نویسنده: رضا گندمی (1)
چکیده
فیلون اسکندرانی یا یهودی حدود بیست سال قبل از میلاد به دنیا آمد و حدود چهل و پنج سال پس از میلاد از دنیا رفت. او زمان حیات خود، میان یهودیان موقعیت ممتازی داشت به گونه ای که در نزاعی که میان یهودیان و حکومت وابسته به رم درگرفت، او در جایگاه سفیر یهودیان به دربار رم عزیمت کرد. فیلون یکی از متفکران بنام دوره افلاطونی میانه است که تأثیر عمیقی بر متفکران ادیان سامی برجای گذاشت. بسیاری از مسائلی که بعدها ازسوی متفکران ادیان ابراهیمی مطرح شد، نخستین بار فیلون آن را ارائه کرده است. ولفسن، مورخ آمریکایی تاریخ فلسفه، تفکر غالب و حاکم بر قرن اول تا قرن هفدهم ادیان ابراهیمی را تفکر دینی یا فیلونی خوانده است. در این مقاله کوشیده شده تأثیر دیدگاه محوری فیلون یعنی لوگوس بر مسیحیت بررسی شود.
مقدمه
عده ای فیلون را به سبب تأثیری که بر مسیحیت گذاشته و نقشی که در تحکیم پایه های آن داشته است مسیحی به شمار آورده اند. بر این اساس، داستان ملاقات او با پطرس را در رم جعل کرده اند. اویسیبوس، نوگروی فیلون را به موعظه پطرس نسبت نداده است. برونس از داستان غسل تعمید او، و نیز ملاقات دوم او از رم، دوستی و پیوندش با پطرس و نویسندگی کتاب حکمت، حدس می زند گزارش مکتوبی که اویسیبوس از آن استفاده کرده، از کتاب هگسیپوس باعنوان فیلون مسیحی بقایای یک افسانه است ( Winston, 1981: 314 ).
آدلف فون هارناک در کتاب درباره پیدایش عقاید و آموزه های مسیحیت به نقش فیلون اسکندرانی اشاره کرده است. ازنظر او، الاهیات مبتنی بر لوگوس فیلون مبنای مسیح شناسی در مسیحیت قرار گرفت. به باور هارناک نقش فیلون در تلفیق فلسفه یونانی با یهودیت راه را برای مسیحیت باز کرد. فردریک انگلس در مقاله ی خود باعنوان درباره تاریخ و مسیحیت اولیه نوشت. برونو بائر تمام عمرش را به بررسی خاستگاه مسیحیت اختصاص داد و سرانجام به این نتیجه رسید که فیلون اسکندرانی، پدر واقعی مسیحیت، و سنکای رواقی رومی، عموی آن است.
دیدگاه های گوناگون درباره ی تأثیر فیلون بر عهد جدید
درباره تأثیر فیلون بر عهد جدید خاصه انجیل یوحنا و رساله های پولس و نیز آثار آبای کلیسا کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده است. هرکس از منظر خاصی به بیان شباهت ها و احیاناً تفاوت های افکار فیلون با دیدگاه های افراد یاد شده بحث کرده است. ما به اختصار به برخی از دیدگاه هایی که در این خصوص الاهی دانان و فیلسوفان غربی ارائه کرده اند خواهیم پرداخت. از میان آثار بسیاری که به این مهم پرداخته اند، کتاب دیوید رونیا، و آثار ولفسن راه گشا است. مزیت کتاب رونیا با عنوان فیلون در آثار مسیحیت اولیه بر سایر کتاب ها و مقالات در این است که خلاصه ای از دیدگاه های مهم را که در صدها کتاب و مقاله باید جست، در اختیار خواننده قرار می دهد.
وجوه تشابه فیلون و پولس
قبل از این که به تأثیر فیلون بر عهد جدید خاصه رساله های پولس و انجیل یوحنا بپردازیم، لازم است چند جمله ای درباره پیشینه فکری فیلون و پولس بیان شود. مسیحیت نهضتی بود که از کالبد معبد دوم یهودیت پدید آمد و فیلون جزئی از آن بود. هر دو از زبان یونانی استفاده می کردند. چدویک ( Chadwick ) در مقاله ای باعنوان پولس و فیلون اسکندرانی، فهرست بلندی از وجوه تشابه این دو متفکر را به دست داده است که اکنون خلاصه ای از آن می آید.
1. استدلال های اصلی باب های اول و دوم رساله پولس به رومیان؛ شناخت خدا از طریق خلقت؛ عبادت مخلوق به جای خالق به صورت نشانه و مشخصه بی دینی و کفر؛ منجر شدن بت پرستی به ضعف اخلاقی؛ باطنی و درونی بودن دین حقیقی.
2. پولس در قرنتیان شیر و نان را که با توانایی های معنوی مختلف متناظر است، با تضاد میان نفس و روح مقایسه کرده.
3. فیلون و پولس را می توان روان شناس دین برشمرد. هر دو از لطف و فیض سخن گفته اند.
4. موضوعاتی که بعد در مسیحیت بسط یافته، فیلون پیش بینی کرده است؛ نظیر گونه شناسی آدم، زبان غیرتجسدی که موسی به کار برد. پولس در رساله کولسیان از واژگان فیلون بسیار بهره برده است.
5. آزادی و گفت وگوی آزادانه نفس خالص با خدا در کولسیان.
سامل ( Samdmel )، محقق آمریکایی، معرفی نظام مندتری از ارتباط پولس و فیلون به دست داده است. نکات اصلی او را می توان در چهار محور ذیل خلاصه کرد:
1. تعالی خدا: هردو درصدد حل مسأله ارتباط خدا با مخلوقات بوده اند. پولس از واژه مسیح و فیلون از لوگوس استفاده کرده است. هردو به دنبال ارائه سازوکاری هستند که با آن خدای متعالی را به خدای درون ذات و حاضر در جهان فیزیکی تبدیل کنند. لوگوس فیلون هیچ ارتباطی با زمان و مکان ندارد؛ اما در پولس یک رویداد سرنوشت سازی وجود دارد و آن هنگامی است که عیسی به مسیح تبدیل شد؛ همو که زندگی می کرد و بعد مصلوب شد و در آخرالزمان دوباره برخواهد گشت. ازطرفی در پولس بحث مکاشفه مطرح است که در فیلون چنین چیزی وجود ندارد.
2. شریعت: هردو به نوعی با مسائل مشابه در شریعت موسی دست به گریبانند؛ اما فیلون معتقد است انسان می تواند و باید شریعت را مراعات کند؛ درحالی که پولس بر ناتوانی انسان تأکید دارد.
3. رستگاری: فیلون و پولس هردو از زبان عرفانی استفاده کرده اند و رهایی را رهایی از تن و قید و بندهای این جهان می دانند؛ اما در تفکر فیلون هیچ اثری از رهایی فقط به وسیله ی ایمان که در تفکر پولس نقش اساسی ایفا می کند، وجود ندارد.
4. انسان شناسی: هردو بر دو ساحتی بودن انسان و تمایلات دوگانه آدمی تأکید کرده اند: انسان از جسم که حسب فرض شر است و از بخش غیرمادی یعنی روح تشکیل شده است. انسان در تلاش است از ماده فراتر رود و به تعبیر فیلون در جهان معقول و به تعبیر پولس در « روح » زندگی کند ( غلاطیان، 16: 5-25 ). پولس نیز میان انسان زمینی و آسمای فرق گذاشت. پولس همچون فیلون می پذیرد که انسان می تواند زندگی اش را در سطوح و مراتب معنوی و روحانی متنوعی بگذراند.
اختلاف دیدگاه فیلون و پولس
هومس ( Hommes ) از منظر فلسفی استدلال می کند که تفکر فیلون درباره انسان، افلاطونی و بر دو گانه انگاری افلاطونی استوار است؛ درحالی که پولس انسان را اتحاد نفس و بدن تصور می کند. ازطرفی انسان آسمانی پولس، انسان واقعی است؛ یعنی عیسا مسیح و نه انسان مثالی. فیلون براساس واژگان فلسفی گمان می کند میان روح و ماده شکاف عظیم پرنشدنی وجود دارد؛ درحالی که پولس با استفاده از اصطلاحات آخرت شناختی، معتقد است کل انسان ازطریق خلقت جدید در عیسا مسیح نجات می یابند. رابینسون ( Robinson ) این مسأله را از دیدگاه الاهیات کتاب مقدس بررسی کرده است. او معتقد است واژه های جسم و روح را پولس از عهد عتیق گرفته. جسم، نشانه و علامت بخشی از انسان نیست؛ بلکه علامت کل انسان از مظر خاص یعنی در تقابل با خدا است. روح نیز معرف بخشی از انسان نیست؛ بلکه معرف انسان است از آن حیث که پذیرای خدا است و زندگی خدایی را تسری و تعمیم می دهد؛ اما فیلون متأثر از فلسفه یونان دوگانه انگار و قائل به دو ساحت برای انسان است و هرکدام از روح و جسم را بخشی از انسان می داند و نه انسان در جایگاه یک کل برخلاف پولس.
خلاصه آن که در باب انسان شناسی می توان نتیجه گرفت که فیلون و پولس از اصطلاحات مشابهی کمک گرفته اند؛ در حالی که هریک معنای خاصی از آن ها را اراده کرده اند. تسلر هم ازجمله افرادی است که به بیان شباهت ها و تفاوت های فیلون و پولس پرداخته. ازنظر او، هردو متفکر، بر لطف و فیض که بیانگر رابطه ی میان خدا و انسان است، تأکید دارند. فیض وابستگی مطلق انسان را به خدا بیان می کند و هیچ جایی برای غرور یا احساسات آزادانه انسان باقی نمی گذارد. اختلاف آن دو در مسأله ی فیض از این قرار است که آرای فیلون در باب فیض با نظریه ی او در باب خلقت و جایگاه انسان در آن گره خورده؛ درحالی که برای پولس فیض در یک قالب مکاشفه ای – آخرت شناسانه ای بر صلیب مسیح متمرکز است. به نظر فیلون، فیض به هیچ وجه با رعایت شریعت در تضاد نیست؛ زیرا شریعت نشان می دهد چگونه انسان به هدفش که همانا عروج به خدا است می رسد ( Runia, 1993: 66-74 ).
نویسنده انجیل چهارم، نخستین نویسنده عهد جدید نیست که عیسا را لوگوس نامیده است. گرچه پولس این کلمه را به کار نبرده، برداشت یوحنا را بیان کرده بود. پولس مسیح را کسی معرفی می کند که چهار یکشنبه قبل از میلاد در آسمان با خدا زندگی می کرد ( غلاطیان، 4: 4 ) او موجود زمینی ( اول قرنتیان، 11: 7؛ 15: 49-45 ) و حتی شریک خدا در خلقت پنداشته شده است ( اول قرنتیان، 8: 6 ). او را به سبب تمایزش از خدا پسر خدا نامیده اند ( رومیان، 8: 32 ).
این که پولس با آثار فیلون آشنا بوده یا نه مورد بحث است؛ اما هنگامی که او کولسیان و افسسیان را می نوشت، تأثیر تفکر اسکندرانی در کلیسا احساس می شد. غنوصی گری اولیه که می کوشند مسیحیت را با نظام جهان در جایگاه کل پیوند زند، رواج داشت. قابل توجه ترین اشاراتی که شعار اصلی غنوصی ها است یعنی تعبیر « پری خدا یا ملا الاهی » در افسسیان، 3: 19 به کار رفته است و نیز در کولسیان می گوید:
در مسیح تمام گنجینه های حکمت و معرفت نهفته است ( کولسیان، 2: 3 ).
پولس ثابت می کند تمام چیزهایی که در نظریه پری به دنبال آن هستند، به واقع در مسیح ارائه شده است. هدف اصلی این رساله ها این بود که از بزرگی بی نظیر و قدرت مطلق شخص مسیح دفاع کند. او صرفاً یکی از ائون ها ( Eons ) است که پری را می سازد؛ آن گونه که غنوصی ها اثبات می کردند؛ اما یک موجود واقعی و شخصی است که در آن تمام پری الوهیت ساکن است. او فقط یک کارگزار دون مرتبه نیست که برای استاد و ارباب بالاتر افتخار و عظمت بیافریند. او غایت و نیز منشأ تمام اشیای مخلوق است ( کولسیان، 1: 15-20 ). گرچه پولس در سراسر این رساله کلمه ی لوگوس را به کار نبرده، روشن است که پولس در رتبه و کارکرد معادل لوگوس یوحنا است. هر چیزی که قبل از خلقت وجود داشته باشد و هم پایه با خدا باشد در زندگی او سهیم و در آثارش شریک و همکار است.
پولس در رساله به عبرانیان به صراحت و حتی کامل تر از آنچه در رساله های پیش گفته آمد، درباره الوهیت ازلی مسیح سخن گفته است. در این که نویسنده این رساله کیست، اطلاع دقیقی نداریم؛ اما دیدگاه فیلونی حاکم بر رساله از این حکایت دارد که نویسنده باید یهودی اهل اسکندریه و احتمالاً حتی شاگرد فیلون بوده باشد. تعابیر « پسر خدا »، نخستین زاده، فوق فرشتگان، صورت خدا، عامل در خلقت، میانجی، کاهن اعظم، ملکیصدق، پوشاندن لباس خدایی به آن و حتی خدا دانستن ( عبرانیان، 1: 3 ) ازجمله این تعابیر است. تعبیر فروغ جلال حکایت از این نکته دارد. « به وسیله او عالم ها را آفرید » ( همان: 1: 2 ) و « به کلمه قوت خود حامل همه ی موجودات بود » ( همان ).
پولس، ماشیح ازلی را به صراحت با حکمت ازلی و به طور تلویحی با روح القدس یکی گرفته است. در دو انجیل همدید یعنی متی و لوقا تلاش شده است دیدگاه پولس احیا شود. مسیح ازلی پولس در این دو انجیل با روح القدس یکی گرفته شده است. در انجیل چهارم کوشیده شده است روایت جدیدی از دیدگاه پولس ارائه شود. در آن جا – چنان که خواهد آمد – ماشیح یا مسیح موعود با لوگوس فلسفه فیلون یکی گرفته شده است.
در فلسفه فیلون، حکمت ازلی کتاب امثال سلیمان و سنت یهودی بعد از کتاب مقدس لوگوس نیز نامیده می شود. لوگوس فیلون نظیر حکمت کتاب حکمت سلیمان سه مرحله و مرتبه وجودی دارد که دو مرحله آن قبل از خلقت و یکی پس از خلقت است. 1. لوگوس از ازل به صورت فکر خدا وجود داشته است. 2. قبل از خلقت جهان در جایگاه موجود غیرجسمانی و مجرد مخلوق خدا بوده، و خدا از آن به صورت ابزار یا طرح و نقشه در خلقت جهان استفاده کرده است. 3. خدا همراه با خلقت جهان، لوگوس را در جایگاه لوگوس درون ذات، درون جهان قرار داد و آن به صورت ابزار مشیت الاهی در هر بخشی از جهان عمل می کرد. ازنظر فیلون، خدا افزون بر این موجود مجرد ازلی همراه با خلقت جهان یک موجود مجرد دیگر را آفرید که دیگر ازلی نبود و به سان اندیشه در لوگوس وجود دارد. این موجود مجرد روح خدا یا روح الاهی نامیده می شود و کارش این بود که در جایگاه ابزار انتقال وحی از خدا به انسان ها نقش ایفا کند و بر این اساس می توان آن را روح پیامبرانه نیز نامید ( Wolfson, 1982, 2: 24-32 ).
دیدگاه انجیل یوحنا درخصوص لوگوس
چنانچه بخواهیم دیدگاه پولس دایر بر ازلی بودن مسیح را طبق فلسفه فیلون بیان کنیم باید بگوییم یوحنا واژه لوگوس را جایگزین حکمت یا روح القدس کرد. فیلون می گوید این آیه سفر پیدایش که خدا در آغاز آسمان و زمین را آفرید ( پیدایش، 1: 1 )، به خلقت جهان محسوس ما اشاره ندارد؛ بلکه به خلقت جهان معقول که قبل از این جهان صورت گرفت و با لوگوس یکی است، اشاره دارد. طبق نظر فیلون، لوگوس، درون خودش جهان معقول را که در آغاز آفریده شد، در بر دارد؛ یعنی آن قبل از خلقت جهان محسوس پدید آمد. یوحنا در مقدمه اش بر پایه ی تفسیر فیلون از آیه نخست سفر پیدایش مدل سازی و الگوبرداری کرد و گفت « در آغاز کلمه بود » ( یوحنا، 1: 1 ). یگانه تفاوتی که میان آن دو وجود دارد، در مقصود از کلمه « بود » است که در معنای یونانی رایج به معنای “وجود داشت” است؛ ولی در زبان عبری به معنای پدید آمدن است. آبای کلیسا بر سر مقصود از این کلمه باهم اختلاف یافتند.
کوتاه سخن، یوحنا در وصف خود از لوگوس یا کلمه از وصف پولس از مسیح ازلی، وصف فیلون از لوگوس ازلی و از وصف حکمت سلیمان از حکمت ازلی الگو برداشت. یوحنا نظیر پولس مسیح ازلی را « پسر خدا » ( رساله پولس به رومیان، 8: 3 ) و نخستین زاده ( کولسیان، 1: 15 ) و نظیر فیلون لوگوس ازلی را « پسر خدا » و « نخست زاده » و نظیر حکمت سلیمان که حکمت ازلی را با « تنها موعود » ( حکمت سلیمان، 7: 22 ) و لوگوس را « تنها پسر مولود خدا » ( یوحنا، 1: 18 ) وصف کرد.
یوحنا نظیر پولس که از مسیح ازلی در جایگاه کسی یاد می کند که « تمام اشیا را آفریده است » ( کولسیان، 1: 16؛ قرنتیان، 8: 6 ) و نظیر فیلون که از لوگوس ازلی به صورت چیزی سخن می گوید که « به واسطه آن جهان شکل و صورت گرفته است ( wolfson, 1982, 1: 261-282 )؛ و نظیر حکمت سلیمان که از حکمت ازلی به صورت « صنعتگر همه چیز » ( حکمت سلیمان، 7: 22 ) سخن می گوید. او از لوگوس به صورت چیزی سخن می گوید که « تمام چیزها به واسطه او ساخته شده اند » ( یوحنا، 1: 3 ). شباهت دیگری نیز میان این چهار تا وجود دارد. پولس درباره جایگاه مسیح ازلی بعد از خلقت جهان می گوید:
و او قبل از همه است و در وی همه چیز قیام دارد » ( کولسیان، 17:1 ).
فیلون می گوید که خدا بعد از خلقت جهان، درون آن لوگوس را قرار داد؛ به گونه ای که آن « خودش را از مرکز به اطراف جهان و از اطراف به مرکز آن گسترش داد و مانع فروپاشی و گسست آن ها شد » ( philo, plant, 8-10 ). در حکمت سلیمان نیز از حکمت به صورت چیزی سخن گفته شده که « در تمام اشیاء جاری و ساری است » ( حکمت سلیمان، 7: 24 ). یوحنا نیز درباره لوگوس پس از خلقت می گوید که « او در جهان بود » ( یوحنا، 1: 10 ). پولس در وصف تولد مسیح می گوید که شبیه انسان خلق شد ( فیلیپیان، 2: 6 ) « شبیه جسم گناه » ( رومیان، 8: 3 ) یوحنا نیز می گوید: « لوگوس متجسد شد » ( یوحنا، 1: 14 ).
لوگوس چگونه تجسد یافت؟ یوحنا نظیر پولس این موضوع را به ابهام برگزار کرد و تبیینی از آن به دست نداد؛ اما هیچ شاهدی وجود ندارد بر این که مقصود وی تولد فوق طبیعی باشد. برخی از آبای کلیسا، نظیر ایرنئوس و ترتولیان، به گمان خود در آیه سیزدهم انجیل یوحنا عبارت صریحی مبنی بر تولد فوق طبیعی عیسا یافته اند. آن جا که می گوید « نه از خون، و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خدا تولد یافتند »، به عیسا اشاره دارد؛ پس نتیجه گرفته اند: این گفته که « لوگوس تن یافت » در آیه چهاردهم بدین معنا است که تولد او فوق طبیعی بوده؛ اما از نظر ولفسن این قرائت خطا است. قرائت صحیح آیه « کسانی که تولد یافتند » است که به فرزندان خود که در آیه دوازدهم آمده، اشاره دارد.
چنان که گذشت، در مقدمه انجیل یوحنا فقط از لوگوس ازلی سخن رفته، و از روح القدس سخنی به میان نیامده است فقط در جایی که از تعمید عیسا سخن گفته شده، در انجیل یوحنا نظیر انجیل همدید از روح القدس سخن رفته است ( یوحنا، 1: 32 ). آیا روح القدس یوحنا نظیر روح القدس در پولس ازلی است یا این که نظیر روح القدس در فیلون غیر ازلی و مخلوق و کارش انتقال وحی و پیام از سوی خدا به مردم است؟ ( wolfson, 1970: 181 ).
گرچه برخی از کارکردهایی که پولس به مسیح ازلی و به تبع به روح القدس نسبت داده، به لوگوس یوحنا انتقال یافته است، روح القدس همچنان کارکرد ویژه مسیحی خود را آن گونه که پولس بیان کرده دارد. با آمدن عیسا مسیح، فیض جای شریعت را گرفت ( یوحنا، 1: 17؛ رومیان، 6: 14 ). روح القدس همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و آنچه به شما گفتم، به یاد شما خواهد آورد ( همان: 14: 26 ) و شما را هدایت خواهد کرد ( همان: 16: 13 ).
یوحنا شش بار کلمه ی لوگوس را به صورت وجود قبلی و ازلی مسیح به کار برده است ( یوحنا، 1: 1؛ همان: 1: 1؛ مکاشفه، 19: 13 )؛ اما هرگز آن را از زبان مسیح مطرح نکرد. اندیشه ای که یوحنا می خواست با این واژه برساند، در اصل متفاوت از تصوری نبود که پولس از مسیح به دست داد؛ اما او به تناسب حال خوانندگان گمان کرد که باید از این واژه سود بجوید. لوگوس که انجیل یوحنا با آن آغاز می شود، شخص است. خوانندگان اناجیل همنوا مدت ها با واژه « کلمه خدا » آشنا بودند که معادل انجیل و بشارت بود؛ اما کلمه یوحنا خود عیسا و شخص وی است. در مقدمه انجیل یوحنا از دو چیز بحث شده است. رابطه لوگوس با خدا و رابطه آن با جهان. این جا نویسنده سه نظر متمایز ذیل را ذکر کرده است: 1. « در ابتدا کلمه بود » ( یوحنا، 1: 1 ). تاریخ، کلمه پروردگار را به زمانی قبل از تمام اشیای زمانی برده است. هیچ چیزی درباره منشأ جهان گفته نمی شود چنان که در باب اول سفر پیدایش گفته شده است، لازمه آن این است که لوگوس وجود ازلی دارد. هنگامی که هیچ چیز نبود، لوگوس بود. گرچه وجود ازلی کلمه به صراحت ذکر نشده است، از محتوا فهمیده می شود. 2. « کلمه با خدا بود » ( همان: 1: 2 ). این جا وجود شخصی آن به طور خاص بیان شده است. او به رغم پیوند ازلی که با خدا دارد، از خدا متمایز است. 3. « کلمه خدا بود ». کلمه فقط ارتباط ازلی با خدا ندارد؛ بلکه به واقع در ماهیت با خدا یکی است. مفهوم مادونی و پایین مرتبه تر بودن کلمه به کلی نفی و الوهیت واقعی کلمه اثبات شده است. در این سه گزاره، ما از وجود ازلی به شخصیت متمایز وی و در نتیجه به الوهیت جوهری او، و این که لوگوس خدا است، ارتقا می یابیم. یکی بودن، اختلاف، تمایز و اشتراک مراحل سه گانه ارتباط الاهی است. در آیه 3 تا 5 باب نخست انجیل یوحنا نکات سه گانه ذیل وجود دارد: 1. کلمه خالق جهان محسوس است. « همه چیز به واسطه او ساخته شده است ». این عبارت، لوگوس را وسیله تمام فعالیت خالقانه خدا وصف و دیدگاه افلاطون و فیلون را مبنی بر این که خدا فقط معماری است که به ماده ای ازلی جهان شکل می دهد، طرد می کند. واژه « شدن » بر تکامل متوالی جهان دلالت می کند؛ دیدگاهی که با نظریه جدید تکامل سازگاری ندارد. 2. لوگوس همچنین منبع و منشأ حیات عقلانی، اخلاقی و معنوی انسان است. « در او حیات بوده » و حیات نور انسان ها است. نور و حیات است و اصل و اساس صورت متنوع وجود و فکر او خالق همه چیز است. کلمه جسم شد؛ اما همچنان در صورت انسان مظهر خدا است.
تأثیر فیلون بر یوحنا
داد، پژوهشگر عصر جدید، بخش اول کتاب خود را با عنوان تفسیر انجیل یوحنا به طور کامل به فیلون اختصاص داد. به نظر او، فیلون در سه محور ذیل بر یوحنا تأثیر گذاشته است. بررسی شباهت ها و اختلاف های آن دو در این قلمروها اهمیت بالایی دارد.
أ. در استفاده از نمادها شباهت واقعی میان آن دو وجود دارد که مهم ترین آن ها به شرح ذیل است: 1. نور به صورت سمبل و نماد رابطه خدا با انسان و جهان 2. خدا در جایگاه مبنا و اساسی که حیات از آن جریان می یابد. 3. نماد خدا به صورت شبان ( البته فیلون در وهله نخست، این واژه را بر جهان و نفس جزئی اطلاق می کند؛ درحالی که یوحنا تصور مبتنی بر کتاب از خدا را به صورت شبان جماعت اسرائیل حفظ کرده است ). فیلون و یوحنا هردو در داشتن پیشینه کتاب مقدس مشترکند؛ پس باید به طرز عمیق تر و ژرف تری به افکار آن دو نفوذ کرد.
ب. فیلون و یوحنا هردو خدا را غایت مهم و اصلی انسان و منبع تقدس والای او می دانند. هردو در استفاده از زبان عبادت یعنی ایمان و محبت سهیمند؛ هرچند فیلون در آگاهی عرفانی از موجود مطلق متأثر از افلاطون و فراتر از یوحنا رفته است.
ج. دو جنبه از نظریه لوگوس فیلون به یوحنا مربوط می شود. نخست نقش لوگوس به صورت واسطه میان خدا و جهان. خدا در و به وسیله لوگوسش شناخته می شود؛ اما به رغم به کارگیری زبان تشخص و تجسم ازسوی فیلون، او به واقع همچون یوحنا لوگوس را در واژگان شخصی به کار نبرد. داد عباراتی از فیلون را شاهد گرفته بر این که او لوگوس را با انسان مثالی و ازلی یکی گرفته است. خلاصه آن که ازنظر فیلون، لوگوس در تمام انسان ها وجود دارد و نه این که او به صورت انسان روی زمین زندگی کند و این نشان می دهد که لوگوس در یوحنا کاملاً متشخص است و روابط شخصی با خدا و با انسان ها و نیز جایگاهی در تاریخ دارد؛ درحالی که لوگوس فیلون هرگز شخصی نیست، مگر در قالب استعاره.
اخیراً توماس توبین ( Thomas Tobin ) با متمرکز کردن تحقیقاتش بر بخشی از مقدمه یوحنا به نتایج مشابهی دست یافته است. او به بررسی سه موضوع ذیل پرداخته: 1. واقعیت و کارکردهای لوگوس؛ 2. نور و ظلمت؛ 3. لوگوس و انسان آسمانی. توبین در مقام نتیجه گیری می گوید: درست است که میان آن دو شباهت هایی وجود دارد؛ اما این شباهت ها را نمی توان بیانگر تأثیرپذیری یوحنا از فیلون دانست؛ چه آن که هردو به جهان بزرگ تری از یهودیت هلنی مآب متعلق بوده اند که تفاسیر نظری از کتاب مقدس میان آن ها رواج داشته است. در ثانی تجسد لوگوس در عیسا برای فیلون غیرقابل تصور بود.
بورگن ( Borgen ) تحقیقاتی در زمینه یهودیت فلسطینی و پس زمینه های هلنی مآب یوحنا انجام داده است. به نظر او، یوحنا بیشتر از سنت تفسیر میدراشی فلسطینی بهره گرفته تا از افکار فیلون. واژه لوگوس در انجیل یوحنا برپایه تفسیر آیه 3 از باب اول سفر پیدایش استوار است ( Runia, 1993: 78-83 ).
موارد اختلاف فیلون و یوحنا
به گمان برخی از پژوهشگران، نقاط اختلاف میان فیلون و یوحنا برجسته تر از نقاط اشتراک آن ها است. 1. لوگوس فیلون متافیزیکی است؛ درحالی که لوگوس یوحنا دینی است. 2. فیلون کاملاً در حوزه تفکر انتزاعی گام برداشته؛ درحالی که یوحنا فکر عینی و انضمامی دارد و در حوزه زندگی و تاریخ حرکت می کند. 3. لوگوس فیلون نقش واسطه و میانجی را ایفا می کند؛ ابزاری که خدا برای ساختن جهان به کار برده است. لوگوس یوحنا کمکی و فرعی نیست؛ بلکه خودش خدا است و از این جهت ابزار نیست؛ بلکه عامل اولیه در خلقت است. 4. طبق نظر فیلون، خدا همچون معماری تصور می شود که جهان را از ماده ازلی شکل می دهد؛ ولی به نظر یوحنا، لوگوس خالق مطلق همه چیز و منشأ تمام موجودات است. 5. در فیلون، لوگوس میان شخص و غیرشخص بودن در نوسان است؛ ولی در یوحنا از همان اول بر متشخص بودن لوگوس تأکید شده است. در فیلون حتی در جایی که از مشتخص بودن لوگوس سخن رفته؛ به زحمت می توان گفت که آن ارزش و جایگاه شخص واقعی را دارد. 6. ایده تجسد با تفکر فیلون بیگانه، و در طرح او از جهان محال است؛ اما « کلمه جسم شد » شاه بیت و نکته محوری یوحنا است. 7. فیلون بر شناخت ناپذیری مطلق خدا تأکید می کند؛ اما هدف اصلی یوحنا اظهار این مطلب است که خدا در مسیح متجلی شده و لوگوس ازطریق جسم انسان از ذات خدا پرده برداشته است. 8. لوگوس فیلون انتزاع محض یا صفت خدا است و هیچ گونه ارتباطی با تاریخ انسان ندارد. لوگوس یوحنا از آغاز، غریزه توأم با زندگی و نیرو، و تجسد خدا در مسیح خلقت دوباره جهان و اتحاد دوباره ی انسان و خدا است.
از این مقایسه برمی آید که یوحنا و فیلون درحالی که هردو از یک زبان بهره گرفته اند، ارزش کاملاً متفاوتی برای آن ها قائل شده اند. مفاد انجیل یوحنا عیسی مسیح است. لازمه اقتباس این کلمه استحاله کامل آن است که باید تعمید داده شود و روح جدیدی بیابد. دیگر مهم نیست که آن از چه منبعی گرفته شده است؛ فی المثل آیا خاستگاه یونانی دارد یا یهودی. کلمه یوحنا هر خاستگاهی که داشته باشد، مفهومی مسیحی است. محتمل ترین نظریه این است که فیلون و یوحنا هردو از واژه ای که در زمان آن ها متداول بوده، بهره گرفته اند، و البته هریک، آن را برای اندیشه های خاص خود به کار برده است. فیلون که تمایل پیشین به تفکر یونانی داشته، به نظریه اش درباره رابطه عقل الاهی با جهان رنگ یونانی داده است. یوحنا به سبب تمایلات دینی اش در لوگوس اوج تجلی خدا بر انسان را دیده است که تجلیات یهودی چیزی جز جلوه های ناقص آن نیستند.
هنگامی که لوگوس فیلون در مسیحیت به مسیح ازلی مبدل شد، مولود خدا شد. اختلاف دیگری که میان فیلون و تفکر مسیحی وجود دارد، درباره منشأ و اصل لوگوس است. رابطه خدا با لوگوس در فیلون و نیز در مسیحیت با واژه ی پدر نشان داده شده است. اگر خواسته باشیم به زبان فلسفی سخن بگوییم، باید گفت در فیلون خدا در ارتباط با لوگوس به این معنا پدر نامیده می شود که علت فاعلی آن است و در مسیحیت خدا به این معنا در مقایسه با لوگوس پدر نامیده می شود که علت مادی آن است. طبق نظر فیلون، خدا علت فاعلی است به این معنا که علت لوگوس است که خود به همین معنا علت جهان به شمار می رود؛ یعنی آن را از عدم آفرید. به هرحال، در مسیحیت پدر و پسر رابطه میان خدا و لوگوس است؛ یعنی نوعی رابطه خاص میان آن دو برقرار است؛ درحالی که میان خدا و جهان چنین رابطه ای وجود ندارد، و همچنان مسیحیان بر این باورند که خدا برای جهان علت فاعلی و برای لوگوس علت مادی است؛ یعنی آن را از خودش آورده.
لوگوس پسر خدا است درست به همان معنایی که در کتاب مقدس وصف شده؛ یعنی از صلب پدر بیرون می آید ( داوران، 8: 30؛ اول پادشاهان، 8: 19؛ کتاب دوم سموئیل، 16: 11 ). تئوفیلوس و کلمنت اسکندرانی وجود ازلی مسیح قبل از ایجاد و در فکر خدا را به صورت چیزی که در اعماق دل خدا وجود دارد، وصف می کنند ( wolfson, 1970: 193-4 ). آبای کلیسا به رغم تلاش های بسیاری که در تبیین ایجاد لوگوس با استعانت از تشبیه های گوناگون انجام دادند، سرانجام ناچار شدند آن را راز تلقی کنند.
جایگاه فیلون در تفکر دینی مسیحیت
هارناک در بحث از کلمنت اسکندرانی و اوریگن به تفصیل به تأثیر فیلون بر آن دو پرداخته است. از نظر او، در الاهیات اسکندرانی کاری که با فیلون آغاز شد و با والنتینوس و مکتب او ادامه یافت، درون اولیه مسیحیت کلیسا آن را به عهده گرفته است. با کلمنت، مسیحیت کلیسایی به همان سطح و مرتبه ای رسید که یهودیت با فیلون، و بدون شک فیلون تأثیر بسیاری بر کلمنت گذاشت. اوریگن فیلون مسیحی است و نیز هماورد و رقیب فلوطین. به نظر رونیا، هارناک فقط بر نقش بی بدیل فیلون بر سرآغازهای تفکر مسیحی تأکید کرده است بی آن که به تفصیل نشان دهد چگونه این تأثیر اتفاق افتاده است.
گفته هارناک درباره کلمنت، نیم قرن بعد از منظری کاملاً متفاوت به وسیله مورخ یهودی – آمریکایی فلسفه، هری اوسترین ولفسن، بیان شد. ولفسن در سال1947 کتاب بسیار پرحجمی درباره فیلون نوشت. او در آن کتاب فیلون را آغازگر فلسفه ای دینی می داند که در سنت فلسفی ادیان سامی تا زمان اسپینوزا ادامه یافت. فیلون میان فلسفه یونانی شرکت آلود که هیچ شناختی از کتاب مقدس نداشتند و مجموعه آثار فلسفی قرار دارد که از قرن هفدهم به بعد به دور از تأثیر کتاب مقدس در زمینه فلسفه نوشته شده اند. ولفسن بی درنگ درصدد اثبات ادعای پیشین برآمد. در نخستین گام، کتاب فلسفه آبای کلیسا را نوشت.
مقصود ولفسن از این ادعا که تفکر آبای کلیسا بر پایه نظام فکری فیلون استوار است چیست؟ به یقین مقصود وی این نیست که آبای کلیسا مستقیم با فیلون در داد و ستد فکری بوده اند؛ یعنی در تمام اوقات آثار فیلون روی میز کارشان باز بوده است؛ بلکه به گمان ولفسن، اصول و موضوعات اصلی و مهم تفکر آبای کلیسا از فیلون گرفته شده است. به طور نمونه می توان به محورهای ذیل اشاره کرد: 1. روش تفسیر رمزی کتاب مقدس؛ 2. وابستگی فلسفه یا عقل به کتاب مقدس یا ایمان؛ 3. اتخاذ شماری از پیش فرض های مبتنی بر کتاب مقدس ( فیلون هشت پیش فرض مبتنی بر کتاب مقدس را ذکر کرد که آبای کلیسا شش تا از آن ها را پذیرفتند: وجود و وحدت خدا، خلقت کیهان، مشیت الاهی، وحیانی بودن تورات، وجود مثل. وحدت جهان و ازلیت وحی که جزو پیشین فرض های فیلون است هردو ازسوی آن ها رد شده )؛ پس با این مبنای مشترک، دیگر تعجبی ندارد که آبای کلیسا تفکر فیلون را در موضوعات بیشماری مطرح و بسط دهند. از باب نمونه می توان به نظریه لوگوس اشاره کرد. نظریه تجسد به دیدگاه فیلون افزوده شده است. در فیلون لوگوس سه مرحله دارد: لوگوس غیرمخلوق، لوگوس مخلوق و درعین حال متعالی از اشیای فیزیکی و لوگوس درون ذات در جهان فیزیکی. نظریه مسیحی تجسد لوگوس در انسان مرحله چهارمی است که مشابه با مرحله سوم فیلون یعنی لوگوس درون ذات است. از نظر ولفسن، آبای کلیسا تا اندازه ای تحت تأثیر عوامل داخلی و بیشتر متأثر از عوامل خارجی به دیدگاه های فیلون روی آوردند. او در کتاب فلسفه آبای کلیسا به مسائلی پرداخته که به مسیحیت اختصاص دارد؛ چه آن که موضوعات دیگر نظیر آرای ناظر به خدا، خلقت، اراده ی آزاد، اخلاق قرابت بیشتری با تفکر فیلون دارند. کوتاه سخن، هیچ پژوهشگر دیگری به سان ولفسن بر تأثیر فیلون بر آبای کلیسا با این شدت و حدت تأکید نکرده است. ولفسن در جایگاه مورخ فلسفه مدعی است که کلمنت تحت تأثیر فیلون تفسیر فلسفی و رمزی را وارد مسیحیت کرد؛ ولی نشان نمی دهد که چگونه این تأثیر اتفاق افتاد و چگونه می توان آن را اثبات کرد. یا او مدعی یکی بودن مسیح و حکمت ازلی یوحنا با لوگوس فیلون و حکمت کتاب حکمت سلیمان است بدون آن که بپرسد چگونه یوحنا با آرای فیلون یا پولس آشنا شده است ( wolfson, 1956: pp. 365-72 ).
محققان، روش ولفسن را که می کوشند تفکر فیلون را به طرز اغراق آمیزی نظام مند نشان دهد و همین طور دیدگاه عمیقاً یهودی محور او به تاریخ فلسفه و تمرکز بر روی دو فیلسوف یهودی یعنی فیلون و اسپینوزا را رد کرده اند؛ درعین حال نگرش او مدافعان چندی یافت. جین دانیللو، الاهی دان آبایی فرانسوی، از دیدگاه ولفسن تمجید و تعریف کرده است. او می گوید: بدون تردید، فیلون آغازگر دوره جدیدی در تفکر فلسفی است. فیلون برای نخستین بار در تاریخ فلسفه بایدهای بنیادین کتاب مقدس درخصوص شناخت ما از خدا را مطرح کرد. آبای کلیسا فقط ادامه دهنده مطالبی هستند که فیلون آغازگر آن ها بود. این توهم نیست؛ بلکه آثار فیلون شکاف قابل ملاحظه در تاریخ فلسفه را پر کرد. در زنجیره تاریخ فلسفه فیلون حلقه اساسی است. او میان افلاطون گرایی شرک آلود و افلاطون گرایی مبتنی بر کتاب مقدس قرار دارد و فلسفه افلاطون را بر پایه وحی بازنگری کرد. آبای کلیسا برپایه این بازنگری اولیه فلسفه افلاطون را در پرتو عهد جدید دوباره بازنگری کردند.
فرد دیگری که از دیدگاه ولفسن تأثیر پذیرفته، مورخ هلندی فلسفه یعنی کورنیلیا دی و وخل ( Cornellade vogel ) است. او در بخشی از تاریخ فلسفه اش که به فلسفه یونان اختصاص یافته، بخش مشبعی را به فیلون اختصاص داده است. از نظر او، با فیلون، عنصر جدیدی یعنی وحی، وارد تاریخ فلسفه شد. فیلون، یهودی اسکندرانی برخوردار از فرهنگ هلنی، و در فلسفه یونانی زمان خود استاد بود. اکنون این سؤال مطرح می شود که آیا در تفکر او آموزه های کتاب مقدس غالب و برجسته است یا فلسفه یونانی. ووخل در ادامه ضمن انتقاد از ولفسن که کوشید تفکر فیلون را نظام مند نشان دهد. و نیز از خود فیلون که به اندازه کافی نتوانست میان عقل طبیعی و وحی فرق بگذارد، می گوید: فیلون فیلسوف بزرگ نیست؛ بلکه آرای او فلسفه التقاطی زمانش را منعکس می کند.
ریل، پژوهشگر ایتالیایی، در کتاب پنج جلدی تاریخ فلسفه یونان، دیدگاهی نزدیک به ووخل و نیز ولفسن دارد. او همراه با ولفسن معتقد است که فیلون نخستین متفکری بود که نظریه واقعی در باب خلقت طبق دیدگاه موسی را درمقابل دیدگاه فیلسوفان یونان مطرح کرد. برخلاف تصور رایج، نظریه خلق از عدم را فیلون مطرح کرد، نه آبای کلیسا.
هنری چدویک، الاهی دان انگلیسی، دیدگاهی متفاوت دارد. او در مقام تبیین فیلون و سرآغازهای تفکر مسیحی در آغاز کتاب تاریخ کمبریج درباره فلسفه یونانی متأخر و فلسفه اوایل قرون وسطا می گوید:
تاریخ فلسفه مسیحی، با مسیحی آغاز نشد؛ بلکه با فردی یهودی به نام فیلون اسکندرانی آغاز شد.
ازنظر وی، فیلون به مسیحیان قرن دوم و سوم بیشتر نزدیک است تا یهودیت تلمودی و او کمتر از پولس حاخامی است. آثار وی اهمیت بسیاری برای مسیحیان اولیه داشته است. به نظر او هرچند شباهت ها و پیوندهای میان فیلون و آبای کلیسا مهم است، پرداختن به تفاوت ها نیز خالی از وجه نیست. او در مقایسه یوستین شهید با فیلون، فهرست بلندی از تفاوت های اصلی آن دو را ردیف کرده است. کلمنت به رغم نظر برخی از پژوهشگران مسیحیت هلنی مآب، نظیر یهودیت هلنی مآب فیلون پدید نیاورد. مسائل اصلی او از مسائل مورد توجه فیلون متفاوت بود و او از زاویه ی کاملآً دیگری به این مسائل می پرداخت؛ اما درمورد اوریگن می گوید: شباهت آثار او به فیلون بیشتر از شباهت کلمنت به فیلون است؛ اما این سبب نمی شود که ما تفاوت های آن دو را نادیده بگیریم و اوریگن را فیلونی تمام عیار به شمار آوریم.
واپسین نمونه ای که این جا به آن می پردازیم، کتابی است با عنوان سرآغاز فلسفه مسیحی که الاهی دان استرالیایی به نام اریک آزبرن ( Eric Osborn ) آن را نوشته است. او اعتقاد دارد که در آثار آبای کلیسا نظیر یوستین، ایرنئوس، ترتولیان و کلمنت هیچ ارجاعی به فیلون داده نشده است. آن ها بیشتر از پولس تأثیر پذیرفته اند تا فیلون.
رونیا در کتاب فیلون در آثار مسیحیت اولیه دیدگاه هایی را در باب نقش فیلون در تفکر مسیحیت اولیه ذکر و در یک نتیجه گیری کلی، دیدگاه مورخان فلسفه را از الاهی دانان جدا می کند. او معتقد است افرادی نظیر ولفسن، ووخل و ریل که مورخ تاریخ فلسفه اند، دیدگاه مثبت تری درباره نقش و جایگاه فیلون در تفکر مسیحیت اولیه دارند تا الاهی دانانی نظیر هارناک، دانیللو و چدویک. دلیل این تقسیم بندی روشن است. الاهی دانان بیشتر به خاستگاه آرای مسیحی متمایز علاقه مندند. برای این افراد، فیلون زمینه ساز تفکر مسیحی است؛ ولی مورخان فلسفه بیشتر به دنبال اساس و شالوده یک تفکرند خاصه آن که وقتی با دیدگاه های فلسفه یونانی در ارتباط باشند. روشن است که برپایه تفکر پیشین فیلون جایگاه ویژه ای می یابد.
ولفسن با کنار هم گذاشتن چهار عبارت از کلمنت در باب دیدگاه او درباره مثل و لوگوس به نتیجه ذیل رسید: « مثل یک جهان معقول را تشکیل می دهند که در لوگوس مسیحی به سان یک مکان وجود دارند. لوگوس مسیحی دو مرحله وجودی دارد که در طول مرحله نخست لوگوس با خدا یکی است؛ اما در طول مرحله دوم آن یک موجود شخصی متمایز است. بر این اساس می توان گفت مثل مندرج در لوگوس نیز دارای دو مرحله وجودی است. تمام این نکات همه در فلسفه بربری یعنی فلسفه مبتنی بر کتاب مقدس ریشه دارد که فیلون آن را تقریر و صورت بندی کرده است و منشأ این فلسفه بربری طبق نظر کلمنت، نظریه مثل افلاطون است. او بدین ترتیب به ضرس قاطع نظریه فیلون را مبنی بر این که مثل در لوگوس جای گرفته اند و لوگوس دو مرحله وجودی دارد به افلاطون نسبت می دهد، ولفسن بدین ترتیب اثبات می کند که تفسیر نظام مند کلمنت از لوگوس به نظریه فیلون در این زمینه وابسته است.
از نظر ولفسن، فیلون پدر تمام تفکرات آبای کلیسا، اعم از ارتدکس و غیر ارتدکس است. ازنظر او آریانیسم ( Arianism ) و مدالیزم یا وجهی گری (2) ( Modalism ) با این که دو دیدگاه رقیب و متضادند در افکار فیلون اسکندرانی ریشه دارند. آریوس در آغاز قرن چهارم، اسقف اسکندریه بود. او دغدغه اثبات یگانگی و بساطت حق تعالی را داشت. خدا چون روح محض بود، برای برقراری ارتباط با عالم مادی به واسطه نیاز داشت. این واسطه همان پسر بود که هرچند از ازل وجود داشته مخلوق خدا است. در شورای نیقیه با نظر آریوس مخالفت و او محکوم و تبعید شد. آریوس ایجاد ازلی لوگوس را که فیلون مطرح کرده بود رد کرد و گفت زمانی بود که فقط خدا بود و نه پدر. بدین ترتیب، لوگوس به صورت نتیجه اراده خدا از عدم آفریده شده؛ هرچند از ازل به صورت صفت خدا با خدا وجود داشته است. اختلاف فیلون با آریوس در این بود که او در جایگاه مسیحی، لوگوس مخلوق را با مسیح ازلی یکی گرفت. افرادی نظیر رونیا بر ولفسن خرده گرفته اند که او به لحاظ تاریخی نتوانسته تأثیر فیلون بر آریوس را اثبات کند. جالب آن که در سه مونوگرافی که درباره آریوس نوشته شده فیلون را پدر او لقب داده اند و حتی لورنس در مقاله ای با عنوان آریوس یهودی به بررسی این موضوع پرداخته است. نظریه لوگوس دوگانه فیلون یعنی لوگوس ازلی که هم در خدا در مقام موجود ازلی وجود دارد و با ماهیت او یکی است و هم به صورت موجود مخلوقی که متمایز از ذات خدا است. مدالیست ها مسیح را فقط به حسب لوگوس بالاتر یعنی به صورت قدرت خدا لوگوس می دانند و بدین ترتیب آن معادل با یکی از نام های خدا است ( Runia, 1993: 191 ).
نتیجه گیری
در این که نویسنده ی انجیل چهارم، یوحنا، و به باور برخی پولس از فیلون تأثیر پذیرفته، کتاب ها و مقالات بسیاری نوشته شده است و ما در فصلی که به این موضوع اختصاص دادیم، به اجمال به آن پرداختیم؛ اما به نظر می رسد اختلاف های اساسی میان آن دو وجود دارد. در انجیل یوحنا با صراحت هرچه تمام از تجسد و تشخص کلمه سخن رفته است؛ درحالی که کلمات فیلون در باب تشخص و عدم تشخص لوگوس در نوسان است. گاهی لوگوس در کلمات فیلون جنبه انتزاعی به خود می گیرد و به صورت صفت مطرح می شود. ازطرفی لوگوس در فیلون به صورت اصل تبیینی مطرح است. اصلی که شأن وجودی و متافیزیکی، شأن معرفتی و شأن ارزشی یافته است؛ درحالی که کلمه یا عیسا مسیح وسیله ای برای نجات آدمی و برای هموار ساختن راه صعود و تعالی او است. در فیلون لوگوس برای حفظ تعالی خدا مطرح می شود؛ ولی در مسیحیت خدا برای نجات انسان حلول می کند. باور نظریه حلول همان، و حذف واسطه ها همان. به عبارت دیگر، مسیحیت اولیه یا به تعبیری مسیحیت پطرسی با فرشته باوری ارتباطی محکم و در واقع عیسا فرشته خدا تلقی می شود؛ ولی در مسیحیت پولسی و یوحنا خدا در عیسا تجسد می یابد و حلول می کند و فرشته باوری حذف می شود.
منابع تحقیق:
1. کتاب مقدس
2. Runia, David T, philo in Early Christion literature: A survey,van Gorcum,Assen Fortress press, Minneapolis, 1993.
3. Winston, David, ( trans ) , philo of Alexandria The contem plative life, The Giants, And selections, paulist press, 1981.
4. Wolfson, Harry Austryn, The philosophy of Spinozam، Harfvard University press – Wolfson, Harry Austryn, 1982 ( 5th ed ) , Philo: Foundations of Religious philosophy In Judaism, Christianity, And Islam, Harvard University press, 1934.
5. Wolfson, Harry Austryn, ( 3d ed ) , The philosophy of The Church Fathers, Cambridge: Harvard University Press, 1970.
6. Yonge, C. D ( 3d ed ) , The Works of Philo, Hendrickson, 1995.
پینوشتها:
1- استادیار مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب.
2- وجهی گری با این عقیده سابلیوس شروع شد که پدر و پسر دو نمود و جلوه از یک جوهر و خدایند. خدا را باید قبل از آفرینش از حیث پدر بودن و بعد از آفرینش از جنبه ی پسر بودنش تصور کرد.
منبع مقاله:
فصلنامه ی قبسات، شماره ی 43، بهار 1386، صص 146-129.