نگاهی دوباره به “توحید مفضّل”
همزمان با سالروز اندوهبار شهادت حضرت ابوعبدالله امام جعفر بن محمد الصادق(ع) تجدیدکنندۀ میراث شیعه، مروری داریم بر کتاب “توحید مفضل” که حاوی سخنان ایشان درباره علوم طبیعی است. شما نیز برای غواصی در این اقیانوس بیپایان، با ما همراه شوید.
***
کتاب توحید مفضّل، منسوب است به یکی از شاگردان خاصّ امام صادق(ع) به نام “مفضّل بن عمر الجُعفی الکوفی” که از طریق محمد بن سنان نقل شده است. مفضّل چهار جلسه نزد حضرت صادق(ع) شتافت و سخنان او را که به وی املاء میفرمود، مکتوب کرد. متن حیرتانگیز این کتاب، مورد تأیید علما واقع شده است، از جمله: سید بن طاووس (وفات: 664 هجری)[1] که آن را شگفتانگیز خوانده است و همچنین علامه محمدباقر مجلسی (وفات: 1110 هجری) که آن را برای استفاده عامه به فارسی شیوا ترجمه نموده و در برخی موارد، سخنان حضرت را شرح نیز کرده است. مفضل بن عمر از خواص شاگردان امام صادق و امام کاظم(ع) بوده است. طبق آنچه در کتاب الارشاد مفید آمده، حضرت امام رضا(ع) در ضمن حدیثی بر او رحمت فرستاده و تبعیت او از ائمه را ستوده است.[2]
سبب پیدایش کتاب
مفضّل بن عمر روزی در نزدیک مزار شریف پیامبر اکرم(ص) نشسته بود که دید ابن ابیالعوجاء (دهری مسلکِ معروف، وفات: 155 هجری) با یکی از دوستانش به آنجا آمده و در ضمن صحبتهایش که برای اطرافیان مسموع بود، وجود خدا و نبوت حضرت ختمی مرتبت را منکر شد. مفضّل به شدت به سخنان او اعتراض کرد و آن ملحد جواب گفت که اگر از اهلِ کلام هستی حجت خود را بیاور و چنانچه از شاگردان جعفر بن محمد(ع) هستی باید بدانی که او زیاده از این، سخنان ما را شنیده و با متانت جواب گفته است. لذا به نحو شایسته با ما سخن کن.
مفضل اندوهناک به نزد امام صادق(ع) میرود و ماجرا را برایش میگوید. امام به او وعده میدهد که به طور خصوصی برایش از حکمتهای آفرینش بیان فرماید: «براى تو بیان خواهم کرد از حکمت حضرت صانع جلّ و علا در خلق عالم و درندگان و حیوانات و مرغان و حشرات و هر صاحب روحى از چارپایان و گیاهها و درختان و سبزىهاى مأکول و غیر مأکول. آنچه عبرت گیرند از آن عبرتگیرندگان و زیاده گردد به سبب آن معرفت مؤمنان، و متحیّر گردند در آن ملحدان و کافران. فردا بامداد به نزد ما بیا.»
مفضل به خانه میرود و خوشحال از این وعده، خواب به چشمش نمیآید. روز بعد حضرت صادق(ع) او را به اندرون میبرد و شروع به درس کرده از توحید خدای تعالی ابتدا میکند. بعد از ذکر چند جمله، مفضل اجازه میخواهد تا آنچه را امام میفرماید بنویسد. این درسها در چهار جلسه به پایان میرسد و در ضمن آن مهمترین مسائل علوم طبیعیه توسط امام صادق(ع) در سایه علم توحید بیان میشود. علومی که ما اکنون آنها را به این اسامی میشناسیم: طب، فیزیولوژی، فیزیک، شیمی، کیمیا، زیستشناسی، جانورشناسی، نجوم، هواشناسی، معدنشناسی، گیاهشناسی، شناخت آفات و همچنین برخی علوم عقلی و نظری.
برگزیدهای از توحید مفضل
در اینجا برای شناخت بهتر کتاب توحید مفضّل، قسمتهایی از مجلس نخست آن را نقل میکنیم. إنشاء الله خوانندگان مشتاق، به تهیه و قرائت این کتاب شریف اقدام کنند و هر چهار مجلس آن را بخوانند.
خلقت انسان و تکوّن جنین در رحم
پس امام صادق علیه السلام فرمود که: ابتدا مىکنم اى مفضّل به یاد کردن خلقت انسان پس عبرتگیر از آن. اول عبرتها، تدبیرى است که حق تعالى در جنین مىفرماید: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت: تاریکى شکم، تاریکى رحم، و تاریکى بچهدان در هنگامى که او را چاره نیست در طلب غذائى و نه در دفع اذیتى و بلائى، و نه در جلب منفعتى، و نه در دفع مضرّتى، پس جارى مىشود به سوى او از خون حیض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مىباشد براى نباتات.
کیفیت ولادت جنین
و پیوسته این غذا به او مىرسد تا خلقش تمام مىشود و بدنش مستحکم مىشود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردى و گرمى متضرّر نشود، و دیدهاش تاب دیدن روشنایى به هم رساند، چون چنین شد مادرش را درد زاییدن از جا بر مىآورد و او را بىتاب مىکند تا از او متولد مىشود.
غذاى نوزاد
و چون از مضیق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع دیگر از غذا محتاج شد، مدبّر حقیقى همان خون کثیف را که در رحم، غذاى او بود به شیر لطف مبدل مىگرداند، و کسوت گلگون خون را از او کنده، لباس سفید شیر را بر او مىپوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدّل مىشود زیرا که در این حالت این غذا براى بدن او از غذاى سابق موافقتر است و در همان ساعت که به این نوع از غذا محتاج مىشود به حکم حکیم قدیر، غذاى شیر براى او مهیّاست و به الهام الهى زبان بیرون مىآورد و لبها را مىجنباند و طالب غذا مىشود…
منفعت گریه اطفال
بشناس اى مفضّل منفعت گریه اطفال را و بدان که در دماغ اطفال رطوبتى هست که اگر بماند علتها و دردهاى عظیم در ایشان احداث مىنماید مانند کورى و امثال آن، پس گریه این رطوبت را از سر ایشان فرود مىآورد و باعث صحّت بدن و سلامتى ابصار ایشان مىگردد، پس چنانچه طفل به گریه منتفع مىگردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ایشان سعى مىکنند که او را ساکت گردانند و به هر حیله مىخواهند او را خاموش کنند که از گریه باز ایستد به سبب آن که نمىدانند که گریه براى او اصلح است و عاقبتش نیکوتر است. همچنین جایز است که در بسیارى از چیزها منفعتها باشد که ملحدان که مذمت تدبیر خالق مىکنند ندانند و اگر بدانند و بفهمند این معنى را حکم نخواهند کرد بر چیزى از چیزهاى عالم که در آن منفعتى نیست به سبب آن که حکمت آن را ندانند زیرا که بسیارى از آنها را که منکران نمىدانند عارفان مىدانند و بسى از آنها که علم مخلوق از آن قاصر است و علم حق تعالى به آن احاطه کرده است.
فایده و حکمت سرازیر شدن آب دهان اطفال
و اما آبى که از دهان اطفال جارى مىشود و اکثر اوقات سبب دفع رطوبتى مىگردد که در ابدان ایشان بماند، هر آینه احداث دردهاى عظیم در ایشان نماید چنانچه مىبینى کسى را که رطوبت بر او غالب مىشود یا دیوانه و مخبّط مىشود یا به فلج و لقوه و اشباه آن مبتلا مىگردد.
پس خداوند علیم در کودکى مقرر گردانیده که این رطوبت از دهان ایشان دفع شود تا موجب صحت ایشان در بزرگى گردد و تفضّل کرده است بر خلق خود به آنچه جاهلند به حکمت آن و لطف کرده است بر ایشان به آنچه نمىدانند آن را.
حکمت در خلقت هر یک از اعضاى بدن و فواید آنها
تفکّر کن اى مفضّل در همه اعضاى بدن و تدبیر آنها که هر یک براى غرضى و حاجتى آفریده شدهاند دستها براى کار کردن و پاها براى راه رفتن، چشمها براى دیدن، و دهان از براى غذا خوردن، و معده، براى هضم کردن، و جگر براى جدا کردن اخلاط بدن، و منافذ بدن براى بیرون رفتن فضلات تا هنگام دفع، و فرج براى حصول نسل و هم چنین جمیع اعضا اگر تأمل کنى در آنها و نظر و فکر خود را به کار فرمائى مىدانى که هر یک براى کارى خلق شدهاند و براى مصلحتى مهیّا گردیدهاند.
پندار واهى
مفضّل گفت: گفتم اى مولاى من! گروهى مىگویند که اینها از فعل طبیعت است. حضرت فرمود: بپرس از ایشان که آیا این طبیعت که شما مىگوئید علم و قدرت دارد بر این افعال یا نه؟ پس اگر گویند که علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شدهاند و او را «طبیعت» نام کردهاند، زیرا که معلوم است طبیعت را شعورى و اراده نیست. و اگر گویند که طبیعت را علم و اراده نیست، پس معلوم است که این افعال محکمه متقنه از طبیعت بىشعور صادر نمىشود چنانچه دانستى ولیکن عادت الهى جارى شده است که اشیاء را با اسباب جارى نماید و جاهلان بر این اسباب نظر افکندهاند و از مسبب الاسباب غافل شدهاند.
چگونگى هضم غذا[3]
تفکّر کن اى مفضّل در تدبیر حکیم قدیر در رسیدن غذا به جمیع بدن، به درستى که اول غذا وارد معده مىشود و معده آن را طبخ مىدهد، هضم مىکند و خالص آن را به جگر مىفرستد در عروق باریکى چند که در میان معده و جگر هستند، و این عروق مانند پالایشند براى غذا که نرسد از ثقل غذا چیزى به جگر که باعث جراحت آن گردد زیرا که جگر نازک است و تاب غذاى خشن و غلیظ را ندارد، پس جگر صافى غذا را قبول مىکند و در آنها به لطف تدبیر حکیم خبیر مستحیل به خون و بلغم و صفرا و سودا مىشود و از جگر راهها و مجارى به سوى سایر بدن هست که خون از آن مجارى و عروق به سایر بدن مىرسد مانند مجارى که در زمین براى آب مهیّا کنند تا به همه زمین جارى گردد و آنچه خبائث و زیادتىهاست جارى مىشود به سوى ظرفهایی که براى آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوى زهره [کیسه صفرا] مىرود و سودا به سوى سپرز مىرود، و رطوبتها به سوى مثانه جارى مىشود. پس تأمل کن حکمت تدبیر حق تعالى را در ترکیب بدن و گذاشتن هر یک از اعضاء در جاى خود و مهیّا کردن ظرفها در آن براى فضول اغذیه و اخلاط تا آن که این زیادتىها و کثافتها در بدن پهن نشوند که مورث فساد بدن و دردها شوند[4].
پس صاحب برکت و نعمت است خداوندى که نیکو کرده است تقدیر را و محکم گردانیده است تدبیر را و او را است حمد و ستایش چنانچه اهل و مستحق آن است.
ساختمان دل
اى مفضّل! چه کسى دل را در میان سینه قرار داده و پنهان کرده و پیراهنى که آن پرده دل است بر روى آن پوشانیده و دندهها را بر بالاى آن حافظ آن گردانیده با گوشت و پوستى که بر روى دندهها رویانیده براى آن که از خارج چیزى بر او وارد نشود که موجب جراحت آن گردد؟ چه کس در حلق دو منفذ قرار داده، که یکى محل بیرون آمدن صدا و نفس باشد که آن حلقوم است و متّصل است به شش و دیگرى محل نفوذ غذا است که آن را مرى مىگویند و متصل است به معده و غذا را به معده مىرساند. و بر حلقوم سرپوشى قرار داده که در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن که به شش برسد و آدمى را هلاک کند؟ چه کسى شش را بادزن دل قرار داده که پیوسته در حرکت است؟ و آن را سستى به هم نمىرسد و باز نمىایستد براى آن که حرارت در دل جمع نشود که آدمى را تلف کند.
چه کسى براى منافذ بول و غایط مانند بندهائى که در میان کیسهها مىباشد قرار داد، که هر وقت که خواهند بر هم آورند و هر وقت که بخواهند بگشایند که هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنین نبود، همیشه این دو فضله جارى و متقاطر مىبودند و عیش آدمى فاسد مىشد، آدمى چه قدر از این نعمتها را وصف تواند کرد. بلکه آنچه احصاء نمىکنیم زیاده است از آن که کردیم و آنچه مردم نمىدانند بیشتر است از آن که مىدانند. چه کسى معده را عضوى عصبى در نهایت صلابت گردانیده از براى آن که طعامهاى غلیظ را هضم تواند کرد؟
و چه کسى جگر را نرم و نازک گردانیده براى آن که قبول نماید خالص غذاى لطیف را تا آن که در آنجا هضم دیگر یابد لطیفتر از هضم معده مگر خداوند قادر؟ آیا گمان مىبرى که بىمدبّرى و مقدّر حکیم علیم چنین امور که مشتملند بر انواع حکمتها و مصلحتها به عمل تواند آمد؟ کلّا و حاشا، متمشّى نمىشود مگر از خداوند قادرى که عالم است به اشیاء پیش از آفریدن آنها و هیچ چیز از قدرت او بیرون نیست و لطیف و خبیر است.
رد بر پیروان مانى، نقاش ملعون
پس تأمل کن در خلقت قدیر حکیم که راه خطا و غلط و اعتراض به هیچ وجه در آن نیست و همگى بر وفق صواب و حکمت است. و اصحاب «مانى» ملعون که در خلقت قادر بىچون خواستهاند که راه خطا پیدا کنند! عیب کردهاند مویى را که پشت زهار و زیر بغل مىروید و نمىدانند که روییدن این موها به علت رطوبتى است که بر این مواضع ریخته مىشود و در آنها مو مىروید مانند گیاهى که در جایى که آب جمع مىشود از زمین مىروید، نمىبینى که این مواضع پنهانتر و مناسبترند براى قبول این فضله از مواضع دیگر؟
و باز در روئیدن این موها منفعت دینى هست انسان را که او را مکلف ساختهاند به ازاله اینها که مثاب گردد و اشتغال آن به این اشغال بدنى مانع گردد که او را از طغیان و فسادى که لازم فارغ بودن آدمى است از اشتغال زیرا که مانع مىشود او را بسیارى از غرور و ارتکاب معاصى و شرور.
شهوتها و لطف در خلقت آنها
فکر کن اى مفضّل! در افعالى که حق تعالى در آدمى مقرر ساخته از خوردن، و خواب رفتن، و جماع کردن، و آنچه در هر یک از اینها تدبیر فرموده. به درستى که براى هر یک از اینها در نفس آدمى محرّکى قرار داده که مقتضى ارتکاب آن است و تحریص آدمى بر آن مىنماید، پس گرسنگى مقتضى طعام خوردن است که زندگى و قوام بدن به آن است. و ماندگى و بىخوابى محرّک بر خواب است که راحت بدن و استراحت قوتهاى بدنى به آن است. و شهوت، محرّک بر جماع است که دوام نسل و بقاى نوع انسانى به آن است.
و اگر گرسنگى نبود و غذا خوردن براى آن بود که آدمى مىداند که بدن به آن محتاج است و در طبع آدمى حالتى نبود که آدمى را مضطر گرداند به خوردن، هر آینه در بسیارى از اوقات کسالت و سستى مىورزید از خوردن غذا تا بدنش به تحلیل مىرفت و هلاک مىشد، چنانچه گاهى آدمى محتاج مىشود به دوائى براى اصلاح بدن خود و مدافعه مىنماید تا منجر شود به امراض مهلکه و مرگ. و هم چنین اگر خواب رفتن به آن بود که مىدانست که بدن و قواى آن براى استراحت به آن محتاجند، هر آینه ممکن بود که از روى تثاقل یا حرص در اعمال مدافعه نماید تا بدنش بکاهد.
و اگر حرکت جماع براى محض هم رسانیدن فرزند بود، بعید نبود که سستى ورزد و نکند تا نسل کم شود یا منقطع گردد زیرا که هستند بعضى مردم که رغبت به فرزند و اعتنائى به شأن آن ندارند.
پس نظر کن که مدبّر علیم براى هر یک از این افعال که صلاح و قوام بدن به آنهاست محرّکى از نفس طبیعت براى آن مقرر گردانیده که آن را بر آن تحریص نماید و به فعل آن مضطر گرداند.
بدان که در آدمى چهار قوه است:
اول: «جاذبه» که قبول غذا مىکند و وارد معده مىگرداند.
دوم: «ماسکه» که طعام را نگاه دارد در معده و غیر آن تا طبیعت فعل خود را در آن به عمل آورد.
سوم: «هاضمه» که غذا را در معده طبخ مىدهد. و خالص آن را جدا مىکند و در جمیع بدن پهن مىکند.
چهارم: «دافعه» که دفع مىکند آنچه از ثقل غذا مىماند بعد از اخذ هاضمه خالص آن را به قدر حاجت منحدر مىسازد.
پس تفکّر کن در تدبیر این چهار قوّت که در بدن و کارهاى آنها براى آن که بدن به همه محتاج است و آنچه از حکمت و تدبیر در آن مرعى شده.
قوا و نیروهاى درونى و باطنى
اى مفضّل! چون دانستى قواى بدنى را، اکنون تأمل کن در قوّهها که حق تعالى در نفس انسانى قرار داده و فوائد آنها را، مانند قوه مفکّره و واهمه و عاقله و حافظه و غیر اینها. اگر از این قوهها حافظه را نمىداشت چگونه بود حال او و چه خللها داخل مىشد در امور او و زندگانى او و معاملات او زیرا که در خاطرش نمىماند که از او چه در نزد مردم است و از مردم چه در نزد او هست، چه داده است و چه گرفته است و در خاطرش نبود آنچه را دیده و آنچه را شنیده و آنچه گفته و آنچه به او گفتهاند و به یاد نداشت که کى به او نیکى کرده و کى به او بدى کرده و چه چیز نفع دارد او را و چه چیز ضرر دارد. و اگر در راهى مرّات لا یحصى عبور مىکرد آن را نمىدانست. و اگر تمام عمر علمى را مذاکره و مباحثه مىکرد به یادش نمىماند، و به هیچ دین اعتقاد نمىکرد، و به هیچ تجربه منتفع نمىشد، و از هیچ امرى از امور گذشته عبرت نمىتوانست گرفت، بلکه چنین کسى سزاوار بود که مطلقا از انسانیت منسلخ گردد و نام انسانیّت را بر او اطلاق نکنند.
پس تأمل کن که به فوت یک قوّه از قواى نفسانى چه خللها در احوال او به هم مىرسد، چه جاى آن که همه آنها از او فوت شود.
فواید فراموشى
و نعمت فراموشى در آدمى اگر تأمل کنى عظیمتر است از نعمت یادآورى، اگر فراموشى در آدمى نبود هیچ کس را از مصیبتى تسلّى حاصل نمىشد، و حسرت احدى منقضى نمىشد، و کینه هیچ کس از سینهاش زایل نمىشد، و به هیچ یک از نعمتهاى دنیا متمتّع نمىشد براى آن که آفاتى که بر او وارد شده همیشه در برابر او بود و امید نداشت که پادشاهى که دشمن او است از احوال او غافل گردد، یا حسودى لحظه از فکر او بپردازد، پس نمىبینى که خداوند حکیم حفظ و نسیان را در آدمى قرار داده و هر دو ضد یک دیگرند، در هر یک مصلحتى هست که وصف نمىتوان کرد و هر دو در انتظام احوال آدمى ضرور است.
پس اگر تفکّر کنى این امور متضادّه موجب اقرار به وحدت صانع است نه تعدّد چنانچه مجوس از اینجا به غلط افتادهاند و به دو خدا قائل شدهاند تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یقولون زیرا که همچنان که در بدن آدمى این دو ضد، هر دو در کار است و صانع بدن باید که هر دو را قرار دهد تا صنعتش تمام باشد، هم چنین در عالم کبیر، اشیاء متضادّه که بعضى را خیر و بعضى را شر مىنامند و وجود هر دو ضرور است و هر دو براى نظام کل، خیر است و در کار است و آن جاهلان نمىدانند.
منافع حیا
نظر نما اى مفضّل به آنچه انسان مخصوص به آن شده از میان سایر حیوانات از خلق جلیل القدر، عظیم النفع که آن «حیا» است. اگر حیا نمىبود هیچ کس مهماندارى نمىکرد و وفا به وعدهها نمىنمود و حوائج مردم را بر نمىآورد و ارتکاب نیکىها و اجتناب از قبایح و بدىها نمىکرد.
حتى بسیارى از امور واجبه را مردم از براى حیا به عمل مىآورند، زیرا که بعضى از مردم هستند که اگر از مردم شرم نمىکردند رعایت حق پدر و مادر نمىکردند. و صله رحم و احسان به خویشان نمىکردند و امانتهاى مردم را پس نمىدادند و ترک معاصى نمىکردند، پس نمىبینى که خدا چگونه عطا کرده است به آدمى هر خصلتى را که صلاح او در آن است و امر دنیا و آخرتش به آن تمام مىشود.
حکمت در آنچه آدمى از داشتن آن ممنوع شده
پس داده است خداوند علیم به آدمى آنچه صلاح دین و دنیاى او در آنها است، و منع کرده است از آدمى دانستن امرى چند را که از شأن و طاقت او نیست دانستن آنها مانند علم غیب و امور آینده و بعضى از امور گذشته مانند آنچه در بالاى آسمان است، یا در زیر زمین است، یا در میان دریاهاست، یا در اقطار عالم هست، و آنچه در دلهاى مردم است، و در رحمهاى زنان است و اشباه اینها از آنچه علم آنها از خلق محجوب است.
و طایفه دعوى دانستن این امور مىکند و خطاهائى که از ایشان صادر مىشود در آنچه خبر مىدهند و حکم مىکنند، دعواى ایشان را باطل مىگرداند و دروغ ایشان را ظاهر مىسازد. پس تفکّر کن که چگونه دادهاند به آدمى علم آنچه آدمى در دین و دنیا به آن محتاج است و علم ما سواى آنها را از او منع کردهاند تا قدر خود را بشناسد و نقص خود را بداند و هر دو مقتضاى مصلحت او است.
حکمت مخفىبودن زمان مرگ
تأمّل کن اى مفضّل در مصلحت پنهان کردن عمر هر کس از او، زیرا که اگر مقدار عمر خود را بداند اگر عمرش کوتاه باشد زندگى بر او ناگوار خواهد بود براى آن که عمر خود را کوتاه و وقت مرگ خود را نزدیک مىداند بلکه خواهد بود به منزله کسى که مالش فانى شده باشد، یا نزدیک به فنا رسیده باشد، پس پیوسته در غم تنگدستى و در ترس فناى مال است. و بیم تهى شدن کیسه زندگانى بر فرزند آدم زیاده از بیم تهى شدن خزانه دینار و در هم است، زیرا کسى که مالش فانى مىشود، امید حصول عوض آن را دارد و کسى که به فناى عمر یقین به هم رسانید، ناامیدى بر او مستحکم مىگردد.
و اگر بداند که عمرش دراز خواهد بود، امید بقا به هم مىرساند و در لذّات دنیا و معاصى حق تعالى فرو مىرود به امید آن که لذات خود را در مىیابم و در آخر عمر تائب مىشوم. و این مذهب و طریقه را خدا از بندگان خود نمىپسندد و قبول نمىکند. آیا نمىبینى که اگر بنده داشته باشى و چنان با تو معامله کند که یک سال به خشم آورد و یک روز یا یک ماه تو را خشنود گرداند از او این را قبول نمىکنى؟ و از جمله بندگان شایسته تو نخواهد بود و از او نمىخواهى مگر آن که در دل داشته باشد اطاعت و خیر خواهى تو را در همه امور و در جمیع احوال.
اگر گوئى که گاه هست مردى سالها به معصیت مىگذارند و در آخر توبه مىکند و توبهاش مقبول مىشود. جواب مىگوئیم که این امرى است که آدمى را عارض مىشود بنا بر غلبه شهوت و بر نیامدن با نفس و خواهشهاى آن، بىآنکه در نفس خود این مخالفت را قرار بدهد و بناى امر خدا را بر آن گذارد، پس به این سبب خداوند غفور مىبخشد و تفضّل مىکند بر او به آمرزش. و اما کسى که بناى کار خود را بر این گذارد که در اکثر عمر خود معصیت مىکنم و در آخر عمر توبه خواهم کرد، پس خواهد فریب دهد کسى که او را فریب نمىتواند داد او را به آن که در عاجل هر لذتى را که مىخواهم در مىیابم به امید آن که در آخر توبه خواهم کرد.
و ایضا معلوم نیست که وفا به این وعده خواهد کرد یا نه، زیرا که ترک ترفه و لذت نمودن و مشقت توبه را متحمّل گردیدن خصوصاً در پیرى و ضعف بدن، امرى است به غایت صعب و ایمن نیست آدمى به مدافعه توبه از آن که مرگ او را دریابد و از دنیا بیرون رود بىتوبه چنانچه کسى را بر مردى قرضى باشد و اجلى از براى آن قرار داده باشد و پیش از اجل قادر بر اداى دین باشد و پیوسته مداهنه نماید تا اجل دین برسد و مالش تهى شده باشد و قرض بر او بماند.
منفعت امتزاج رؤیا با حق و باطل
فکر کن اى مفضّل! در خوابها چگونه تدبیر کرده است حق تعالى که ممزوج گردانیده است راست آنها را به دروغ به جهت آن که اگر همه راست مىبود، هر آینه همه مردمان پیغمبران بودند و انبیاء را امتیازى از سایر مخلوق انسانى نبود. و اگر همه دروغ بود، نفعى در آنها نبود بلکه فضول و بىفایده بود، پس چنین مقرر فرموده که گاهى راست باشد و مردم منتفع گردند از آن در مصلحتى که به سوى آن هدایت یابند یا مضرّتى که از آن احتراز نمایند و بسیار دروغ مىباشد که اعتماد تمام بر آن ننمایند.
خلقت اشیا در جهت رفع نیاز انسان
فکر کن در این اشیاء که مىبینى در عالم براى مصالح بنى آدم، مهیا کرده مانند خاک براى بنا کردن و آهن براى صنعتها و چوب براى کشتىها و غیر آن و سنگ براى آسیا و غیر آن، و مس براى اوانى، و طلا و نقره براى معاملات، و جواهر براى ذخیره گذاشتن، و دانهها براى خوردن، و میوهها براى تفکّه و لذّت یافتن، و گوشت براى خوردن، و بوى خوش براى لذّت بردن و دواها براى تصحیح بدن، و چارپایان براى بار برداشتن و سوار شدن، و هیزم براى افروختن، و خاکستر براى ساروج ساختن، و ریگ براى فرش زمین و چه مقدار مىتوان احصا کرد از امثال این.
اهمیت آب و نان و فراوانى آب
و بدان اى مفضّل! که سر معاش آدمى و زندگانى نان و آب است، پس نظر کن که چگونه تدبیر کرده است امر را در این دو چیز زیرا که چون آدمى را احتیاج به آب شدیدتر است از احتیاج به نان بنا بر آن که صبر او بر گرسنگى زیاده است از صبر بر تشنگى، و احتیاجش به آب بیشتر است از احتیاج به نان زیرا که محتاج است به آب از براى خوردن و وضو ساختن و غسل کردن و شستن جامهها و آب دادن چارپایان و زراعتها، لذا آب را فراوان گردانیده که نباید خرید تا آن که آدمى را در تحصیل آن کلفتى و مشقتى نبوده باشد، و نان را چنان مقرّر فرموده که به چاره و حرکت تحصیل آن باید کرد تا آدمى را آن شغل از طغیان و ارتکاب به امور باطله باز دارد، نمىبینى که کودکى را که هنوز به حد فهم و ادراک و تعلّم نرسیده به معلّم مىدهند که از بازى و ارتکاب امورى چند که موجب فساد خود و اهل او مىشود باز دارد؟
و هم چنین آدمى که اگر از شغل خالى باشد هر آینه از اندازه خود بیرون رود و مرتکب امرى چند گردد که ضررش بر نفس او و دیگران عظیم باشد.
عبرت بگیر براى این از حال کسى که در رفاهیت و کفایت و نعمت و فراغ بال و حسن حال نشو و نما کرده باشد چگونه است حال او در طغیان و فساد؟ عبرت بگیر که چرا شبیه نیست احدى از مردم به دیگرى چنانچه وحشیان و مرغان و غیر اینها به یک دیگر شبیهاند چنانچه- گله از آهو و اسفر و دراکه همه به یک دیگر شبیهاند چنانچه فرق میان هر یک از ایشان و دیگرى نمىتوان گذاشت و بنى آدم را نمىبینى که صورتها و خلقتهاى ایشان مختلف است که دو تاى ایشان بر یک صفت نیستند، و علّت و حکمتش آن است که مردم محتاجند که یک دیگر را به حالها و صفتها بشناسند براى معاملاتى که در میان ایشان جارى مىشود و در میان بهایم و مرغان اینها نمىباشد که یک دیگر را بشناسند، نمىبینى که مشابهت طیور و وحوش به یک دیگر هیچ ضرر به احوال ایشان نمىرساند و اگر دو توأم از بنى آدم به یک دیگر شبیه باشند بر مردم کار در معامله ایشان بسیار دشوار مىشود به مرتبه که آنچه را که به یکى از ایشان باید داد به دیگرى مىدهند و یکى را که باید به گناهى مؤاخذه کنند دیگرى را به عوض او مؤاخذه نمایند. و گاه است که مثل این اشتباه در مشابهت رخوت و البسه شخصى با دیگرى به هم مىرسد.
پس چه کسى لطف کرده است به بندگانش به این دقایق حکمتها که به هیچ خاطرى خطور نکرده و همگى موافق مصلحت است مگر خداوندى که رحمتش همه چیز را فرا گرفته. اگر ببینى صورت انسانى را که بر دیوارى کشیدهاند و کسى گوید به تو این، بىمصوّرى و نقاشى خود به هم رسیده البته قبول نخواهى نمود، پس چگونه انکار مىکنى این را در صورت جمادى که بر دیوار نقش کردهاند و انکار نمىکنى در آدمى زنده سخنگو.
راز ابتلاى انسان به آلام
و اگر آدمى را هرگز المى و دردى نمىرسید به چه چیز ترک مىکرد فواحش و گناهان را؟ و به چه چیز تواضع مىکرد براى خدا و تضرّع مىکرد نزد او؟ و به چه چیز مهربانى مىکرد به مردم و بذل و صدقات به مساکین مىنمود؟ نمىبینى کسى را که دردى عارض شد خضوع و شکستى مىکند و رغبت مىنماید به درگاه خدا و طلب عافیت مىکند از شافى مرض، و دست مىگشاید به دادن تصدّقها. و اگر آدمى از زدن متألم نمىشد به چه عقاب مىکردند پادشاهان دزدان را و راهزنان را و به چه چیز ذلیل و فرمان بردار مىکردند عاصیان و متمرّدان را؟ و به چه چیز کودکان علوم و صنعتها مىآموختند، و به چه چیز ممالیک براى آقایان خود ذلیل مىشدند و گردن به اطاعت ایشان مىنهادند.
آیا اینها حجّت نیست براى ابن ابى العوجاء و امثال او از ملاحده و مانى نقّاش و اتباع او از گبران که انکار مىکنند حکمت آلام و دردها را در عالم؟ اگر متولد نمىشد از انسان و سایر حیوانات، مگر نر یا ماده، هر آینه منقطع مىشد نسل انسان و بر مىافتادند حیوانات، لهذا علیم حکیم مقرر گردانیده که از هر نوعى از حیوانات نر و ماده هر دو به وجود آیند، چرا در هنگامى که مرد و زن به حد بلوغ رسیدند موى درشت بر زهار ایشان مىروید. و بر روى مرد ریش مىروید و بر روى زن نمىروید؟
براى آن که حق تعالى مرد را قیّم و کار فرماى زن گردانیده و زن را جفت او گردانیده و براى او آفریده، پس به این سبب مردم را ریش داده که موجب عزت و جلالت و مهابت او گردد و به زن نداده تا از نازکى رو و حسن و جمال که مناسب حال اوست و براى التذاذ همخوابگى مرد ادخل است براى او باقى ماند. پس نمىبینى که حکیم علیم در هر امرى آنچه به عمل آورده همه موافق حکمت است و راه خطا در آن نیست.
مفضّل گفت: چون سخن بدینجا رسید وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست و فرمود: برو فردا بامداد به نزد من بیا، پس من شاد و خوشحال برگشتم به آنچه از معرفت مرا حاصل شد و خدا را حمد کردم بر آنچه مولاى من به من تعلیم و تفضّل نمود و شب را به سر آوردم شاد و با نعمت به آنچه مولاى من به من تعلیم کرده بود.
پینوشتها:
[1]. الامان، فصل 7 ـ کشف المحجه، فصل 16[2]. الارشاد، باب 24، حدیث 10
[3] کورسى موریس در راز آفرینش مىگوید: تا به حال هزاران کتاب درباره هاضمه و طرز کار دستگاه گوارش نوشته شده ولى هر سال کشفیات جدیدى در این زمینه مىشود و آن قدر مطالب تازه در این باره نوشته مىشود که موضوع همیشه تازگى دارد، اگر ما جهاز هاضمه را به یک آزمایشگاه شیمیایى تشبیه کنیم، و مواد غذایى را که به درون آن مىرود، مواد خام این آزمایشگاه بدانیم، آن وقت حیرت مىکنیم که عمل هضم تا چه اندازه کامل است، که هر چیز خوردنى را هضم مىکند و تحلیل مىبرد. معده غذاهاى گوناگونى که در آن مىریزد، موادى را که مفید تشخیص بدهد انتخاب نموده با مواد شیمیایى که خود تولید کرده است مخلوط، مواد زاید آن را دفع، و بقیه را به انواع گوناگون تقسیم و به مصرف ترمیم گوشت، پوست، استخوان، مو، خون و رگ و غیره مىرساند، و میلیاردها سلول که در بدن انسان زندگى مىکنند از آن تغذیه مىشوند. [پایههاى علمى و منطقى عقائد اسلامى، 25- 26].
[4]. اگر صفرا داخل خون شود تولید بیمارى یرقان (زردى) مىکند و چنانچه بول از جریان طبیعى خود باز ماند بدن مسموم و آدمى هلاک مىگردد.