نویسنده : محمد محمدى اشتهاردى
1- امام زمان علیه السلام به صابونى اجازه دیدار نداد:
در اینجا مناسب دیدم به ذکر چند نمونه از کسانى که در زمان غیبت به حضور حضرت قائم (علیه السلام) شرفیاب شده اند و به این سعادت عظمى رسیده اند بپردازم تا شاید رهگشایى براى روشندلان پاک سیرت باشد و آنها نیز با ایجاد شرایط و التماس از در این خانه ، به این سعادت نائل گردند و ناامید نشوند. (327)
مردى صالح و خیراندیش در بصره عطارى مى کرد وى داستان عجیبى دارد که از زبان خودش خاطرنشان مى گردد:
عطار مى گوید: در مغازه نشسته بودم که دو نفر براى خرید سدر و کافور به در دکان من آمدند از گفتار و سیماى آنان دریافتم که اهل بصره نیستند و از شخصیتهاى بزرگوار مى باشند (اثر النجابه ساطع البرهان ) از حال و دیار آنان پرسیدم آنها کتمان کردند، من هر چه اصرار مى نمودم آنان نیز اصرار به پاسخ ندادن مى کردند.
آخرالامر آن دو نفر را قسم به حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم دادم که خود را معرفى کنند چون دیدند من دست بردار نیستم گفتند ما از ملازمان و چاکران درگاه حضرت ولى عصر حجه بن الحسن العسکرى (علیه السلام) هستیم ، شخصى از نوکران آن درگاه با عظمت از دنیا رفته است صاحب آن ناحیه ما را ماءمور کرد که از تو سدر و کافور خریدارى کنیم .
فهمیدم که اینان از یاران آن حضرت هستند بى اختیار به دست و پاى آنها افتادم و تضرع و زارى کردم که حتما باید مرا به آن حضرت برسانید.
یاران حضرت گفتند مشرف شدن به حضور آن سرور منوط به اجازه ایشان است !
عطار گفت : مرا نزدیک آن حضرت ببرید اگر اجازه داد زهى سعادت و گرنه هیچ ؟!
آنان از اقدام به این کار خوددارى کردند ولى چون من با کمال پافشارى دست بردار نبودم آنگاه به من رحم کرده و منت گذاشتند و درخواست مرا اجابت نمودند.
بسیار خوشحال شدم با شتاب تمام سدر و کافور را به آنها داده ، درب مغازه را بستم و به دنبال آنها روانه شدم تا به ساحل دریاى عمان رسیدیم .
آن دو نفر بدون احتیاج به کشتى روى آب روانه شدند من ترسیدم که غرق شوم و حیران ایستادم ، آنان متوجه شدند و گفتند: مترس ! خدا را به حضرت مهدى (علیه السلام) قسم بده و رهسپار شو!
من چنین کردم و بر روى آب مانند زمین خشک به دنبال آنها رفتم .
در وسطهاى دریا بودیم ، دیدیم ابرها به هم درآمد و هوا صورت بارانى گرفت و شروع به باریدن کرد، اتفاقا من همان روز صابون ریخته بودم و بر پشت بام مغازه و به خاطر آنکه به وسیله تابش آفتاب خشک شود گذارده بودم همین که باران را دیدم خیال صابونها را نمودم و پریشان خاطر شدم ، به محض این خیال مادى ناگهان پاهایم در آب فرو رفت و به کمک هنر شناورى به دست و پا و تضرع افتادم آن دو نفر به من توجه کرده و عجز و ذلت مرا مشاهده نمودند فورا به عقب برگشته دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: این پیشآمد، اثر آن خاطره صابون بود، بار دیگر خدا را به حضرت مهدى (علیه السلام) قسم ده تا تو را در آب حفظ کند، من نیز استغاثه نموده و چنین کردم مثل اول روى آب با آنان رهسپار شدم ، وقتى به ساحل رسیدیم ، خیمه چادرى را دیدم که همانند “شجره طور” نور از آن ساطع بود و آن فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند: تمام مقصود در میان همین پرده است .
با هم به راه خود ادامه دادیم تا نزدیک چادر رسیدیم یکى از همراهان پیشتر رفت تا براى من اجازه ورود بگیرد.
چادر را خوب دیدم و صداى آن بزرگوار را مى شنیدم ولى وجود نازنینش را نمى دیدم ، آن شخص درباره مشرف شدن من از حضور مبارکش خواستار اجازه شد، آن جناب فرمود:
“ ردوه فانه رجل صابونى ؛”
“به او اجازه ندهید و او را در عداد خدمه این درگاه ملک پاسبان نشمرید، زیرا او مردى صابون دوست و مادى است .”
یعنى او هنوز دل از تعلقات دنیاى دنى خالى نکرده و لیاقت حضور در این درگاه را ندارد.
عطار ادامه مى دهد: چون چنین شنیدم ، ناامید گشتم و دندان طمع از دیدار آن حضرت کشیدم و دانستم که ، وقتى ممکن است به زیارت آن جناب برسم که دلم را از آلودگى هاى مادى و معنوى زدوده و صاف گردانم . (328)
2- علامه حلى رحمه اللّه در خدمت امام زمان علیه السلام :
پیش از آنکه ملاقات عجیب عالم و محقق بزرگ جهان تشیع علامه حلى رحمه اللّه با امام زمان علیه السلام را شرح دهم ، اجازه دهید مختصرى از شرح حال این مرد خدا را به نظرتان برسانم :
جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر حلى رحمه اللّه معروف به “علامه حلى “ از علماى برجسته قرن هشتم هجرى است که در سال 726 ه ق از دنیا رفت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد، این مرجع تقلید عالیقدر، سلطان محمد خدا بنده پادشان مغول را شیعه کرد و در این مسیر خدمت بسیار بزرگى به مذهب جعفرى نمود. (329) او در تمام علوم اسلامى ، استاد ماهرى بود و تاءلیفات او را بیش از 500 جلد کتاب تخمین زده اند.
اینک توجه کنید که این مرد دینى چگونه مورد عنایت امام عصر(علیه السلام) قرار مى گیرد:
او در حله یکى از شهرهاى عراق سکونت داشت ، هر شب جمعه از حله با وسائل آن زمان به کربلا مى رفت . (با اینکه بین این دو شهر بیش از 10 فرسخ است ) با این کیفیت که پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسین علیه السلام مى ماند و بعد از ظهر روز جمعه به “حله “ مراجعت مى کرد.
در یکى از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصى به او رسید و همراه علامه با هم کربلا مى رفتند علامه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلى را بیان نمود از آنجا که به فرموده امام على علیه السلام :
“ المرء مخبوء تحت لسانه ؛”
“شخصیت مرد در زیر زبانش نهفته است .”
علامه درک کرد که با مردى بزرگ و عالمى سترگ ، هم صحبت شده است ، هر مسئله مشکلى مى پرسید، رفیق راهش جواب مى داد به طورى که علامه که خود را یگانه دهر مى دانست ، از علم رفیق راهش متحیر ماند گرم صحبت بودند تا آنکه در مسئله اى ، آن شخص بر خلاف فتواى علامه فتوا داد علامه گفت : این فتواى شما بر خلاف اصل و قاعده است دلیل هم که این قاعده را از بین ببرد نداریم .
آن شخص گفت :
“چرا دلیل موثقى داریم که شیخ طوسى رحمه اللّه در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه ، آن را نقل کرده است .”
علامه گفت : چنین حدیثى را در کتاب تهذیب ندیده ام .
آن شخص گفت :
“کتاب تهذیبى که پیش تو هست در فلان صفحه و سطر این حدیث مذکور است !!”
علامه در دنیایى از حیرت فرو رفت از این رو که این شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصیات نسخه منحصر به فرد کتاب تهذیب آگاهى داشت .
علامه درک کرد که در برابر استاد علامه ها قرار گرفته ، لذا شروع کرد به ذکر مسائل مشکله اى که براى خودش حل نشده بود، در این موقع تازیانه اى را که دست داشت به زمین افتاد، در همین حین این مسئله را از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبرى ، امکان ملاقات با امام زمان علیه السلام هست ؟
آن شخص تازیانه را برداشته بود و به علامه مى داد و دستش به دست علامه رسید فرمود:
“چگونه نمى توان امام زمان را دید در صورتى که اینک او در دست توست .”
علامه چون متوجه شد، خود را به دست و پاى امام زمان علیه السلام انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد که مدتى چیزى نفهمید، پس از آنکه به حال خود آمد کسى را ندید، به خانه مراجعت کرد و فورى کتاب تهذیب خود را باز نمود و دید آن حدیث با همان علائم از صفحه و سطر، تطبیق مى کند، در حاشیه این کتاب در همان صفحه نوشت : این حدیثى است که مولایم امام زمان علیه السلام مرا به آن خبر داده است .
عده اى از علماء همان خط را در حاشیه همان کتاب دیده اند. (330)
همین علامه شنید یکى از علماى بزرگ اهل تسنن کتابى در رد شیعه نوشته که عده اى را با آن گمراه نموده ولى آن کتاب را در دسترس قرار نمى دهد، علامه مدتها به طور ناشناس در پیش آن عالم سنى ، شاگردى کرد تا بلکه آن کتاب را به دست بیاورد و به حمایت از تشیع بر آن رد بنویسد تا آنکه از آن عالم تقاضا کرد که چند روزى آن کتاب را در دسترسش قرار دهد، آن عالم ، کتاب را در اختیار علامه نمى گذارد، سپس حاضر شد که آن کتاب را یک شب به علامه بدهد و گفت من نذر کرده ام که این کتاب را بیش از یک شب به کسى ندهم .
علامه با اشتیاق تمام آن کتاب را به خانه آورد و تصمیم گرفت همان شب از تمام آن کتاب نسخه بردارى کند (تا بعدا به رد آن بپردازد)
مشغول نوشت آن کتاب شد، چند صفحه اى نوشت ، خسته شد و خواب او را گرفت در همین حال ناگاه دید مرد عربى وارد اتاق شد و گفت :
“اى علامه ! تو کاغذها را خطکشى کن ، من برایت مى نویسم .”
علامه بى درنگ مشغول خطکشى شد ولى در همین حال خوابش برد وقتى که بیدار شد دید تمام کتاب را آن مرد عرب نوشته و در آخر آن این جمله به چشم مى خورد: “کتبه الحجه ؛ این کتاب را حجت (علیه السلام) نوشته است .!”
العجل اى صاحب محراب و منبر العجل
العجل اى حامى دین پیمبر العجل
العجل اى باعث ایجاد عالم العجل
العجل اى وارث شمشیر حیدر العجل
شهسوارا زودتر بشتاب که از انبوه کفر
کشور ایمان شده یک سر مسخر العجل
تا بکى ما را بماند بر سر راه وصال
چشم حسرت روز و شب چون حلقه بر در العجل
مهدى آخر زمان ، اى پادشاه انس و جان
خیز و میکن دفع دجال بداختر العجل
از پى خونخواهى آل محمد از نیام
برکش آن صمصام و بنشین بر تکاور العجل
3- فریادرسى امام زمان علیه السلام در بحرین :
کشور “بحرین “ که مدتى است اعلام استقلال کرده ، در طول تاریخ ، از نظر سیاسى و جغرافیایى و غیره در حال تغییر و تبدیل بوده از نظر تاریخى یکى از کشورهاى پر حادثه جهان بوده است .
این کشور که امروز از هشت جزیره تشکیل شده و از ناحیه شمال هم مرز با کشور “قطر” و از ناحیه جنوب هم مرز با کشور عربستان سعودى مى باشد، داراى شهرهاى بزرگ و تمدن اقتصادى خوبى است ، در “منامه “ که پایتخت این کشور مى باشد، بالغ بر صد هزار نفر ساکن هستند شهر عوالى در بحرین مرکز بزرگ نفتى آن کشور است ، و طبق آثار باستانى کشف شده ، این کشور بیش از هزار سال قبل از میلاد تاکنون داراى ثروتهاى سرشارى بوده و هر زمان از نظر اقتصادى ، درخشش داشته است . (331)
ما در اینجا کارى به ریشه تاریخى این کشور و تغییر و تبدیل سیاسى آن و اینکه چگونه و چه وقت جزء کشورهاى اسلامى قرار گرفت و چه وقت جزء ایران بوده و چند سال تحت الحمایه انگلیس و یا دیگران بوده نداریم ، به هر حال چنانکه از کتب تاریخى استفاده مى شود این کشور از نظرات مختلف دیار شگفتیها و قصه ها بوده ، و مردم آن همواره در سایه ثروت سرشار آن از تعمتهاى الهى برخوردار بوده اند.
این مختصرى از دورنماى این کشوره تازه مستقل بود، ولى آنچه در اینجا منظور است ، داستان مردم بحرین در حدود 350 سال قبل یعنى در زمان سلطنت خاندان صفویه در ایران مى باشد.
در این زمان مردم بحرین ، به نیکى و پاکى مشهور بودند شدت علاقه اکثر مردم بحرین به اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام و اخلاص آنان در این مسیر به اندازه اى است که شیخ بهایى براى پدرش در ضمن نامه اى نوشت :
“اگر دنیا مى خواهى به هند برو و اگر آخرت مى خواهى به بحرین نزد ما بیا و اگر نه دنیا مى خواهى و نه آخرت در میان عجم بمان “ از این رو شیخ حسین بن عبدالصمد پدر بزرگوار شیخ بهایى در بحرین توقف کرد تا به جوار رحمت پرودگار شتافت و اینک قبر او در یکى از روستاهاى بحرین معروف بوده و مزار او مورد توجه ساکنان اطراف آن قریه است .
در اواخر حکومت سلسله شاهان صفوى در ایران دستهاى استعمار، کشور آباد و غنى بحرین را به سوى خود برد، و آن را تحت الحمایه بیگانگان قرار داد، در این دوران درى به تخته خورد و حوادثى پیش آمد و اوضاع سیاسى اقتضاء کرد که والى و فرماندار بحرین ، شخصى ستمکار و دست نشانده بیگانگان شد که به دشمنى با امیرمؤ منان على علیه السلام و علاقمندان آن حضرت معروف بود ،اتفاقا او معاون و وزیرى داشت که از رئیس خود بیشتر با امام على علیه السلام و دودمان و شیعیانش دشمن بود، این دو نفر همواره موجب مزاحمت و آزار و شکنجه مردم بحرین شده و آنان را که به ولاء و دوستى اهلبیت علیهم السلام مشهور بودند با عوامل مختلف تحت شکنجه و آزار قرار مى دادند، این روش ادامه داشت و لحظه به لحظه شدیدتر مى شد، تا آنکه وزیر، نقشه اى بسیار مرموز و خائنانه طرح کرد و به خیال خام خود خواست در وقت خود آن نقشه را پیاده کند و بر ضد مردم شیعه بحرین به کار اندازد و به طور کلى سلب آزادى از آنان کند ولى اینک ببینید چگونه این نقشه را ایفا کرد؟ و چگونه نقشه اش نقش بر آب گشت ؟
درخت انار شهادت مى دهد:
وزیر که نقشه خود را با موفقیت کامل در مرحله نتیجه گیرى رسانده بود با کمال خرسندى در حالى که در دستش انارى بود نزد فرماندار (332) آمد گفت : این انار را بگیرید و ببینید که حتى به وسیله این انار، درخت انار شهادت داده است که پس از پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم جانشین آن جناب ابوبکر است بعد عمر، بعد عثمان و در مرحله چهارم على علیه السلام مى باشد.
فرماندار خیلى دقیق انار را وارسى کرد، دید روى پوست آن دور تا دور، این کلمات نقش بسته است :
“ لا اله الا اللّه محمدا رسول اللّه ابوبکر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه “
ملاحظه کرد که به قلم خلقت و طبیعت این کلمات نگاشته شده و به هیچ وجه ممکن نیست که ساختگى باشد، رو به وزیر کرد و با لحن جدى گفت : این مطلب از دلیل هاى روشن و واضحى است که ما را به بطلان مذهب رافضى ها (شیعه ها) رهنمون مى شود.
وزیر گفت : آرى ! همانگونه است که شما فرمودید ولى افسوس که این طائفه (شیعه ها) بر اثر تعصب زیاد به مذهب خود به آسانى زیر بار این دلیل واضح نمى روند، به نظر من بهتر این است که آنان را حاضر کنید و در یک مجلس باشکوهى در ملاء عام این انار را حاضر کنید و در یک مجلس باشکوهى در ملاء عام این انار را به ایشان نشان دهید، اگر بدین وسیله به حقانیت مذهب تسنن پى بردند و به آن گرایش پیدا کردند، زهى موفقیت ! و معلوم است که در این صورت شما به ثواب و پاداش خوب و بسیارى رسیده اى و اگر امتناع ورزیدند و با مشاهده این برهان قاطع ، باز از گمراهى خود دست برنداشتند، آنان را به انتخاب یکى از سه چیز مجبور کنید:
یا بسان یهود و نصارى به ما “جزیه “ بدهند و در برابر ما ذلیل و خوار باشند و یا پاسخ قانع کننده این دلیل روشن را بدهند و یا آنکه مردان آنان را به قتل برسانیم و زنان و فرزندانشان را اسیر بنماییم و اموالشان را به غارت ببریم .
فرماندار که با دقت ، گفتار وزیر را گوش مى داد، گفت : پیشنهاد خوبى کردى و باید چنین کرد، به دنبال این پذیرش دستور داد علماء و سادات و نیکان مردم بحرین در مجلس باشکوهى به گرد هم آیند تا آن انار کذائى را به آنان نشان داده و از آنها پاسخ بخواهد.
مجلس تشکیل شد وزیر و عده اى از شخصیت ها در حضور فرماندار قرار گرفتند، در همین هنگام فرماندار انار را به بزرگان شیعه نشان داد و گفت : ببینید درخت انار چگونه شهادت بر حقانیت مذهب ما داده است ، باید یا پاسخ این دلیل را بیاورید و یا جزیه داده و ذلیل و خوار زندگى کنید و یا آماده قتل و غارت باشید!
بزرگان بحرین که در ظاهر دلیل قانع کننده اى بر بطلان دلیل انار نداشتند و خود را در فشار و بن بست سخت مى دیدند با خواهش و تمنا سه روز مهلت خواستند، فرماندار نیز سه روز به آنها مهلت داد تا شیعیان پاسخ آن دلیل را بیاورند و گرنه خود را براى اطاعت او امر فرماندار حاضر نمایند، به این ترتیب تا اینجا ترفند و نقشه وزیر در مسیر خود قرار گرفته و از اینکه به مرحله اجراء و نتیجه گیرى برسد، نزدیک مى شد.
مشورت و راه حل :
شیعیان و تربیت شدگان مذهب جعفرى به خوبى فرموده رئیس مذهب خود امام صادق علیه السلام را درک کرده بودند که :
“ لا ظهیر کالمشاوره ؛”
“هیچ یارى چون مشورت و از فکر همدیگر استمداد جستن نیست .”
اینان همگى در یک مجلس به گرد هم آمدند، پراکنده نشدند که بگویند بادا باد هر چه شد که شد، در این باره به فکر راه حل افتادند و هر کسى چیزى گفت تا سرانجام گروهى گفتند: این مطلب ، راه حلى جز توسل به امام عصر(علیه السلام) که در پشت پرده غیبت است و چون خورشیدى در پشت ابرها است و به ما روشنى و نشاط بخشیده ندارد، باید از ایشان دادخواهى و استدعا کرد تا به داد ما برسد.
در میان تمام جمعیت خود، ده نفر از زاهدین و شایستگان را انتخاب کردند و در میان آن ده نفر سه نفر که از نظر تقوى و عمل نیک ، لیاقت ملاقات با امام زمان علیه السلام را داشتند برگزیدند، تا هر یک شبى را در این سه شب به بیابان برود و مشغول عبادت و تضرع و زارى گردد و متوسل به امام عصر(علیه السلام) شده و از آن جناب تمنا کند بلکه عنایت خاصه آن بزرگوار دردها را درمان بخشد.
به این ترتیب در شب اول یکى از آن سه نفر به بیابان رفت و مشغول تضرع و زارى گردید ولى آن شب صبح شد و او نتیجه نگرفت ، شب دوم ، یکى دیگر از آن سه نفر رفت این شب هم بسان شب اول بى نتیجه به پایان رسید، تا شب سوم شد که آخرین مهلت بود و شیعیان در جوش و خروش بودند تا سومین نفر به نام “محمد بن عیسى رحمه اللّه “ در آن شب به بیابان رفت ، تضرع و زارى را به آخرین درجه رسانید، در شب تاریک با سر و پاى برهنه و حالتى خاص به امام زمان علیه السلام استغاثه کرد، با تضرع و زارى تواءم با اخلاص کامل ، عرض مى کرد: اى ولى عصر(علیه السلام) به فریاد ما شیعیان برس !
زمان دقیقه به دقیقه مى گذشت لحظات آخر شب فرا رسیده بود، توسل محمد بن عیسى رحمه اللّه به درجه نهائى رسیده بود هنگام سحر ناگاه شنید در بیابان شخصى به او گفت :
اى محمد بن عیسى ! این چه حالتى است که تو پیدا کرده اى و در این شب تاریک به این بیابان خلوت آمده اى ؟
محمد بن عیسى رحمه اللّه : اى مرد! به من کارى نداشته باش ، من براى امر بزرگى به اینجا آمده ام و آن را جز براى امام زمان علیه السلام هرگز اظهار نمى کنم و از آن بزرگوار فقط مى خواهم که به داد من و به داد یک مشت شیعه برسد! هنوز گفتار محمد بن عیسى رحمه اللّه تمام نشده بود که از جانب همان مرد، شنید که :
“ یا محمد بن عیسى انا صاحب الامر”؛” اى محمد من همانم که او را طلب مى کنى ، حاجت خود را بگو تا برآورم .”
محمد گفت : اگر تو امام زمان من هستى ، حاجت مرا مى دانى ، نیازى به اظهار آن نیست .
امام فرمود:
آرى ! تو به اینجا آمده اى تا پاسخ انار کذائى را از من بگیرى و شیعیان را از این مهلکه نجات دهى .
محمد بن عیسى گوید: تا درک کردم که او حضرت ولى عصر(علیه السلام) است به سوى او شتافتم بر زانویش سر نهادم ، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرض کردم اس سرور ما تو پناه ما هستى به داد ما برس اى دادرس پریشان احوالان .
آنجا که پرده ها کنار مى رود!
آرى براى هر نقشه خائنانه روزى هست که پرده بردار پرده بردارد و صورت نازیباى زیر پرده را نشان دهد، عاقل آن است که دوراندیش بوده و همواره درصدد باشد تا قبل از آنکه پرده ها برداشته شود، زیر پرده ها را اصلاح نماید، قائم آل محمد(علیه السلام) گوشه اى از پرده ها را بالا زد طاقت نیاورد به سؤ ال بنده اى دلداده چون محمد بن عیسى توجه نکند رو به او کرد و فرمود:
“اى محمد بن عیسى ! وزیر فرماندار درخت انارى را در حیاط خانه خود نشانده است آن درخت چون به ثمر رسید، او قالبى را با گل به شکل انارى درست کرد و آن قالب را که تو خالى بود دو نصف کرد و در دیوار داخل آن دو نصف قالب همان کلمات (333) را به صورت برجسته نوشت ، آنگاه آن دو نصف قالب را روى یکى از انارهاى کوچک درخت گذارد و آنها را محک بست ، آن انار در میان آن دو نصف غالب بزرگ شد تا درون قالب را پر کرد و در نتیجه آن نوشته هاى برجسته دیواره داخلى دو نصف قالب ، روى پوست انار قرار گرفت ، رفته رفته تواءم با رشد انار، آن کلمات بر پوست انار به طور طبیعى نقش بست ، فردا که روز موعود هست هنگامى که نزد فرماندار رفتید به او بگو من جواب دلیل انار را دارم ولى این جواب را جز در خانه وزیر اظهار نمى کنم ، فرماندار خواه ناخواه مى پذیرد،، چون به خانه وزیر رفتید، در طرف دست راست خانه وزیر، بالاخانه اى هست بگو جواب را نمى گویم مگر در این بالاخانه ، در این هنگام ، وزیر خود را در بن بست مى بیند و اصرار مى کند که به بالاخانه نروید، تو هم اصرار تمام کن ، به ناچار وزیر قبول مى کند هنگامى که به بالاخانه رفتید نگذار تا وزیر تنها برود وقتى داخل بالاخانه شدید، روزنه اى را مى بینى و در مابین آن کیسه سفیدى را مى نگرى با عجله تمام آن کیسه را بردار، و در میان آن ، قالب نامبرده را که از گل ساخته شده و با آن نقشه خائنانه وزیر، طراحى گشته بیرون بیاور، نزد فرماندار بگذار و به او بگو که این انار به وسیله این قالب به این صورت در آمده است ، در نتیجه فرماندار از حیله و خیانت وزیر مطلع شده و حقانیت شما و بطلان عقائد آنان آشکار مى گردد.
اى محمد بن عیس ! به فرماندار بگو که ما براى تصدیق گفتار خود علامت دیگرى داریم و آن اینکه داخل انار از خاکستر و دود پر است ، اگر قبول ندارى ، این انار را بشکن ! در این هنگام وزیر، انار را برداشته و مى شکند خاکستر و دود آن بیرون آمده و ریش و صورت وزیر را فرا مى گیرد (این هم علاوه بر روسیاهى معنوى وزیر روسیاهى ظاهرى او) “.
محمد بن عیسى بسیار خوشحال شد، به دست و پاى امام (علیه السلام) افتاد و تشکر کرد و به سوى رفقاى خود با کمال خوشحالى مراجعت نمود، هنگام صبح مردم بحرین در مجلس فرماندار حاضر شدند، وقت پاسخگویى شیعه از دلیل انار اعلام شد، محمد بن عیسى آنچه را که امام عصر(علیه السلام) به او دستور داده بود یکى پس از دیگرى انجام داد تا آخرین مرحله که در نزد فرماندار و وزیر انار را شکست و خاکستر و دود میان انار به صورت وزیر پاشید.
فرماندار که سخت مجذوب و تحت تاءثیر قرار گرفته بود، گفت : “اى محمد بن عیسى ! این پاسخ را چه کسى به تو یاد داد؟”
محمد بن عیسى گفت : امام و حجت زمان علیه السلام به من آموخت .
فرماندار گفت : امام زمان کیست ؟
محمد بن عیسى گفت : امام زمان ما علیه السلام از جانب خداوند، حجت روى زمین است و دوازدهمین امام ما مى باشد (آنگاه اسامى همه ائمه علیهم السلام را یکى پس از دیگرى شمرده تا به صاحب الامر(علیه السلام) رسید.)
گواهى فرماندار:
با اینکه فرماندار در عقیده باطل خود سخت استقامت مى ورزید، و سرسخت با شیعیان مبارزه مى کرد، و حتى حاضر بود رهبران و ائمه آنان را به فحش بکشد اما اینک در برابر حادثه اى عجیب قرار گرفته است ، اینک خود را در مقابل قدرت عظیم مى بیند.
عجز سراسر او را فر گرفت ، ناگزیر سر فرود آورد، ورق قلبش برگشت سخن قلب به وسیله زبانش اظهار شد:
“ اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان الخلیفه بعده بلافصل امیرالمؤ منین على بن ابیطالب ؛”
“گواهى به یگانگى خداوند مى دهم ، گواهى مى دهم که محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم بنده و رسول خدا است ، جانشین بلافصل بعد از او امیرالمؤ منین على بن ابیطالب علیه السلام مى باشد.”
سپس ائمه پس از امام على علیه السلام را یکى پس از دیگرى تا امام زمان علیه السلام اسم برد و اعتراف به امامت آنها نمود.
آنگاه دستور داد تا آن وزیر خائن و دسیسه گر را اعدام کردند، تا همواره خاطره بطلان باطل و احقاق حق تجلى کند، سپس از اهل بحرین عذرخواهى کرد و به آنان احسان نمود.
به این ترتیب به قول معروف “پایان شب سیه سپید است “ این واقعه چون درخششى بود که در تاریخ شیعه دلهاى دلدادگان را تا روز قیامت سفید کرد. (334)
4- شفاى بیمار
داستان اسماعیل هرقلى رحمه اللّه نیز عجیب است که به زخم و درد شدید و طولانى گرفتار شده بود و تمام دکترهاى آن زمان او را جواب کردند، سرانجام با توسل به امام قائم (علیه السلام) در سامرا و کنار قبر امام حسن عسکرى علیه السلام و در سرداب معروف ، بالاخره به نتیجه رسید و امام قائم (علیه السلام) او را شفا دادند. (335)
5- تشرف یکى از فرزندان آیه اللّه اراکى قدس سره
مرجع عالیقدر آیه اللّه العظمى شیخ محمد على اراکى (قدس سره ) عالم زاهد و سلمان عصر که قبلا در مدرسه فیضیه قم نماز جماعت مى خواند براى یکى از علماء حضرت آیت اللّه شیخ محمد رازى نقل مى کند که اکنون از زبان آقاى رازى بشنوید:
آیه اللّه اراکى در شب سه شنبه 26 ربیع الثانى 1393 (هجرى قمرى ) براى این جانب نقل فرمود که دخترم ، که همسر حجه الاسلام حاج سید آقاى اراکى است مى خواست مشرف به مکه شود ترس داشت از تزاحم حجاج ، که شاید نتواند طواف را کاملا انجام دهد، من به او گفتم این ذکر را مداومت کن ، “یا حفیظ یا علیم “ و مشرف شد و بعد از مراجعت به من گفت : آن ذکر را مداومت نمودم و در موقع طواف ، با ازدحام مردم مخصوصا سودانى ها روبرو شدم . ترسیدم که من در اینجا محرمى ندارم تا مواظب باشند که به من تنه نزنند و مرا نیاندازند یک وقت دیدم کسى به من گفت : توسل به امام زمان علیه السلام پیدا کن .
من گفتم : امام زمان علیه السلام !! گفت : همین آقا که جلو تو مى رود، امام زمان علیه السلام است .
من دیدم آقاى بزرگوارى جلو من است و اطراف او به قدر یک متر تقریبا حریم است و خالى است و احدى جرئت ورود به این حریم را ندارد به من گفته شد در این حریم وارد شو، پشت سر آقا من فورا قدم به حریم گذارده به طورى که دستم به پشت آقا مى رسید و دست بر پشت آقا گذارده و به صورت خود مى مالیدم و مى گفتم قربانت بروم ، اى امام زمان علیه السلام به طورى گرم سرور بودم که غفلت کردم بر حضرتش سلام کنم و هفت شوط طواف را در پشت سر آقا بدون مزاحمت و اینکه دست یا بدن کسى به من بخورد انجام دادم و تعجب مى کردم که چطور از این همه جمعیت کسى وارد حریم نمى شود و در هر مرتبه که خواستم طواف کنم به همین کیفیت بود منتهى به صورتهاى دیگر. (336)
6- راهنمایى حضرت مهدى (علیه السلام) در مسجد جمکران :
یکى از افراد موثق ، از مرجع تقلید، مرحوم حضرت آیت اللّه العظمى سید شهاب الدین نجفى مرعشى (وفات یافته 7 صفر 1414 ه ق ) نقل کردند که ایشان فرمودند:
یکى از علماى نجف اشرف که مدتى به قم آمده بود، براى من نقل کرد، مشکلى داشتم ، به مسجد جمکران رفتم ، درد دلم را در عالم معنى به حضرت ولى عصر(علیه السلام) عرض کردم و از او خواستم که وساطت کرده از درگاه خدا شفاعت کند تا مشکل من حل گردد. براى این منظور به طور مکرر به مسجد جمکران رفتم ، ولى نتیجه اى نگرفتم ، تا اینکه روزى در آن مسجد، در هنگام نماز دلم شکست و خطاب به امام زمان علیه السلام عرض : “مولا جان ! آیا جایز است که در محضر شما و در منزل شما باشم و به دیگرى متوسل شوم ؟ شما امام من مى باشید، آیا زشت نیست با وجود امامى مانند شما حتى به علمدار کربلا قمر بنى هاشم علیه السلام متوسل شوم و او را نزد خدا شفیع قرار دهم ؟”
از شدت ناراحتى ، بین خواب و بیدارى قرار گرفته بودم ، ناگهان با چهره نورانى قلب عالم امکان حضرت حجت (علیه السلام) روبرو شدم ، بیدرنگ سلام کردم ، جواب سلامم را داد و فرمود:
“نه تنها زشت نیست و ناراحت نمى شوم که به علمدار کربلا متوسل گردى ، بلکه به شما راهنمایى نیز مى کنم که هنگام توسل به علمدار کربلا چه بگویى ؟ هنگامى که براى رواى حاجت به آن حضرت متوسل شدى بگو:
“ یا ابا الغوث ادرکنى ؛”
“اى پدر پناه دهندگان به فریادم برس و به من پناه ده .” (337)
7- نتیجه تواضع به مسجد جمکران ، پایگاه مقدس امام زمان علیه السلام
یکى از اعضاى هیئت امناى مسجد مقدس جمکران در قم نقل کرد: در کنار مسجد جمکران تنها یک نفر مدفون است ، و قبرش در نزدیک در شمالى مسجد داخل صحن مى باشد، این شخص به نام “حاج ابواقاسم زاهدى فر” آدم بى ریا و بدون تکبر و بدون توقع در مسجد جمکران خدمت مى کرد، حتى با اینکه انسان موقر و حاجى بود، توالتهاى مسجد را پاک مى نمود.
این شخص بیمار شد و در بیمارستان آیت اللّه العظمى گلپایگانى بسترى گردید. به بالینش رفتم دیدم وضع وخیمى دارد، به من وصیت کرد که مرا در قبرستان بقیع (دو کیلومترى مسجد جمکران ) دفن کنید. او از دنیا رفت پس از تجهیزات ، جنازه او را به مسجد آوردند و نماز بر جنازه خوانده شد و همه جمعیت تشییع کنند آماده شده بودند که او را به قبرستان بقیع براى دفن ببرند، ناگاه آقاى لطیفى (از افراد برجسته امناء مسجد) تلفن کرد که دفن جنازه را به تاءخیر بیندازید، دفن جنازه تاءخیر افتاد، سرانجام بعد از ساعتى ، آقاى لطیفى آمدند و فرمودند: “ایشان را در کنار مسجد دفن کنید.”
گفتم چرا اینجا هنوز کسى دفن نشده است فرمود: “حضرت آیت اللّه العظمى نجفى مرعشى تلفن کرد که مرحوم حاج ابوالقاسم زاهدى فر را در کنار درگاه مسجد دفن نمایید.” به این دستور عمل شد.
آرى اخلاص و تواضع آن مرحوم که حتى مستراحهاى مسجد را تمیز مى کرد باعث شد که قبرش در بهترین جا قرار گرفت ، و همواره زیر پاى زائران مسجد مقدس جمکران است . به این ترتیب ، آقا امام زمان علیه السلام خادمى او را قبول کرد، این است نتیجه بندگى خالصانه که انسان را به معراج مى برد. به گفته شاعر:
تواضع سر رفعت اندازدت
تکبر به خاک اندر اندازدت
8- محبت امام زمان علیه السلام به شیخ مفید:
محمد بن محمد بن نعمان که از علماى بسیار برجسته شیعه و مورد قبول شیعه و اهل تسنن بود و مرجع خاص و عام به شمار مى رفت و بیش از 200 کتاب اسلامى نوشت و آبروى شیعه در قرن پنجم بود و در همه رشته هاى علوم اسلامى استاد و نابغه به شمار مى آمد: روزى در خانه بود، شخصى به حضورش آمد و پرسید زنى حامله فوت کرده ولى بچه در رحمش زنده است ، آیا او را همانطور دفن کنیم ، یا شکمش را شکافته و بچه اش را بیرون آوریم ؟
شیخ مفید رحمه اللّه گفت : همانگونه دفنش کنید، آن شخص برگشت و در وسط راه دید سوارى به او نزدیک شد و گفت :
شیخ مفید فرمود: شکم آن زن را پاره کنید و بچه را بیرون آورید.
آن شخص چنین کرد، پس از مدتى جریان را براى شیخ مفید نقل کردند، شیخ گفت من کسى را نفرستاده بودم ، معلوم است که آن سوار صاحب الامر(علیه السلام) بوده است ، اکنون که در احکام اشتباه مى کنم خوب است دیگر فتوا ندهم ، در خانه اش را بست و از خانه بیرون نیامد.
ساعاتى نگذشت که از طرف امام زمان علیه السلام توقیعى (نوشته اى ) به خدمت شیخ مفید گذاشته شد:
“اى شیخ ! براى مردم فتوا بگو و ما آن را تکمیل خواهیم کرد، و نمى گذاریم که در خطاء و اشتباه بمانى ، آنگاه در مسند فتوا نشست .” (338)
مى نویسد: وقتى که شیخ مفید رحمه اللّه در سن 85 سالگى در سوم ماه رمضان سال 413 قمرى از دنیا رفت ، آنچنان جمعیت از شیعه و سنى براى تشییع جنازه اش اجتماع کردند که تا آن روز بى نظیر بود و همه از شدت ناراحتى گریه مى کردند (339) وى را در حرم کاظمین علیهماالسلام دفن کردند.
چندین بار از جانب امام زمان علیه السلام براى این مرد بزرگوار، نوشته اى به خط شریف آن حضرت (علیه السلام) صادر شد، در آغاز یکى از آنها آمد:
“ للاخ السدید و الولى الرشید الشیخ المفید… سلام اللّه علیک ایها الولى المخلص فینا بالیقین …؛”
“به برادر استوار و ولى رشید شیخ مفید، سلام خدا بر تو اى ولى خالص در راه ما و داراى یقین به ما….”
و در توقیع دیگرى آمد:
“ سلام علیک ایها الناصر للحق و الداعى الیه بکلمه الصدق …؛”
“سلام بر تو اى یاور حق و دعوت کننده به حق با سخنان راستین ….” (340)
هنگامى که این عالم بزرگوار از دنیا رفت ، با خط شریف امام زمان علیه السلام بر روى قبرش نوشته شده بود:
“ لا صوت الناعى بفقدک انما
یوم على آل الرسول عظیم
ان کنت قد غیبت فى جدث الثرى
فالعلم و التوحید فیک مقیم
و القائم المهدى یفرح کلما
تلیک علیه من الدروس علوم ؛”
“خبر دهنده مرگ خبر فقدان تو را نیاورد، امروز بر آل محمد علیه السلام روز مصیبت بزرگى است .
اگر تو در میان خاک قبر پنهان شدى ، علم و توحید همراه تو اقامت کرد.
قائم مهدى (علیه السلام) خوشحال مى شود هر وقت که درسها و علوم تو را برایش مى خوانند (کتابهاى تو را طالبان ، مورد مطالعه و بحث قرار مى دهند).”
بالاخره در ضمن یکى از نامه ها (توقیعات ) به شیخ مفید رحمه اللّه مى نویسد:
“ما به مناجاتهاى تو توجه داریم ، خداوند تو را به خاطر آن وسیله (و موفقیتى ) که به تو از دوستانش بخشید حفظ کند و از توطئه دشمنان نگهدارد.” (341)
گفتار امام قائم (علیه السلام) به شیخ مفید رحمه اللّه :
در ضمن یکى از توقیعات یعنى نامه امام (علیه السلام) به شیخ مفید آمده :
“ما گرچه در مکانهاى دور از ظالمان ، به سر مى بریم ، خداوند متعال (فعلا) صلاح ما و شیعیان مؤ من ما را مادام که دنیا در دست فاسقان است ، چنین خواسته (342) ما به ماجراى زندگى شما کاملا اطلاع داریم و از اخبار و آزارى که از ناحیه دشمنان به شما مى رسد با خبریم ، چنانکه با گذشتگان صالح چنین مى شد… ولى ما شما را فراموش نمى کنیم و توجه کامل به شما داریم و گرنه سخت در فشار (دشمن ) قرار مى گرفتید، یا دشمن شما را نابود مى کرد، تقوا و پرهیزکارى را پیشه کنید…” (343)
امام علیه السلام در ضمن توقیع دیگر براى شیخ مفید رحمه اللّه چنین مى نویسد:
“کسى که از برادران دینیت ، تقوا پیشه کند و از خدا بترسد و آنچه که بر عهده اش است به مستحقش واگذار نماید از فتنه و آشوب باطل محفوظ خواهد ماند. و اگر پیروان ما (خداوند آنها را توفیق دهد) به اتفاق با صدق قلب ، وفاى به عهد (اسلام ) کنند، برکت ملاقات با ما از آنها تاءخیر نمى افتد، و سعادت دیدار ما سریعا به آنها با کمال شناخت و خلوص خواهد رسید، خداوند یار و یاور است و او براى ما کافى است و او نیکو نگهبان است ، و درود خدا بر آقاى ما بشارت دهنده و ترساننده ، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم و دودمان پاکش باد.”
این نامه در آغاز شوال سال 312 هجرى قمرى از ناحیه مقدسه امام عصر(علیه السلام) براى شیخ مفید رحمه اللّه صادر شده است . (344)
این گفتار حاکى است که پنهان شدن اما قائم (علیه السلام) به خاطر عدم پذیرش جامعه است ، اگر جامعه صالح گردد و همه با کمال خلوص به اتفاق در برابر دشمن بایستند به ملاقات امام (علیه السلام) خواهند رسید.
ضمنا ناگفته نماند که توقیع (نامه ) امام عصر(علیه السلام) براى بعضى از علماى دیگر نیز صادر شده از جمله “على بن الحسین بن موسى بن بابویه “ معروف به (ابن بابویه ) (پدر بزرگوار شیخ صدوق رحمه اللّه ) که در قم در قسمت شمال اول خیابان چهارمردان مدفون است و حرم و بارگاه دارد، وى در زمان خود فقیه و پیشواى مردم قم بوده است و به گفته ابن ندیم ، وى 200 جلد کتاب نوشته است ، در سال 329 به دیار ابدى مسکن گزید.
برگ سبز از نگارنده ، خطاب به امام زمان علیه السلام :
بیا بیا که دل عاشقان برفت از دست
بیا بیا که چه بسیار غم به قلب نشست
بیا که فصل دراز خزان و غم تا کى ؟
بکش تو از دل جانکاه ، تیرها با شست
بیا بیا که فراغت بکشت پیر و جوان
نجاتشان بده جانا ز دست حاکم پست
تو اى عزیز خداوند و سرور ثقلین
تو اى نواده آن کو به آسمانها رفت
عنایت و کرمى کن به چاکران درت
اگر چه لایق درگه نبود غافل و مست
فسوس و آه ، بهاران گذشت و غنچه ندید
هر آنچه بلبل محزون پرید و بیرون جست
و لیک خوى نکویت دلش به شور افکند
خطاب کرد به خود، کى ز غضه در تپ خست
بشارتى دهمت اى ضعیف و درمانده
که مدتى است ببینم به رویت این در، بست
نداى وقت تولد که بود جاء الحق
چنین ندا و چنان صوت را ز مانى هست
خوش آن زمان که به جوش و خروش افتد راز
خوش آن مکان که بریده شود رگ تر دست
خوش آن دمى که بنورش جهان شود تابان
خوش آن مهمى که به گردش چو هاله مردم رست
بیا بیا که چه اندازه افتخار بود
محمدى به حضورت شود غلام (345)
پی نوشت ها :
327- قسمتى از داستان این شرفیاب شدگان در کتاب دارالسلام مرحوم عراقى رحمه اللّه و اثباه الهداه شیخ حر عاملى رحمه اللّه ج 7، از صفحه 270 تا 283 و نیز در کشف الغمه ، ج 3، به بعد و بحار، ج 53، صفحه 300 تا 331 و نجم الثاقب حاجى نورى آمده است .
328- دارالسلام عراقى ، ص 172 با توضیحاتى از نگارنده .
329- چگونگى شیعه شدن شاه خدابنده به دست علامه را در کتاب بندهایى از تاریخ تاءلیف نگارند، ص 334 بخوانید.
330- دارالسلام عراق رحمه اللّه ، ص 171.
331- المنجد فى الاعلام ، صفحه 80، ماده “بحرین “
332- منظور از فرماندار در اینجا، امیر و رهبر بحرین است .
333- لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه ابوبکر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه .
334- اقتباس از اثباه الهداه ، جلد 7، صفحه 375، به نقل از بحارالانوار و نجم الثاقب ، صفحه 314. این داستان اینک هم در میان مردم بحرین مشهور است . مرقد پاک محمد بن عیسى همواره مزار و مورد احترام اهالى آنجا است که شکوه این مرقد لحظه به لحظه با یادآورى خاطره داستان فوق بیشتر مى گردد.
335- مشروح این ماجرا در کشف الغمه ، ج 3 ک ص 398 به بعد آمده است .
336- گنجینه دانشمندان ، جلد 2، صفحه 64.
337- چهره درخشان قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ، على ربانى خلخالى ، ص 419.
338- قصص العلماء، صفحه 399.
339- قاموس الرجال ، جلد 8، صفحه 364.
340- مشروح این دو توقیع در احتجاج طبرسى رحمه اللّه ، جلد 2، ص 322، به بعد آمده است در مورد توقیعات دیگر به بحار، ج 53، ص 150 تا 198 مراجعه شود.
341- احتجاج طبرسى ، جلد 3، ص 324.
342- این جمله حاکى است که تا دنیا در دست رهبران فاسق است ، امام (علیه السلام) پنهان است و باید دنیا را از دست رهبران فاسق گرفت تا زمینه سازى ظهور امام (علیه السلام) فراهم گردد.
343- احتجاج طبرسى ، جلد 2، صفحه 322.
344- احتجاج طبرسى ، جلد 2، صفحه 322.
345- سرود نگارنده در عید نوروز سال 1351 شمسى امام صادق علیه السلام فرمود: “هیچ نوروزى نیست مگر این که ما در آن منتظر فرج هستیم ، زیرا این روز از روزهاى ما است (اثباه الهداه ، ج 7 ص 142).