دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"

مطالب موجود در بخش "حکایت ها"

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : غذای دسته جمعی

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : غذای دسته جمعی

همینکه رسول اکرم و اصحاب و یاران از مرکبها فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم جمعیت بر این شد که برای غذا گوسفندی را ذبح و آماده کنند. یکی از اصحاب گفت: سر بریدن گوسفند با من. دیگری: کندن پوست آن با من. سومی: پختن گوشت آن با من. چهارمی: . . ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبراکرم (ص) : وامانده از قافله

داستانهای پیامبراکرم (ص) : وامانده از قافله

در تاریکی شب، از دور صدای جوانی به گوش می رسید که استغاثه می کرد و کمک می طلبید و مادر جان مادر جان می گفت. شتر ضعیف و لاغرش از قافله عقب مانده بود و سرانجام از کمال خستگی خوابیده بود. هر کار کرد شتر را حرکت دهد نتوانست. ناچار بالا سر شتر ایستاده ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : شکایت همسایه

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : شکایت همسایه

شخصی آمد حضور رسول اکرم و از همسایه اش شکایت کرد که مرا اذیت می کند و از من سلب آسایش کرده. رسول اکرم فرمود: «تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز، بلکه روش خود را تغییر دهد». بعد از چندی دومرتبه آمد و شکایت کرد. این دفعه نیز رسول اکرم ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : در خانه ام سلمه

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : در خانه ام سلمه

آن شب را رسول اکرم در خانه یام سلمه بود. نیمه های شب بود که ام سلمه بیدار شد و متوجه گشت که رسول اکرم در بستر نیست. نگران شد که چه پیش آمده؟ حسادت زنانه، او را وادار کرد تا تحقیق کند. از جا حرکت کرد و به جستجو پرداخت. دید که رسول اکرم ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : وزنه برداران

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : وزنه برداران

جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و مسابقه ی وزنه برداری بودند. سنگ بزرگی آنجا بود که مقیاس قوّت و مردانگی جوانان به شمار می رفت و هرکس آن را به قدر توانایی خود حرکت می داد. در این هنگام رسول اکرم رسید و پرسید: «چه می کنید؟» – داریم زورآزمایی می کنیم. می خواهیم ببینیم کدام ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : مهاجران حبشه

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : مهاجران حبشه

سال به سال و ماه به ماه بر عده ی مسلمین در مکه افزوده می شد. فشارها و سختگیریهای مکیان نه تنها نتوانست افرادی را که به اسلام گرویده بودند از اسلام برگرداند، بلکه نتوانسته بود جلو هجوم مردم را از مرد و زن به سوی اسلام بگیرد. هجوم روزافزون مردم به سوی اسلام و ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : سلام یهود

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : سلام یهود

عایشه همسر رسول اکرم در حضور رسول اکرم نشسته بود که مردی یهودی وارد شد. هنگام ورود به جای سلام علیکم گفت: «السام علیکم» یعنی «مرگ بر شما». طولی نکشید که یکی دیگر وارد شد، او هم به جای سلام گفت «السام علیکم». معلوم بود که تصادف نیست، نقشه ای است که با زبان، رسول ...

ادامه مطلب
امام صادق (ع) : کارگر و آفتاب

امام صادق (ع) : کارگر و آفتاب

امام صادق علیه السلام جامه ی زبر کارگری بر تن و بیل در دست داشت و در بوستان خویش سرگرم بود. چنان فعالیت کرده بود که سراپایش را عرق گرفته بود. در این حال ابوعمرو شیبانی وارد شد و امام را در آن تعب و رنج مشاهده کرد. پیش خود گفت شاید علت اینکه امام ...

ادامه مطلب
داستانهای پیامبر اکرم (ص) : همسایه ی نو

داستانهای پیامبر اکرم (ص) : همسایه ی نو

مرد انصاری خانه ی جدیدی در یکی از محلات مدینه خرید و به آنجا منتقل شد.تازه متوجه شد که همسایه ی ناهمواری نصیب وی شده. به حضور رسول اکرم آمد و عرض کرد: «در فلان محله، میان فلان قبیله خانه ای خریده ام و به آنجا منتقل شده ام، متأسفانه نزدیکترین همسایگان من شخصی است ...

ادامه مطلب