اقدامات پیامبر(ص) پس از فتح مکه

اقدامات پیامبر(ص) پس از فتح مکه

بعد از اینکه رسول خداـ صلی الله علیه و آله ـ بر‌ شهر مکه مسلّط شده و سپاه اسلام وارد مکه گردید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود تا اعلام کنند، هر کس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان برود در امان باشد. این اقدام برای آن بود که جماعت مشرکان متلاشی شده و مقاومتی صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهای خود مردم را به رفتن به خانه‌هایشان تحریک کرده و از آنان می‌خواست تا سلاح خویش را رها کنند. می‌توان گفت که شکسته شدن مقاومت و شخصیت ابوسفیان پیش از فتح مکه، بیش از نیمی از قوای باقیمانده قریش را بر باد داد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تنها خون چند زن و مرد مشرک را هدر اعلام کرد و از مسلمانان خواست که هر کجا آنان را دیدند ـ و او چسبیده به پرده کعبه بود ـ بکشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: (از مردان) عکرمه بن ابی جهل (بخشوده شد) ، هبّار بن أسود (بخشوده شد) ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) که زمانی مسلمان و بعداً مرتد شده بود، مقیس بن صبابه لیثی (در فتح مکه کشته شد) ، حویرث بن نُقَیذ،[1] عبدالله بن هلال ادرمی؛ و وحشی قاتل حمزه (بخشوده شد) ، حویرث بن الطلال خزاعی (به دست امام علی ـ علیه السّلام ـ کشته شد).[2] از زنان: هند دختر عَتَبه بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد) ، ساره مولای عمرو بن هاشم، دو کنیز آوازه‌خوان با نام قُرَیبه و قرینا (یکی کشته شد، دومی گریخت و بعد تأمین گرفت) [3] که متعلق به ابو اخطل نامی بودند.[4] عبدالله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالی که بر پرده‌های کعبه آویزان بود، کشته شد. او از مرتدان بود اشعاری در هجو اسلام می‌سرود و به کنیزانش می‌داد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. در تمام سیره پیامبر می‌توان شاهد بود که حضرت از نقش تبلیغات‌چیان دشمن غفلت نکرده و در هر فرصتی که به دست آورده آنان را از میان برداشته است. بازی با احساسات مردم در تحریک آنها بر ضد حق، از نظر آن حضرت، امری خطیر و غیر قابل بخشایش بوده است.
در فتح مکه، حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ نیز حضور داشتند. وقتی ام هانی خواهر امام علی ـ علیه السّلام ـ دو تن از مشرکان پلید را پناه داد، امام در خانه او قصد کشتن آن دو را کرد، اما ام هانی مانع شد. پس از آن برای گرفتن پناه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می‌آمد که فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها‌ ـ را دید و از برخورد برادرش گله کرد. ام هانی می‌گوید: فاطمه ـ سلام الله علیها ـ از برادرم بر من سخت‌گیرتر بود و به من گفت: آیا تو هم مشرکان را پناه می‌دهی؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درخواست ام هانی را پذیرفت و به احترام او فرمود: کسی را که تو پناه دهی من نیز پناه می‌دهم.[5] زمانی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای نخستین بار به مسجد وارد شد، تکبیر می‌گفت و مسلمانان همراه آن حضرت تکبیر می‌گفتند. شماری از مشرکان نیز بر فراز کوه‌ها این صحنه را نظاره می‌کردند. آن حضرت طواف کرد، پس از آن به سراغ بت‌ها رفت. در آن زمان سیصد و شصت بت در کعبه بود که بزرگترین آنها هُبَل بود. حضرت یک یک با چوب دستی خود بر آنها زد و با خواندن آیه «جاءَ الحَقُ وَ زَهَقَ الباطِل»[6] آنان را بر زمین انداخت.[7] آن حضرت پس از ورود به کعبه تصویر‌هایی که از ابراهیم ـ علیه السّلام ـ و ملائکه و مریم بر دیوارهای درون کعبه بود محو کردند.[8] به گزارش ابن ابی شیبه و حاکم نیشابوری، از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که فرمود: (در آن روز) رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرا برداشت تا کنار کعبه برد، آنگاه فرمود: بنشین؛ من نشستم؛ آن وقت حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخیز؛ زمانی که ضعف مرا دربرخواستن دید فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از شانه من پایین آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قریش را بینداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به میخ‌هایی در زمین بسته شده بود. آن حضرت فرمود که آن را تکان داده و بر زمین اندازم، و من چنین کردم![9] در نقلی آمده است که هر اثری که از شرک در مسجد بود آنرا شسته و یا محو کردند.[10] آن حضرت پس از طواف سر خویش را با آب زمزم شست. مسلمانانی که اطراف آن حضرت بودند، قطرات آبی که از سر آن حضرت می‌ریخت به قصد شرک برداشته به خود می‌مالیدند.[11] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبه‌ای در مکه ایراد کرد و ضمن بیان نصایح اخلاقی چند، به ضمیمه برخی از احکام شرعی، بخش اصلی سخنان خود را به بیان تفاوت حقوق میان مردم پیش از اسلام و پس از آن اختصاص دارد. آن حضرت یادآور شد که مردم باید گذشته را فراموش کرده و زندگی نوینی را آغاز کنند:«هر رِبایی که در جاهلیت معمول بوده (طلب هایی که ثروتمندان رباخوار داشتند( و هر خون و مالی که بر عهده داشتید، و همه افتخارات گذشته را زیر پایم گذاشتم، مگر مسأله پرده‌داری کعبه و سقایت حجاج. در برابر قتل خطایی باید دیه ـ‌که عبارت از صد شتر که چهل عددش باردار باشدـ پرداخته شود. خداوند کبر و نخوت جاهلی و تکبر به پدران را از بین برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاک بود و برترین شما، با تقواترین شماست. حرمت مکه برای همیشه محفوظ است و جز یک ساعت برای من، برای هیچ کس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بیان چند حکم خانوادگی فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر دیگران ید واحده هستند، خونشان باید محفوظ بماند. دور و نزدیک آنان برابرند و نیرومند و ناتوان در جنگ به تساوی غنیمت می‌گیرند.[12] سپس شمار دیگری از احکام خانوادگی را نیز بیان کردند.
زمانی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبه را خواند، مسلمانی با نام ابوشاه از آن حضرت خواست تا آن چه را فرموده برای او بنویسد. حضرت فرمودند تا برای او نوشته شود.[13] این خبر یکی از دلایل جواز نوشتن حدیث است که در صدر اسلام کسانی از نگاشتن آن منع کردند و اندکی بعد، دیگران، به نمایندگی آنها، احادیث مجعولی ارائه کردند که خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اجازه نوشتن حدیث را نداده است!
هنگامی که بلال بر بام کعبه اذان گفت، قریش بر روی کوهها و اندرون خانه‌ها صدای او را شنیدند و هر کدام با سخنی اظهار تأسف کردند. جویریه دختر ابوجهل گفت: به جانم سوگند! خدا نام محمد را برافراشت. ما به هر حال نماز می‌گزاریم، اما به هیچ روی کسانی که عزیزان ما را کشته‌اند دوست نداریم. حارث بن هشام گفت: ای کاش مرده بودم و چنین روزی را ندیده بودم! ابوسفیان نیز نزد آنان بود. او گفت: من چیزی نمی‌گویم، زیرا اگر سخنی بگویم همین ریگها محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را خبر خواهند کرد.[14] تجربه ثابت کرده بود که بسیاری زا سخنان پنهانی منافقان و مشرکان در آیات قرآن منعکس شده و افشا شده بود.
در آن روز، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ جز مواردی که پیشتر برشمردیم ـ‌و کسانی از همانها نیز بخشوده شدندـ از همه مشرکان در گذشت. وحشی قاتل حمزه، هند، مثله کننده حمزه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح مرتد (و این آخری به اصرار عثمان) [15] نیز بخشوده شدند. کسانی چون سهیل بن عمرو که در همه جنگهای قریش بر ضد مسلمانان حضور داشت و در حدیبیه بدترین برخوردها را با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ کرد، مورد عفو قرار گرفت. شعار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر مردم مکه آن بود که«الاسلام یَجُبُّ ما قبله[16]» به محض این که کسی اسلام را پذیرفت، از گذشته چشم پوشی می‌شود.
عنوان «طلقا» یا آزاد شدگان، که اشاره به قریشیانی بود که در اصل اسیر پیامبر بودند، اشاره به منت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنها در آزاد کردنشان داشت. این نام«سوء پیشینه‌ای» بود که همیشه در پرونده مشرکان لجوج مکه که در فتح این شهر یا سال بعد از آن مسلمان شدند باقی ماند.[17] عنوان دیگر تعبیر «مؤلّفهُ قلوبهم» بود، کسانی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای جلب دوستی‌شان، کمک مالی به آنها کرد. این تعبیر نیز معرّف شخصیت آنان بود.
هند همسر ابوسفیان از جمله کسانی بود که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ابتدا فرمان کشتنش را دادند، اما به هر روی، همراه زنان دیگر، نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد و اظهار اسلام کرد. بسیاری از مشرکان نیز به یمن، نجران و نقاط دیگر گریختند که به تدریج بازگشتند و اظهار اسلام کردند. یکی از فراریان می‌گوید: ما از ترس جان خویش گریختیم تا آن‌که به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتین باعث امنیت جانی و مالی شما می‌شود. آنگاه ما بازگشتیم و اسلام آوردیم.[18] یکی از فراریان عکرمه بن ابی جهل بود که به یمن گریخت و پس از مدتی مسلمان شد. زمانی که عکرمه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد پرسید: به چه چیزی دعوت می‌کنی؟ حضرت فرمود: نماز، زکات و… عکرمه گفت: ما دعَوْتَ الّا إلی الْحق و امرٍ حسنٍ جمیل؛ حضرت فرمودند: خدایا! همه دشمنیهایی که بر ضد من کرده ببخشای.[19] در این میان حتی هبّار بن اسود نیز که هر بار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامش را می‌شنید خشمگین می‌شد، و حتی در فتح مکه نیز از بخشودگان مستثنی شده بود، بخشوده شد.[20] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از فتح مکه گروههایی را به اطراف فرستاد تا بتهای بر جای مانده قبایل را از بین ببرند. عمرو بن عاص با گروهی برای شکستن بت «سواع» که متعلق به هذیل بود، عازم آن دیار شد. پرده‌دار بت گفت: تو قادر به هدم بت نیستی! اما او بت و «بیت خزائنه» (محلی که ثروت بخشوده شده به بت در آن بوده) را خراب کرد. پرده‌دار که شاهد خورد شدن بت بوده و حادثه غیر منتظره‌ای را دید گفت: أسْلَمت لِلّه.[21] بتهای دیگر که به وسیله گروههای اعزامی خراب شدند، عبارت بودند از: ذی الکفین بت طائفه عمرو بن حُمَمَه؛ بت منات در منطقه مُشلَّل. در تمام خانه‌های مکه نیز بتهایی وجود داشت و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اعلام کرد: هر کس به خدا و رسول ایمان آورده، اگر بتی در خانه دارد، آن را بشکند یا بسوزاند.[22] بدین ترتیب قدرت سیاسی شرک شکسته شد و مکه پس از بیست سال مقاومت در برابر اسلام با سرپنجه تدبیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تحت حاکمیت اسلام درآمد، مصداق بارز این تدبیر در فتح بدون خونریزی بود، آن هم در حادثه‌ای بزرگ چون فتح مکه و میان دو دشمن که دشمنی‌شان بسیار کهنه و پرجراحت بود و حوادثی چون بدر و احد را پشت سر نهاده بود، و این آیه قرآن که گفته شده،[23] در این‌باره نازل گشته این چنین به این ماجرا می‌پردازد:
«وَ هُوَ الّذی کفَّ أیْدِیَهم عَنْکم و أیدِیَکُم عَنْهم بِبَطْنِ مَکَّهَ مِنْ بَعْدِ أنْ اَظْفَرَکُم عَلَیْهِم وَ کانَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً، اوست که چون در بطن مکه پیروزیتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت و خدا به کارهایی که می‌کردید آگاه بود.»[24] خداوند با وجود دشمنیهای مردم مکه دلیل بازداشتن دست مسلمانان را از آنها، این می‌داند مردم مکّه، مسلمانانی بودند که ایمان خویش را کتمان می‌کردند و در صورت بروز جنگ ممکن بود آنان نیز از بین بروند و مسلمانان نادانسته مرتکب خطا شوند: «ایشان همانهایند که کفر ورزیدندو شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند که قربانی به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانی که آنها را نمی‌شناسید در میان آنها نبودند، و بیم آن نبود که آنها را زیر پای درنوردید و نادانسته مرتکب خطایی شوید، خدا دست شما را از آنان باز نمی‌داشت. و خدا هر که را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از یکدیگر جدا بودند، کافرانشان را به عذابی دردآور عذاب می‌کردیم.»[25] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در فتح مکه کسی را بر پذیرش اسلام مجبور نکرد و هرکس مسلمان شد به انتخاب خودش، آن را پذیرفت، گرچه بسیاری از مشرکان بدسابقه، برای بخشوده شدن گذشته‌شان و گرفتن امنیت مسلمان شدند. اما کسان زیادی تا سال نهم و اندکی پس از آن بر شرک خویش باقی بودند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مدتی که در مکه بود در خانه‌ای سکنی نکرد و در خیمه سر برد. آن حضرت خیمه‌اش را در منطقه حجون زده و برای اقامه هر نماز عازم مسجدالحرام می‌شد.[26] گویا خانه آن حضرت را عقیل، پس از هجرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تصاحب کرده بود و لذا وقتی از حضرت خواستند تا در خانه‌اش سکنی گیرد، فرمود: مگر عقیل برای ما خانه‌ای گذاشته است؟
شاید یکی از دلایل عدم توقف آن حضرت در مکه و حتی سکونت در خانه‌ای از خانه‌های مکه، این بود که نمی‌خواست انصار توهم کنندکه او آنان را ترک کرده‌ است. یک‌بار نیز به آنان فرمود: من به سوی خدا و شما هجرت کرده‌ام، حیات و مماتم، حیات و ممات شماست.[27] در فتح مکه حدود دو هزار تن از مردم این شهر به لشکر اسلام پیوستند، گو این‌که همه آنان مسلمان نبودند؛ اما روشن بود که بزودی مسلمان خواهند شد. اما به هر روی این اسلام ارزش اسلام آوردن پیش از فتح مکه را نداشت. خداوند این مطلب را به صراحت بیان کرد:
«و ما لَکُم أنْ لا تُنْفِقوا فی سَبیل الله و لله میراثُ السّموات و الارض، لایَسْتَوی مِنْکم مَنْ أنْفَقَ من قَبْلِ الفَتْح و قاتَلَ، اولئکَ اَعْظَمُ دَرْجَهً مِنَ الذینَ اَنفَقُوا من بَعْدُ و قاتلوا و کلاًّ وَعَد اللهُ الحُسْنی و الله بِما تعمَلونَ خَبیر، چرا در راه خدا انفاق نمی‌کنید و حال آنکه از آن خداست میراث آسمانها و زمین؟ از میان شما آنان که پیش از فتح (مکه) انفاق کرده و به جنگ رفته، با آنان که بعد از فتح انفاق کرده‌اند و به جنگ رفته‌اند، برابر نیستند؛ مرتبه آنان فراتر است و خدا به همه وعده نیک می‌دهد و به هر کاری که می‌کنید آگاه است.[28] دلیل این برتری نیز روشن است. فتح مکه سبب شد که نومسلمانان از یک امتیاز دیگر نیز بی‌بهره شوند و آن «هجرت» بود، پیش از این به تفصیل درباره این سخن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ که فرمود:«لا هجره بعد الفتح»[29] سخن گفته‌ایم.
فتح مکه آغاز رشد تصاعدی اسلام در جزیره العرب بود. تصور تسلط رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر مکه، برای اعراب ناممکن بود. قریش با قدرت آنچنانی که حمایت قبایل زیادی را به همراه داشت شکست‌ناپذیر می‌نمود، به ویژه که عنوان «قداست» را نیز یدک کشیده خود را صاحب حرم می‌دید. پس خدا و خدایان باید از او دفاع کنند و البته نکردند. گفته شده است که اعراب در زمان فتح مکه می‌گفتند: ببینید! اگر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ بر قریش غلبه یافت، راستگوست. راوی این سخن می‌گوید: زمانی که خبر فتح مکه به ما رسید همه قبائل اقدام به پذیرش اسلام کردند.[30] زمانی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از ذی الجوشن ضبابی خواست تا اسلام را بپذیرد. گفت: وقتی اسلام را خواهد پذیرفت که او بر کعبه پیروز شود.[31] زمانی پیش از فتح مکه، طایفه بنی عبد بن عدی برای پذیرش اسلام نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمدند. آنان گفتند: اگر با گروهی غیر قریش جنگ کنی همراهیت می‌کنیم، اما با قریش جنگ نخواهیم کرد.[32] مسعودی این واقعیت با این عبارت روشن می‌گوید: زمانی که مکه فتح شد، عرب تسلیم اسلام شد.[33] و در جای دیگر گفته شده است که: لا تذلُّ العرب حتّی یذلُّ اهل مکه‌[34] فضاله نیز که در روز فتح مسلمان شد آن روز را روز نابودی شرک دانست و در شعری گفت! اگر در این روز بودی می‌دیدی که:
لرأیت دین الله أضحی و بَیّنا و الشّرک یغشی وَجْهه الاظلام[35] ابن اسحاق نیز در این باره توضیحاتی آورده است.[36] زمانی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مکه بود، ـ بین پانزده تا بیست روز ـ خالدبن ولید را همراه گروهی به سوی قبیله بنی‌جذیمه فرستاد تا به اسلام دعوتشان کند. این قبیله در ناحیه یَلَمْلم سکونت داشتند. زمانی که آنان خالد را با جمعی از مسلمانان ـ سیصد و پنجاه نفر ـ دیدند به اتکای اسلام و اذان و مسجد خود آسوده خاطر بودند. خالد در برابر آنان ایستاد و پرسید: چرا سلاح در دست دارید؟ گفتند: برای دفاع از دین اسلام در برابر مخالفان و در نقلی دیگر: برای دفاع در برابر دشمنان خود.[37] پس از آن به دستور خالد سلاح را زمین گذاشتند، اما خالد آنان را اسیر کرد و برخی را به برخی دیگر بست. در آن لحظه میان مسلمانان اختلاف شد تا آنکه در نیمه‌های شب منادی خالد فریاد زد: هر کس اسیر خویش را بکُشد! کسانی از بنو سلیم که همراه خالد بودند، اسیرانشان را کشتند، اما مهاجرین و انصار از فرمان او سرپیچی کردند.[38] پس از آنکه به مکه آمدند، عمر و عبدالرحمن بن عوف به خالد گفتند: تو به خاطر عمویت فاکه، که در جاهلیت به دست بنی خذیمه کشته شده چنین کردی.[39] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز با شنیدن خبر، بر خالد خشم گرفت و صورتش را از او برگرداند. خالد می‌گفت: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ او را برای جنگ فرستاده بود، در حالی که دروغ می‌گفت، زیرا رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود فرمود: من خالد را برای دعوت فرستادم نه جنگ.[40] به علاوه افرادی سرّیه همگی مسجد و اذان بنی خذیمه را دیده و شنیده بودند. رسول خدا فرمودند: خدایا! من از آنچه خالد انجام داده به تو تبرّی می‌جویم.[41] در آن مجلس عمار به خالد تندی کرد و پس از آن خالد به عمار. حضرت فرمود: ساکت باش خالد! چیزی به عمار مگو، کسی که با او دشمن باشد با خدا دشمنی کرده و هر کسی که بر او غضب کند بر خد ا غضب کرده است. پس از آن پولی تسلیم امام علی ـ صلی الله علیه و آله ـ کردند تا نزد بنی‌جذیمه رفته فدیه کشتگان آنها را بپردازد.[42] و آنان را تسلّی دهد. اصولاً خالد روحیه نظامی گری داشت و فاقد شخصیت فکری و اخلاقی لازم بود. چهره واقعی او را باید در تحولات پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جستجو کرد. اما پیش از آن یاد از این نکته هم بی‌ثمر نیست که خالد در جنگ حنین هم، پیرزنی را به قتل رساند که مورد اعتراض پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ واقع شد.[43] به سوی حنین:
با فتح مکه از سه دشمن جدی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ قریش که اصلی‌ترین آنها بود شکست خورد. دو گروه دیگر، یکی طایفه هوازن بود که همزمان با شنیدن خبر حرکت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از سوی مدینه خود را آماده کرده بود و دیگر طایفه ثقیف که در شهر طائف مستقر بود. این دو گروه پس از فتح مکه بنای سرکشی نهادند. بنابراین، قبل از آنکه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مکه را ترک کند، می‌بایست شورش اینان را آرام می‌کرد.
رهبری هوازن در دست مالک بن عوف نصری بود که سی سال بیشتر نداشت و فردی متکبر بود.[44] او بر خلاف توصیه پیران قبیله و علی رغم تخلف برخی طوایف هوازن، اقدام به تشکیل سپاهی در منطقه اوطاس کرد.[45]وی دستور داد تا همه سپاهیان، زنان و کودکان و نیز شتران و گاوان و گوسفند خود را به همراه بیاورند. دلیل او برای این اقدام آن بود تا همه بدانند که از جان و ناموس و مال خود دفاع می‌کنند.[46] در این جنگ، قبیله ثقیف، نصر، جُشم، سعدبن بکر و گروهی از بنی هلال حضور داشتند.[47] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از نصب عتّاب بن اسید به عنوان حاکم مکه[48] به همراه دوازده هزار نفر عازم حنین شد.
نخستین چیزی که جلب توجه کرد، کثرت سپاهیان اسلام بود. به نقل واقدی، ابن سعد و بلاذری، ابوبکر با نگاهی به فزونی جمعیت مسلمانان به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: امروز از ناحیه قلت جمعیت شکست نمی‌خوریم. بلافاصله این آیه نازل شد:«خدا شما را در بسیاری از جاها کمک کرد و نیز در روز حنین، آنگاه که انبوهی لشکر شما را به شگفت آورده بود.» [49] قاعدتاً آیه مزبور پس از جنگ نازل شده، اما ناظر به همان سخن ابوبکر و امثال اوست.[50] شمار فراوانی از این مسلمانان، نومسلمانانی بودند که طی دو سال پس از حدیبیه ایمان آورده بودند و طبعاً آشنایی با معارف دینی و عمق نگرش توحیدی نداشته و از لحاظ روحی نیز آمادگی کافی برای انجام رسالت دینی خود نداشتند. شاهد آن، واقعه‌ای است که در مسیر حُنَین پیش آمد.
یکی از مقدسات مشرکان در جاهلیت، درختی بود که آن را «ذات انواط» می‌نامیدند. دلیل نامگذاری آن به «انواط» این بود که مشرکان به دلیل قداستی که داشت، اسلحه خود را بر آن می‌آویختند و در اطراف آن اعتکاف می‌کردند.[51] در روایتی واقدی آمده است که مشرکان کنار این درخت قربانی می‌کردند و یک روز به اعتکاف می‌ماندند. در وقت حضور نزد آن، عبایشان را به کنار می‌نهادند و بدون عبا نزد آن می‌رفتند.[52] زمانی که مسلمانان در راه حنین بودند، درخت بزرگی پدیدار شد. راوی ماجرا گوید: ما به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عرض کردیم: همان‌طور که برای مشرکان ذات انواط بود، برای ما نیز ذات انواطی قرار ده. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر این درخواست دو بار تکبیر گفتند و فرمودند: سوگند به کسی که جانم در کف اختیار اوست، چیزی گفتید که قوم موسی به او گفتند؛ آنگاه این آیه را تلاوت کردند:
«و بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم. آنگاه بر قومی گذشتند که به پرستش بتهای خود دلبسته بودند: گفتند: ای موسی همان‌طور که آنها را خدایانی است برای ما هم خدایی قرار ده (اِجْعَلْ لَنا اِلهاً کَما لَهُمْ الِهه) گفت: شما مردمی بی‌خرد هستید».[53] این واقعه، جهالت مردم را نسبت به حقیقت توحید که پایه و اساس دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده، در میان اصحاب نشان می‌دهد. ما علی‌رغم تأکیدات گذشته بر تبرّک، تأکید داریم که از تبرّکِ به آنچه همانند مسأله ذات انواط است، انسان مسلمان به شرک نزدیک شده و از حقیقت توحید باز می‌ماند.
در غزوه حنین مردم مکه نیز همراه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بودند. آنان چندان علاقمند به پیروزی آن حضرت نبودند بلکه برای دیدن نتیجه این جنگ و بهره‌مندی از غنایم، سپاه را همراهی می‌کردند.[54] این مسأله مشکل مهمی برای سپاه بود. کافی بود تا شماری از اینان از صحنه نبر بگریزند، در آن صورت تمام سپاه از هم متلاشی می‌شد.
سپاه هوازن به فرماندهی مالک بن عوف در وادی حنین ـ در فاصله سی کیلومتری مکه ـ مستقر شد. انس بن مالک یکی از راویان اخبار حنین گوید: مردان هوازن جلو، و پشت سر آنان شتران و گوسفندان و زنان نیز سوار بر شتران بودند و از این طریق سیاهی لشکر بزرگی را تدارک دیده بودند. او می‌گوید: وادی حنین، منطقه پر شِعب بود و تنگه‌های فراوانی داشت. گروههای مختلفی از هوازن در این شعب‌ها و تنگه‌ها پنهان شده بودند. سپاه اسلام نیز مرتب و منظم حرکت می‌کردند. ناگهان از میان شعب‌های مزبور، حمله متحدی آغاز شد. طایفه بنی سلیم که لشکر مقدّم بود و خالد فرماندهی آنان را داشت،[55] روی به فرار نهاد و دیگران به دنبال آنان گریختند. حمله مشرکان پیش از طلوع آفتاب در آخرین ساعات شب بوده است.
عباس بن عبدالمطلب می‌گوید: در آن لحظه تنها کسی را که من در کنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دیدم ابوسفیان بن حارث بود که افسار قاطر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را در دست داشت. او می‌گوید: زمانی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دید همه در حال گریزند به من دستور داد تا آنها را صدا بزنم آنگاه فرمود بگو: ای گروه انصار، ای «اصحاب سمره».[56] در این لحظه آنان به سرعت بازگشتند، همان‌گونه که ماده شتران به سوی بچه خود می‌آیند.[57] امید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نه به نومسلمانانِ پس از حدیبیه بلکه به اصحاب شجره و انصار بود. در نقل فوق، عباس از درستی و راستی انصار و مقاومت‌شان در جنگ ستایش می‌کرد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود نیز فریاد می‌زد: ای مردم! به سوی من آیید، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و آله ـ هستم. اما کسی بر جای نماند.[58] در نقل دیگری آمده است که همگی مسلمانان به جز اندکی شامل چند تن از مهاجر و انصار به هزیمت رفتند. بر جای ماندگان تنی چند از خاندان خود پیامبر همچون علی ـ علیه السّلام ـ، عباس،[59] ابوسفیان بن حارث و یکی دو سه نفر دیگر بودند.
ابن ابی شیبه از حکم بن عتیبه نقل می‌کند: زمانی که مردم در حنین گریختند جز چهار نفر، کسی با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند، سه نفر از بنی هاشم و یک نفر جز آنها.[60] در شعر عباس بن عبدالمطلب نیز آمده است که ما تنها نُه نفر بودیم که در کنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ماندیم و دیگران گریختند.[61] حارثه بن نعمان به دستور رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به شمارش افرادی که گریخته بودند پرداخت! او می‌گوید به زحمت تخمین زدم که حدود یکصد نفر هستند؛ گفته‌اند که سی و سه تن از مهاجران و شصت و هفت نفر از انصار بوده‌اند.[62] در اینجا زمینه جعل اخبار وجود داشته است، چه همه دو طایفه کوشیده‌اند تا خود را از فراریان ندانند.
به هر روی پایداری تنی چند و بازگشت شماری از مهاجران و انصار و مقاومت‌شان، هوازن را به شکست کشانده، شماری از آنان به اسارت درآمدند. ام حارث که با شویش آمده بود، لجام شتر شوهر را سخت گرفته و به او می‌گفت: چرا از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ می‌گریزی؟ ام حارث می‌گوید: دیدم عمر از کنار ما در حال گریز است. گفتم: ای عمر! این چه حال است؟ عمر گفت: قضای الهی است![63] پس از غلبه دشمن، برخی مسلمانان به قتل کودکان دست زدند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از این اقدام سخت نگران شدند. برخی مسلمانان گفتند: مگر اینان فرزندان مشرکین نیستند؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: حتی بهترین شما نیز اولاد مشرکین هستید (که اکنون مسلمانان شده‌اید) آنگاه افزودند: هرکودکی بر فطرت تولد می‌یابد تا به تدریج زبان عربی فرا می‌گیرد و این پدر و مادر اویند که وی را مسیحی یا یهودی می‌کنند.[64] پیروزی آنها در حنین پس از گریز مسلمانان، تنها با حمایت الهی صورت گرفت. این نکته‌ای است که خداوند آن را تأکید کرده و در اخبار تاریخی نیز آمده است. عامل عمده فرار حضور منافقان و کفار مکه بود، که همراه سپاه آمده و مردم را تحریک به فرار می‌کردند. ابوسفیان در حال گریز مردم می‌گفت:فرار اینان تا کنار دریا ادامه خواهد داشت. برادر مادری صفوان بن امیه نیز گفت: اکنون سحر باطل شد. اما صفوان او را توبیخ کرد با این دلیل که اگر بناست کسی ارباب او باشد ترجیح می‌دهد که او اربابی قریشی باشد نه از هوازن.[65]به هر روی سپاه اسلام پیروز شد و زنی مسلمان ضمن شعری گفت:
غَلَبَت خَیلُ الله خیْلَ اللاّت و الله اَحَقُّ بالثّبات [66] گذشت که زنی نیز به دست خالد بن ولید کشته شد و به دنبال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از کشتن کودکان، از کشتن کودکان، زنان و بردگان نهی فرمود.[67] یک شاعر هوازنی بعد از آن‌که مسلمان شد. این اشعار را سرود: در روز حنین سپاه هوازن به گونه‌ای جنگید که هیچ کس اطراف رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند؛ پس از آن جبرئیل به کمک مسلمانان آمد و به دنبال آن عده‌ای از ما اسیر شد. اگر جبرئیل نیامده بود، شمشیرهای ما از ما دفاع می‌کردند.[68] از طایفه ثقیف که همراه هوازی بودند هفتاد نفر کشته شدند،[69] و دیگران به سوی طائف گریختند.
خداوند درباره نصرت خود به مسلمانان در آن روز می‌فرماید:«خدا شما را در بسیاری از جاها یاری کرد، و در روز حنین، آنگاه که انبوهی لشکرتان شما را به شگفت آورده بود ولی برای شما سودی نداشت و زمین با همه فراخیش بر شما تنگ شد و بازگشتید و به دشمن پشت کردید. آنگاه خدا آرامش خویش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد و لشکریانی که آنها را نمی‌دیدند فرو فرستاد و کافران را عذاب کرد، و این است کیفر کافران.»[70] بحیر بن زهیر در شعری گفت: اگر حمایت الهی نبود مسلمانان شکست خورده بودند.[71] بهترین اشعار در این غزوه اشعار عباس بن مرداس است که ابن اسحاق به تفصیل آنها را آورده است.[72] از آنجا که مشرکان هوازن زنان و فرزندان و اموالشان را به همراه آورده بودند، پس از گریزشان، همه به تصاحب مسلمانان در آمد. غنایم مزبور و اسیران به جِعرانه فرستاده شد تا بعداً میان مسلمانان تقسیم شود.

[1] . امام علی ـ علیه السّلام ـ پس از چندی جستجو وی را به قتل رساند، نکـ : المغازی، ج2، ص857.
[2] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص340.
[3] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص411؛ اسم یکی از آنها قریبه و دیگری «فَرَتْنی» بوده و این دومی زنده مانده و مسلمان شده است؛ نکـ : سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص341.
[4] . نکـ : المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص404.
[5] . المغازی، ج2، ص830؛ در نقل ابن ابی شیبه (المصنف، ج7، ص407) اشاره به موضع فاطمه زهرا ـ علیها سلام ـ نشده اما از حضور وی در فتح مکه یاد شده است؛ و نکـ : السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص411.
[6] . اسراء، 81.
[7] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، صص397،403.
[8] . المغازی، ج2، ص834.
[9] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، صص404 ـ403، ش36907؛ سبل الهدی والرشاد، ج5، صص357ـ356، به نقل از حاکم نیشابوری و ابن ابی شیبه.
[10] . المنصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص406.
[11] . همان، ج7، ص405.
[12] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص365ـ364(به تفصیل و از مآخذ مختلف)؛ المغاری، ج2، ص836؛ المصنف، ابن ابی شیبه،ج7، ص398 و نک: السیره النبویه، ابن هشام،ج4، ص412.
[13] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص406؛ برای دیدن متن آنچه به طور کوتاه برای وی نوشته شده نک: مکاتیب الرسول، ج1، ص521؛ از مصادر مختلف؛ سبل الهدی، ج5، ص366.
[14] . المغازی، ج2، صص847ـ846.
[15] . المغازی، ج2، ص855؛ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مایل بود او کشته شود؛ وقتی عثمان برای امان گرفتن او را نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آورده بود، سه بار در خواست کرد تا اجازه بیعت دهد آن حضرت دو بار نخست در خواست او را رد کرد و برای سومین بار پذیرفت. پس از آن رو به اصحاب کرد و فرمود یک مرد عاقل در میان شما نبود که در طی دو بار رد کردن من او را بکشد؟ آنها گفتند: شما اگر به گوشه چشم اشاره می‌فرمودید چنین می‌کردیم. حضرت فرمودند: برای پیامبر سزاوار نیست که این چنین با چشم اشاره کند. و نک: المغازی، ج2، صص857ـ856؛ ابن هشام(السیره، ج4، ص409) می‌گوید: بعدها عمر او را به کار گماشت و عثمان نیز.
[16] . رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ این سخن را در برابر اظهار اسلام ابن زِبَعْری شاعر قریش و محرک مردم بر ضد مسلمانان فرمودند؛ نک: المغازی، ج2، ص849.
[17] . نکـ : تاریخ تحول دولت و خلافت، صص116،136،193؛ در همان فتح مکه حسان بن ثابت ضمن شعری اشاره کرد که شمشیرهای انصار، ابوسفیان را در مکه به صورت یک برده و بنی عبدالدار را به صورت کنیزان در آورده است. السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص426.
[18] . طبقات الکبری، ج7، صص139ـ138.
[19] . المغازی، ج2، ص852؛ سبل الهدی، ص5، ص379.
[20] . المغازی، ج2، ص858.
[21] . المغازی، ج2، ص870.
[22] . المغازی، ج2، ص871ـ870.
[23] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص405.
[24] . فتح، 24.
[25] . فتح، 25.
[26] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص349.
[27] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص397؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص369؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص416؛ در اینجا به اجمال اشاره کنیم که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای تقویت موقعیت انصار در برابر قریش تلاش فراوانی کرد اما حیله‌گری قریش ـ همان‌گونه که انتظار می‌رفت ـ اوضاع را دگرگون کرد. در اینجا تنها اشاره کنیم که ضمن اخبار حوادث فتح مکه در دو مورد کوشیده شده تا چهره سعد بن عباده، ضایع شود. این هم، به دلیل نمایندگی او از انصار است و هم مواضع او در سقیفه، به عنوان مثال گفته‌اندکه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بخاطر سخنی از او خشمگین شده پرچم را از وی گرفت و به پسرش داد (المغازی، ج2، ص822ـ821) در حالی که در نقلی دیگر آمده است او خود پرچم را به دست فرزندش داد (المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص399)؛ ابن اسحاق (السیره النبویه، ج4، صص407ـ406) روایت مزبور را از قول برخی نقل کرده و می‌گوید: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را فرستاد تا پرچم را از او بگیرد و در نقلهای دیگر آمده که پرچم را از سعد گرفتند و به زبیر دادند (سبل الهدی، ج5، ص337). پیداست که روایت مشکل دارد عجیب‌تر از همه اینها جمع این روایات متناقض است! نکـ : سبل الهدی، ج5، ص337 درباره مورد دوم نیز نکـ : المغازی، ج2، صص867ـ866.
[28] . الحدید، 10.
[29] . نکـ : المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، صص408ـ409،407؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص389.
[30] . طبقات الکبری، ج1، ص336.
[31] . مجمع الزوائد، ج6، ص162؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص 39.
[32] . طبقات الکبری، ج1، ص306.
[33] . التنبیه و الاشراف، ص 239، (فلما فتح مکه انقادت العرب للاسلام).
[34] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص 410.
[35] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص 417؛ ابن اسحاق اشعار فراوانی درباره فتح مکه آورده که برخی بسیار جالب است.
[36] . همان، ج4، ص 560.
[37] . نکـ : طبقات الکبری، ج1، ص 147.
[38] . المغازی، ج3، ص 876.
[39] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص 341؛ در آنجا شرح درگیری قریش با بنی جذیمه آمده است
[40] . المغازی، ج3، ص883، و نکـ: طبقات الکبری، ج2، ص 147.
[41] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص 430ـ 429.
[42] . المغازی، ج3، صص 882 ـ 881؛ سیره النبویه، این هشام، ج4، ص 430.
[43] . المغازی، ج3، ص 912.
[44] . درباره او گفته شده: کان مسبلاً؛ یعنی کسی که لباسهای بلندی می‌پوشید به طوری که لبایش برزمین می‌کشید. او این کار را به خاطر تکبری که داشت انجام می‌داد.
[45] . عاتق در معجم المعالم الجغرافیه ( ص34) می‌گوید: اوطاس منطقه مسطحی است که در شرق مکه در فاصله یک صد و نود کیلومتری قرار دارد. بنابراین این محل نباید به حنین که در فاصله سی کیلومتری مکه ـ در راه طایف ـ قرار دارد ارتباطی داشته باشد و ضرورتاً نمی‌تواند «اوطاسی» باشد که مکرر در اخبار جنگ حنین از آن یاد شده است.
[46] . المغازی، ج3، صص888 ـ 887.
[47] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص437.
[48] . و ی در آن وقت فقط بیست سال داشت.
[49] . توبه، 25، المغازی، ج3، ص89؛ طبقات الکبری، ج2، ص150؛ انساب الاشراف، ج1، ص365، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص106.
[50] . در برخی نقلها که محتوای آن قدری تند است نام قائل سخن را نیاورده‌اند. از یونس بن بُکیر نقل شده است که مردی در حنین گفت: ما از قلت شکست نمی‌خوریم. این بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ گران آمد و سبب هزیمت شد (سبل الهدی، ج5، ص469)، گاهی سخن مزبور را به یک نوجوان انصاری نسبت داده‌اند و گاهی به خود پیغمبر (همان). شامی می‌گوید: صحیح آن است که قائل آن غیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده و از ابن اسحاق نقل می‌کند که: برخی گفته‌اند یکی از بنی بکر چنین گفته است. و البته ابن عبد البر همان نقل واقدی را پذیرفته که ابوبکر قائل این سخن بوده است (نکـ : سبل الهدی، ج5، صص470ـ469) و نکـ : شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص106.
[51] . تاج العروس ذیل مورد «نوط: ینوطون بها سلاحهم ـ ای یُعقلون ـ و یعکفون حولها».
[52] . المغازی، ج3، صص891ـ890.
[53] . اعراف، 138؛ المغازی، ج3، صص891ـ890؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5. ص465؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص442.
[54] . المغازی، ج3، ص895ـ894.
[55] . خالد در این جنگ نیز زنی را کشت که مورد اعتراض رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ قرار گرفت. المغازی، ج2، ص912؛ سبل الهدی، ج5، ص493؛ فرار بنی سلیم که گویا تا اندازه‌ای به عمد نیز بوده ـ به دلیل خویشی آنها با هوازن ـ یک از مشکلات اصلی فرار مردم در این جنگ بوده‌ است. نکـ : المغازی، ج3، ص897.
[56] . درختی که بیعت رضوان در زیر آن انجام شد.
[57] . المغازی، ج3، ص899ـ898؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، صص477ـ476؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص445.
[58] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص443.
[59] . انس می‌گوید: و کان علیّ یومئذ اشدّ الناس قتالاً بین یدیه، سبل الهدی و الرشاد، ج5: ص478؛ به نقل از طبرانی و ابویعلی.
[60] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص485.
[61] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص511.
[62] . المغازی، ج3، ص901ـ900؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص485.
[63] . المغازی، ج3، ص904؛ ابوقتاده نیز در برخورد با عمر، از او دلیل گریز مردم را پرسید، و او گفت: قضای الهی است. نکـ : همان، ص908؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص487؛ با وجود این اخبار، ابن اسحاق، عمر را در شمار کسانی که ثابت مانده‌اند ذکر کرده‌ است؛ نکـ : السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص443.
[64] . المغازی، ج3، ص905؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص488.
[65] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، صص444 ـ 443، المغازی، ج3، ص910، سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص472؛ و نکـ: ص473.
[66] . السیره النبویه، ابن هشام، المغازی، ج3، ص912، سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص489.
[67] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص458.
[68] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص475.
[69] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص492.
[70] . توبه، 26 ـ 25.
[71] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص459؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص502.
لو لا الإله و عَبْدُهُ ولّیْتُمُ حین استخفّ الرُّعبُ کلّ جبان
[72] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4،صص470 ـ 460؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص507 ـ 503؛ در این اشعار بیشتر از همه بر نقش بنو سلیم تأکید شده که از قضا اولین گروهی بودند که گریختند.
رسول جعفریان- سیره رسول خدا (ص)، ج1، ص626

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید