دومین دولت عبری در یهودیه

دومین دولت عبری در یهودیه

نویسنده: ایزیدور اپستاین (1)
مترجم: بهزاد سالکی

از استقرار دومین دولت یهودی تا فروپاشی کامل یهودیه
در همه ی جنگ هایی که برادران مکابی برای دست یافتن به استقلال ملی دولت یهودیه انجام دادند، حسیدیم هیچ نقشی ایفا نکردند. آنان، که به هدف دینی خود دست یافته بودند، از میدان مبارزه کناره کشیدند و با سوری ها صلح کردند. اما نباید این نگرش و رفتار آنان را به عنوان خیانت به منافع میهن محکوم کرد. حسیدیم که در عشق و وفاداری به میهن و مردم خود تسلیم هیچ کسی نشدند، استقلال و آزادسازی کامل یهودیه ی کوچک را از یوغ بیگانگان، با وجود سوریه و مصر متجاوز و اکنون قدرتِ در حال ظهورِ روم، که برای بلعیدن ملت های کوچک چنگ و دندان نشان می داد، امری ناممکن می دانستند.
و رویدادهای بعدی، تا حد زیادی، نظر آنها را تأیید کرد. خود یهودا، به رغم پیروزی های درخشانش موقعیت ضعیف خود را تشخیص داد، و از این رو کوشید از راه متحد شدن با دولت روم موقعیتش را تحکیم بخشد- اتحادی که نخستین گام در از دست دادن استقلال ملی نویافته ی اسرائیل بود.
لیکن مدتی یهودیه احساس امنیت کرد. طی حکومت شمعون، کشور از رشد و شکوفایی فراوانی برخوردار گردید، و فرزند او یوحنا هیرکانوس (2) ( 135-104 ق. م. ‌)، که هم در منصب کاهن اعظم و هم به عنوان غیرروحانی، جانشین پدرش گردید، با استفاده از نزاع داخلی میان سوری ها، قلمرو حکومت خود را گسترش داد. اما با افزایش پیروزی هایش هرچه بیشتر جاه طلب گردید. دیگر هدف او صرفاً آزادی مذهبی یا استقلال سیاسی نبود. او رؤیای ایجاد نوعی پادشاهی یا امپراتوری را در سر می پروراند و از هر سو جنگ های تهاجمی را آغاز کرد. از سربازان مزدور مشرک استفاده کرد و به کمک آنان سامری ها و ادومی ها را مغلوب ساخت و با زور شمشیر سنت ختنه را بر آنان تحمیل کرد.
فریسیان (3)، که همراه با صدوقیان (4) دو گروه اصلی ای را تشکیل می دادند که نخست طی این دوره ظهور یافتند، شدیداً با قوم پرستی افراطی هیرکانوس مخالف بودند. فریسیان به عنوان وارثان روحانی حسیدیم، چاره ای جز محکوم کردن جنگی که هدف آن نخوت و بزرگ نمایی قومی بود نداشتند. این مخالفت فریسیان و نفوذ عظیم آنان در میان توده های مردم بود که هیرکانوس را ناگزیر ساخت، با توجه به کمبود سربازگیری، که چون تورات آن را منع کرده بود، نمی توانست واقعاً در این سرزمین به آن جنبه ی قانونی ببخشد، برای ماجراجویی های نظامی خود به مزدوران خارجی توسل جوید. تنها حمایتی که او به دست آورد حمایت صدوقیان بود که عمدتاً شامل عناصر قبلاً یونانی زده می شدند- طبقات بالای روحانیان و زمینداران ثروتمندتر که بسیاری از اندیشه های بیگانه را اخذ کرده و همراه با آن اندیشه ها به ترغیب قوم گرایی افراطی و خشن پرداخته بودند.
در اینجا به نقطه ی جدایی و اختلاف بین این دو گروه می رسیم، اختلافی که سیاست های هیرکانوس تنها به تشدید آن کمک کرد. این اختلاف از طریق نام هایی که آنها در تاریخ بدانها معروف شده اند نشان داده نمی شود، زیرا معنای این نام ها دقیقاً روشن نیست. هر دو گروه به تورات وفادار بودند. اما در حالی که صدوقیان، با همه ی وفاداری شان به تورات، قبل از هر چیز بر مفهوم قوم و امت تأکید می کردند، فریسیان، با تمامی تعلق و وابستگی شان به مفهوم دولت، بیش از هر چیز بر اهمیت تورات تأکید می ورزیدند.
این اختلاف دیدگاه بر میزان و ماهیت اقتدار و نفوذی که مقدر بود تورات بر مملکت اعمال کند تأثیر گذاشت. فریسیان مایل بودند که همه ی امور مملکت بی توجه به ملاحظات دیگر دقیقاً بر پایه ی قوانین تورات اداره شود. در مقابل، صدوقیان بر این باور بودند که گرچه به رسمیت شناختن تورات به عنوان قانون اساسی مملکت کاملاً پسندیده است، اداره ی حکومت، که تحت شرایط متغیر بالضروره مستلزم روابط نزدیک با قدرت های مشرک است، بدون در نظر گرفتن مصالح سیاسی و منافع اقتصادی به عنوان داور نهایی در تصمیم گیری ها ناممکن است. این به آن معنا نبود که فریسیان نسبت به تغییر شرایط آماده نبودند، بلکه موضوع مورد منازعه اعتبار و حقانیت قانون ( شریعت ) شفاهی و گنجاندن آن در مفهوم تورات بود. اگر تورات تنها به معنای متن مکتوب اسفار خمسه ی موسی می بود، آشکار است که پیروی و اطاعت از آن تحت شرایط تازه ناممکن بود. لیکن اگر تورات قانون شفاهی را دربرمی گرفت، راه برای مفسران جهت کشف معنای واقعی متون مکتوب و تطبیق آن با نیازهای زمانه ی خود آنها هموار می گردید.
اختلاف دیدگاه فریسیان و صدوقیان در باب اهمیت تورات و امت در نسبت با یکدیگر، از نگرش هر یک از آنان نسبت به خدا ریشه می گرفت. از نظر صدوقیان، خدا اساساً خدایی قومی و تنها خدای اسرائیل بود، در حالی که به نظر فریسیان، او خدایی جهانی و خدای تمامی ابنای بشر بود. این خود به اختلاف عقیدتی در موضوعات مربوط به فرجام شناسی (5) ‌( یعنی غایت اشیا )‌ راه برد. همان طور که تاریخ ادیان نشان می دهد، باور به خدایی جهانشمول به جانب تفرد بخشیدن به دین گرایش دارد، در حالی که اعتقاد به خدایی قومی به جهت مخالف میل می کند. چون فریسیان خدا را خدای همه ی ابنای آدم می دانستند، به نظریه ی رابطه ی فرد و مسئولیت او نسبت به خدا تمسک جستند و در نتیجه به بقای روح فردی و به کیفر گناه در سرای آخرت ایمان آوردند، در حالی که صدوقیان با نگرش قوم گرایانه به دین، همه ی این تصورات اساساً فردگرایانه (6) و فرجام شناختی را صرف اوهام فریسیان می شمردند و به این عنوان آنها را رد می کردند.
هیرکانوس در ابتدا هوادار فریسیان بود و در سازماندهی دوباره به سنهدرین (7) یا بت دین (8) بزرگ، که او با اتکا به آن حکومت می کرد، آن جا را با اعضای فریسی پر کرد. لیکن فریسیان به آمیختن مقام عالی روحانیت با قدرت دنیوی اعتراض کردند و هیرکانوس که از طرز تلقی آنها آزرده خاطر شده بود، رابطه ی خود را با آنها قطع کرد و به صدوقیان روی آورد.
از آن زمان به بعد این دو گروه مخالف سرسخت یکدیگر شدند و برای کنترل دولت به رقابت برخاستند. هرگاه که صدوقیان تفوق می یافتند، مملکت دستخوش منازعات خشن، شورش و خونریزی می گردید. در سراسر ایام حکومت پسران و جانشینان هیرکانوس، چنین شرایط مصیبت باری حکمفرما بود، نخست در دوره ی حکومت اریستوبولوس (9)، که خود را به عنوان پادشاه معرفی کرده بود، و سپس در زمان حکومت برادرش الکساندر یانائوس (10) ( 103-76 ق. م. )‌، که در نتیجه رشته ای از منازعات و درگیری ها تا پایان سلطنت خود بر حکومتی پادشاهی کرد که تقریباً به وسعت حکومت سلیمان بود. اما با وجود این پیروزی های نظامی و تصرفات ارضی، فریسیان همچون گذشته سازش ناپذیر باقی ماندند. توده های مردم جانب فریسیان را گرفتند و در حمله به شخص پادشاه در یکی از اعیاد خیمه ها به سبب این که نسبت به آیین تقدیم شراب رفتاری تحقیرآمیز کرده بود بیمی به خود راه ندادند، آیینی که بنا بر سنت فریسیان، او باید به عنوان مقام روحنی آن را بر روی محراب انجام می داد. به دنبال این واقعه، قتل عام وسیعی رخ داد و رهبران فریسی تبعید شدند. پادشاه در بستر مرگ به همسرش سالومه الکساندرا (11)، که او را به جانشینی خود انتخاب کرده بود، توصیه کرد که با فریسیان آشتی کند. به پیروی از توصیه ی او، الکساندرا فریسیان را از تبعید فراخواند و اداره ی امور مملکت را در اختیار آنها گذارد. با بازگشت به قدرت، آنها بیش از گذشته دارای نفوذ و اعتبار شدند. فریسیان سنهدرین را به رسمیت شناختند و منحصراً اعضای خود در به عضویت آن درآوردند. از سوی دیگر، آنان شعایر معبد را مطابق با سنت های خود تغییر دادند و به وضع شماری از قوانین پرداختند که نیازهای زمانه آنها را اقتضا می کرد. از مهم ترین رهبران فریسی باید به شمعون بن شاطح (12) اشاره کرد که همراه با یهود ابن طبّای (13) در رأس سنهدرین قرار گرفت: شمعون در مقام ناسی و یهودا به عنوان اب بت دین (14). هر دوی آنان به تأکید از قضات خواستند که در اجرای عدالت حداکثر دقت و بی طرفی را اعمال کنند؛ ضمناً شمعون بن شاطح مسئول نهاد رفع اختلاف همسر و شوی او، کتوبا (15) بود که برای دفاع از زن در مقابل تعدیات شوهر، حمایت از حقوق او در برابر طلاق اجباری، و نیز نظارت بر تعلیم و تربیت فرزندان ایجاد شده بود. فریسیان همچنین به تفکیک قدرت سلطنتی و قدرت روحانیت پرداختند و خاندان حاکم را از مبادرت به جنگ های خارجی و تصرف سرزمین های بیگانه منع کردند. صلح با همسایگان با آرامش و رشد و شکوفایی داخلی قرین بود و نسل های بعد به دوره ی حکومت سالومه الکساندرا به عنوان عصر طلایی در تاریخ دولت دوم نگاه می کردند.
اما از مرگ الکساندرا (67 ق. م. ) دیری نگذشته بود که صدوقیان دوباره سر به مخالفت برداشتند. آنان، که تحت تأثیر قابلیت های جنگی و نظامی پسر جوان تر الکساندرا اریستوبولوس قرار گرفته بودند، از ادعای او برای جانشینی در مقابل هیرکانوس، برادر بزرگ تر او که به مقام روحانی یا کاهن اعظم قانع نبود و اکنون تخت سلطنت را نیز تصرف کرده بود، حمایت کردند. فریسیان هر چند هیرکانوس صلح طلب را ترجیح می دادند، از تمرکز مقام پادشاهی و منصب روحانیت عالی در دستان او ناراضی بودند و، در نتیجه، حمایت خود را از او دریغ داشتند. جنگ و مبارزه با پیروزی اریستوبولوس، که مقام سلطنت و منصب روحانیت اعظم را از برادر شکست خورده ی خود بازپس گرفت، خاتمه یافت.
اما اکنون، به قصد انتقامی ناآگاهانه، نوجوانی از میان ادومی ها که یوحنا هیرکانوس به اجبار او را یهودی کرده بود در صحنه ی حوادث ظاهر گردید تا رشته ای از رویدادها را به حرکت درآورد که فاجعه ای جبران ناپذیر برای دولت دوم عبرانیان در پی داشت. نام او آنتیپاتر (16) بود. آنتیپاتر، که نوجوانی حسابگر، مکار و جاه طلب بود، هیرکانوس شکست خورده را ترغیب کرد که به کمک حارث(17)، پادشاه نبطیه (18) در عربستان در همسایگی مرزهای یهودیه، بشتابند. بار دیگر، جنگ های داخلی میان دو برادر شعله ور گردید. هر دو طرف منازعه از دولت روم کمک خواستند. پمپی (19) به این درخواست پاسخ مثبت داد، به سوی پایتخت پیشروی کرد، آن را تسخیر کرد و سراسر این سرزمین را به تصرف درآورد ( 63ق. م ).
اکنون یهودیه ایالتی رومی بود و پمپی مسئولیت اداره ی آن را به هیرکانوس سپرد و او را دوباره به عنوان کاهن اعظم منصوب کرد، اما از اعطای عنوان پادشاه به او خودداری ورزید. در همه ی این جنگ ها، فریسیان نقش اندکی داشتند. آنان در حالی که آماده بودند برای تورات جان خود را فدا کنند ( همان طور که بر اساس دستورهای آن زندگی کرده بودند ) ‌حاضر نبودند در مبارزه ای نومیدانه برای کسب استقلال ملی که در آن موضوع دین هیچ مدخلیتی نداشت جانفشانی کنند. هیرکانوس و اشراف طرفدار او نیز به تدریج این واقعیت را پذیرفتند که یهودیه استقلال خود را از دست داده و دریافتند که امید به آینده در گرو تسلیم به روم است. اما برای آنتیپاتر، انتصاب هیرکانوس به عنوان حاکم صوری از طرف پمپی، به معنای افزایش قدرت بود، و او در بازگرداندن آن به سود خود درنگ نکرد. هنگامی که سزار پس از شکست پمپی در فارسالوس (20) در سال 48 ق. م. حاکم روم گردید، آنتیپاتر، که محتاطانه در تمام این دوره جانب سزار را گرفته بود، مورد لطف و عنایت دیکتاتور جدید قرار گرفت و از جانب سزار به عنوان حاکم یهودیه منصوب گردید. او بی درنگ اداره ی حکومت جلیل (21)‌را به پسرش هرود (22) واگذار کرد. سرانجام با تهاجم پارتیان به فلسطین و تعیین آنتیگونوس (23) فرزند آریستوبولوس، از سوی آنان به عنوان پادشاه یهودیه و روحانی اعظم بخت و اقبال به او روی آورد. هرود بلافاصله به روم شتافت و در آن جا در سال 39ق. م. از سوی سنای روم پادشاه یهودیه نامیده شد. او سپس به یهودیه بازگشت، آنتیگونوس را شکست داد، اورشلیم را تصرف کرد و بر سلسله ی حشمونی و همه ی ادعاهای حاکمان آنها نقطه پایان نهاد.
یهودیه، که هنوز اسماً مستقل بود، در واقع تحت حکومت حاکم ادومی خود در اسارت رومی ها قرار داشت. هرود به عنوان حاکمی دست نشانده منافع روم را مافوق منافع اتباع خود می دانست. او که خصلتاً بی رحم، درنده خو و انتقام جو بود و به سلطه ی شکننده ی خود بر مردم آگاهی داشت، تمامی اعضای خاندان حشمونی را از میان برد و با توسل به جنگ و تبعید، طبقات بالای جامعه را ( که صدوقیان در میان آنها فراوان بودند ) به موقعیتی فرودست تقلیل داد. از سوی دیگر، به منظور به دست آوردن وفاداری مردم عادی، به عملیات ساختمان سازی گسترده مبادرت کرد، برای بسیاری کار فراهم ساخت و نیز با صرف مبالغ فراوان به بازسازی معبد پرداخت. به همان دلایل، او کوشید که نظر موافق فریسیان را، که نفوذ اخلاقی و معنوی آنها در توده های مردم در حال افزایش بود ( برخلاف نفوذ صدوقیان که رو به کاهش بود ) به سوی خود جلب کند و هنگامی که فریسیان از ادای سوگند وفاداری خودداری کردند، او بر خواسته ی خود پافشاری نکرد.
در نتیجه، به دخالت فریسیان در سیاست خاتمه داده شد. آنان به عنوان افرادی واقع گرا به این واقعیت دردناک گردن نهادند که از لحاظ بشری هیچ راهی که بتوان با آن مملکت را از سلطه ی رومیان نجات داد وجود ندارد. با کمک این پادشاه نیمه کافر، تسلط رومیان بر آنها هرچه بیشتر افزایش می یافت. هر چند آنان امید خود را به ایام بهتر در آینده از دست نداند، در این زمان به آزادی ای که جهت وقف اوقات خود به مطالعه ی تورات و اشاعه ی دانش و نیز نظارت بر مراسم دینی در میان قشرهای مردم از آن برخوردار بودند دل خوش داشتند.
به طور کلی کناره گیری فریسیان از سیاست ضرورتاً مستلزم جدایی مدیریت سیاسی و مذهبی مملکت بود. این امر موجب ایجاد دو سنهدرین گردید: سیاسی و مذهبی. سنهدرین سیاسی مقدم بر هر چیز از اشراف صدوقی تشکیل می یافت و ریاست عالیه ی آن را کاهن اعظم به عهده داشت و نظارت بر امور سیاسی و روابط دولت با کشورهای دیگر در حیطه ی وظایف آن بود؛ در حالی که سنهدرین دینی، که به بت دین بزرگ معروف بود و ریاست آن را دو تن از کاهنان برعهده داشتند، بر حیات دینی مردم و همه ی امور مدنی و خانگی نظارت کامل داشت مادام که این امور با سیاست های دولت تداخل پیدا نمی کرد. (24) فریسیان با بهره برداری کامل از این موقعیت، به تعلیم و تفسیر تورات پرداختند و به نام آن درباره ی همه ی امور دینی یا اخلاقی داوری کردند و کوشیدند احکام و دستورهای آن را با شرایط تغییر یافته منطبق سازند، در حالی که در همه ی اوقات هم میهنان خود را به رعایت دقیق فرمان های الهی ترغیب می کردند و در قلوب آنها امید به مسیح نجات بخش را برای بازگرداندن اسرائیل به افتخارات و عظمت کهن قومی و تکریم خدای واحد در میان فرزندان انسان، زنده نگاه می داشتند.
در این زمان هیلل (25) و شمای (26) از جمله مهم ترین رهبران فریسی بودند. هیلل ناسی و شمای اب بت دین بود. هیلل هنگامی که به سن بلوغ رسیده بود از بابل به اورشلیم آمده بود، در حالی که شمای اهل اورشلیم بود. این دو روحانی از لحاظ خلق و خوی با یکدیگر تفاوت داشتند: هیلل قدیسی بود که به شکیبایی، نرمخویی و تواضع شهرت داشت. نفوذ اخلاقی او بر نسل خود و نسل های بعد از او عظیم بود و او نمونه ی اعلای یهودیت از حیث این قاعده ی زرین بود: « چیزی را که برای خود دوست نداری برای دیگران مخواه » (27). از سوی دیگر، شمای طبعی تندخو و سختگیرتر داشت. با وجود این، با همه ی تفاوت های آشکاری که در خلق و خو داشتند، شمای همچون هیلل از انسانیتی عمیق برخوردار بود. این اصل اخلاقی هیلل که « از پیروان هارون باش، صلح و آرامش را دوست بدار، از آن حمایت کن و به مخلوقات بشری محبت نما » (28) مشابه این گفته ی شمای است که « با روی گشاده از هر انسانی استقبال کن »(29). این دو روحانی در تفاسیر و چگونگی اعمال قوانین شرع با یکدیگر فرق داشتند، زیرا هیلل گرایش به نرمخویی و آسان گیری را به نمایش می گذاشت، در حالی که شمای به سختگیری و خشونت تمایل داشت.
تفاوت نگرش بین هیلل و شمای صرفاً مسئله ای مربوط به خلق و خو نبود. در تحلیل آخر این اختلاف از اصول تفاسیری متفاوتی ناشی می شد که گاهی در واقع در جهات مختلف عمل می کردند، و هیلل در قیاس با شمای نگرشی سختگیرانه تر اتخاذ می کرد. در مجموع به نظر می رسد که شمای، در صورت فقدان سندی روشن، بیشتر از معنای ظاهری متن پیروی می کرد، لیکن هیلل با آزادی عمل بیشتری از اصول معین تفسیر کتاب مقدس استفاده می کرد که از علمای قبل از خود آموخته بود و او را قادر می ساخت که قوانین شریعت را با شرایط زمانی منطبق سازد. یک نمونه ی کلاسیک از کاربرد روش هیلل برای منطبق کردن قوانین شریعت با اوضاع زمانه، معمول ساختن پروزبول (30) است، یعنی نوعی ابزار حقوقی که از طلبکاران در مقابل تأثیر سال بخشش، که مطابق قانون کتاب مقدس ( « سفر تثنیه »، باب 1، آیه ی 15 ) مستلزم ابطال دیون بود، حمایت می کرد.
تفاوت روش هیلل و شمای در تفسیر قوانین شریعت در میان شاگردان آنان شکل قطعی یافت که پس از مرگ این دو استاد دو مکتب رقیب را تشکیل دادند: مکتب هیلل و مکتب شمای. دیدگاه های مخالف این دو مکتب در واقع تمامی ابعاد حیات یهودی را دربرمی گرفت- ابعاد آیینی، خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی. با وجود این، علی رغم تفاوت های متعددشان، تبعیت و پیروی اساسی آنها از تورات مکتوب و شفاهی از تنزل آنها به صورت فرقه های جداگانه جلوگیری می کرد و [ پیروان ] این دو مکتب اغلب در جلساتی مشترک برای بحث درباره ی دیدگاه های خود و دست یافتن به تصمیمی مشترک بر اساس رأی اکثریت با یکدیگر ملاقات می کردند.
در نقطه ی مقابل ایدئولوژی قومی- دینی فریسیان، ایدئولوژی اسنی ها (31) قرار داشت که نخستین بار در حدود همین دوره در تاریخ یهود ظهور یافتند. جدا از اشارات کوتاهی در نوشته های فیلون (32)، یوزفوس (33)، پلینی بزرگ (34) و هیپولوتوس (35)، اطلاعات اندکی از اسنی ها در اختیار داریم. به هر تقدیر، با توجه به زمینه تاریخی، مرتبط ساختن اسنی ها با ظلم و سرکوب و وضع فلاکت بار یهودیان در زمان هرود معقول به نظر می رسد، و می توان در این فرقه کوشش کسانی را مشاهده کرد که به منظور ادامه ی حیاتی توأم با تقوا در صلح و آرامش، جهان پست را ترک کردند. آنان با گذراندن بخش اعظم حیات خود در حالت تجرد و گوشه نشینی (36)، در اجتماعاتی بسته در مجاورت بحرالمیت، حیاتی مبتنی بر زهد و ریاضتِ (37) سخت پیشه ساختند، از ازدواج خودداری کردند، و برای تصفیه ی باطن اهمیت فراوانی قائل شدند. آنها به طور مشترک غذا می خوردند و از دارایی های خود به اشتراک استفاده می کردند. مانند صدوقیان، خود را به تفاسیر فریسیان از کتاب مقدس مقید نساختند. گرچه برخلاف صدوقیان، که در امور زندگی آسان گیر و آزاداندیش بودند، دقیقاً از نصّ کتاب مقدس پیروی می کردند و از این رو، رعایت قوانین کتاب مقدس به نزد آنها با نوعی سخت گیری افراطی همراه بود. یک نمونه آن رعایت آداب و مناسک روز سبت است که برخلاف تفسیر فریسیان و مطابق با معنای ظاهری ( « سفر خروج »، باب 16، آیه ی 19 )، آنان در این روز از محل سکونت خود به جایی دیگر نمی رفتند. این انحراف اسنی ها از تعالیم فریسیان در مسائل عملی به موضوعات اعتقادی نیز گسترش یافت. آنان به امور سری نظیر پیشگویی آینده، دفع ارواح شیطانی و توسل به ادعیه و اوراد برای شفای بیماری ها دلبستگی داشتند.
همچنین، آنان به تقدیر الهی (38) به جد باور داشتند که هر نوع آزادی عمل و سعی و مجاهده ی بشری را انکار می کرد. اسنی ها در دوری جستن از تعالیم فریسیان حس هماهنگی میان حیات و دین را از دست دادند و در نتیجه، از دنیا کناره گیری کردند و کوشیدند با شدت زهد و ریاضت خود قصورشان را در مواجه شدن با وسوسه و آلام حیات جبران کنند. بدین معنا اسنی ها به نوعی پیشگامان زهاد و راهبان کلیسای مسیحی بودند که در واقع ممکن است بخشی از تعالیم خود را از اسنی ها آموخته باشند. در مجموع، به نظر می رسد اسنی ها فرقه ای انشعابی از یهودیت بوده اند که بر برخی ویژگی ها که تعلق آنها به یهودیت محل تردید نبود مبالغه می کردند و از برخی دیگر چشم می پوشیدند؛ زیرا نه تنها عمل به زهد و ریاضت، به این معنای خاص، بلکه همچنین مشی کناره گیری از جهان و گریز از بار سنگین رنج ها و آلام آن، به عنوان شیوه ای از حیات که یهودیان باید از آن پیروی کنند عموماً در هیچ زمانی مورد تأیید افکار عمومی یهودی قرار نگرفته است. تعجب آور نیست که آنان به تدریج نفوذ خود را از دست دادند و در تحولات بعدی یهودیت اهمیت اندکی داشتند یا اساساً هیچ اهمیتی نداشتند.
مشابه با اسنی ها از لحاظ روحیه، گروهی از اهل شهود بودند، اگرچه ضرورتاً به محافل اسنی ها تعلق نداشتند. آرا و اندیشه های این گروه از طریق مجموعه ای از ادبیات که به ادبیات مکاشفه ای معروف است به دست ما رسیده است که از فرجام شناسی (‌ آموزه امور مربوط به آخرت ) بحث می کند و شامل آثاری نظیر « کتاب یوبیل »‌(39) و « کتاب خنوخ » (40) می شود. نویسندگان آثار مکاشفه ای، که از اوضاع و شرایط بشری نومید شده بودند، امید خود را متوجه آینده ای ساختند که در آن نظام جهان طبیعی و زمانمند کنونی جای خود را به جهان ماوراء الطبیعی و ابدی می دهد که به گونه ای فاجعه آمیز دست و دخالت الهی آن را پدید می آورد. با این آینده ی فرجام شناسانه، مسیحی آسمانی، یا فرد تقدیس شده خداوند، پیوند دارد که از موهبت قدرت الهی برخوردار است و باشکوه و افتخار بر اسرائیلی که استقلال خود را به دست آورده است حکومت خواهد کرد. برای دست یافتن به چنین نقطه کمالی از دست انسان کمک چندانی ساخته نیست. هیچ یک از اعمال او نمی تواند به تحقق آن شتاب بخشد یا آن را به تأخیر افکند. وقوع آن از آغاز در توصیه های خدا مقدر شده است، و از مؤمنان تنها خواسته می شود که صبر و شکیبایی پیشه کنند و با توکل منتظر نجات و رهایی معجزه آمیز و پاداشی که از آنِ آنهاست باشند. (41)
همچون دستاورد یأس و حرمانی که در امید به خلق جهانی ماوراء‌الطبیعی آرامش و تسکین خاطر می یابد، ممکن نبود که مکاشفه گرایی برای نوع خاصی از ذهن یهودی در ایام ابتلائات و رنج ها و آلام قومی جاذبه نداشته باشد. آلامی که به نظر می رسید هیچ نوع راه حل زمینی برای آنها وجود ندارد. این خود به شکل گیری انجمنی از هم پیمانان جدید از اهالی دمشق و جامعه ی قمران (42)، که پیوند تنگاتنگی با آن داشت، انجامید. آگاهی ما از وجود انجمن دمشقی با کشف اسناد معروف به اسناد صدوقی در گنجینه (43) کتب قاهره در سال 1898 و از وجود جامعه ی قمران به واسطه ی کشف الواح بحرالمیت (44)، که اولین بار در بهار 1947 از دل خاک بیرون آمد افزایش یافته است. علاوه بر برخی گرایش های اخلاقی مشخص، هر یک از آنها بر این باور بودند که در پایان زمان به سر می برند و چشم انتظار « آموزگار راستی و عدالت »‌ بودند که بعد از او مسیحی ظهور می کرد که نجات و رستگاری را برای کسانی که خود را از دنیا و آلودگی های آن دور نگاه داشته بودند به ارمغان می آورد و بقیه را به دست نابودی و فنا می سپرد. درباره ی تاریخ دقیق این دو فرقه اختلاف وجود دارد و سرگذشت بعدی آنها نامعلوم باقی مانده است. اما این اندازه روشن است که هر دو گروه، آن گونه که از راه این واقعیت که « کتاب یوبیل » و « کتاب خنوخ » آثار محبوب و مورد علاقه ی آنها بودند تأیید می شود، در باورها و شعایر خود ملهم از ادبیات مکاشفه ای بودند، و در مورد جامعه ی قمران کشف لوحی معروف به نبرد پسران روشنایی و پسران تاریکی (45) در کتابخانه ی قمران، که از لحاظ موضوع و تصویرپردازی با الگوی کلی نوشته های مکاشفه ای مطابقت دارد، این نکته را تأیید می کند.
در تأکید بر تباهی و شرارت طبیعی بشری، نویسندگان آثار مکاشفه ای در نقطه ی مقابل تعالیم یهودیت قرار داشتند، دینی با نظریه ی خاص خود راجع به انسان که بر اساس آن انسان موجودی دارای کیفیات اخلاقی و روحانی که او را قادر می سازد بر همه ی شرارت ها و گناهان غالب آید و نقش مؤثری در به کمال رساندن آینده ای سعادت آمیز در چهارچوب زمان حاضر ایفا کند؛ نتیجه اینکه مکاشفه نویسان نیز، مانند اسنی ها، بیرون از جریان اصلی یهودیت باقی ماندند و تأثیر اندکی بر رشد و تکامل آن به جا گذاشتند.
اما اگر اسنی ها و نویسندگان کتب مکاشفه نماینده ی نوعی واکنش منفی در مقابل فلاکت و ظلم و سرکوب زمانه بودند، زلوتها (46) ( غیوران ) نماینده ی واکنش مثبت و طرز تلقی انسان هایی بودند که نمی خواستند به خاطر صلح و آرامش از واقعیت های روزمره بگریزند و خود را پنهان سازند، بلکه مصمم بودند علیه ستمگران قیام کنند و به ظلم و استبداد خاتمه دهند. در این موضوع آنها هم با فریسیان و هم با صدوقیان تفاوت داشتند. فریسیان همواره طرفدار صلح و آرامش بودند و هر چند ظهور مسیح را برای بازگرداندن تمامیت اسرائیل و تأسیس سلطنت خداوند انتظار می کشیدند، اعتقاد داشتند که نمی توان با توسل به خشونت در این کار توفیق یافت، بلکه تنها از طریق رفتار درست و مبتنی بر تقوا و وفاداری به تورات این امر امکان پذیر است. صدوقیان نیز، حتی بیش از فریسیان، با غیوران مخالف بودند، زیرا آنان با خشونت و خصومت آشکارشان با رومیان همه ی مناسبات سیاسی را برهم می زدند و موجودیت خود دولت را به خطر می انداختند.
به هر صورت، غیوران، برخلاف مکابیان (47) که بعداً در صحنه ظهور یافتند، صرفاً میهن پرستانی متعصب نبودند. آنان میهن پرستانی غیور بودند که عشق شدید به سرزمینشان را با اخلاص و وفاداری عمیق به تورات درآمیخته و حاضر بودند برای هر دو بجنگد و جان خود را فدا کنند.
آنان با آمیختن انگیزه های دینی و سیاسی در تندروانه ترین شکل آنها، تورات را به عنوان مجوز رسمی خود برای به مبارزه طلبیدن همه ی دشمنان خدا و امت او نصب العین قرار دادند. تورات انکشاف الهی اراده ی خداوند و معاملات او با اسرائیل بود. خدا خدای اسرائیل و اسرائیل قوم برگزیده ی او بود و سرزمین آنها سرزمین او شناخته می شد که حضور مشرکان و حکومت بیگانگان و تن دادن به تجاوز به حقوق او آن را ملوث ساخته بود. از این رو، غیوران تسلیم شدن به رومیان و قبول سروری و سیادت آنها را برای فرزندان اسرائیل گناهی نابخشودنی می دانستند.
نخستین کسی که راه مقاومت خشونت آمیز در مقابل سلطه ی رومیان را در پیش گرفت حزقیا (48)‌ بود که هرود او را در آغاز حکومت خود به قتل رسانده بود. اما یهودا اهل جلیل (49)، فرزند او، بود که به غیوران به عنوان گروهی از انسان های از جان گذشته و نومید که برای آرمانی که آن را مقدس می دانستند از هیچ کاری ابا نداشتند سازمان بخشید. انقیاد کامل یهودیه در برابر حکومت روم بعد از مرگ هرود در سال 4 ق. م. در به قدرت رسیدن غیوران عامل شتاب بخش بود. دولت روم در پاسخ به تقاضای پسران هرود برای خنثی ساختن دعاوی رقبای خود در تصرف تخت سلطنت، باز هم دخالت کرد و در سال 6 ق. م. یهودیه را ضمیمه ی مستملکات خود ساخت و آن را بخشی از ایالت رومی سوریه گردانید.
در مجموع، شرایط در یهودیه حتی به عنوان باج گزار روم ممکن است مساعدتر بوده باشد. رومی ها در تعقیب مداخله ی هرچه کم تر در امور داخلی ایالت های مغلوب، خودمختاری قابل ملاحظه ای به یهودیان اعطا کردند. سنهدرین دینی همچون گذشته به اِعمال اختیارات شرعی و حقوقی خود در همه ی موارد خواه دینی، مدنی یا کیفر مرگ، شامل تخطی از قانون شرع، می پرداخت، و به مردم در اعمال و مراسم دینی خود آزادی کامل داده شده بود. سنهدرین سیاسی، که به عنوان میانجی بین دولت روم و مردم عمل می کرد، ‌به اراده ی کاهن اعظم اداره می شد و اعضای آن را عمدتاً صدوقیانی تشکیل می دادند که گرایش سیاسی داشتند. سنهدرین سیاسی همچنین به موارد شورش و قیام می پرداخت، ولی حکام رومی می توانستند در رأی آن تجدید نظر کنند. لیکن متأسفانه حکام رومی ای که بر یهودیه حکم می راندند از قدرت خود سوء استفاده می کردند و هر کاری را برای تیره روزی سرنوشت اتباع یهودی خود انجام می دادند. بدنام ترینِ این حکام پیلاتوس (50) بود. وجه بارز حکومت او ( 26-36م. ) فساد، خشونت، سرقت و اعدام های مستمر حتی بدون کم ترین محاکمه بود.
او که اندک احترامی برای حقوق ابتدایی بشری و احساسات اتباع خود قائل نبود، به طرق گوناگون به عواطف دینی یهودیان بی حرمتی روا می داشت. برخلاف همه ی اسلاف خود، به سپاهیانش دستور داد با پرچم هایی که تصاویر سلطنتی بر روی آنها نقش بسته بود وارد بیت المقدس شوند، و برای ساختن اعضای سنهدرین دینی از اختیارات حقوقی ای که تا این زمان در صدور رأی در مورد جرایم بزرگ دارای آن بودند و ربطی به حکومت روم نداشت، قدرت و نفوذ آنها را تضعیف سازد. از سوی دیگر، او مسئولیت حفظ حاکمیت روم در این ایالت را به عهده ی سنهدرین سیاسی گذاشت. وظیفه ی آنها این بود که دستور دستگیری هر کسی را که مظنون به توطئه علیه روم بود صادر کنند، و در صورتی که به طور روشن اتهام بزرگی علیه کسی وجود داشت، برای قضاوت واقعی او را تحویل مقامات رومی دهند. در برابر این سنهدرین سیاسی بود که عیسی به این اتهام سیاسی که کوشیده بود خود را پادشاه یهودیان سازد محاکمه گردید. سنهدرین سیاسی از بیم این که اگر از شیوه ی معمول در اتهامات سنگینی که به اندازه ی کافی مورد رسیدگی قرار می گرفت و درستی آن ثابت می شد پیروی نکند، یهودیان اندک استقلال ملی ای را که هنوز از آن برخوردار بودند از دست بدهند ( ‌انجیل یوحنا، باب 11، آیه های 48-50 )، عیسی را تسلیم پیلاتوس کرد که به دستور او، مانند یهودیان بسیارِ دیگری که متهم به ایجاد فتنه و شورش بودند، به دست مقامات رومی به صلیب کشیده شد. (51)
فریسیان خود را از کل این ماجرا کنار کشیدند. اختلاف آنها با عیسی اساساً دینی بود، و آنان حتی یک بار او را به سبب دعاوی مسیحانه اش محکوم نکردند. در هر مورد که آنها به انتقاد از عیسی می پرداختند، به علت بی توجهی او به تفاسیر سنتی قوانین تورات و « حصارها »ی برپا داشته پیرامون آن بود. بدین لحاظ، اختلاف آنها هیچ تأثیری بر اتهام سیاسی ای که عیسی به خاطر آن در مقابل کاهن اعظم و دستیاران او ظاهر گردید نداشت، و آنان حتی اگر می خواستند نمی توانستند در آن دخالت کنند. در نتیجه، نمی توان یک تن از فریسیان را یافت که در این محاکمه و حتی کم تر از آن در تصمیم به تسلیم کردن عیسی به مقامات رومی شرکت کرده باشد.
به صلیب کشیدن عیسی به همه ی امیدهای سیاسی- قومی ای که پیروانش به او بسته بودند پایان داد. در عوض، آنها برای تبیین مرگ او به داستان های مکاشفه ای روی آوردند و کوشیدند با تجلیل از او به عنوان منجی آسمانی که مقدر بود اندک زمانی بعد به مثابه ی حاکمی ماوراء الطبیعی دوباره بر زمین ظاهر گردد از نوبه خود قوت قلب بدهند. از این رو، در آن قرن فرقه ای یهودی- مسیحی پدیدار گشت که به مرور زمان پیوند خود را با یهودیت گسست و کلیسای مسیحی را بنیان نهاد. نخستین پیروان این فرقه از همه جهات ( مگر یکی ) یهودی بودند- آنان عیسی را مسیح می دانستند. آنان هیچ تغییر دیگری ایجاد نکردند. همچنان به معبد و احتمالاً به کنیسه می رفتند و نیز در تمامی ابعاد به آداب و شعایر متداول یهودی عمل می کردند و ظاهراً‌ با آنها موافق بودند. باور آنها مبنی بر این که مسیح موعود ظهور کرده است سبب انشعاب و جدایی آنها از یهودیان دیگر نبود، اما طی چند دهه، کلیسای مسیحی تحت نفوذ پولس نگرش خود را درباره ی عیسی تغییر داد به نحوی که به تدریج این معنا غلبه یافت که او صرفاً موجودی بشری نبوده و این گونه القا می شد که عیسی در واقع خدای ثانی است- باوری که انکار وحدانیت خدا آن گونه که یهودیان از این اصطلاح می فهمیدند بود. همین که این تحول رخ داد، حضور مسیحیان یهودی در درون یهودیت دیگر ممکن نبود و شکاف نهایی میان این دو اجتناب ناپذیر گردید.
عزل پیلاتوس در سال 36م. به سبب جباریت او صلح و آرامش اندکی به سرزمین اسرائیل آورد. در سال 38م. امپراتور کالیگولا (52)، که مدعی افتخارات الهی بود، خواستار آن گردید که مردم او را مورد پرستش قرار دهند و به این منظور دستور داد مجسمه او در معبد نصب گردد. یهودیان خودداری کردند و اظهار داشتند که ترجیح می دهند بمیرند تا تن به سازش دهند. قتل کالیگولا در سال 41م. خود به خود فرمان او را ملغا ساخت.
در حکومت کلودیوس (53)، جانشین او، یهودیان تا اندازه ای از ارامش و پیشرفت و شکوفایی برخوردار گردیدند. کلودیوس به سلطه ی کارگزاران رومی خاتمه بخشید و به جای آن آگریپای اول (54)، نوه ی هرود، را به فرمانروایی سرزمین اسرائیل گماشت و او را به پادشاهی سراسر سرزمین های نیای خود منصوب کرد. یهودیان بار دیگر پادشاه خود را داشتند و مملکت به نوعی پادشاهی مستقل شباهت یافته بود. آگریپا در اجرای آداب دینی دقیق و سختگیر بود و با فریسیان روابط دوستانه ای داشت. به این دلیل، او شهرت و محبوبیت فراوانی به دست آورد و در یک مورد هنگامی که با چشمان اشکبار در مجمع عمومی اقرار کرد که به عنوان فردی بیگانه ( از لحاظ نژادی )، بنابر منع کتاب مقدس ( « سفر تثنیه »، باب 17، آیه ی 15 ) حق پادشاهی بر یهودیه را ندارد، جمعیت حاضر با فریاد شادی به او درود گفتند و اعلام کردند « تو برادر ما هستی . »
بعد از مرگ آگریپای اول در سال 44م. پسرش آگریپای دوم، که در روم تربیت یافته بود، جانشین او گردید. لیکن او تنها اسماً پادشاه بود. قدرت واقعی در دستان کارگزاران و عمال رومی بود که بار دیگر فرمانروایی یهودیه به آنان واگذار شده بود. این کارگزاران جدید بسیار بدتر از حکام پیشین بودند و در بی حرمتی و اهانت به شخصیت قومی یهودیان و احساسات دینی یهودی از هیچ کاری خودداری نمی کردند.
تعقیب و آزار و تحقیر یهودیان در فرمانروایی این کارگزاران موجب تحریک فزاینده ی غیوران گردید. در سال 66م. غیوران تحت رهبری مناحم (55)، فرزند یهودا (56) بنیان گذار این گروه سر به شورش برداشتند و مردم را به مبارزه ی مرگ و زندگی علیه ستمگران دعوت کردند. فریسیان بیهوده کوشیدند که مردم را از فروغلتیدن در جنگ و ویرانی بازدارند. آنان تعلیم دهندگان تورات بودند و آموختن درس تسلیم وفادارانه به اراده ی الهی را وظیفه ی خود می دانستند، حتی اگر این به معنای تحمل ظلم و ستم و بی رحمی بود. لیکن شرایط این دوره در کشور کاملاً علیه فریسیان بود و در نتیجه فریسیان شکست خوردند. غیوران مردم را به جنگ کشاندند و نتیجه به ناگزیر فاجعه آمیز بود. در تابستان سال 70م. پس از محاصره ای وحشتناک و همراه با قتل و خونریزی باورنکردنی به دست تیتوس (57)، اورشلیم سقوط کرد و معبد در شعله های آتش ویران گردید. سرانجام دولت یهودی از صفحه ی تاریخ محو شد، اما یهودیان به حیات خود ادامه دادند.

پی‌نوشت‌ها:

1. نویسنده از علمای یهود بوده و مطالب فوق را براساس نوع نگاه خود به دین یهود نوشته است؛ لذا سایت راسخون، در خصوص صدق و کذبِ این نوشته مسئولیتی ندارد.
2. John Hyrcanos
3. Phrisees
4. Sadducees
5. eschatology
6. individualistic
7. Sanhedrin
8. Great Beth Din
9. Aristobulus
10. Alexander Jannaeus
11. Salome Alexandra
12. Simeon Ben Shetach
13. Judah ben Tabbai
14. بنگرید به فصل 10.
15. Kethubah
16. Antipater
17. Aretas
18. Nabatea
19. Pompey
20. Pharsalus
21. Galilee
22. Herod
23. Antigonus
24. نخستین کسی که نظریه ی وجود دو سنهدرین را مطرح کرد دکتر آدولف بوخلر، مدیر پیشین کالج یهودیان در لندن بود که در کتاب Das Synderion in Jerusalem und das grosse Beth Din in der Quader-Kammer وین 1902، به طرح این نظریه پرداخت. نظریه ی او از آن زمان هواداران فراوانی یافته است.
25. Hillel
26. Shammai
27. Babylonian Talmud,Tractate Shabbuth,3Ia
28. The Mishnah,Ethics of the Fathers,i. ,12
29. op. cit,i,15
30. اصطلاح پروزبول ( Prozbul ) معمولاً با توجه به معنای یونانی آن Pros Boule « ( اعلام ) در مقابل شورا » توضیح داده می شود، و نامی است که به سند حقوقی ای که طلبکار قبل از رسیدن سال بخشش تنظیم می کند اطلاق می شود، سندی که به دادگاه وکالت می دهد که دیون او را جمع آوری کند. اصل و اساس پروزبول بر این عبارت کتاب مقدس استوار است: « آنچه از مال تو نزد برادرت هست باید آن را به او ببخشی » ( « سفر تثنیه »، باب 4، آیه ی 15 ). هیلل این را به معنای مستثنا ساختن دیونی که قبلاً با دستور دادگاه قبل از حلول سال هفتم اخذ شده است و عدم اعمال آن در سال بخشش تفسیر کرده است. در این سال چنین دیونی عملاً « ‌بر عهده ی برادرت » ‌نیست، بلکه مانند این است که پیش از این « مطالبه » – یعنی وصول – شده است.
31. Essenes
32. Philo
33. Josephus
34. Pliny the Elder
35. Hippolytus
36. seclusion
37. asceticism
38. predestination
39. Book of Jubilee
40. Book of Enoch
41. همین انکار واقعیت استعلایی آینده ای زمینی و این جهانی است که در تحلیل آخر به وضوح « مکاشفه ی یوحنای رسول » را از « کتاب دانیال نبی » متمایز می گرداند که تصویرپردازی آن را نویسندگان کتب مکاشفه ای یکی پس از دیگری وام گرفته اند. در ارائه این راه حل عام برای مسئله ی عدالت، دانیال در تصویر آینده ی این جهانی که صرف نظر از سیطره ی عدالت و تقوا، بی شباهت به جهان کنونی نخواهد بود از انبیا ( بنگرید به فصل 7 ) پیروی می کند، آینده ای که در آن حتی گناهکاران پس از ابتلائات و رنج ها و آلام در برکات آن سهیم خواهند بود. ( « کتاب دانیال نبی »، باب 12، آیه ی 10 )- که این گنجاندن « کتاب دانیال نبی » را در میان نوشته های مقدس به رغم عناصر مکاشفه ای اش، توضیح می دهد.
42. Qumran community
43. Genizah ( محل اختفا ) نام مخزن کنیسه ی عزرا در قاهره است که شامل مجموعه ی بزرگی از آثار کهن و پاره ای از نسخه های خطی بود که روشنایی قابل ملاحظه ای بر ادبیات و تاریخ یهود افکند. بخش اعظم محتویات آن را دکتر اس. شختر ( S. Schechter ) در سال 1898 به دانشگاه کمبریج انتقال داد که اکنون به صورت مجموعه ای مستقل در آن جا وجود دارد.
44. Dead See Scrolls
45. The War of the Sons of Light and the Sons of Darkness
46. Zealots
47. Maccabeans
48. Hazekiah
49. Judas of Galilee
50. Pilatus
51. بنگرید به Tacitus,Annals XV,44 « مسیح، بنیان گذار [ ‌مسیحیت ]، در دوره ی حکومت تیبریوس به حکم حاکم رومی پونتیوس پیلاتوس محکوم به مرگ شد. »
52. Caligula
53. Claudius
54. Agrippa I
55. Menahem
56. برخی محققان این مناحم را همان « معلم باتقوا » ی الواح بحرالمیت می دانند. بنگرید به ص 123.
57. Titus
منبع مقاله :
اپستاین، ایزیدور، (1388)، یهودیت: بررسی تاریخی، ترجمه: بهزاد سالکی، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید