مقام معظم رهبری می فرمایند :
به طور خلاصه اخلاق پیامبر را به «اخلاق شخصی» و «اخلاق حکومتی» تقسیم می کنیم؛ به عنوان یک انسان، خلقیات او؛ و به عنوان یک حاکم، خصوصیات و خلقیات و رفتار او. البته اینها گوشه یی از آن چیزهایی است که در وجود آن بزرگوار بود؛ چندین برابر این خصوصیات برجسته و زیبا در او وجود داشت که من حالا بعضی از آنها را عرض می کنم. آن بزرگوار، امین ، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمدیدگان در همه ی شرایط دفاع می کرد. درستکردار بود؛ رفتار او با مردم ، بر مبنای صدق و صفا و درستی بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزنده گو نبود. پاکدامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقی عربستان قبل از اسلام، در دوره ی جوانی، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاکدامنی او را همه قبول داشتند؛ آلوده نشد. اهل نظافت و تمیزی ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سرو صورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبهه ی عظیمی از دشمن، او ار متزلزل و ترسان نمی کرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان می کرد. در زندگی، زهد و پارسایی پیشه ی او بود. بخشنده بود؛ هم بخشنده ی مال ، هم بخشنده ی انتقام؛ یعنی انتقام نمی گرفت؛ گذشت و اغماض می کرد. بسیار با ادب بود؛ هرگز پای خود را پیش کسی دراز نکرد؛ هرگز به کسی اهانت نکرد. بسیار با حیا بود. وقتی کسی او را برچیزی که او بجا می دانست، ملامت می کرد- که در تاریخ نمونه هایی وجود دارد- از شرم و حیا سرش را به زیر می انداخت. بسیار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگی آن بزرگوار، از دوران نوجوانی تا هنگام وفات در شصت و سه سالگی، این خصوصیات را در وجود آن حضرت می شد دید.
من بعضی از این خصوصیات را مقداری باز می کنم:
امین و امانتداری حضرت
امین بودن و امانتداری او آن چنان بود که در دوران جاهلیت او را به «امین» نامگذاری کرده بودند. و مردم هر امانتی که برایش خیلی اهمیت قایل بودند، دست او می سپردند و خاطر جمع بودند که این امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتی بعد از آن که دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنی و نقار با قریش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر می خواستند چیزی را در جایی امانت بگذارند، می آمدند و به پیامبر می دادند! لذا شما شنیده اید که وقتی پیامبر اکرم به مدینه هجرت کردند، امیرالمؤمنین را در مکه گذاشتند تا امانتهای مردم را به آنها برگرداند. معلوم می شود که در همان اوقات هم مبالغی امانت پیش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلکه امانت کفار و همان کسانی که با او دشمنی می کردند!
بردباری و تحمل حضرت
بردباری او به این اندازه بود که چیزهایی که دیگران از شنیدنش بی تاب می شدند، در آن بزرگوار بی تابی به وجود نمی آورد. گاهی دشمنان آن بزرگوار در مکه رفتارهایی با او می کردند که وقتی جناب ابی طالب در یک مورد شنید، به قدری خشمگین شد که شمشیرش را کشید و با خدمتکار خود به آن جا رفت و آن جسارتی که آنها با پیامبر کرده بودند، همان را با یکایک آنها انجام داد، گفت هر کدام اعتراض کنید، گردنتان را می زنم؛ اما پیامبر همین منظره را با بردباری تحمل کرده بود. در یک مورد دیگر با ابی جهل گفتگو شد؛ ابی جهل اهانت سختی به پیامبر کرد؛ اما آن حضرت سکوت کرد و بردباری نشان داد. یک نفر رفت به حمزه خبر داد که ابی جهل این طور با برادر زاده ی تو رفتار کرد؛ حمزه بی تاب شد و رفت با کمان بر سر ابی جهل زد و سر او را خونین کرد؛ بعد هم آمد تحت تاثیر این حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهی مسلمانان سر قضیه یی، از روی غفلت و یا جهالت، جمله ی اهانت آمیزی به پیامبراکرم(ص) می گفتند؛ حتی یک وقت یک نفر از همسران پیامبر- جناب زینب بنت جحش که یکی از امهات مؤمنین است- به پیامبر عرض کرد که تو پیامبری، اما عدالت نمی کنی! پیامبر لبخندی زدند و سکوت کردند. او توقع زنانه یی داشت که پیامبر آن را برآورده نکرده بود؛ که بعداً ممکن است به آن اشاره کنم. گاهی بعضیها به مسجد می آمدند و پاهای خودشان را دراز می کردند و به پیامبر می گفتند که ناخنهای ما را بگیر!- چون ناخن گرفتن وارد شده بود- پیامبر هم با بردباری تمام، این جسارت و بی ادبی را تحمل می کرد.
جوانمردی و بزرگواری حضرت
جوانمردی او طوری بودکه دشمنان خود را مورد عفو و اغماض قرار می داد. اگر در جایی ستمدیده یی بود، تا وقتی به کمک او نمی شتافت، دست برنمی داشت.
در جاهلیت، پیمانی به نام «حلف الفضول» – پیمان زیادی؛ غیر از پیمانهایی که مردم مکه بین خودشان داشتند- وجود داشت که پیامبر در آن شریک بود. یک نفر غریب وارد مکه شد و جنسش را فروخت .کسی که جنس را خریده بود، «عاص بن وائل » بود؛ او مرد گردن کلفت قلدری از اشراف مکه بود. جنس را که خرید، پولش را نداد. آن مرد غریب به هر کس هم که مراجعه کرد، نتوانست کمکی دریافت کند؛ لذا بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد زد: ای اولاد فهر! به من ظلم شده است. پیامبر و عمویش زبیر بن عبدالمطلب آن فریاد را شنیدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که از حق او دفاع کنند؛ بلند شدند پیش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسید و مجبور شد پولش را بدهد. این پیمان بین اینها برقرار ماند و تصمیم گرفتند که هر بیگانه یی که وارد مکه شد که مکی ها به او ظلم کردند- که غالباً هم به بیگانه ها و غیر مکی ها ظلم می کردند- اینها از او دفاع کنند. بعد از اسلام سالها گذشته بود؛ پیامبر می فرمود که من هنوز هم خود را به آن پیمان متعهد می دانم. بارها با دشمنان مغلوب خود رفتاری کرد که برای آنها قابل فهم نبود.در سال هشتم هجری، وقتی که پیامبر مکه را با آن عظمت و شکوه فتح کرد، گفت: «الیوم یوم المرحمه»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت؛ این، جوانمردی آن بزرگوار بود.
درست کرداری حضرت
او درستکردار بود.در دوران جاهلیت- همان طور که گفتیم- تجارت می کرد؛ به شام و یمن می رفت؛ درکاروانهای تجارتی سهیم می شد و شرکایی داشت. یکی از شرکای دوران جاهلیت او بعدها می گفت که او بهترین شریکان بود؛ نه لجاجت می کرد، نه جدال می کرد، نه بار خود را بر دوش شریک می گذاشت، نه با مشتری بدرفتاری می کرد، نه به او زیادی می فروخت، نه به او دروغ می گفت؛ درستکردار بود. همین درستکرداری او بود که جناب خدیجه را شیفته ی او کرد. خود خدیجه هم بانوی اول مکه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصیت برجسته یی بود.
نظیف و معطر بودن حضرت
از دوران کودک، موجود نظیفی بود. برخلاف بچه های مکه برخلاف بچه های قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتب بود. در دوران نوجوانی، سرشانه کرده؛ بعد در دوران جوانی، محاسن و سرشانه کرده؛ بعد از اسلام ، در دورانی که از جوانی هم گذشته بود و مرد مسنی بود- پنجاه، شصت سال سن او بود- کاملاً مقید به نظافت بود. گیسوان عزیزش که تا بنا گوشش می رسید، تمیز؛ محاسن زیبایش تمیز و معطر. در روایتی دیدم که در خانه خود خُم آبی داشت- آن وقت چون آینه خیلی مرسوم و رایج نبود_ «کان یسوی عمامته و لحیته اذا اراد ان یخرج الی اصحابه»؛ وقتی می خواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش بیاید، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تمیز می کرد، بعد بیرون می آمد. همیشه با عطر، خود را معطر و خوشبو می کرد. در سفرها با وجود زندگی زاهدانه- که حالا خواهم گفت زندگی پیامبر بشدت زاهدانه بود- با خودش شانه و عطر می برد؛ سرمه دان برمی داشت، برای اینکه چشمهایش را سرمه بکشد؛ که آن روز معمول بود مردها چشمهایشان را سرمه می کشیدند. هر روز چند مرتبه مسواک می کرد. دیگران را هم به همین نظافت، به همین مسواک ، به همین ظاهر مرتب دستور می داد. اشتباه بعضی این است که خیال می کنند ظاهر مرتب باید با اشرافیگری و با اسراف توام باشد؛ نه، با لباس وصله زده و کهنه هم می شود منظم و تمیز بود. لباس پیامبر وصله زده و کهنه بود؛ اما لباس و سر و رویش تمیز بود. اینها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجی و در بهداشت خیلی موثر است. این چیزهای به ظاهر کوچک، در باطن خیلی مؤثر است.
خوشرفتاری حضرت با مردم
رفتارش با مردم، رفتار خوش بود؛ در جمع مردم، همیشه بشاش بود؛ تنها که می شد، آن وقت غمها و حزن ها و همومی که داشت، آن جا ظاهر می شد. هموم و غمهای خودش را در چهره ی خودش جلوی مردم آشکار نمی کرد؛ بشاش بود. به همه سلام می کرد. اگر کسی او را آزرده می کرد، در چهره ی او آزردگی دیده می شد؛ اما زبان به شکوه باز نمی کرد. اجازه نمی داد در حضور او به کسی دشنام بدهند و از کسی بدگویی کنند؛ خود او هم به هیچ کس دشنام نمی داد و از کسی بدگویی نمی کرد. کودکان را مورد ملاطفت قرار نمی داد؛ با زنان مهربانی می کرد؛ با ضعفا کمال خوشرفتاری را داشت؛ با اصحاب خود شوخی می کرد و با آنها مسابقه ی اسب سواری می گذاشت. زیر اندازش یک حصیر بود؛ بالش او از چرمی بود که از لیف خرما پرشده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشته اند که هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم- نه غذاهای رنگارنگ- شکم خود را سیر نکرد. ام المؤمنین عایشه می گوید که گاهی یک ماه از مطبخ خانه ی ما دود بلند نمی شد. سوار مرکب بی زین و برگ می شد. آن روزی که اسبهای قیمتی را با زین و برگهای مجهز سوار می شدند و تفاخر می کردند، آن بزرگوار در بسیاری از جاها سوار بر درازگوش می شد. حالت تواضع به خود می گرفت . با دست خود کفش خود را وصله می زد؛ این همان چیزی است که شاگرد برجسته ی این مکتب -امیرالمؤمنین (ع) بارها انجام داد و در روایات راجع به او ، این را خیلی شنیده اید.در حالی که تحصیل مال از راه حلال را جایز می دانست و می فرمود: «نعم العون علی تقوی الله الغنا»؛ بروید از طریق حلال- نه از راه حرام، نه با تقلب، نه با دروغ و کلک- کسب مال بکنید؛ اما در عین حال خود او اگر مالی هم از طریقی به دستش می رسید، صرف فقرا می کرد. عبادت او آن چنان عبادتی بود که پاهای او از ایستادن در محراب عبادت ورم می کرد.
بخش عمده یی از شبها را به بیداری و عبادت و تضرع و گریه و استغفار و دعا می گذرانید. با خدای متعال راز و نیاز و استغفار می کرد. غیر از ماه رمضان ، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقیه ی اوقات سال هم- آن طوری که شنیدم- در آن هوای گرم روز در میان روزه می گرفت. اصحاب او به او عرض کردند: یا رسول الله! تو که گناهی نداری؛ «غفرالله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر» – که در سوره ی فتح هم آمده: «لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر»_ این همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! می فرمود: «افلا اکون عبدا شکورا»؛ آیا بنده ی سپاسگزار خدا نباشم که این همه به من نعمت داده است؟!
استقامت حضرت
استقامت او استقامتی بود که در تاریخ بشری نظیر او را نمی شود نشان داد. آن چنان استقامتی بخرج داد که توانست این بنای متسحکم خدایی را که ابدی است، پایه گذاری کند. مگر بدون استقامت ، ممکن بود؟ با استقامت او ممکن شد. با استقامت او، یاران آن چنانی تربیت شدند. با استقامت او، در آن جایی که هیچ ذهنی گمان نمی برد، خیمه ی مدنیّت ماندگار بشری در وسط صحراهای بی آب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلک فادع واستقم کما امرت». اینها اخلاق شخصی پیامبر است.
اخلاق حکومتی پیامبر اینها بود: عادل و با تدبیر بود. کسی که تاریخ ورود پیامبر به مدینه را بخواند- آن جنگهای قبیله یی، آن حمله کردنها، آن کشاندن دشمن از مکه به وسط بیابانها، آن ضربات متوالی، آن برخورد با دشمن عنود- انسان آن چنان تدبیر قوی و حکمت آمیز و همه جانبه یی در خلال این تاریخ مشاهده می کند که حیرت آور است و مجال نیست که من حالا بخواهم آن را بیان کنم.
حفاظت و نگهداری از قانون
او حافظ و نگهدارنده ی ضابطه و قانون بود؛ نمی گذاشت قانون نقض بشود؛ چه توسط خودش، و چه توسط دیگران. خودش هم محکوم قوانین بود؛ آیات قرآن هم بر این نکته ناطق است. برطبق همان قوانینی که مردم باید عمل می کردند، خود آن بزرگوار هم دقیقاً و بشدت برطبق آن قوانین عمل می کرد و اجازه نمی داد تخلفی بشود. وقتی که در جنگ بنی قریظه مردهای آن طرف را گرفتند و خائنهاشان را به قتل رساندند و بقیه را اسیر کردند و اموال و ثروت بنی قریظه را آوردند، چند نفر از امهات مؤمنین- که یکی همان جناب ام المومنین زینب بنت جحش است؛ یکی ام المؤمنین عایشه است، یکی ام المؤمنین حفصه است- به پیامبر عرض کردند که یا رسول الله! این همه طلا و این همه ثروت از یهود آمده، یک مقدار هم به ما بده؛ اما پیامبر اکرم با این که زنها مورد علاقه اش بودند و به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسیار خوشرفتار بود، ولی حاضر نشد به خواسته ی آنها عمل کند. اگر پیامبر می خواست ازآن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفی نداشتند؛ لیکن او حاضر نشد. بعد که زیاد اصرار کردند، پیامبر با آنها حالت کناره گیری به خود گرفت؛ یک ماه از زنان خودش دوری کرد که از او چنان توقعی کردند. بعد آیات شریفه ی سوره ی احزاب نازل شد: «یا نساء النبی لستن کاحد من النساء» ، « یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا. وان کنتن تردن الله و رسول و الدار الاخره فان الله اعدّ للمحسنات منکن اجرا عظیما». پیامبر فرمود: اگر می خواهید با من زندگی کنید، زندگی زاهدانه است و تخطی از قانون ممکن نیست.
عهد نگهداری و رازداری حضرت
از دیگر خلقیات حکومتی او این بود که عهد نگهدار بود. هیچ وقت عهد شکنی نکرد. قریش با او عهد شکنی کردند، اما او نکرد؛ یهود بارها عهد شکنی کردند، او نکرد.
او همچنین راز دار بود. وقتی برای فتح مکه حرکت می کرد، هیچکس نفهمید پیامبر کجا می خواهد برود. همه ی لشکر را بسیج کرد و گفت بیرون برویم؛ گفتند کجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هیچ کس اجازه نداد که بفهمد او دارد به سمت مکه می رود؛ کاری کرد که تا نزدیک مکه، قریش هنوز خبر نداشتند که پیامبر دارد به مکه می آید!
دشمنان را یک طور نمی دانست؛ این از نکات مهم زندگی پیامبر است. بعضی از دشمنان، دشمنانی بودند که دشمنیشان عمیق بود؛ اما پیامبر اگر می دید که اینها خطر عمده ی یی ندارند، با اینها کاری نداشت و نسبت به آنها آسانگیر بود. بعضیها هم بودند که خطر داشتند، اما پیامبر آنها را مراقبت می کرد و زیر نظر داشت؛ مثل عبدالله بن ابی. عبدالله بن ابی- منافق درجه ی یک – علیه پیامبر توطئه هم می کرد؛ لیکن پیامبر چون او را زیر نظر داشت، کاری به کار او نداشت و تا اواخر عمر پیامبر هم بود. اندکی قبل از وفات پیامبر، عبدالله ابی از دنیا رفت؛ اما پیامبر او را تحمل می کرد. اینها دشمنهایی بودند که از ناحیه ی آنها حکومت و نظام اسلامی و جامعه ی اسلامی مورد تهدید جدی واقع نمی شد؛ اما پیامبر با دشمنانی که از ناحیه ی آنها خطر وجود داشت، بشدت سختگیر بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد که خائنان بنی قریظه را- که چند صدنفر می شدند- در یک روز به قتل رساندند و بنی نظیر و بنی قینقاع را بیرون کردند و خیبر را فتح کردند؛ چون اینها دشمنان خطرناکی بودند پیامبر با آنها اول ورود به مکه کمال مهربانی را بخرج داده بود؛ اما اینها در مقابل خیانت کردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهدید کردند. پیامبر عبدالله بن ابی را تحمل می کرد؛ یهودی داخل مدینه را تحمل می کرد ؛ قرشی پناه آورنده ی به او یا بی آزار را تحمل می کرد؛ وقتی رفت مکه را فتح کرد، چون دیگر خطری از ناحیه ی آنها نبود، حتی امثال ابی سفیان و بعضی از بزرگان دیگر را نوازش هم کرد؛ اما این دشمن قدار خطرناک غیر قابل اطمینان را بشدت سرکوب کرد؛ اینها اخلاق حکومتی آن بزرگوار است. در مقابل وسوسه های دشمن، هوشیار؛ در مقابل مؤمنین، خاکسار؛ در مقابل دستور خدا، مطیع محض و عبد به معنای واقعی، در مقابل مصالح مسلمانان، بی تاب برای اقدام و انجام. این، خلاصه یی از شخصیت آن بزرگوار است.
پروردگارا! از تو درخواست می کنیم که ما را از امت پیامبر قرار بده. خود می دانی که دلهای ما لبالب از محبت پیامبر است؛ ما را با این محبت نورانی وآسمانی زنده بدار و با همین عشق بی پایان، ما را از این دنیا ببر. پروردگارا! زیارت چهره ی پیامبر را در قیامت نصیب ما بفرما؛ عمل به احکام پیامبر و تشبه به اخلاق آن بزرگوار را نصیب ما بگردان؛ او را به معنای واقعی کلمه اسوه ی ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده.(1)
پی نوشت ها :
1. خطبه اول نماز جمعه 23 اردیبهشت 79
منبع:شخصیت و سیره معصومین (ع) در نگاه مقام معظم رهبری