نهضت مکابیان (4)

نهضت مکابیان (4)

نویسنده: جواد باغبانی

4. غیرت دینی

یکی از سد های محکم در برابر گسترش فرهنگ بیگانه، غیرت دینی است. غیرت دینی آنگاه که مقام با بصیرت و رعایت موازین شرعی و اخلاقی باشد، سپری فولادین است که از احکام شریعت در برابر تهاجم های دشمن دفاع می کند. این سپر باید به دست رهبران صیقل داده شود تا هنگام نیاز به کار آید. غیرت دینی متتیای کاهن، مثال زدنی است. هنگامی که مردی یهودی در برابر چشم همگان خواست بر مذبح مودین برای خدایان دروغین قربانی کند، خشم سراسر وجود متتیا را فراگرفت: «غیرت دینی وی به گونه ای شعله ور شد که عنان اختیار از کف داد و آن مرد را روی مذبح به قتل رساند. همچنین او مأمور پادشاه را که مذبح را به ویرانی کشانده و مردم را وادار به قربانی برای بت ها کرده بود، کشت».(1)
متتیای کاهن در آخرین روزهای زندگی این گونه به پسرانش وصیت کرد: «اکنون روزگار به کام ستمگران و کفرگویان است و ما سختی ها و گرفتاری های تلخی را پیش روی داریم. این گواه خوبی است بر این که شما باید عاشق شریعت باشید و غیورانه از آن دفاع و در راه پیمان پدرانتان جانفشانی کنید».(2) همچنین متتیا به فرزندانش چنین گفت: «پسرانم! شجاع باشید و در جهت اهداف شریعت صف آرایی کنید تا نامتان پرآوازه گردد… تمام دوستداران شریعت را گرد آورید و سرزمین خویش را آزاد کنید».(3)
نمونه های دیگر نیز از غیرت دینی در میان قوم موحد یهود دیده شده است:
باری، یکی از مشایخ اورشلیم به نام رازیس که به هموطنان خویش عشق می ورزید، نزد نکانور متهم شد. وی فردی خوشنام بود که به خاطر مهربانی اش به «پدر یهودیان» شهرت داشت: زیرا در روزگاران گذشته که یهودیان با بیگانگان پیوندی نداشتند، رازیس به یک یهودی غیور مشهور بود و بی باکانه جسم و جانش را با شور و هیجان در راه دین یهود به خطر می انداخت. آن گاه که نکانور خواست خشم درونی خویش را نسبت به یهودیان آشکار کند، بیش از پانصد مرد جنگی را برای دستگیری رازیس روانه کرد؛ زیرا او می پنداشت با دستگیری رازیس آسیب بزرگی به یهودیان می رساند. هنگامی که سپاهیان در پی تصرف قلعه برآمدند و خواستند دروازه آن را بشکنند و فرمان دادند آتشی برای سوزاندن آن فراهم شود. رازیس که از هر سو در محاصره بود، خود را بر شمشیرش انداخت. او مرگ دلیرانه را برگزید تا به چنگ انسان های تبهکار نیفتد و مورد دشنام قرار نگیرد و همین سزاوار اصل و نسب شریفش بود. جمعیت به سوی درها یورش بردند. او که به دلیل شتاب ضربه اش کاری نشده بود، جسورانه به بالای دیوار پرید و خودش را مردانه میان انبوه آنان انداخت. آنان به سرعت خود را کنار کشیدند. در نتیجه، فضایی پدید آمد و رازیس میان آن مکان خالی افتاد. با وجود این، او که هنوز اندک رمقی داشت و از خشم برافروخته بود، برخاست و گرچه خونش همچون فواره می جوشید و جراحاتش دردناک بود، به میان جمعیت پرید و بر صخره ی تندی ایستاد. او که خونش به آرامی روان بود، روده های خود را بیرون کشید و در دست هایش گرفت. سپس آنها را به سوی جمعیت پرتاب کرد و در حالی که خداوندِ روح و زندگی را می خواند و از او می خواست تا دوباره به او روح و زندگی بخشد، جان به جان آفرین تسلیم کرد.(4)

5. روحیه ی شهادت طلبی

یکی از راه هایی که در نهضت مکابیان برای رویارویی با تهاجم فرهنگی و نظامی برگزیده شد، مقاومت سرسختانه در برابر یورش دشمن بود. این مقاومت ها حماسه های خونین آفرید و به شهادت مؤمنان انجامید. در اینجا به سه نمونه اشاره می کنیم:
الف. از جان گذشتگی الیعازار
الیعازار پیرمردی خوش سیما و از کاتبان و آموزگاران شریعت بود. وی را برای خوردن گوشت خوک در فشار گذاشتند. او گوشت را از دهان خود بیرون انداخت و پذیرای شکنجه و عذاب شد و بدین سان، مرگ شرافتمندانه را بر زندگی نکبت بار برگزید. او همچون کسانی که در مبارزه پایدارند، هیچ گاه راضی نشد به دلیل دل بستگی به زندگی دنیا، به غذای نجس لب بزند. آنان که با الیعازار آشنایی داشتند و کارگزار این مراسم بودند، به وی پیشنهاد کردند از غذای پاکیزه ی خود بخورد، ولی وانمود کند که از قربانی های پادشاه است. در این صورت، وی از مرگ نجات می یافت و از احترام همه برخوردار می شد. الیعازار اندیشید و آن گونه که سزاوار سالمندی، موی سفید و رفتار نیکویش از دوران جوانی بود و شریعت مقدس خدا نیز آن را طلب می کرد، در پاسخ گفت:
مرا بی درنگ به گورستان برید؛ زیرا اگر پنهان کاری کنم، بسیاری از جوانان می پندارند که الیعازارِ نودساله به آیین بیگانگان گرویده است و این زیبنده ی پیری همچون من نیست. شایسته نیست دوران پیری خویش را در آرزوی زندگی طولانی تر با ننگ سپری کنم و با نفاق ودو روییِ خود، جوانان را فریب دهم. در این صورت، از کیفر بشری رهایی می یابم، اما در مرگ و زندگی گریزی از عذابِ خدای توانا نیست. از این روی، سزاوار است با شهامت از این زندگی بگذرم و به سوی مرگ بشتابم و این برای جوانان نمونه ی خوبی خواهد شد تا مرگ شرافت مندانه را در این راه شریعت مقدس برگزینند.
پس از این سخنان، الیعازار بی درنگ روانه ی شکنجه گاه شد. آنان که تا اندکی پیش با وی به نرمی رفتار می کردند، اکنون می پنداشتند او همچون دیوانگان سخن می گوید. از این روی، از وی بیزار شدند. الیعازار که از درد تازیانه ها می نالید، در آستانه مرگ گفت: «خداوند دانا می داند که من می توانستم خود را از مرگ نجات دهم؛ اما به دلیل ترس از او، همه ی رنج ها را با خشنودی به جان خریدم». بدین سان، الیعازار مرد. مرگ وی نه تنها برای جوانان، بلکه برای همه قومش نمونه ای از شرافت و یادگاری از فضیلت بود.(5)
ب. شهادت مادر و هفت فرزند وی
در رویدادی دیگر، هفت برادر همراه مادرشان دستگیر شدند. پادشاه آنان را وادار کرد تا بر خلاف شریعت گوشت خوک بخورند. آنان از این کار سر باز زدند. از این روی، با تازیانه و چیزهای دیگر مجازات شدند. در آغاز یکی از آنان گفت: «از ما چه می خواهی؟ ما آماده شهادتیم و شریعت پدرانمان را هیچ گاه زیر پا نخواهیم گذاشت». آن گاه پادشاه خشمگین شد و فرمان شداد تابه ها ودیگ های بزرگ را بر آتش نهند. ظرف ها بی درنگ آماده وداغ شد. پادشاه فرمان داد تا زبان و اعضای نخستین کسی را که لب به اعتراض گشوده بود، پیش چشم مادر و برادرانش ببرند. هنگامی که تمام اعضای او را بریدند، پادشاه فرمان داد او را زنده زنده در تابه ها بر روی آتش سرخ کنند. در حالی که بوی سوخته شدن همه جا را آکنده بود، مادر و برادران یکدیگر را به مرگ شجاعانه تشویق می کردند و می گفتند :«خداوند ما بر ما می نگرد و او غمگسار ماست؛ همان طور که موسی در سرودش در برابر همه چنین گواهی داد : خداوند قوم خود را داوری خواهد نمود و از بندگان خود تسلی خواهد یافت».(6) پس از این که برادر اول بدین سان از دنیا رفت، نوبت به برادر دوم رسید. آنان وی را در حال استهزا برای شکنجه آوردند. هنگامی که پوست سرش را می کندند، از وی پرسیدند آیا پیش از جدا شدن همه ی اعضایت حاضری گوشت خوک بخوری؟ وی به زبان بومی (7) پاسخ داد: هرگز. از این روی، او را نیز همچون برادرش شکنجه دادند. او در نفس های آخر به پادشاه گفت: «تو می توانی از روی ستم این زندگی زودگذر را از ما بگیری؛ اما پادشاه جهان به کسانی که در راه شریعتش می میرند، زندگی جاودانه خواهد بخشید». آن گاه برادر سوم را آوردند. هنگامی که او را استهزا می کردند و در تنگنا قرار می دادند، وی برای نشان دادن آمادگی دست هایش را مردانه دراز کرد و زبانش را بی درنگ بیرون آورد و دلیرانه گفت: «همه ی این اعضا را از خدای آسمان دارم و آنها را در راه شریعتش ناچیز می شمارم و امیدوارم او آنها را دوباره به من بازگرداند». تا آنجا که پادشاه و همراهانش از دلیری مرد جوان که شکنجه را به هیچ انگاشته بود، شگفت زده شدند. پس از اینکه این مرد کشته شد، آنان برادر چهارم را نیز به این شیوه شکنجه کردند و چهره اش را از زیبایی انداختند. هنگامی که آماده مرگ می شد، به پادشاه گفت: «چه نیکوست که آدمی به دست مردم کشته شود؛ این امید که خداوند دوباره او را برانگیزد؛ اما تو هرگز رستاخیزی نخواهی داشت».(8) پس از آن، پنجمی را نیز آوردند و چهره اش را از زیبایی انداختند. آن گاه او به پادشاه رو کرد و گفت: «تو بر انسان ها توانایی داری؛ اما سرانجام نابود خواهی شد و آنچه را بخواهی، می کنی و نمی اندیشی که قوم ما، برگزیده ی خداست. اندکی درنگ کن و قدرت بی انتهای او را بنگر که چگونه تو و نسلت را مجازات خواهد کرد».(9) آن گاه برادر ششمی را آوردند. او که آماده ی مرگ بود، به پادشاه گفت: «بی سبب خود را فریب مده. این سختی ها به خاطر نافرمانی هایی است که در برابر خدا انجام داده ایم. از این روی، این کارهای شگفت بر ما انجام می شود. اما اکنون که روزگار به کام توست، مپندار که می توانی هماورد خدا گردی و از مجازات وی رها شوی». شگفت انگیزتر از همه، مادر آنان بود که سزاوار است از او به نیکی یاد شود. وی با جرئت ودلیری شایسته با امیدی که به خدا داشت، شهادت هفت پسرش را در یک روز پذیرا شد. او که از روح شجاعت لبریز بود، هر یک از آنان را به زبان بومی خود تشویق می کرد و عواطف مادرانه ی خویش را با غرور مردانه در می آمیخت. وی به فرزندانش گفت: «نمی توانم بگویم شما چگونه در رحم من جای گرفتید؛ زیرا من نه روح به شما بخشیدم و نه زندگی و اعضای هیچ یک از شما را من نساختم. بی شک، آفریننده ی جهان که آدمی را پدید آورد و آغاز هر چیز را بنا نهاد، به دلیل جانفشانی شما در راه شریعتش با رحمت خود روح و زندگی را به شما خواهد بخشید». آنتیوخوس پنداشت که با سخنان آن زن،‌ خوار و سبک شده است. از این روی، به کوچک ترین برادر روی کرد و به تشویق وی پرداخت و با سوگند به او اطمینان داد که اگر از شریعت پدران خود دست بردارد، وی را ثروتمند و خوشبخت خواهد کرد و از دوستان نزدیک خود قرار داده، به مقام های بلند خواهد گمارد. جوان روی از سخنان پادشاه برتافت. آن گاه پادشاه مادرش را فراخواند و او را تشویق کرد تا پسر جوانش را از مرگ نجات دهد. پس از سخنان فراوان پادشاه، مادر وعده داد که دیدگاه فرزندش را تغییر دهد. مادر در حالی که پادشاه ستمگر را به تمسخر می گرفت، به روی پسرش خم شد و به زبان بومی سرزمین خود به او گفت:
پسرم ! به من رحم کن. تو را نه ماه در شکم حمل کردم و سه سال شیر دادم. تو را پروردم و به این سن و سال رساندم و با رنج آموزش دادم. پسرم! از تو می خواهم به آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست، به خوبی بنگری و دریابی که خدا آنها را از نیستی به هستی آورده است. آدمی را نیز این گونه آفرید. از این پادشاه ستمگر نهراس وبا پذیرش مرگ، شایستگی برادری خود را با آن شهیدان اثبات کن تا بار دیگر به لطف خداوند تو را همراه برادرانت در جهان دیگر در آغوش گیرم.
هنوز سخن مادر پایان نیافته بود که جوان گفت:
منتظر چه هستید ؟ من هرگز از فرمان پادشاه پیروی نخواهم کرد؛ بلکه فرمانبردار شریعتی خواهم بود که به دست موسی به نیاکان مان داده شده است و تو که هر شرارتی را بر عبرانیان روا داشتی، هرگز از دست خدا نخواهی گریخت؛ ما همه ی این سختی ها را به سبب گناهان مان به دوش می کشیم و گر چه خدای زنده برای مدت کوتاهی بر ما خشم گیرد و ما را سرزنش و ادب کند، بار دیگر با بندگانش از روی لطف رفتار خواهد کرد؛ اما تو، ای کافر که از همه شریرتری، خود را بی دلیل برتر از دیگران مپندار و با آرزوهای واهی مغرور مباش؛ زیرا تو هنوز از داوری خدای توانا که همه چیز را می نگرد، نگریخته ای؛ زیرا برادران ما برای مدتی کوتاه درد و رنج را پذیرفتند و در راه پیمان خداوند برای زندگی جاوید کشته شدند. اما تو به سبب تکبر و غرورت با داوری عادلانه خدا مجازات خواهی شد. من نیز مانند برادرانم جسم و جانم را فدای شریعت پدرانم می کنم و از خدا می خواهم هر چه زودتر لطف و رحمتش را بر قوم ما بفرستد و تو را با درد و رنج ها همراه کند تا بگویی که خدایی جز خدای یکتا نیست. امید است که من و برادرانم آخرین کسانی از قوم مان باشیم که خشم عادلانه ی خدای توانا بر آنان فرود می آید.
پادشاه که به سخره گرفته شده بود، بسیار خشمگین شد و او را بدتر از دیگر برادرانش شکنجه کرد؛ این گونه آن مرد بی گناه با اعتماد کامل به خداوند از دنیا رفت. سرانجام پس از همه ی پسران مادر آنان نیز کشته شد.(10)
ج. جانبازی زنان
پادشاه آنتیوخوس اپیفانوس به بنی اسرائیل فرمان داد: «پسران را بدون ختنه باقی گذارند و روح پاکشان را با آدابی ناپسند آلوده کنند تا شریعت به فراموشی سپرده شود و احکام خدا دگرگون گردد. هر کس از این فرمان سرپیچی کند، کشته خواهد شد».(11) مادرانی این فرمان را نادیده گرفتند. مأموران شاه نیز در اجرای فرمان اخیر او کوتاهی نکردند و آن گونه که دستور داده بود: «دو زن که فرزندان خود را ختنه کرده بودند، دستگیر شدند. کودکانشان را به سینه های آنان آویختند و در شهر گرداندند؛ سپس آنان را از برج و باروی شهر به زیر افکندند». (12)

پی نوشت ها :

1.اول مکابیان2: 24-25.
2.اول مکابیان2 :50.
3.اول مکابیان 2: 64-67.
4.دوم مکابیان14 :37-46.
5.دوم مکابیان6: 18-31.
6.عبارت نقل شده با تورات عبری سازگار است؛ اما در ترجمه های فارسی تورات آمده است: زیرا خداوند قوم خود را داوری خواهد نمود و بر بندگان خویش شفقت خواهد کرد…(تثنیه 32: 36).
7.مقصود زبان آرامی است.
8.برخی از یهودیان معتقد بودند که رستاخیز مخصوص نیکوکاران است.
9.مقصود مجازاتی است که در همین جهان بر آنتیوخوس و فرزندانش وارد شد. ر.ک: دوم مکابیان14 :2.
10.دوم مکابیان7 :1-41.
11.اول مکابیان1 :51-52.
12.دوم مکابیان6: 10.

منبع: فصلنامه علمی – تخصصی معرفت ادیان شماره 1
ادامه دارد…

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید