بحث از گستره دین و جایگاه آن در حوزههای خصوصی و عمومی و ارتباط اسلام و دموکراسی و نقش مردم در حکومت اسلامی از مباحث مهمی است که پیرامون آن سخن بسیار به میان آمده است در این راستا در سلسله سخنرانیهای شبهای احیاء که از سوی دفتر تحکیم وحدت طیف علامه و سازمان ادوار تحکیم وحدت در حسینیه ارشاد برگزار شد نظریاتی مطرح شده که از جهاتی قابل نقد و تأمل است، نوشتار حاضر نگاهی گذرا به این نکات دارد.
در بخشی از این سخرانی آقای علویتبار تصریح میکند «در جامعه دینی که مردم یا رضایت دین را از راهنمایان اندیشه و عمل پذیرفتهاند، دین میتواند در حوزه عمومی حضور داشته باشد به جز حوزهای که باعث نقض قواعد دموکراتیک در عرصه حکومت شود.» بر این اساس دایره حضور دین در حوزه عمومی محدود به رضایت مردم خواهد بود و حضور دین در عرصه حکومت تنها در چارچوب قواعد دموکراتیک و تا جایی که باعث نقض آن نشود پذیرفته است. اکنون سؤال این است که منظور از اینکه «دین با رضایت مردم میتواند در حوزه عمومی حضور داشته باشد» چیست؟ اگر منظور این است که رضایت و خواست مردم زمینهساز حضور دین در حوزه عمومی است و بدون رضایت مردم، امکان حضور دین در حوزه عمومی فراهم نمیشود و به تعبیر دیگر مردم در عینیت بخشی و کارآمدی دین در عرصه حکومت نقش اساسی دارند، هر چند این معنا پذیرفته است ولی دلیلی برای محدود کردن حضور دین به حوزهای که باعث نقض قواعد دموکراتیک در عرصه حکومت نشود، وجود ندارد زیرا بر اساس این دیدگاه نقش مردم تنها عینیت بخشی و فعلیت بخشیدن به احکام دن است و نمیتواند حوزه دین را در عرصه حکومت محدود نماید در حقیقت مردم با رضایت خود میپذیرند که احکام دین در عرصه عمومی اجرا شود نه اینکه محدوده آن را مشخص کنند و اگر مقصود این است که رضایت و خواست مردم، ملاک مشروعیت حکومت دینی و حضور دین در حوزه عمومی است و بدون رضایت آنان حکومت دینی فاقد مشروعیت است، این کلام برخلاف مبانی دینی است. زیرا در بینش دینی حق حاکمیت از آن خداست، همه چیز مملوک اوست. هیچ کس حق تصرف در چیزی را مگر با اجازه خدا ندارد، و از آنجا که حکومت و تنظیم قوانین، مستلزم تصرف در امور انسانهاست این امر تنها از سوی کسی رواست که دارای این حق و اختیار باشد یا از طرف او مأذون و منصوب باشد بنابراین حاکمیت حق مردم نیست تا بخواهند آن را به کسی واگذار کنند[1] یا محدوده آن را معین نمایند به نظر میرسد طرح این نظر از سوی ایشان برای پر کردن خلأ ناشی از سکولاریسم و انزوای دین در جامعه است بگونهای که دین در عرصه عمومی حضور پیدا نماید ولی پا را فراتر از رضایت مردم نگذارد. از آن رو بر مبنای این نظریه حکومت پدیدهای صناعی به شمار میرود در حالی که در اندیشه دینی، حکومت ریشه در وحی داشته و پدیدهای الهی به شمار میرود.
در بخش دیگری از این برنامه آقای بسته نگار میگوید: «علی ـ علیه السّلام ـ حکومت را حق مردم و امری عرفی و نه قدسی میداند. چگونه میتوان چنین نسبت نادرستی را به حضرت علی ـ علیه السّلام ـ داد در حالی که لازمه عرفی دانستن حکومت و انکار قدسی بودن آن، نفی جامعیت دین است زیرا دین اسلام که داعیه اداره امور دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی انسانهاست چگونه میتواند نسبت به حکومت و اداره امور جامعه بیاعتناء بوده و آن را به مردم واگذار کرده باشد یا اینکه بدون وجود حاکم اسلامی که شناخت دقیق از مسایل اسلامی داشته و شایستگی لازم برخوردار باشد، تحقق کامل احکام اسلام و اجرای دقیق آن میسر نخواهد بود و شناخت چنین فردی از سوی مردم امکان پذیر نیست به بیان دیگر «اسلام به منظور ایجاد نظم و سلامت جامعه، احکام و تکالیفی مقرر کرده که ضمانت اجرایی شایسته نیاز دارد و از باب قاعده لطف و از مقام حکمت الهی نشأت گرفته است و بر خداوند است که شایستگان مقام اجرایی را نیز به مردم معرفی کند تا مردم در سایه رهنمود شرع، امام و پیشوای دینی و سیاسی خود را بشناسند.[2] بنابراین مسئله حکومت و رهبری سیاسی اسلام از متن دین و برخاسته از آن است نه یک امر عرفی، علاوه بر این مطابق آیات[3] و روایات متعددی،[4] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ از جانب خداوند متعال به رهبری و زعامت جامعه منصوب شدهاند و این امر بیانگر قدسی بودن حکومت.
ایشان (آقای بسته نگار) با اشاره به واقعه غدیر خم تصریح میکند «معرفی حضرت علی ـ علیه السّلام ـ در غدیر یک عمل دموکراتیک بود. این عمل خلاف عرف و عادت آن زمان بود و نشان داد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ مسائل خود را با مردم مطرح میکرد همان طور که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را به مردم معرفی میکند به حضرت علی نیز میگوید حق مردم است که بخواهند تو را انتخاب کنند یا انتخاب نکنند «چنین برداشتی از واقعه غدیر خم ناشی از عدم درک حقیقت و ماهیت غدیر و پیام آن است و با اندک تأملی در خطبه غدیر نادرستی چنین برداشتی بخوبی آشکار میگردد. دستور ابلاغ ولایت در آیه شریفه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»[5] خود گویایی این امر است که انتخاب رهبر اسلامی بید از سوی خداوند باشد[6] و اگر صرف معرفی حضرت علی ـ علیه السّلام ـ به مردم و واگذاری این امر به انتخاب و خواست مردم بود چنین تعبیراتی بکار نمیرفت و از سوی دیگر در غدیر خم پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای آن که خاستگاه دینی این حق را ارایه دهد به مقام ولایت خداوند که منشأ دینی داشته اشاره نمود و فرمود: «الست اولی منکم بأنفسکم» که اشاره به آیه کریمه «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[7] میباشد یعنی آیا من به حکم خداوند ولی امر شما نیستم؟ گفتند: بلی یا رسول الله، آن گاه فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» یعنی منشأ ولایت من و علی یکی است ومقام زعامت یاسی هر دوی ما از مقام حاکمیت دین برخاسته است.[8] براستی آیا جمله «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه» بیانگر ولایت حضرت علی ـ علیه السّلام ـ برمردم است همانگونه که پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ از سوی خدا بر مردم ولایت داشتند یا بیانگر حق مردم در انتخاب یا عدم انتخاب حضرت است؟! آیا چنین برداشتی از واقعه غدیر بدور از واقعیت نیست؟
آقای بسته نگار در ادامه چنین میگوید: «با این که حضرت علی ـ علیه السّلام ـ خلافت را حق خود میدانست اما این امر را متعلق به همه مردم نیز میدانست و انتخاب به صورت شورایی از نظر علی مردود است اما وقتی میداند که اول اسلام در خطر است با خلیفه همراهی میکند، ضمن این که معتقد است باید حاکم و زمامدار از طرف مردم انتخاب شود.»
همانگونه که انتخاب شورایی از نظر حضرت مردود بود، انتخاب حاکم از سوی مرم را نیز مردود میدانستند و ولایت و حکومت را حق شرعی و الهی میدانستند که رأی و انتخاب مردم هیچ نقشی در مشروعیت بخشیدن به آن ندارد هر چند تحقق عملی و فعلیت حکومت به خواست و اقبال مردم فراهم میشود اما این بدان معنا نیست که مشروعیت ذاتی و دینی حکومت حضرت از ناحیه مردم باشد زیرا همانگونه که بیان شد مطابق آیات ور متعددی خداوند متعال حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را به ولایت منصوب نموده است از جمله آیات ولایت[9] ابلاغ[10] و اطاعت[11] و احادیث و روایات متعددی هم چون روایات غدیر خم، ثقلین، انذار، مواخاه و…[12] بر ولایت الهی ایشان دلالت دارد افزون بر این حضرت در نهج البلاغه میفرمایند: … و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه والوراثه الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله» «… ویژگیهای حق ولایت خاص ایشان (آل محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ) است و وصیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت،به آنها تعلق دارد. هم اکنون حق به شایستهاش بازگشته و به جایگاه خود منتقل گردیده است.»[13] ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود میگوید: لازمه این سخن آن است که قبل از زمامداری علی ـ علیه السّلام ـ حق و مقام خلافت جایگاه واقعی خویش را نداشته و در اختیار کسانی بوده که اهلبیت آن را نداشتهاند[14]. این بیان زیبا از یک سو بیانگر مشروعیت الهی حکومت در دیدگاه حضرت است و از سوی دیگر نفی تأثیر انتخاب مردم در مشروعیت بخشیدن به حکومت است.
[1] . مصباح یزدی، محمد تقی، پرسشها و پاسخها، قم:مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) ، 1380، ج 1، ص 24.
[2] . معرفت، محمد هادی، ولایت فقیه، قم: مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی التمهید، 1377، ص 34.
[3] . سوره حشر، آیه 7، سوره نساء، آیه 59، سوره مائده، آیه 3، 55، 67.
[4] . کلینی (ره)، اصول کافی، کتاب الحجه.
[5] . سوره مائده، آیه 67.
[6] . طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ذیل آیه شریفه.
[7] . سوره احزاب، آیه 6.
[8] . معرفت محمد هادی، ولایت فقیه، قم: مؤسسه فرهنگی انتشاراتی التمهید 1377، ص 30.
[9] . سوره مائده، آیه 55.
[10] . سوره مائده، آیه 67.
[11] . سوره نساء، آیه 59.
[12] . علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم:انتشارات شکوری، 1413 هـ . ق، ص 393 به بعد.
[13] . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه دوم، ص 36.
[14] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1،ص 138 ـ 139.
علی مجتبیزاده