آنچه در «نهج البلاغه» در مورد «خلفا» آمده است انتقادهای شدید و تندی است که امام از آنها کرده است. مفاد و مضمون برخی از آنها در حقیقت اشاره دارد به این مطلب که آنان غاصب خلافت بودند، زیرا خلافتی که از آنِ دیگری (امام) بوده آنان آن را تصاحب کردند و به خود اختصاص دادند و این همان معنای غصب در «فقه» می باشد. در این جا به چند نمونه از آنها اشاره می نمایم:
1ـ شخصی[1] در حضور جمع به امام گفت: پسر ابوطالب!: تو بر امر خلافت حریصی!!، امام در پاسخ آن شخص فرمود: «بلکه شما حریصتر و از پیغمبر دورترید و من از نظر روحی و جسمی نزدیکترم، من حق خود را طلب کردم و شما می خواهید میان من و حق خاص من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید، آیا آن که حق خویش را می خواهد حریصتر است، یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است؟!»
امام در ادامه سخنان فوق فرموده: «خدایا از ظلم قریش، و همدستان آنها به تو شکایت می کنم، اینها با من قطع رحم کردند و مقام و منزلت بزرگ مرا تحقیر نمودند،[2] اتفاق کردند که در مورد امری (خلافت) که حق خاص من بود بر ضد من قیام کنند».
2ـ هنگامی که بعضی از یاران امام از او پرسید: «چگونه خویشاوندان شما (قریش) این مقام (خلافت) را از شما گرفتند با این که از همه سزاوارتر بودید؟» در پاسخ فرمود: «ای برادر اسدی تو مردی متزلزل هستی در جائی که نباید سئوال کنی (چون حضرت در میدان جنگ صفین بوده است) می پرسی; ولی حق سئوال داری، پرسیدی پس بدان: این که می بینی با ما مستبدانه رفتار شده و حق ما را گرفته اند، در حالی که نسب ما والاتر و رابطه ما با رسول خدا نزدیکتر است، این برای آن است که گروهی بر ما «حسد» ورزیدند و حق ما را گرفتند». و همین مضمون در خطبه 146 نیز آمده است.
3ـ در انتقاد از ابو بکر که در خطبه «شقشقیه» آمده است، چنین می فرماید:
او به خوبی می دانست من از او شایسته تر به خلافتم، خلافت جامه ای است که بر اندام من راست می آید و زیبنده من است. کلام امام «علیه السلام» چنین است: «به خدا قسم پسر ابو قحافه (ابو بکر) پیراهن خلافت را به تن کرد، در حالی که خود می دانست محور خلافت من هستم و نه او».
4ـ انتقاد دیگر امام به ابوبکر آن است که: چرا او خلیفه پس از خود را تعیین کرد مگر او و همفکرانش نمی گفتند: «خلافت» به «وصایت» نیست، و باید شورای مهاجر و انصار آن را برگزینند؟! مگر شخص ابوبکر پس از انتخاب شدن نگفته بود: «اقیلُونی فلست بخیرکم و علی فیکم»[3]، (مرا رها کنید که بهترین شما نیستم در حالیکه علی در میان شما حضور دارد) سخنان امام در این موضوع چنین است: «شگفتا که ابوبکر از مردم می خواهد که در زمان حیاتش او را از تصدی خلافت معاف بدارند; و در همان حال زمینه را برای دیگری بعد از وفات خود آماده می سازد».
5ـ در جریان شورای شش نفری که توسط عمر تعیین شد برای انتخاب خلیفه بعد از خود، عمر هر یک از آنان را متهم به صفتی کرد، در این میان صفتی به امام نسبت داد که بیاندازه بی پایه و در عین حال خرد کننده بود. عمر مولا امیرالمؤمنین(ع) را متهم کرد که «فیه دعابه»[4] یعنی علی(ع) فرد شوخی است. بعدها معاویه و عمرو بن عاص بر اساس همین سخن عمر، درباره امام گفتند: «فیه تلعابه» همان معنای شوخ طبعی را که عمر به حضرت نسبت داده بود.[5] حضرت امیر(ع) اتهام عمروبن عاص را به شدت رد کرد و این در اصل ردّ سخن عمر بود.[6]
6ـ حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) در کتاب شریف نهج البلاغه در ضمن خطبهای[7] خلافت را از آن کسی میداند که تواناترین افراد بر اداره امور مملکت و داناترین آنها به دستورات الهی باشد.
آنجا که میفرماید: ای مردم شایستهترین افراد برای حکومت، تواناترین آنها بر اداره امور و داناترین آنها به دستورات الهی است (که حضرت تنها خود را سزاوار اداره امور میدانست. و حتی دشمنان نیز به این امر اذعان داشتند. چنانچه هنگامیکه ابو عبیده جراح از امتناع علی(ع) از بیعت با ابوبکر آگاه شد رو به امام کرد و گفت:… تو نسبت به زمامداری از همه شایستهتر هستی).
7ـ ابن ابی الحدید از قول کلبی نقل میکند که: هنگامی که علی(ع) برای سرکوبی پیمان شکنان مانند طلحه و زبیر عازم بصره شد، خطبهای به این شرح ایراد فرمود: هنگامی که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد و قریش با خودکامگی خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان باز داشت. ولی من دیدم که صبر و بردباری بر این کار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آنان است. زیرا مردم به تازگی اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستی آن را فاسد میکرد و کوچکترین فرد آن را واژگون میساخت.[8]
8ـ در جنگ صفین مردی از قبیله بنی اسد از امام(ع) سؤال کرد که: چگونه قریش شما را از مقام خلافت که به آن سزاوارتر بودید کنار زدند؟ حضرت در جواب فرمود: بی موقع پرسش میکنی (زیرا گروهی از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند و طرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگی در میان صفوف آنان میشد) لذا امام(ع) پس از ابراز ناراحتی فرمود: به احترام پیوندی که با پیامبر داری و به سبب اینکه هر مسلمانی حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال میگویم. رهبری امت از آنِ ما بود و پیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود. اما گروهی بر آن بُخل ورزیدند (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی از آن چشم پوشیدند. داور میان ما و آنها خداست و بازگشت همه به سوی اوست.[9]
9ـ حضرت در دوران حکومت خویش وقتی که طلحه و زبیر پرچم مخالفت با ایشان را برافراشته و بصره را پایگاه خود قرار داده بودند، اشاره به حق غصب شده خویش کرده میفرماید: «فو اللّه مازلتُ مدفوعاً عن حقّی مُستأثِراً علی مُنذُ قَبضَ اللّه نبیَّهُ حتی یوم الناس هذا»[10] به خدا سوگند، از روزی که خداوند جان پیامبرش را قبض کرد تا به امروز، من از حق خویش محروم بودهام.
10ـ لحن امام(ع) در خطبهها و نامههای خویش چنین است که حضرت خود را صاحب مسلم حقِ خلافت میداند و عدول از آن را یک نوع ظلم و ستم بر خویش اعلام مینماید و قریش را متعدیان و متجاوزان به حقوق خود معرفی میکند. چنانکه میفرماید: «اللهم انی استعینک علی قریش» بار الها، مرا در برابر قریش و کسانی که ایشان را یاری و کمک کردند، یاری فرما. زیرا آنان قطع رحم من کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصبِ حق و خلافت و مبارزه با من که حقِ مسلّم من است، هماهنگ شدند…[11]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان.
2ـ سیری در نهج البلاغه، استاد مطهری.
3ـ شرح نهج البلاغه آیت ا… مکارم شیرازی، ج 1.
پی نوشت ها:
[1] .علامه مطهری می نویسد به اعتقاد شیعه آن شخص «ابو عبیده جراح» بوده است.
[2] . برای آگاهی بیشتر در زمینه تضعیف و تحقیر امام توسط خلفا رجوع شود به: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ص 417 به بعد.
[3] . احقاق الحق، ج8، ص240؛ بنا به نقل: مکارم شیرازی، ناصر، شرح نهج البلاغه، ج1، ص341.
[4] . تاریخ مختصر الدول، ص 103؛ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان، دفتر نشر الهادی، ج 2، ص 204.
[5] . الامتاع و المؤانسه، ج 3، ص 183.
[6] . صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 84 ، انساب الاشراف بلاذری، ج2، صفحات 151 و 145 و 127؛ نهج السعاده، ج2، ص88 .
[7] . عبده، نهج البلاغه، خطبه 168.
[8] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ج 8، ص 30.
[9] . صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 162.
[10] . همان، خطبه 6.
[11] . همان، خطبه 172.