(83 پرسش و پاسخ درباره حضرت زهرا سلام الله علیها)
سوال17 : اسلام پوشش را در میان نامحرمان تا چه حدی بیان کرده اند و آیا زن نمی تواند صحبت کند در میان جمع خانوادگی که نامحرم باشند زیرا صحبت از صحبت کردن حضرت زهرا به میان می آورند که انگشت به دهان می کردند تا صدای صحبت هایشان به گوش کسی نرسد.
جواب: با توجه به شرایط خاص دوران جوانى، طولانى بودن دوران تجردِ غالب جوانان و خطرات جدى تمایلات آشکار و پنهان غرائز نفسانى، لازم است برادران و خواهران جوان روابط خود را از نظر کمى و کیفى تحت کنترل قرار دهند و در سطح ضرورت حفظ کنند. بنابراین، توصیه اکید ما این است که:
اولاً، اگر ضرورتى ایجاب نمىکند حتى الامکان چنین روابطى با نامحرم برقرار نشود و باید در مقابل افراد نا محرم، رفتارى متکبرانه داشته باشند نه رفتارى صمیمانه. اینکه در احکام شرعى مىفرمایند در غیر ضرورت مثلاً مکروه است مرد با زن هم صحبت شود، مخصوصا مرد و زن جوان، به این دلیل است که چه بسا همین هم صحبت شدنها، غرایز جنسى افراد را تحریک کند و یک اُلفت و محبت شهوانى بین مرد و زن ایجاد گردد و نقطه آغازى براى غوطهور شدن در انحراف و فاسد شود. در هر حال انسان باید دقیقا درون خود را بکاود و باطنش را عمیقا مطالعه کند که مثلاً صحبت کردن با افراد نامحرم چه ضرورتى براى او دارد.
ثانیا: در صورت ناچارى و ضرورت، روابط با نامحرم تا آنجا که به شکستن حریم احکام الهى منجر نشود، اشکالى ندارد. بنابراین، گفتگو و نگاههاى متعارف بدون قصد لذت و ریبه، اشکالى ندارد.
در برخورد و گفتگو، هنجارهاى شرعى زیر رعایت شود:
1ـ از گفتگوهاى تحریک کننده پرهیز شود.
2ـ از نگاههاى آلوده و شهوانى خوددارى شود.
3ـ حجاب شرعى رعایت شود.
4ـ قصد تلذذ و ریبه در کار نباشد.
5ـ دو نفر نامحرم در محیط بسته، تنها نمانند.
بنابراین، سعى کنید خود را عادت دهید که:
1- در صحبت با نامحرم به او نگاه نکنید و به او خیره نشوید.
2- در همه حال، خدا را ناظر بر اعمال و رفتار خود بدانید و عفّت و حیا را فراموش نکنید.
سوال 18 : آیا عدم ازدواج حضرت فاطمه معصومه صحت دارد و در صورت صحت علت آن را ذکر فرمایید.
جواب: در تاریخ معروف است که امام کاظم (سلام الله علیه)، حضرت معصومه (سلام الله علیها) را شوهر ندادند زیرا کفوى براى ایشان پیدا نمىکردند دلیل آن هم روشن است، معصومهاى چون ایشان تمام توجهاش به خداوند متعال است و تنها مردى شایسته همسرى با ایشان است که چون وى معصوم باشد و وقتى چنین مردى یافت نشد، دوران کوتاه زندگانى را به صورت مجرد سپرى مىکنند.
سوال 19 : لطفا آدرس روایاتی که در کتاب اهل سنت در مورد شهادت ،وفات یا ضربه خوردن و یا ناراضی بودن حضرت فاطمه زهرا از خلفای غاصب را شرح دهید.
جواب: از بعضی از منابع شیعه و سنی استفاده می شود که حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در اثر ضربات و لطمه ها و فشارهایی که بر آن مخدره وارد شد, شهید شدند. اما این که مسبب شهادت چه کسی بوده , اختلاف است ; بعضی ((قنفذ)) را ذکر کرده و بعضی , جمعیتی که بر خانه آن حضرت هجوم آورده اند را سبب قتل می دانند.
برای آگاهی بیشتر ر . ک : مدارک شیعه : 1- کامل الزیارات ابی القاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسی بن قولیه , ص 332 2- بحارالانوار , ج 28 , ص 61 – ج , 29 , 192 – ج 30 , ص 348 – ج 43 , ص 170 3- الاختصاص شیخ مفیدص 182 4- دلائل الامامه طبری ص 45 5- وفات الصدیقه الزهر(سلام الله علیها) علامه مقدأم ص 78
منابع اهل سنت : 1- الملل والنحل الشهرستانی ج 1 , ص 57 2- مناقب آل ابیطالب ابن شهر آشوب ج 3 , ص 358 (به نقل از ((المعارف )) ابن قتیبه ) 3- الامامه والخلافه مقاتل بن عطیه ص 160 4- انساب الاشراف بلاذری ج 1 , ص 586 5- العقد الفریه ابن عبد ربه ج 4 , ص 259 6- الوافی بالوفیات ج 6 , ص 17
بعضی دیگر از آنها نیز معتقدند حضرت زهرا بعد از رحلت پیامبر بیمار شدند و در اثر بیماری از دنیا رفتند.
سوال 20 : مردم مدینه برای حضرت زهرا احترام خاصی قائل بودند به خاطر اینکه دختر پیغمبر بود و به او و فرزندانش احترام می گذاشتند پس چرا آن فرد در کوچه های بنی هاشم سیلی به صورت مادر سادات زد و یا اینکه چرا با اینکه می دانستند که آن حضرت در پشت در است در را شکستند. خواهشمندم جواب بدهید.
جواب: دشمنی و خصومتی که بین غاصبان خلافت و اهل بیت(علیه السّلام) مخصوصا حضرت امیر(علیه السّلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) به وجود آمد فقط و فقط به جهت پیروی قدرت طلبان از هواهای نفسانی خود و دوری از دستورات و فرامین رسول خدا و قرآن کریم بود.
در روایت آمده است که «آخرین هوای نفسانی که از دل مسلمان خارج می شود حب قدرت است».
قدرت طلبی حتی از مال اندوزی و شهوت رانی خطرناکتر و مهم تر می باشد – فقط بندگان خاص خداوند هستند که می توانند خود را از این هوای نفس رها سازند – بسیاری از انسان ها میلیونها تومان خرج می کنند یا حتی آسایش خود را به تباهی می کشانند تا به قدرت برسند. غاصبان خلافت نیز با وجودی که می دانستند حق با امیرالمؤمنین و حضرت زهرا است و این مسأله بارها و بارها حتی بعد و قبل از غدیر خم از سوی پیامبران به آنها گوشزد شده بود ولی به جهت قدرت طلبی به مبارزه با اهل بیت پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخاستند و موجبات سخط خدا و رسولش را در دنیا و آخرت فراهم کرده، مسیر هدایت بشریت را منحرف نمودند.
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سیلى زدن به آن حضرت در منابع تاریخى و روائى شیعه آمده است و براى آن کس که شیعه است، همین مآخذ کافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نیز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روایت از منابع شیعه و اهل سنت اشاره مىکنیم:
1. پس از آن که کار بیعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بیعت نکردند، به خانه آن حضرت حمله کردند. در را سوزاندند، على را به زور بیرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و کار به جایى رسید که محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بیعت نکرد و آنان گفتند: بیعت نکنى تو را به قتل مىرسانیم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصمیم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند که خالد قتل آن حضرت را به عهده بگیرد. اسماء بنت عمیس از این توطئه آگاه شد و کنیز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنین بود که وقتى ابوبکر نماز را تمام کرد و سلام گفت، خالد با شمشیر على(علیه السّلام) را بکشد ولى وقتى نماز ابوبکر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نکن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصیه) .
اهل سنت نیز در کتابهاى کلامى، تاریخى و حدیثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روایت اشاره مىکنیم:
2ـ بلاذرى مىگوید: ابوبکر کسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولى حضرت على نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى که آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات کرد و گفت: اى پسر خطاب! آیا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظه العربیه) .
3. ابن عبد ربه مىگوید: آنان که از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب! آیا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید، (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمدسعید العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتیبه دینورى آورده است: ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید ویا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمىخواهى از على که از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو على رابیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه کار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانى کرد. عمر گفت: على را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفه رسول خدا بیعت کن. على گفت: سبحان الله، آنچه را که از آن او نیست براى خودش ادعا کرده است. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر بازهم بسیار گریه کرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها که نکشیدیم. وقتى که گروه مهاجم گریه فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مىکردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بیرون آوردند وگفتند بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مىکنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنیم، (الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى) .
همانطور که ملاحظه مىکنید در منابع شیعه، این حادثه به طور کامل ذکر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره کردهاند. البته از آنان توقع نداریم که این حادثه را به طور کامل ذکر کنند چون این، به زیان آنهاست و آنان تلاش مىکنند این حادثه ذکر نشود.
اگر مىخواهید به همه مآخذ و منابع شیعه و سنى آگاهى پیدا کنید به کتاب «مأساه الزّهراء» نوشته جناب سید جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه کنید. این کتاب درباره موضوع مورد بحث، بسیار مفصّل بررسى و بحث کرده است.
سوال 21 : چرا مردم در صدر اسلام که در جمع قرآن این قدر اهتمام داشتند حادثه غدیر خم را فراموش کردند و نسبت به حضرت زهرا آن جسارت ها را روا داشتند.
جواب : به نظر مىرسد این پرسش یکى از چالشهاى جدّى فرا روى شیعه است؛ زیرا شیعه:
الف. با بهرهگیرى از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراى غدیر مىپردازد؛ منابعى که در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد. (الغدیر فىالکتاب و السنه و الادب، ج 1، ص 14-73. او این حدیث را از 110 نفر صحابى و 84 تابعى نقل مىکند.)
ب. با دلیلهاى متقن و شواهد مستحکم لغوى، قرآنى، سنتى و تاریخى واژه ولایت موجود در روایت غدیر را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مىداند، نه دوستى. (همان، ص 362 – 370.)
ج. اثبات مىکند پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در این ماجرا بر اساس دستور خداوند در پى تعیین جانشین بود نه معرفى کاندیداى خلافت. (همان، ص 370 – 378.)
با این همه در گزارشهاى تاریخى – جز چند منبع که در اعتبار آنها سخن فراوان است (مانند کتاب سلیم بن قیس و کتاب الاحتجاج نوشته احمد بن على طبرسى.)- از واکنش شدید مردم و یاد آورى ماجراى غدیر خم کمتر سخن به میان آمده است. با آنکه قطعاً بیشتر مردم مدینه در ماجراى غدیر حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 یا 84 روز از این ماجرا آن را فراموش کردند؟ (ماجراى غدیر خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ماجراى سقیفه در 28 صفر یا 12 ربیع الاول.)
اعتراض مردم
البته احتمال اعتراض عدهاى از مردم و یادکرد ماجراى غدیر به وسیله آنها و مخفى ماندن این واکنش، به سبب سیاست ممنوعیت نقل و تدوین حدیث، وجود دارد؛ ولى در عدم گستردگى این اعتراضها تردید نیست.
با توجّه به ماجراى غدیر و تأکید پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر تعیین جانشین، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمىنماید. بنابراین، واکنشى چنین محدود چگونه توجیه مىشود؟ براى یافتن سرنخهاى تاریخى این مشکل باید موقعیت زمانى این قطعه از تاریخ و نیز سیر جریانهاى سیاسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دقت بررسى شود. بر این اساس، پىگیرى بحث در محورهاى زیر ضرورت دارد:
1. قبل از تشکیل دولت مدینه به دست پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و بادیهها تحت نظام قبیلهاى به سر مىبُردند.
در این نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معیار گزینش رهبر به شمار مىآمد و رهبر قبیله حق نداشت از میان فرزندان و خویشانش جانشین برگزیند.
2. پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نخستین کسى بود که در این سرزمین نهادى به نام دولت پدید آورد و ارزشهاى فرا قبیلهاى ارائه داد.
آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) توانست قبایل مختلف شهرها و بادیههاى منطقه را تحت یک نظام واحد متمرکز سازد. مردم که وى را پیامبرى آسمانى مىدانستند، تشکیل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتى قابل توجّه نشان ندادند.
3. پیش از فتح مکه اسلام به گونهاى روز افزون در میان مردم شهرها و بادیهها گسترش یافت تا جایى که سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هیأتها) نام گرفت، یعنى سالى که مردم دسته دسته در قالب هیئتهاى مختلف نزد پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىشتافتند و اسلام خویش را آشکار مىساختند. ناگفته پیدا است، انگیزه همه این هیأتها معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ایمان قلبى نداشتند.
4. یکى از آموزههاى اسلامى که پذیرش آن براى مردم دشوار مىنمود، مسأله تعیین جانشین بود؛ زیرا:
الف. مردم فقط پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را داراى بُعد الهى مىدانستند و حکومت فرا قبیلهاىاش را مىپذیرفتند. در نگاه آنان، جانشین پیامبر از چنین ویژگىاى برخوردار نبود.
ب. هنوز بسیارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنیوى آن حضرت مقیّد نمىدانستند؛ چنان که در مواردى چون صلح حدیبیه افتادم که از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنین شکى فرو نرفته بودم» و تقسیم غنایم حنین واکنش اعتراضآمیز نشان دادند (ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 631.)
ج. بسیارى از مردم اطاعت از فرمانهاى دنیوى مربوط به بعد از زندگانى رسول خدا را نمىپذیرفتند؛ زیرا هنوز از آموزههاى جاهلى که به رئیس قبیله اجازه تعیین جانشین نمىدهد، دل نبریده بودند؛ و طبیعى بود که مسأله ریاست دولت را از ریاست یک قبیله مهمتر بدانند.
د. هنوز بعضى از قریشیان تازه مسلمان چنان مىپنداشتند که حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى رقابت قبیلهاى مسأله نبوت را مطرح کرده است. این گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعیین جانشین به ویژه از تیره بنى هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهرهگیرى از پشتوانه فرهنگ قبیلهاى مردم اعتراض خویش را روشنتر بیان کردند.
ه. در زمان جاهلیت تنها اشرافى به مجلس مشورتى قریش (دارالندوه) راه مىیافتند که به چهل سالگى رسیده باشند. (جعفریان، رسول، تاریخ سیاسى اسلام (1)، سیره رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، ص 98.)
بر این بنیاد، پذیرش جانشین رسول خدا، به ویژه اگر آن فرد داماد پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بود و کمتر از چهل سال داشت (حضرت على(علیه السّلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.)بسیار دشوارتر مىشد.
5. دو نکته دیگر، پذیرش جانشینى امام على(علیه السّلام) را دشوار مىساخت:
الف. حضرت على(علیه السّلام) نزد قریشیان، به سبب دلاورى هایش در جنگهایى مانند بدر و اُحُد و به خاک و خون کشیدن بزرگان قریش، چهره منفى داشت. این پدیده سبب شد به تبلیغات گسترده روى آورند و چهره على(علیه السّلام) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند. (عمر در این باره مىگوید: «قوم شما (قریش) به شما مانند نگاه گاو به کشندهاش مىنگرند». (ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 9).)
ب. مردم قبایل مختلف این نکته را درک کرده بودند که با توجّه به لیاقتها و استعدادهاى تیره بنى هاشم، اگر مسأله جانشینى در میان آنها تثبیت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
6. نگاه پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به جانشینى حضرت على(علیه السّلام) الهى و از روابط قبیلهاى و خویشاوندى بسیار فراتر است؛ زیرا آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به حفظ آیین وحى مىاندیشید و طبیعى است که آشناترین فرد به کتاب و سنت و شجاعترین و کوشاترین فرد در راه گسترش اسلام را برگزیند. البته پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با وضعیت جامعه آشنا بود. از این رو، از آغاز رسالت، در موقعیتهاى گوناگون، به بهانههاى مختلف و با بیانهاى متفاوت ویژگىهاى حضرت على(علیه السّلام) را یاد آور مىشد و از جانشینىاش سخن به میان مىآورد.
براى اطلاع از این موارد، ر. ک: محمدى رى شهرى و همکاران، موسوعه الامام على بن ابى طالب فى الکتاب و السنه و التاریخ
آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگترین اجتماع مسلمانان که برخى شمار آنها را بیش از یکصد هزار تن دانستهاند، آشکارا این مسأله را اعلام کند (الغدیر، ج 1، ص 214.)و دغدغه مخالفت جامعه را نادیده بگیرد. فرازى از آیه 67 سوره «مائده» که از این دغدغه پیامبر پرده بر مىدارد و به وى ایمنى مىبخشد، چنین است: «… واللّه یَعْصمک مِنَ النّاسِ»؛ «خداوند تو را از [شرّ] مردم نگاه مىدارد».
در این عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسیار راهگشا است. خداوند پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را از چه چیزى حفظ مىکرد؟ و این «ناس» چه کسانى بودند؟
با توجّه به واقعیت خارجى و ایمن نماندن پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از شرّ زبان مردم و نیز با توجّه به اینکه سرانجام مسأله جانشینى امام على(علیه السّلام) به سامان نرسید، بعید نمىنماید که مراد از واژه «یعصمک» نگهدارى پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هجوم فیزیکى و یکباره مردم باشد؛ چنان که واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اکثریت نو مسلمان آن زمان، به حمل این لفظ بر خلاف ظاهر نیازمند نیستیم.
7. تاریخ درباره بسیارى از حوادثِ مقطع زمانى بین غدیر و وفات پیامبراکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ساکت مانده است؛ امّا کالبد شکافى دو پدیده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر گزینش جانشین و گستره تلاشهاى مخالفان آن حضرت آشنا مىسازد. این پدیدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصیت مهم رسول خدا.
1. سپاه اسامه؛ پیامبر اکرم در واپسین روزهاى زندگىاش فرمان داد لشکرى عظیم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامه بن زید سمت دورترین مرزهاى کشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود (واقدى، محمدبن سعد کاتب، طبقات، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، ص 54-58.)
کالبد شکافى دقیق این جریان نشان مىدهد رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى تثبیت جانشینى حضرت على(علیه السّلام) به چنین اقدامى دست یازید؛ زیرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خالى کردن مرکز حکومت از نیروهاى نظامى و ارسال آن به دورترین نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بسیارى از نومسلمانان قبایل اطراف سر به شورش بردارند و کیان جامعه اسلامى در معرض تهدید قرار گیرد. آنچه این تصمیمگیرى را در نظر پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) منطقى جلوه مىداد، دور ساختن مخالفان جانشینى حضرت على(علیه السّلام) از مدینه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله (همان، ص 55.)به مقام فرماندهى لشکر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از کار انداختن مهمترین (همان، ص 54 و 56.)دستاویز مخالفان جانشینى على(علیه السّلام) هیچ توجیهى نداشت؛ زیرا اسامه بن زید که از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و کاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمىآمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على(علیه السّلام) کوچکتر بود – با توجّه به آنکه در بسیارى از ویژگىها با حضرت على(علیه السّلام) قابل مقایسه نمىنمود – در مقام فرماندهى سپاهى عظیم و متشکل از بزرگان صحابه مانند ابوبکر، عمر، ابو عبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت.
ج. دقّت در ترکیب سپاه اسامه نشان مىدهد تمام کسانى که احتمال داشت با جانشینى حضرت على(علیه السّلام) مخالفت ورزند، ملزم بودند در این سپاه شرکت جویند. (مظفر، محمدرضا، السقیفه، ص 81 و 77.)و کسانى که به بهانه بیمارى پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از اردوگاه به مدینه باز مىگشتند، با جمله تأکیدى «لعن الله من تخلف عن جیش اسامه» روبه رو مىشدند. (شهرستانى، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، ج 1، ص 14.)
در مقابل، یاران و موافقان جانشینى حضرت على(علیه السّلام) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در این سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدینه به سر برند. (السقیفه، ص 81.)
2. پیشگیرى از نگارش وصیت؛ این پدیده در واپسین روزهاى حیات پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تحقّق یافت. در آن روزها، پیامبراکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) که احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههاى مخالفت با جانشینى حضرت على(علیه السّلام) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صریح و ماندگار برجاى گذارد و از گمراهى امت جلوگیرى کند. مخالفان که این دستور را با نقشههاى چند ماهه خویش ناسازگار مىدیدند، به شدت نگران شدند و با هزیان گو خواندن کسى که جز وحى چیزى بر زبان نمىراند، از نگارش این سند جلوگیرى کردند.
تاریخ در اینجا تنها از یک تن نام مىبَرد. (عبدالرحمن احمد البکرى، من حیاه الخلیفه، عمربن الخطاب، ص 101 – 107.)امّا آشکار است که تنها یک نفر – بى آنکه جریانى نیرومند پشتیبانش باشد – نمىتواند با رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مقابله کند. از این رو، بعضى از نصوص گوینده این عبارت را جمع دانسته، از کلمه «قالوا» استفاده کردهاند. (همان، ص 104.)
8. نخستین تشکیلدهندگان این جلسه که با هدف تعیین خلیفهاى جز حضرت على(علیه السّلام) در سقیفه گرد آمدند، انصار به شمار مىآمدند. آن هم انصارى که در همه جا به پیروى محض از پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به ویژه حضرت على(علیه السّلام) بر همگان ثابت شده است.
راستى چرا انصار؟ و چرا با این عجله، آن هم در حالى که هنوز بدن پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) غسل داده نشده است؟ شواهد تاریخى، نشان مىدهد انصار هرگز از جانشینى شخصیتى مانند حضرت على(علیه السّلام) هراسناک نبودند و او را ادامه دهنده راه پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىدانستند.
اقدام عجولانه آنها در درک نکتهاى حیاتى ریشه دارد. آنها با تیز بینى دریافته بودند که شانسى براى به قدرت رسیدن حضرت على(علیه السّلام) وجود ندارد. مخالفت یاران بزرگ پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با راه افتادن سپاه اسامه و نیز مخالفت آنان با نگارش وصیت از سوى پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و به احتمال فراوان، حوادث دیگرى که تاریخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به این نتیجه رسانده بود که مهاجران اندیشه به دست گرفتن حکومت در سر مىپرورانند و احتمال دارد قریشیانى که سرانشان در نبرد با نیروهاى انصار حامى پیامبر به قتل رسیدند، با بهرهگیرى از پیوند نزدیک قریش و مهاجران در پى انتقام بر آیند. بنابراین، به سقیفه شتافتند تا طرفداران غصب حق على(علیه السّلام) را دست کم از به دست گرفتن کامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدینه همگان حادثه غدیر را به یاد داشتند و دلالت آن بر تعیین جانشین را مسلم مىدانستند؛ امّا مشاهده تلاشهاى کسانى که در جهت مخالفت علنى با غدیر گام بر مىداشتند و حرکت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شدیدترین روش ممکن سرکوب مىکردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احیاى یاد غدیر باز مىداشت.
بنابراین، طبیعى است که در این زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آنها به این حادثه مهم تاریخى نباشیم. آنها، با توجّه به زمینههاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون کوفتن مىدیدند. چنان که، بر اساس نصوص تاریخى، حضرت على(علیه السّلام) نیز در آن زمان به این جریان مهم استدلال نکرد. به نظر مىرسد، در آن موقعیت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدیر پرسش برانگیز است نه عدم استدلال؛ زیرا چنین استدلالى نمایانگر پذیرش یکباره جریان مخالف با فرمان پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از سوى مردم معتقد به غدیر است و با شواهد تاریخى سازگارى ندارد.
درباره رفتار و سیره معصومان(علیه السّلام) از دو زاویه «پیش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پیش نگاه» امامان علیهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقریر» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ویژه در مواردى که به امامت و هدایت جامعه مربوط مىباشد. در این گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پایبندى به این اصل اساسى باید به صحت رفتار و سیره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانایى به دنبال کشف اسرار و دلایل آن باشیم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به کار بندیم.
با نگرش «پس نگاه» نیز مىتوان ، به خردمندى و دوراندیشى امامان(علیه السّلام) در موضعگیریهاى آنان پى برد.
زیرا رفتار و موضعگیرى امامان، با ملاحظه تأثیرگذارى در طول تاریخ و پیروزى نهایى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان این پیروزى اتفاق نیفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىکنند. با این نگاه صبر و سکوت امام على(علیه السّلام)، فریادى رسا بر مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ مىباشد. سکوت حضرت، زمینه سوء استفاده دشمنان را خشکاند چنان که ابوسفیان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بیعت کند و بر علیه خلفا اقدام کند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دوراندیشى دست رد بر سینه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى دیگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند باید صبر کنیم. و در روایت دیگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دین، بازگشت کفر و پراکندگى مسلمانان در میان نبود، این گونه صبر نمىکردم. ر.ک: بحار، ج 32، ص 61 .)
این دو نمونه تاریخى و نمونههاى فراوان دیگر حکایت از آن دارد. که حساسیت زمانه اقتضا مىکرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبیت(علیه السّلام) آن چنان صبر کنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نکته مهم آن است که در کنار این صبر، باید حق و حقیقت در طول تاریخ آشکار بماند و سیاهى ظلم و خیانت براى همگان در طول تاریخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. که به گونهاى رنج و زجر را تحمل کردند که رو سیاهى آن براى ظالمان در طول تاریخ قابل پاک شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاریخ به حقانیت اهلبیت را گواهى دهند.
به عنوان یک اصل کلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلومیت همراه باشد ماندگارى آن بیشتر خواهد بود و هر چه مظلومیت بیشتر باشد تأثیر آن حق در طول تاریخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانیت و مظلومیت» را در زندگانى اهلبیت به ویژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسین(علیه السّلام) مىتوان مشاهده کرد. از این رو اگر چه کشاندن امام على(علیه السّلام) براى بیعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در این زمینه از جهت تاریخى و روابط زمینى یک «تحمیل» و ظلم آشکار بود اما از جهت ملکوتى و آسمانى یک «انتخاب» بود. به همین جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلکه خودش رفت اما به گونهاى که در طول تاریخ ظلم غاصبان قابل انکار نباشد.»
درباره مظلومیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» باید دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ویژه پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشکار دیده و شنیده بودند. هنوز احادیثى مانند «فاطمه بعضه منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر کس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از این رو هنگامى که مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بیعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم کنند و برگردند.
اتفاقا کسانى که در جلو جمعیت بودند وقتى فهمیدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعیت دستور داده شد «و ان کانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود که آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدایى ولایت گرفتند. ر.ک: ابى قتیبه الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30، العقد الفرید، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «کبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى همیشه در حافظه تاریخ باقى ماند. و براى همه حقیقت جویان حجت بالغه و آشکار شد. و با نگاه ملکوتى این یک «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانیت علوى و مظلومیت فاطمى آمیخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاریخ افروخته ماند
سوال 22 : آیا صدقه دادن به حضرت زهرا هم می شود فرستاد یا نه اگر نذر کرده باشد چی؟
جواب: هدیه کردن ثواب صدقه به حضرت زهرا و هر کدام از معصومین نه تنها اشکال ندارد بلکه موجب بالا رفتن ثواب و فضیلت آن می شود و همین طور نذر کردن چیزی برای آنها با رعایت شرایط نذر که در توضیح المسائل مراجع بیان شده اشکال ندارد.
سوال 22 : چرا امام علی بعد از شهادت همسرشان حضرت فاطمه چاه را برای درد دل انتخاب کرد چرا سر را داخل چاه می کردند می توانستند درختهای نخلستان ،زمین و خیلی چیزهای دیگر را برای درد دل انتخاب کنند.
جواب: یکی از یاران علی(علیه السّلام) میثم تمار است. میثم از کسانی است که مورد عنایت خاص حضرت علی(علیه السّلام) بود. علی(علیه السّلام) اسراری را برای او فاش ساخته بود. به عنوان مثال، روزی حضرت علی(علیه السّلام) به میثم فرمود: تو را بعد از من می گیرند، دار می زنند، در چوبه دار تو را می زنند، روز سوم دار از بینی و دهان تو خون می ریزد و موهای صورتت با آن خون آلود می گردد تو را با نه نفر بر در خانه عمر و بن حریث دار می زنند و چوب دار تو از آن نه نفر دیگر کوتاه تر خواهد بود. حالا با من بیا تا آن درخت خرمایی که تو را از آن می آویزند نشان بدهم.
علی(علیه السّلام) و میثم با هم آمدند و آن حضرت چوبه دار میثم را به میثم نشان داد. پس از این پیشگویی شگفت آور، میثم همواره به نزد آن درخت می آمد و در آنجا نماز می خواند و می گفت: خدا تو را برکت بدهد ای درخت که من برای تو آفریده شده ام و تو برای من رشد می کنی و هرگاه به عمر و بن حریث می رسید می گفت: من همسایه تو خواهم شود، رعایت همسایگی مرا بکن.
عمر و بن حریث تصور می کرد که میثم می خواهد در آنجا خانه بخرد و برای همین می گفت: مبارک باشد و می پرسید: خانه ابن مسعود را می خری یا خانه ابن حکم را؟ عمر و بن حریث نمی فهمید که مقصود میثم چیست؟ (منتهی الامال، ج 1، ص 402، چاپ هجرت).
این یکی از مواردی است که علی(علیه السّلام) برای میثم فاش کرد و میثم، حامل اسرار حضرت علی(علیه السّلام) بود. از این اسرار، ماها سر در نمی آوریم و فقط خود آنها سر در می آورند.
ماجرای سر در چاه فرو بردن هم یکی از اسراری است که خود حضرت علی(علیه السّلام) از حقیقت آن آگاه و حتی میثم هم از آن آگاه نشد گرچه حضرت علی اشاره به سر این عمل کرد. در روایتی از میثم تمار آمده است: شبی از شب ها حضرت علی(علیه السّلام) مرا به صحرا برد. از کوفه خارج شدیم. به مسجد جعفی رسیدیم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبیح دست های خود را بلند کرد و گفت: خدایا! تو را چگونه بخوانم در حالی که بنده گناهکار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالی که عاشق تو هستم. خدایا! با دستان گناه آلود و چشمان امیدوار به سویت آمده ام. خدایا! تو مالک همه نعمت هایی و من اسیر خطاها هستم. آن حضرت پس از دعا به سجده رفت و صورت به خاک گذاشت و یکصد مرتبه گفت: خدایا عفوم کن. پس از این از مسجد خارج شدیم و رفتیم تا به صحرا رسیدیم. حضرت علی(علیه السّلام) خطی به دور من کشید و فرمود: از این خط بیرون نیا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاریکی گم شد. آن شب، شب تاریکی بود. پیش خودم گفتم: ای میثم! آیا مولا و سرورت را در این بیابان تاریک و با آن همه دشمن تنها رها کردی؟! پس در نزد خدا و پیامبر چه عذری خواهی داشت؟! پس از آن سوگند خوردم که مولایم را پیدا خواهم کرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو کردم. وقتی آن حضرت را از دور دیدم، به طرفش راه افتادم، وقتی که رسیدم دیدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن می گوید و چاه هم با او سخن می گوید.
وقتی که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسید: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دایره پایت را بیرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسیدم که دشمنان، بر تو آسیب برسانند. پرسیدند: آیا چیزی از آنچه گفتم شنیدی؟ گفتم: نه سرورم، چیزی نشنیدم. فرمود: ای میثم! وقتی که سینه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگی کند، زمین را با دست می کنم و راز خودم را به آن می گویم و هر وقت که زمین گیاه می رویاند، آن گیاه از تخمی است که من کاشته ام (بحار، ج 40، ص 199 و منتهی الامال، ج 1، ص 401).
همانطوری که ملاحظه می کنید خود میثم تمار از این راز علی(علیه السّلام) سر در نیاورد علی(علیه السّلام) هم برای میثم فاش نکرد چون میثم تحمل نیاورد و اگر آن شب تحمل می کرد اسراری برای او تعلیم داده می شد.
این حدیث ندارد که حضرت علی(علیه السّلام) از کسی شکوه و ناله کرده باشد و خود میثم هم نفهمید که حضرت علی چه کاری داشت. میثم چنین فکر کرد که علی(علیه السّلام) با چاه سخن می گفت. چاه که قابلیت مخاطب بودن را ندارد و علی(علیه السّلام) انسان کامل است و کار غیر حکیمانه از او سر نمی زند. این یکی از اسراری است که نه برای میثم کشف شد و نه برای ما کشف شده است. آن حضرت در دل شب تاریک و به دور از میثم با عالم بالا ارتباط داشت و این ارتباط خاص آن حضرت است. بر این اساس ما نمی توانیم بگوییم که علی(علیه السّلام) از دست غم و اندوه و مصیبت هایی که به او رسیده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه می کرد. این یک سری بود که حضرت علی(علیه السّلام) نخواست برای کسی فاش شود وگرنه درد دل کردن نه چاه می خواهد، نه درخت و نه زمین.
علی(علیه السّلام) خواصی داشت که می توانست با آنها هر درد دلی را در میان بگذارد. بنابراین سر در چاه کردن یکی از کارهای شگفت انگیز آن حضرت است نه این که از ضعف و ناتوانی در برابر مصیبت ها، به چاه درد دل بگوید.
سوال23 : همه ما کما بیش در مورد چگونگی به شهادت رسیدن حضرت زهرا شنیده ایم ولی برایم سئوال شده که یاران و اصحاب حضرت علی چون مالک، سلمان و… چرا اقدامی نکردند ممکن بود در آن زمان بنا به مصالح جامعه نوپای اسلامی نتوانند قیام و شورشی به پا کنند اما حداقل می توانستند مانع از این شوند که درب خانه پاره تن پیامبر را به آتش بکشند و مظلومانه پهلویش را بشکنند و امامش را دست بسته در کوچه ها بگردانند چرا آنها به یاری فاطمه نرفتند تا جان و تن خود را حائل قرار دهند تا به ایشان آسیبی نرسد. این مسئله را برایم روشن کنید که چرا اقدامی نکردند و اگر کردند چرا کسی از آن صحبتی نمی کند.
جواب: واقعیت این است که تحلیل برخی حوادث تاریخی بسیار مشکل است و هضم برخی رفتارها بسیار سنگین است. اما انگیزه های مختلف، انسان را به جایی می رساند که رفتارهای ناباورانه انجام دهد.
در زمان پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخی رگه های مخالفت با سنت نبوی و دشمنی با اهل بیت از سوی برخی یاران پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دیده می شد. مانند اعتراض در صلح حدیبیه، نافرمانی از شرکت در سپاه اسامه، توهین به پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در هنگام نوشتن وصیت و… اما کسی باور نمی کرد که این تخلفات به جنایت تبدیل شود.
چه بسا علت این که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در آمد آن بود که آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از ورود به خانه منصرف شوند، زیرا مسلمانان مدینه احترام زیاد پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به فاطمه(سلام الله علیها) را از نزدیک دیده بودند و حدیث «من اذها فقد اذانی» را به گوش شنیده بودند به همین جهت کسانی که نزدیک در بودند. به عقب جمعیت که فرمان حمله را می دادند اطلاع دادند که فاطمه پشت در است ولی آنها گفتند: «و ان کانت!!» چنین حرکتی غیر قابل باور بود و از چند یار خالص امام علی(علیه السّلام) در آن هنگامه کاری ساخته نبود و کسی انتظار چنین حرکت جنایتکارانه را نداشت.
در این باره توجه شما را به یک حدیث از امام علی(علیه السّلام) و یک تحلیل درباره واقعه پشت در جلب می کنیم:
روزی اشعث بن قیس گفت: یا علی! چرا شمشیر نکشیدی؟ علی(علیه السّلام) به او گفت: ««فلم ادع احدا من اهل بدر و اهل السابقه من المهاجرین و الانصار الا ناشدتهم الله فی حقی و دعوتهم الی نصرتی فلم یستجب لی من جمیع الناس الا اربعه رهط سلمان و ابوذر والمقداد والزبیر و لم یکن من اهل بیتی معی احد اصول به و لا اقوی به. اما حمزه فقتل یوم احد و اما جعفر فقتل یوم موته و بقیت بین جلفین حافیین حقیرین عاجزین العباس و عقیل و کانا قریب العهد بکفر. فاکرهونی و قهرونی…؛ » همه اهل بدر و پیش کسوتان مهاجر و انصار را به کمک خواستم ولی از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر و از اهل بیت خودم هم کسی نداشتم که با آن بتوانم حقم را بگیرم چون حمزه در احد به شهادت رسید و برادرم جعفر هم در موته شهید شد و کسی برایم نماند مگر دو نفر ذلیل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقیل. به خاطر نبودن یار و یاور حقم را گرفتند» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از کتاب سلیم بن قیس).
سوال 24 : همانطور که می دانیم مصحف حضرت فاطمه علومی از قبیل تعداد گناهکاران و نیکو کاران و نامشان و شهرستان بیان شده است و این چگونه ممکن است و انسانهایی که هنوز نیامده اند چگونه با اراده انسان مطابقت دارد.
جواب: 1. براساس مدارک فراوانی که در منابع گوناگون درباره کتاب یا مصحف دختر گرامی پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) گزارش شده به دست می آید که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پس از فوت پدر به نگارش این مصحف اقدام فرمودند؛ وانگهی، نگارش آن بر اساس دریافت های معنوی و عینی او برای تسلی خاطر در تحمل رنج گران فوت پدر انجام گرفته است. نیز در روایات، مسأله داشتن مصحف فاطمه(سلام الله علیها)، نوعی نشانه امامت و اتصال به وحی و آگاهی به دین و دست یابی به متون مهم شناخته شده، در مقام احتجاج و استدلال، برای خاندان علوی، وسیله کارساز و مؤثری بوده است (مصحف امام علی(علیه السّلام)، محمدعلی ایازی، ص 76 – 78).
2. با وجودی که متأسفانه مصحف فاطمه(سلام الله علیها) در دسترس نبود تا مطالب آن بررسی شود، ولی با فرض صحت سخن شما، مبنی بر مطرح شدن موارد مذکور در پرسش در آن، پاسخ پرسش مزبور روشن است چرا که شخصیتی همچون فاطمه(سلام الله علیها) با آن دریافت های غیبی و اقیانوس بی کران علوم خدادادی، افق آینده و رویدادهای آن را می دید و می دانست که مثلا فلان شخص، چه سرنوشتی خواهد داشت، ولی این موضوع، با اختیار و اراده آزاد انسان، هیچ منافاتی ندارد، زیرا حضرت می دانست که فلان شخص مثلا با اراده آزاد خود چنین سرنوشتی را سپری خواهد کرد، چرا که به ظرفیت های وجودی اشخاص، آگاهی داشت.
سوال 25 : گفته شده که خوب است والدین برای بچه ای که هنوز به دنیا نیامده است یک نام دختر و یک نام پسر انتخاب کنند و حضرت زهرا هم نام محسن را برای آخرین فرزند خود انتخاب کرده بود حال سئوال من این است که چرا آن حضرت نام دختر انتخاب نکردند.
جواب : حضرت علی(علیه السّلام) فرمود: پیش از این که فرزندانتان به دنیا بیایند برای آنان نام انتخاب کنید. اگر می دانید پسر است نام پسر واگر می دانید دختر است نام دختر انتخاب کنید واگر نمی دانید که پسر است یا دختر در این صورت نامی را انتخاب کنید که مشترک بین پسر و دختر است.
روز قیامت، بچه هایی که در این جهان سقط شده اند و نامی برای آنها گذاشته نشده است به پدرشان می گویند: چرا برای ما نامی انتخاب نکردی؟!
پیامبر اسلام برای بچه فاطمه زهرا قبل از این که به دنیا بیاید نام «محسن» انتخاب کرده بود (وسائل الشیعه، ج 15، ص 121، ابواب احکام الاولاد، کتاب النکاح، باب 21، حدیث اول).
این حدیث را شیخ صدوق در خصال و علل الشرایع آورده است (همان).
اما درباره بچه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) باید گفت که اولا، این نام را پیامبر انتخاب کرده و آن حضرت می دانسته که بچه پسر است. ثانیا، اگر فاطمه زهرا هم انتخاب کرده باشد، آن حضرت می دانست که بچه اش پسر است نه دختر.
سوال 26 : زمانی که از کرامات و عظمت بی بی دو عالم فاطمه زهرا صحبت می شود و آن مقامات والا در مورد ایشان بیان می شود در ذهن من این نکته تداعی می شود که چطور حضرت با آن سن کم و عمر محدود حدود 18 سال می تواند الگوی کامل پیر و جوان باشد شاید بگویید که در آن زمان کلا دختران عرب زود به بلوغ می رسیدند باز هم این مرا توجیه نمی کند بنویسید که چرا خداوند عمری بیشتر برای حضرت زهرا قرار نداد تا مثلا در سنین مختلف و در جزئیات زندگی ایشان بتوانند الگوی مستقیم باشند (مثلا برخورد مادر با پسر جوان ،برخورد مادر با ازدواج جوان).
جواب: البته محرومیت جامعه بشری از حضور بیشتر معصومان(علیه السّلام)، ضایعه ای اسفناک است و با کمال تأسف باید اعلام کرد که دشمنی ها و سطح فرهنگی کم مردم آن دوران، موجب شده بود که حتی جزئیات زندگی معصومان(علیه السّلام) در همان مدت کوتاه نیز به روشنی در تاریخ باقی نماند تا جایی که حتی درباره روز ولادت و روز شهادت برخی معصومان(علیه السّلام) در تاریخ اختلافاتی مشاهده می شود.
اما در هر صورت با استفاده از سیره خود پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و امامان(علیه السّلام) و با استفاده از آیات قرآن، احادیث فراوان تربیتی و اخلاقی می توان الگوگیری کرد و همچنین از روش زندگانی بزرگان و عالمان وارسته و چگونگی رفتار آنان می توان الگوگیری کرد و این نیاز را تا حدودی تأمین کرد.
سوال 27 : با توجه به سیره ائمه و روایاتی از این جمله که حضرت زهرا در جواب پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) که:بهترین چیز برای زنان چیست ؟فرمودندکه نامحرمی را نبیند و نامحرم نبیندش .در مورد شاغل بودن زنان آیا جز این است که مگر در صورت ضرورت ،صد درصد بهتر است که زن در خانه بماند و در بیرون از منزل مشتغل نباشد و آیا اگر مرد به تنهایی می تواند زندگی خود و همسر و فرزندانش را تأمین کند زن باید یا بهتر است (کدامیک)خانه دار باشد؟
جواب: در ارتباط با سؤال و روایت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نکاتی چند به عرضتان می رسانیم:
الف) این روایت در بر دارنده یک حکم شرعی قطعی نیست، و در بیان یک حکم کلی استثناءناپذیر نمی باشد. بسیاری از روایات شبیه روایت فوق (ذکر شده) وجود دارد که شاید در نگاه اول ظاهری مطلق و کلی دارند ولی با توجه به روایات و مستندات دیگر، حکم تخصیص خورده و یا مقید به قیودی می شود که یک بحث تفصیلی است.
ب) فرمایش حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) در روایت ذکر شده، به معنای الزام و وجوب نیست، به عبارت دیگر، در عین حال که خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعایت موازین و حدود شرعی جایز شمرده شده است، اما در مواقع غیر ضروری برای زنان بهتر آن است که از اختلاط با مردان اجتناب کنند. و این امر منافاتی با حضور علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زنان (با حفظ شئونات و موازین اسلامی) ندارد. کما اینکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ می رفتند و در غزوه های متعددی همراه با پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شرکت می کردند و در دفاع از ولایت حضور فعال داشتند و حتی سخنرانی نمودند تا جایی که در همین راه به شهادت رسیدند.
ج) بعضی از قیود و محدودیتهایی که در احکام و روایات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حریم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ کرامت و شخصیت واقعی زن متناسب با رسالت همسری و مادری می باشد. و تجربه جهان غرب در آزادیهای نامحدود برای ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف اندیشمندان جامعه غرب) تجربه بسیار تلخی است که زمینه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، که از این رهگذر بیشترین ضرر و زیان نسیب زنان جامعه شد و در نتیجه کرامت و شخصیت زن به پایین ترین حد خود تنزل نمود.
بنابراین می توان گفت در صورتی که مرد به تنهایی می تواند زندگی خود و فرزندانش را به خوبی تأمین کند و زن نیز از تخصص خاصی برخوردار نیست که جامعه به تخصص آن نیازمند باشد، بهتر آن است که مسؤولیت بزرگ فرزند پروری و تربیت فرزندان و همسرداری را به عهده بگیرد و با فراهم کردن محیط آرام خانه و تقویت کانون خانواده فرزندان صالح، سالم و رشد یافته ای را برای جامعه تربیت کند که این بزرگترین خدمت به جامعه است و مهمترین مسؤولیت یک زن در خانه است و اگر زن بتواند به خوبی از پس این مسؤولیت مهم و حیاتی بر آید بزرگترین خدمت را به خود، خانواده و جامعه کرده است. زیرا بیشترین و مهمترین تأثیر در تربیت و پرورش فرزندان را مادران ایفا می کنند و برخی از روانشناسان معتقدند قسمت اعظم تربیت فرزند را مادر به عهده دارد.
امام خمینی نیز فرموده اند «مرد از دامن زن به معراج می رود» در عین حال این بدان معنی نیست که زن در صحنه های اجتماعی به خصوص در مواردی که از تخصص بالایی برخوردار است یا موفقیت های خاصی که ضرورت پیدا می کند وارد نشود مشروط بر آن که حدود شرعی و اخلاقی مورد توجه و رعایت قرار گیرد.
سوال 28 : در روز قیامت آیا حضرت فاطمه برای شفاعت شیعیانش از بین آنها گلچین می نماید آیا اینها ابتدا کیفر و پاداش اعمال خود را می بینند یا از قبل شفاعت شده اند ؟
جواب: آنچه که از مجموع روایات برداشت می شود این است که اگر انسان ایمان به خدا و قیامت داشته باشد و اهل عناد و لجاج در دین و کفر نفاق نباشد امید زیادی به این که مورد شفاعت قرار گیرد هست. چنانچه در تفسیر فرات از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده که فرمود جابر به امام باقر(علیه السّلام) عرض کرد یابن رسول الله حدیثی از جده ات فاطمه(سلام الله علیها) برایم حدیث کن. جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه(سلام الله علیها) در روز قیامت ذکر می کند تا می رسد به اینجا که امام ابو جعفر فرمود: پس به خدا سوگند کسی از مردم باقی نمی ماند مگر کسی که اهل شک باشد و از عقاید اسلام ایمان راسخ نداشته باشد و یا کافر و یا منافق باشد (تفسیر فرات، ص 114 – 113).
پس شفاعت منوط به شرایطی است که تحصیل آنها در دست ما می باشد که با تحصیل آنها شاید مورد شفاعت قرار گیریم و اینگونه نیست که معصومین هر کسی را که بخواهند و او لیاقت نداشته باشد انتخاب کنند و درباره او یقین هم به مقتضا و مقدار لیاقتشان مورد شفاعت قرار می گیرند.
در رابطه با ذیل سؤال و این که ابتدا کیفر می شوند و بعد به شفاعت می رسند یا از قبل شفاعت شده هستند باید گفت؛ هیچ معیار کلی در بین نیست و در قرآن کریم این که چه مجرمینی را و چه گناهانی را و در چه موقع مورد شفاعت قرار می گیرند سخنی گفته نشده، لهذا ممکن است نسبت به بعضی مجرمین با توجه به فاعلیت و درجه گناه آنها قبل از کیفر مورد شفاعت قرار گیرند و یا این که مقداری از کیفر را ببیند و بعد مورد شفاعت واقع شوند. کیفر گناهان گاهی در سختی های دنیا انجام می گیرد و برخی در هنگام سختی مرگ و برخی در برزخ و برخی در مواقف قیامت و برخی بعد از مدتی عذاب در جهنم مشمول شفاعت می شوند. البته آنچه در روایت آمده این است که کسانی که محبت امام علی(علیه السّلام) در پیشانی شان نمایان باشد، حضرت زهرا(سلام الله علیها) همانند پرنده ای که دانه جمع می کند آنان را از میان جمعیت جمع می کند و شفاعت می کند و شاید سازگاری این حدیث با مطالب فوق این گونه باشد که محبت امام علی(علیه السّلام) وقتی در پیشانی شیعیان نمایان می شود که غبار آلودگی ها و گناهان تا حدودی پاک شده باشد و هر کس آلودگی کمتری دارد در سختی های کمتری می ماند و زودتر به مرحله شفاعت می رسد.
سوال 29 : اینکه به ما می گویند که حضرت فاطمه را الگو قرار دهید و من در ذهن خود دچار شک شده ام و می گویم چگونه می توانم آن حضرت را الگو قرار دهم در حالی که او معصوم بود و تنها زن نمونه هستی بود . البته در بسیاری از موارد من در زندگی ام الگویم آن حضرت بوده است ولی هر چقدر فکر می کنم می بینم که من به غیر از خودم چهار خواهر دیگر نیز دارم که ازدواج نکرده اند و حتی خواهر بزرگترم با 30 سال سن هنوز در خانه پدری است در حالی که آن حضرت به هیچ عنوان چنین مشکلی را نداشته اند در ثانی آنها در هر صورت می توانستند با سعه صدری که داشتند مشکلات خود را حل کنند اما من چطور؟
جواب: خواهر محترم! منظور از الگو قرار دادن معصومین(علیه السّلام) این است که برنامه زندگی واخلاق و کردار و بینش و منش خود را هماهنگ و در راستای اخلاق و رفتار و نوع باور و اندیشه آنها قرار دهیم و سعی کنیم از مسیر تعالیم و هدایت ها و خواست های آنها که تنها راه رسیدن به سعادت واقعی و ابدی است منحرف نگردیم ولی هرگز به این معنا نیست که باید در معرفت و تقوا و بندگی و عبادت خداوند و صفات انسانی و اخلاق الهی همپایه و هم رتبه آنان باشیم چون این برای ما امکان پذیر نمی باشد و اوج معرفت و کمالات آنان اختصاص به خود آن بزرگواران دارد.
مهم این است که به اندازه ای که در وسع ما و متناسب با دارایی و ظرفیت ماست به صفات و اخلاق آنها آراسته گردیم و به طناب محکم ولایت و ارادت و محبت آنان چنگ بزنیم و با آنان همراه و همگام باشیم ولی همراهی هرگز به معنای هم رتبه بودن نیست. مثلا دانش آموزی که خوب درس می خواند و خوب درس را فرا می گیرد و اهل کوشش و تلاش است با استاد و معلمش همراه و در مسیر اوست ولی مسلما هم رتبه او نمی باشد.
از ما خواسته اند که چون آنان عفیف و بزرگوار و شکیبا و صبور و اهل گذشت و بخشش و کرم باشیم. بنده خدا باشیم و مطیع و پرهیزگار. به نماز و انجام واجبات دین ودوری از محرمات اهمیت دهیم ولی بدون شک تمام این امور متناسب با ظرفیت و توانایی ما است و هرگز خداوند بندگانش را بیش از طاقت و توانایی تکلیف نمی کند و از آنها چیزی فوق قدرتشان نمی خواهد. توجه داشته باشید که مشکلات و گرفتاری هایی که در زندگی انسان پیش می آید برای امتحان و آزمایش او و آبدیده شدن در کوره بندگی خداوند و آمادگی برای درک بیشتر عنایت و الطاف خداوند است و به گفته روایات، خداوند به اندازه صبر و تحمل انسان او را مبتلا می سازد و مورد آزمایش قرار می دهد و بلاها و مصائب معصومین(علیه السّلام) نیز متناسب با مقام منیع و معرفت عمیق آن پاکان بوده است. به هر حال جوهر انسان در کوره ابتلائات و دشواری ها بروز و ظهور می یابد و عیار انسانیت و ایمان او را آشکار می سازد. ما تعیین کننده نوع مشکل و آزمایش نمی باشیم، هر کس به نحوی باید امتحان دهد و مشکل هر کس با دیگری تفاوت دارد ولی همه آنها در یک چیز مشترکند و آن استقامت و صبر و پایداری است که سخت و تلخ است ولی ثمر و میوه شیرینی دارد.
امیر مؤمنان(علیه السّلام) در نهج البلاغه می فرماید: «الا و ان لکل مأموم اماما یقتدی به و یستضیء بنور علمه، الا و ان امامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه، الا و انکم لا تقدرون علی ذلک ولکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفه و سداد؛ آگاه باشید که هر رهروی رهبری دارد که پیرو اوست و از نور دانش او روشنی و فروغ می گیرد. بدانید که پیشوای شما از دنیا به دو لباس کهنه و دو قرص نان بسنده کرده است. آگاه باشید که شما توان این کار را ندراید ولی می توانید با تقوا و تلاش و کوشش و عفت و کار و برنامه درست و استوار مرا یاری دهید. به هر حال نامه شما حاکی از ایمان و پایداری شماست با یاری جستن از خداوند و توسل به دامن پاکان معصوم از خداوند سعادت و حسن عاقبت و ثبات قدم در راه او را طلب کنید.
سوال 30 : چه کسانی در تشییع جنازه حضرت زهرا(سلام الله علیها) حضور داشتند؟
(همچنین لطف بفرمایید چون گذشته منابع پاسخگویی را برای مطالعه بیشتر اینجانب ذکر بفرمایید.)
جواب: براساس برخی از روایات، وقتی که شب فرا رسید، حضرت علی(علیه السّلام) به پسرش حسن گفت: برو ابوذر را بیاور. امام حسن رفت و ابوذر را صدا کرد. ابوذر آمد و علی(علیه السّلام) بدن فاطمه زهرا را به جایگاه نماز آورد و بر آن نماز خواند (بحارالانوار، ج 43، ص 215، چاب بیروت).
این روایت تنها ابوذر را یاد آوری کرده است. در روایتی دیگری آمده است که کسانی که بر بدن فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نماز خواندند عبارتند از: علی(علیه السّلام)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذیفه و عبدالله بن مسعود (بحار، ج 43، ص 210).
در روایت دیگری آمده است: کسانی که بر بدن فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نماز خواندند عبارتند از: علی(علیه السّلام)، حسن، حسین، عباس، فضل بن عباس، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذیفه، عبدالله بن مسعود، عقیل و بریده (بحار، ج 43، ص 183 به نقل از تاریخ طبری).
بنابراین می توان گفت که این افراد در تشییع و نماز بر بدن فاطمه زهرا شرکت داشتند:
علی(علیه السّلام)، امام حسن(علیه السّلام)، امام حسین(علیه السّلام)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذیفه، عباس، فضل بن عباس، عقیل، عبدالله بن مسعود، بریده.
سوال31 : دلیل اینکه می گویند حضرت علی(علیه السّلام) را با طنابی کشیده و به مسجد بردند چیست؟ و یا از کجا معلوم که به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) سیلی زدند؟ منابع این روایات تا چه حد معتبر است؟
جواب: این سؤالها و سؤالهایى مانند آنها، همه به یک سؤال بر مىگردند و آن این است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشیر نبرد و سکوت کرد؟» براى روشن شدن جواب این سؤالها باید به این چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هیچ گاه از او کار باطل و حرف ناحق سر نمىزند. همان طورى که پیامبر هم معصوم است و هر کارى انجام بدهد، حق است. مقصود از این سؤالها این نیست که ما به کار امام یا پیامبر اعتراض داریم. بلکه هدف ما از طرح این سؤالها این است که مىخواهیم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام یا پیامبر را بهتر بشناسیم، بیشتر پیرو او مىشویم. این نکته را همواره در نظر داشته باشیم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانید. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت که در خطبهى سوم نهجالبلاغه است اشاره مىکنیم. این خطبه را خطبهى شِقشِقیّه مىنامند.
در این خطبه، آن حضرت چنین درد دل مىکند: «آگاه باشید به خدا سوگند ابوبکر جامهى خلافت را بر تن کرد در حالى که مىدانست من قُطبِ خلافت هستم. او مىدانست که سیل دانش از من جارى است و پرندهى دورپرواز نمىتواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب کرد، من لباس خلافت را رها کردم و از آن کنارهگیرى کردم و مىاندیشیدم که با دست خالى براى گرفتن حق قیام کنم یا در این محیط تاریک که بزرگسالان در آن فرسوده مىگردند، جوانان پیر مىشوند و انسان مؤمن تا روز قیامت رنج مىکشد، صبر پیشه سازم؟ پس صبر را خردمندانهتر دیدم و صبر کردم. در حالى که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و با چشمان خود مىدیدم که میراث مرا به غارت مىبرند. روزگار ابوبکر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد… بسیار شگفتآور است، ابوبکر که در حال حیات خود به مردم مىگفت: مرا رها کنید با این حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصیت کرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشیدند و از حاصل آن بهرهمند شدند. ابوبکر خلافت را به دست کسى سپرد که مجموعهاى از خشونت، سختگیرى، اشتباه و پوزشطلبى بود… من در این مدتِ طولانى و عذابآور، چارهاى جز صبر نداشتم…» (نهجالبلاغه، خطبهى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شنیدند که ابوبکر را خلیفه کردهاند، به خلافت او مخالفت کرد و آن را نپذیرفت، ابن قتیبه دینوری مىگوید: پس از آن که ابوبکر را به خلافت انتخاب کردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبکر آوردند. به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن. او گفت: من به خلافت شایستهترم، با شما بیعت نمىکنم. شما باید با من بیعت کنید. شما خلافت را از انصار گرفتید و بر آنان خویشاوندى با پیامبر را دلیل آوردید و حالا خلافت را از ما که خاندان پیامبر هستیم غصب مىکنید؟! مگر شما به انصار نگفتید که محمد از ما است و آنان هم به همین جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همین دلیل را براى شما مىآورم. ما که از همه شما به پیامبر نزدیکتر و اَولى هستیم. پس بیایید به انصاف رفتار کنید وگرنه در حالى که آگاهى دارید، گرفتار ظلم مىشوید. عمر گفت: یا على! تو را رها نمىکنیم تا بیعت کنى. على به او گفت: خوب بدوش که نصفش مال توست. تو کار او را امروز استوار کن که فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمىپذیرم و بیعت نمىکنم. ابوبکر گفت: اگر بیعت نکنی مجبورت نمی کنم. ابو عبیده جراح گفت: پسر عموى عزیزم! تو کم سنّ و سالى، اینها پیران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبکر از تو قوىتر است. پس بیا این امر را به ابوبکر تسلیم کن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگیرید، حکومت و سلطنت حضرت محمد را از خانهاش بیرون نکنید و به خانههاى خود نبرید و صاحبان آن را کنار نزنید. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شایستهتریم. بشیر بن سعید گفت: یا على! اگر انصار این سخنان تو را پیش از بیعت با ابىبکر مىشنیدند همه به تو رأى مىدادند. (الامامه و السیاسه، ج 1، ص 28، در یک مجلد، تحقیق استاد على شیرى).
ابن قتیبه مىگوید: ابوبکر سراغ کسانى را که بیعت نکرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بیایید بیعت کنید. آنان از بیرون آمدن امتناع کردند. عمر بن خطاب هیزم خواست و گفت: سوگند به آن که جان عمر در دست اوست، یا باید از خانه خارج شوید و یا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پیامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى این تهدید، همه بیرون آمدند و بیعت کردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بیعت نکرد( همان، ص 30 ).
ابن قتیبه دینورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر این على(علیه السّلام)، بیعت نکرد، بلکه آن حضرت را بعدها مجبور به بیعت کردند( بحار، ج 29، ص 468 ).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و کمک نداشت و اگر آن حضرت کمک و نیروى کافى داشت، دست به شمشیر مىبرد و حق را به صاحب حق برمىگردانید. در خطبهى 217 نهجالبلاغه دشتى، ص 444 مىخوانیم: «خدایا براى پیروزى بر قریش و یارانشان از تو کمک مىخواهم، آنان پیوند خویشاوندى مرا بریدند و کار مرا دگرگون کردند و همگى براى مبارزه با من در حقى که از همه آنان سزاوارترم متحد گردیدند و گفتند: حق را اگر توانى بگیر و یا اگر تو را از حق محروم دارند یا با غم و اندوه صبر کن. و یا با حسرت بمیر. به اطرافم نگریستم. دیدم که نه یاورى دارم و نه کسى از من حمایت مىکند. جز خانوادهام که مایل نبودم جانشان به خطر بیفتد. پس خار در چشمم فرو رفته دیده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو خوردن خشم در امرى که تلختر از گیاه حنظل و دردناکتر از فرو رفتن تیزى شمشیر در دل بوده، شکیبائى کردم( نهجالبلاغه دشتى، ص 446 ).
روزى اشعث بن قیس گفت: یا على! چرا شمشیر نکشیدى تا حق خود را بگیرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همهى بدریان، از همهى مهاجران و انصار کمک خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر و از خاندان خودم هم کسى نبود که بتوانم با آن دست به کارى بزنم. حمزه که در جنگ احد کشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقیل. این دو نفر هم که قوى نبودند و به خاطر نبودن کمک و یاور، مرا به بیعت مجبور کردند( بحار، ج 29، ص 468 ).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قیس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز که با ابوبکر بیعت کردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سکوت نمىکردم و لکن جز آن چهار نفر هیچ کس را نیافتم( همان، ص 470 ).
على(علیه السّلام) همچنین فرمود: اگر قبل از بیعت با عثمان کمک و نیرو داشتم با آنان درگیر مىشدم( همان، ص 471 ).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و این مسأله را هیچ گاه فراموش نکرد. و مهمتر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دین اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دین اسلام مىاندیشید و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالى که من به این امر شایستهتر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان کردم و از آنان اطاعت کردم. چون ترسیدم که مردم به دورهى کفر برگردند( فرائدالسمطین، ج 1، ص 320، بیروت، 1398 قمرى ).
در نهجالبلاغه، نامهى 62 آمده است: آن گاه که پیامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد که عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگردانند یا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حکومت بازدارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى ابوبکر بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دین محمد را نابود کنند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم رخنهاى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شما است که کالاى چند روزه دنیاست و به زودى ایام آن مىگذرد. چنان که سراب ناپدید شود یا چونان پارههاى ابر که زود پراکنده مىگردد. پس در میان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن که باطل از میان رفت و دین استقرار یافت( نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول ).
در حدیثى از آن حضرت آمده است که: «وَ اَیْمُ اللّهِ لولا مخافهُ الفرقه بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنّا على غیر ما کنّا لهم علیه»( بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579 .)« به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت کفر و خطر نابودى دین در میان نبود، وضیعیت غیر از این مىشد».
در حدیث دیگرى آمده است: وقتى که خداوند پیامبر خود را بُرد، قریش امر خلافت را غصب کردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من دیدم که صبر بر این مصیبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ریختن خون آنان است و مردم هم که تازه مسلمان شده بودند( بحار، ج 29، ص 633 ).
6ـ در نهجالبلاغه خطبه 74 آمده است: مىدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام دادهاید گردن مىنهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زیورى که به دنبال آن حرکت مىکنید پرهیز مىکنم( نهجالبلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122 ).
این سخنان را على(علیه السّلام) وقتى که مردم جمع شدند تا با عثمان بیعت کنند، فرمود.
7ـ در مورد همکارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه باید دانست که خلفاى سه گانه براى حلّ مشکل خود به آن حضرت مراجعه مىکردند و آن حضرت هم مشکل آنها را حلّ مىکرد. همکارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به این معنا نیست که حضرت با آنها دوست و صمیمى بشود و با آنها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هیچ گاه با آنان به آن صورت صمیمى نبود( کلم طیب، ص 338 ).
براى نمونه به چند مورد از موارد همکارى اشاره مىکنیم:
ابوبکر تصمیم گرفت در جنگ مرتدّان شرکت کند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدینه بمان، تو اگر آسیب ببینى کل تشکیلات آسیب مىبیند. ابوبکر هم از تصمیم خود برگشت( علىّ بن ابىطالب مستشار امین للخفاء الراشدین، نوشتهى دکتر محمد عمر حاجى، ص 70 ).
وقتى که مسلمانان بر بیتالمقدس مسلّط شدند، اهل بیتالمقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسلیم مىشویم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت کرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پیشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذیرفت و رفت( همان، ص 100 ).
عمر بن خطاب تصمیم گرفته در جنگ نهاوند شرکت کند تا مسلمانان قدرت بیشترى پیدا کنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبههى ایران مصلحت نیست. تو در مدینه بمان. عمر هم نظر او را پذیرفت( همان، ص 107 ).
توجه داشته باشیم که در میان صحابه پیامبر کسى به پایه حضرت على(علیه السّلام) نمىرسید و براى همین همه نیازمند به او بودند. ولى او نیازمند به هیچ کس نبود. على(علیه السّلام) گر چه کنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زیر نظر داشت و هر وقت هم راهنمایى مىخواستند، راهنمایى مىکرد.
از آن چه گذشت معلوم شد که عوامل متعددى باعث شد که على(علیه السّلام) دست به شمشیر نبرد. این عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگیرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بیزارى على(علیه السّلام) از خونریزى بین مسلمانان
و همین عوامل موجب همکارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بیشتر مىتوانید به کتابهاى زیر مراجعه کنید:
1. دانشنامهى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سیاست، تحلیلى بر مواضع سیاسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سیاسى، نوشته محمد دشتى
4. نهجالبلاغه
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سیلى زدن به آن حضرت در منابع تاریخى و روائى شیعه آمده است و براى آن کس که شیعه است، همین مآخذ کافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نیز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روایت از منابع شیعه و اهل سنت اشاره مىکنیم:
1. پس از آن که کار بیعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بیعت نکردند، به خانه آن حضرت حمله کردند. در را سوزاندند، على را به زور بیرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و کار به جایى رسید که محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بیعت نکرد و آنان گفتند: بیعت نکنى تو را به قتل مىرسانیم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصمیم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند که خالد قتل آن حضرت را به عهده بگیرد. اسماء بنت عمیس از این توطئه آگاه شد و کنیز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنین بود که وقتى ابوبکر نماز را تمام کرد و سلام گفت، خالد با شمشیر على(علیه السّلام) را بکشد ولى وقتى نماز ابوبکر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نکن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصیه) .
اهل سنت نیز در کتابهاى کلامى، تاریخى و حدیثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روایت اشاره مىکنیم:
2ـ بلاذرى مىگوید: ابوبکر کسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولى حضرت على نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى که آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات کرد و گفت: اى پسر خطاب! آیا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظه العربیه) .
3. ابن عبد ربّه مىگوید: آنان که از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب! آیا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید، (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمدسعید العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتیبه دینورى آورده است: ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید ویا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمىخواهى از على که از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو على رابیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه کار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانى کرد. عمر گفت: على را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفهرسول خدا بیعت کن. على گفت: سبحان الله، آنچه را که از آن او نیست براى خودش ادعا کرده است. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر بازهم بسیار گریه کرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها که نکشیدیم. وقتى که گروه مهاجم گریه فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مىکردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بیرون آوردند وگفتند بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مىکنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنیم، (الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى) .
همانطور که ملاحظه مىکنید در منابع شیعه، این حادثه به طور کامل ذکر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره کردهاند. البته از آنان توقع نداریم که این حادثه را به طور کامل ذکر کنند چون این، به زیان آنهاست و آنان تلاش مىکنند این حادثه ذکر نشود.
اگر مىخواهید به همه مآخذ و منابع شیعه و سنى آگاهى پیدا کنید به کتاب «مأساه الزّهراء» نوشته جناب سید جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه کنید. این کتاب درباره موضوع مورد بحث، بسیار مفصّل بررسى و بحث کرده است.
منبع: نرم افزار معمای هستی