نویسنده: محمد یوسفی
در ماه مبارک رمضان سال 1407 هجری قمری برای تبلیغ به جوزان از توابع ملایر رفته بودم و در آنجا پیر مردی با صفا و نورانی به نام جناب مستطاب آقای حاجی لطیف بیات را ملاقات کردم و ایشان نقل کردند:
شبی در عالم رؤیا دیدم از خیابانی عبور می کنم ناگهان چشمم به سید نورانی و جوانی خوش اندام افتاد؛ بعد از سلام و احوالپرسی رو به من کرد و فرمود:
میل داری به کربلا برویم؟
عرض کردم: آری مایلم.
فرمود: پس از این خیابان برویم. شروع کردیم به رفتن.
متوجه شدم که این خیابان کلاً دارای درخت های میوه است و هر ستمش، اشجار زیادی دیده می شود و نهرهایی زیر درختان جاری است؛ ناگهان به درب صحن مقدس امام حسین علیه السلام رسیدیم، چون من قبلاً به کربلا رفته بودم متوجه شدم.
وارد صحن که سقاخانه دارد شدیم، و چون خواستیم وارد حرم شویم، آقا رو به من فرمود: زیارتنامه بخوانیم. و شروع فرمود به زیارت.
مخفی نباشد که راوی سواد ندارند و به همین جهت متوجه نشدند آقا زیارت می خوانند یا اذن دخول، سپس نام مبارک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را گفتند و سلام دادند و بعد سلام به حضرت علی علیه السلام و یک یک ائمه تا به نام مبارک امام زمان علیه السلام رسید.
فرمود: این سلام را شما بگو.
من گفتم: السلام علیک یا امام زمان.
حضرت جواب سلام را دادند و وارد حرم شدیم. ناگهان دیدم آقا بین جمعیت زائر مخفی شدند و دیگر حضرت را ندیدم، به جستجوی حضرت این طرف و آن طرف نگاه می کردم که از خواب بیدار شدم. (1)
پی نوشت :
1. شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام: 186/1 و همان، ج 2، ص 463.
منبع مقاله :
یوسفی، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان علیه السلام در کربلا، قم، خورشید هدایت، چاپ دوم