حکایت های درس آموز (1)

حکایت های درس آموز (1)

لباس قناعت

نقل است که یک بار به عید سه روز مانده بود؛ شبلی جوالی به سر افکند و پاره یی نان در دهان نهاد و پاره یی کنب (1) بر میان بست و می گشت و می گفت: هرکه را جامه نایافته بود (2) به عید، این کند!(3)

سرّ زن خویش پوشیدن

یکی را پرسیدند که: زن را طلاق چرا می دهی؟ گفت: سرّ زن خویش آشکارا نتوان کرد. چون طلاق داد، گفتند: چرا دادی؟ گفت: مرا با زن دیگران چه کار، تا حدیث وی کنم؟(4)

کار و تلاش مردانه

عیسی علیه السلام مردی را دید، گفت: تو چه کار کنی؟ گفت: عبادت کنم. گفت: قوت از کجا خوری؟ گفت: مرا برادری ست، وی قوت من راست می دارد. گفت: پس برادر تو از تو عابدتر است.(5)

بیمار طبیب

گفته اند که زمانی، شبلی بیمار شد. خلیفه وقت، طبیبی ترسا برای معالجه او فرستاد. طبیب از شبلی پرسید: دلت چه می خواهد؟ شبلی گفت: آنکه تو مسلمان شوی. طبیب گفت: اگر من مسلمان شدم تو خوب می شوی و از بستر بیماری بر می خیزی؟ گفت: آری. پس طبیب مسلمان شد و شبلی از بستر برخاست؛ در حالی که اثری از بیماری در او نبود. هر دو نزد خلیفه رفتند و داستان را باز گفتند.
خلیفه گفت: پنداشتم که طبیب پیش بیمار فرستاده ام؛ در حالی که بیمار؛ پیش طبیب فرستاده بودم.(6)

سرّ خود به کس نگفتن

یکی سرّی با دوستی بگفت، گفت: یادگرفتی؟ گفت: نه، فراموش کردم.(7)

رعایت همسایه

یکی از بزرگان را رنج بود از موش بسیار. گفتند: چرا گربه نداری؟ گفت: ترسم که موش آواز وی بشنود و به خانه همسایه شود. آن گاه چیزی که خود را نپسندم، وی را پسندیده باشم.(8)

ناله نکردن از روزگار

ابن سیرین رحمه الله یکی را گفت: چه گونه ای؟ گفت: چه گونه بود کسی که پانصد درم وام دارد، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه شد و هزار درم بیاورد و به وی داد و گفت: پانصد درم به وامخواه ده و پانصد درهم بر عیال نفقه کن! و عهد کردم نیز با کس نگویم: چه گونه ای؟(9)

جلوه گری و تفاخر نکردن

علی (رض) به یکی بگذشت، که بر کرسی مجلس می کرد، گفت: این می گوید: اعرفونی؛ مرا بشناسید!(10)

شیوه آزادگی داشتن

یکی از مشایخ عادت داشتی که از قصاب غدد فراستدی برای گربه؛ یکی روز منکری (11) بدیدد از قصاب، باز (12) خانه شد و گربه را بیرون کرد، آن گاه بر قصاب حسبت کرد.(13) قصاب گفت: مادام که غدد می خواهی، احتساب نتوانی کرد. گفت: من نخست گربه را بیرون کردم، آن گاه به حسبت آمدم.(14)

شادی با وجود گرفتاری

نقل است که، [ابوبکر واسطی] روزی به تیمارستانی شد، دیوانه یی را دید که های هویی می کرد و نعره می زد، گفت: آخر چنین بندی گران بر پای تو نهاده اند، چه جای نشاط است؟ گفت: ای غافل! بند بر پای من است، نه بر دل.(15)

مذمت سخن چینی

در خبر است که در بنی اسرائیل قحطی یی افتاد. بارها به استسقا شدند، باران نیامد. پس وحی آمد به موسی علیه السلام که، دعای شما اجابت نکنم، که در میان شما نمامی ست. گفت: آن کیست، بارخدایا! تا او را از میان خویش به در کنیم؟ گفت: من نمام را دشمن دارم، خود نمامی کنم؟ موسی علیه السلام بگفت تا همه توبه کردند از نمامی، پس خدا تعالی ــ باران فرستاد.(16)

نشکستن توبه

گفتند: یکی توبه کرده بود و بشکست. گفت: اگر توبه او را بشکسته بودندی، هرگز او توبه نشکستی.(17)

محال باور نبودن

یکی صعوه (18) پی بگرفت. گفت: چه خواهی از من؟ گفت: بکشم تو را و بخورم. گفت: از خوردن من چیزی نیاید، لکن سه سخن تو را بیاموزم که آن تو را بهتر از خوردن من: اما یکی اندر دست تو بگویم و دیگر آن وقت گویم که رها کنی تا بر درخت نشینم و سوم آن وقت گویم که از درخت بر سر کوه پرم. گفت: بگوی! گفت: اول: هر چه از دست تو بشد، بر آن حسرت مخور! رها کرد تا بپرید و بر سر درخت نشست. گفت: دوم بگوی! گفت: سخن محال هرگز باور مکن! و بپرید و بر سر کوه نشست. گفت: ای بدبخت! اگر مرا بکشتی، اندر کشن من دو دانه مروارید هست، هر یکی بیست مثقال، توانگر شدی. آن مرد انگشت در دندان گرفت و گفت: دریغا! اینت افسوس! اکنون سه دیگر سخن بگوی! گفت: تو آن دو فراموش کردی، سه دیگر چه کنی؟ تو را گفتم: برگذشته افسوس مخور! و گفتم: محال باور مکن! و گوشت و بال من همه دو مثقال نبود، اندر درون من دو مروارید بیست مثقال از کجا آید؟ و این بگفت و بپرید.(19)

ریا نکردن

فضیل عیاض گوید: وقتی بدانچه همی کردند ریا می کردند، و اکنون بدانچه نمی کنند، ریا همی کنند.(20)

پی‌نوشت‌ها:

1ــ نوعی ریسمان از گیاهی به همین نام.
2ــ هرکه جامه ندارد.
3ــ تذکره الاولیاء، ص 618.
4ــ کیمیای سعادت، ج1، ص 322.
5ــ همان، ص 325
6ــ بازنویسی بهارستان جامی، ص 35.
7ــ کیمیای سعادت،ج 1، ص 405.
8ــ همان، ص 428.
9ــ همان، ص 440.
10ــ همان، ص 448.
11ــ منکر: کار بد.
12ــ به.
13ــ نهی از منکر کرد.
14ــ همان، ص 518.
15ــ تذکره الاولیاء، ص 734.
16ــ کیمیای سعادت، ج2، ص 98 و 99.
17ــ مقامات شمس، ص 209.
18ــ نوعی پرنده کوچک به اندازه گنجشک.
19ــ کیمیای سعادت، ج2، ص 162.
20ــ همان، ص 212.

منبع:گنجینه شماره 82
ادامه دارد…

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید