نویسنده: محمد غفارنیا
نیم شبی ابوسفیان، ابوجهل و اخنس سه تن از سران شرک، هر یک جدا گانه و پنهانی برای شنیدن آیات قرآن از خانه بیرون آمدند. وقتی رسیدند که پیامبر مشغول نماز بود. آمدند و هر یک بیآن که دیگری بداند، در محلی پنهان شده و آن شب را به شنیدن آیات قرآن از پیامبر گذراندند. سپیده دمان چون خواستند باز گردند، از قضا همه از یک مسیر آمدند و سرّشان فاش شده، به سرزنش یکدیگر پرداختند و گفتند: دیگر چنین کاری نباید تکرار شود. اگر یکی از جاهلان این صحنه را ببیند، به شک و تردید خواهد افتاد.
اتفاقاً شب دوم نیز همین برنامه تکرار شد و هنگام بازگشت با یکدیگر روبرو شدند. این بار هم ناراحت شدندو همان سخنان قبل را تکرار و تأکید کردند.
وقتی شب سوم به گونهای مضحک همان اتفاق تکرار شد و به یکدیگر برخوردند و گفتند: اکنون از اینجا نروید تا عهد و پیمان ببندیم که این عمل تکرار نشود و عهد و پیمان بستند و از هم جدا شدند.
صبح شب سوم، اخنس عصای خود را برداشت و به خانه ابوسفیان آمد. گفت: بگو بدانم عقیدهی تو در بارهی آنچه از محمد شنیدی، چیست؟
ابوسفیان گفت: به خدا سوگند، مطالبی شنیدم که معنای آن را به خوبی درک کردم؛ ولی مسائلی را هم شنیدم که مراد آن را نفهمیدم.
اخنس گفت: به آنچه تو سوگند خوردی، من هم مثل تو میاندیشم.
اخنس از نزد ابوسفیان بیرون آمد و به خانه ابوجهل رفت و گفت: تو دربارهی آنچه از محمد شنیدی چه میگوئی؟
ابوجهل گفت: چه شنیدم؟! حقیقت آن است که ما وفرزندان عبدمناف در افتخارات با هم رقابت داریم. آنها گرسنگان را سیر کردند، ما هم کردیم؛ پیادگان را سواره کردند، ما هم کردیم؛ انفاق کردند و بخشیدند، ما هم بخشیدیم؛ و… دوش به دوش هم جلو آمدیم؛ اما اکنون آنها ادعا دارند: از ما پیامبری برخاسته که وحی آسمانی به او میرسد. ما چگونه میتوانیم در این باره، با آنها رقابت ورزیم؟ حال که چنین است، به خدا سوگند، به او ایمان نمیآوریم و هرگز او را تصدیق نخواهیم کرد. (1)
آری، جاذبهی قرآن و کلام حق این چنین شبهای متوالی تا صبحدم آنها را بر خود میکشاند؛ ولی تعصب و خودخواهی چشمها را کور میسازد و دل را از پذیرش حقیقت و راه سعادت باز میدارد.
پینوشت:
1-سیره ابن هشام: ج 1، ص 337-338.
منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول