تعریف عجب
– عجب، گمان باطل نسبت به خود
عجب یا خودبینی، عبارت از ظن کاذبی است به نفس در استحقاق مرتبه ای که مستحق آن نباشد و بر کسی که نفس خود را می شناسد، سزاوار چنین است که کثرت عیوب و نقصاناتی را که با آن عارض می گردد، بشناسد و بداند که فضل میان بشر تقسیم شده است و یکی از آنها کامل نمی شود، جز به فضایل غیر خودش و هر کس که [تمام] فضیلتش نزد دیگری است، پس بر او واجب است که به نفس خویش معجب نباشد. (1)
حقیقت عجب، آن گمان دروغی است که آدمی بی خود نسبت به خود کرده، مرتبه ای را به استحقاق خیالی مالک شده که در واقع مستحق آن مرتبه نیست. چه بسیار سزاوار است کسی را که خود را شناخته، عیوب وافره ی خود را بشناسد و نقایص کثیره ی خود را بسنجد. فضل و زیادتی در میان جنس بشر مقسوم و مشاع (2) است. احدی هم کامل نمی شود مگر به فضایل دیگران، پس هر کسی که فضلش از دیگری آید، بر او لازم است که بر خود نبالد و همچنین است افتخار. زیرا که خود ستودن مباهات است. پس مفتخر مباهات می کند به چیزی که مالک او نیست، چگونه می تواند مالک شود چیزی را که در پیشگاه زوال و آفات گسترده شده و هر ساعت و لحظه خاطر جمعی بر انقلاب (3) و رفتن او ندارد. (4)
اما عجب، و آن ظنی کاذب بود در نفس. چون خویشتن را استحقاق منزلتی شمرد که مستحق آن نبود، و چون بر عیوب و نقصانات خویش وقوف یابد و داند که فضیلت میان خلق مشترک است، از عجب ایمن شود. چه کسی که کمال خود با دیگران یابد معجب نبود. (5)
– عجب، دلبستگی به دنیا
غرور دل بر دنیا نهادن است، به مزخرفات او فریفته شدن، و از آخرت و مرگ و حساب و ترازو و صراط و ثواب و عقاب فراموش کردن، و از هیبت و عظمت و قهاری و جباری حق، بی خبر ماندن و به کرم و لطف و رحمت خدای مغرور گشتن، بی آنکه طاعت او دارد یا از معصیت توبه کند.
این جمله آفاتی است که از مال و جاه دنیا تولد کند و سبب فتنه ی صاحب مال شود. (6)
– عجب، بزرگ شمردن خود
عجب و خودبینی عبارت است از اینکه کسی به جهت کمال یا نعمتی خود را بزرگ شمارد، و یا خود کمال و نعمت را همراه با میل و تکیه به آنها بزرگ شمارد و فراموش کند که آن دو (نعمت و کمال) از خداست. اما اگر بر آنها تکیه و اعتماد نکند و از زوال نعمت یا دگرگونی آن ترسان باشد، یا اینکه شادی او از این حیث باشد که این نعمتی است خداداد و آن را به خود نسبت ندهد، چنین شخصی معجب نخواهد بود. پس معجب بر زوال نعمت خائف (7) نیست بلکه به آن مطمئن و سرمست است و شادی و فرح او از این جهت است که آن صفت کمال به خود او منسوب است، نه عطای خدای تعالی.
و هر گاه بر دل او این عقیده غالب شود که آن نعمت از خداست و اگر بخواهد می گیرد، عجب برطرف شده است.
اما اگر معجب در دل معتقد باشد که حقی بر خدا دارد و یا مرتبه ای برای خود در پیش خدا قائل باشد و استبعاد کند که خدا آن نعمت را سلب کند و یا مکروهی به او برساند و از خدا برای عمل خود توقع کرامت و پاداش بزرگ داشته باشد، این را ناز به عمل نامند، و گویی برای خودش بر خدا ناز و دلال (8) دارد. این صفت از عجب بدتر است. زیرا صاحب این صفت عجب دارد و بالاتر از آن و بسا که معجب ناز و دلال ندارد. زیرا عجب عبارت است از مجرد بزرگداشت نعمت و کمال خود و فراموشی نسبت دادن آن به خدا بدون توقع پاداش بر عمل خویش، و حال آنکه در ادلال توقع پاداش بر عمل هست. زیرا صاحب این صفت اجابت دعا دارد و رد آن را در باطن خود ناپسند می شمارد و از آن تعجب می کند. پس ادلال عجب است با چیزی زائد بر آن. (9)
– عجب منت نهادن بر کار نیک
بدین سان کسی که به دیگری چیزی می دهد، اگر آن را بزرگ شمارد و بر او منت نهد معجب است و اگر او را علاوه بر این به خدمت گیرد و از او توقعاتی داشته باشد و تخلف از برآوردن آنها را بعید بشمرد، بر آن شخص ناز و دلال خواهد داشت. و همان طور که عجب گاه به صفتی است که صاحبش آن را کمال می داند و در حقیقت کمال نیست، همین طور عجب گاه به عملی است که هیچ فایده ای ندارد و او آن را به خطا خوب می انگارد. (10)
عوامل ایجاد عجب و غرور
– شاد بودن به غیر خدا
بدان ای رونده ی راه خدای عزوجل که عجب حالتی است که در باطن پیدا آید. اصل آن حالت از شاد بودن است به غیر خدای عزوجل و از گمان بزرگی نفس خود و خصلت های نفس خود. پس حقیقت عجب فرح است به چیزی یا تعظیم آن چیز که در آن گمان کمال بود که آن کمال را حوالت به ذات آن چیز کند نه به حق تعالی. (11)
– غفلت و شهوت
و اصل این خصلتهای ناپسندیده ی مهلک جهل و غفلت است که حقیقت این چیزها را نمی توان درک کردن. و اگر درک می کند اما قوت نظری آمیخته شده است به سبب غفلت یا شهوات نفسانی، تا صورت گزینی در ذهن وی افتاده است و سبب غرور وی گشته و وی بدان شادمان می بود و می فیرد (12) و می نازد. چنان که مردی به رنج پاره ها یافته است و از نادانی زر پنداشته و بدان شادی می کند و می نازد و می فیرد. (13)
– جهل
حکیمی جوانی جاهل معجب را دید که تکبر بسیار می کرد. گفت: «من خواستمی که به حقیقت در آن منزلت بودمی که تو می پنداری هستی و دشمنان من همچون تو بودندی در حقیقت». یعنی از فضیلت خالی و به عجب مغرور. (14)
عجب در قرآن و کلام پیامبر و ائمه علیهم السلام
بلال حبشی، چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت، جماعتی گفتند که: «این سیاه اذان گفت!» در آن وقت نازل شد: «کریم ترین و بهترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست». (15)
[پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:] «اگر گناه نکنید، من می ترسم بر شما از چیزی بتر از گناه و آن عجب بود، عجب». (16)
مروی است که روزی در حضور حضرت رسول صلی الله علیه و آله اباذر به مردی گفت که «ای سیاه زائیده» حضرت فرمود: «ای اباذر! سفید زاییده را بر سیاه زاییده فضیلتی نیست» اباذر بر زمین افتاد به آن مرد گفت: «بیا پای خود را بر رخسار من نه». (17)
جعفر صادق علیه السلام را – که از صبح صادق صادق تر بود – پرسیدند: «کدام طاعت است که بنده را از خدای دور افکند و کدام معصیت است که بنده را به خداوند نزدیک گرداند؟» گفت: «طاعتی که اول او عجب باشد و آخر او پندار و معصیتی که اول او غفلت باشد و آخر او ندامت». (18)
پی نوشت ها:
1- تهذیب الاخلاق، ص 237.
2- مشاع: مشترک.
3- انقلاب: دگرگونی.
4- کیمیای سعادت ترجمه ی طهاره الاعراق، ص 229.
5- اخلاق ناصری، ص 177.
6- سوره انفال، آیه 28: مرصاد العباد، ص 505.
7- خائف: ترسان.
8- دلال: کرشمه.
9- جامع السعاده، ص 391.
10- همان، ص 392.
11- مرتع الصالحین، ص 157.
12- می فیرد: می بالد، تکبر می کند.
13- همان، ص 158.
14- اخلال محتشمی، ص 302.
15- معراج السعاده، ص 276.
16- اخلال محتشمی، ص 299.
17- معراج السعاده، ص 276.
18- سلک السلوک، ص 86.
منبع: کتاب گنجینه ی 69-68