دومین مجلسِ یازدهمین دوره «سوگوارۀ هنر و حماسه» با سخنرانی حجتالإسلام پناهیان و شعرخوانی امید مهدینژاد، شب گذشته در پریس ولیعصرِ دانشگاه هنر برگزار شد. خلاصهای از سخنرانی شب اول این مراسم را نظر میگذرانید:
حماسه، آمیزهای است از صلابت و شجاعت و بسیاری دیگر از زیباییهایی که در زندگی انسان یافت میشود. معمولاً ظرف حماسه ظرفیت پذیرش خیلی از زیباییها را دارد. کاش فرصت میشد درباره رابطه صداقت و حماسه سخن بگوییم. ما تابهحال به موضوعات مختلفی در ارتباط با حماسه پرداختیم، ولی در این سالها به ارتباط صداقت و حماسه نپرداختیم. حماسه، زیبایی، جذابیت و شیرینی خاص خود را دارد، بهحدی که آن سرگرمکنندگی و فرحناکی که انسان در ارتباط با حماسه پیدا میکند، در ارتباط با هیچ موضوع دیگری نمیتواند آن نشاط را پیدا کند. بههرحال این برداشتی کلی است که ما از حماسه داریم. ولی ما امروز با آخرالزمان مواجه هستیم. ما در شرایط دیگری هستیم غیر از شرایطی که در طول تاریخ بوده است. در شرایطی که در طول تاریخ بر بشر حکمفرما بوده، حماسهها همیشه توأم با مظلومیت بودهاند. ما واقعاً در پیچ مهم تاریخی هستیم، یعنی از دوران مظلومیت حق خارج میشویم و به دوران اقتدار حق میرسیم. این خیلی تفاوت ایجاد میکند.
حماسیبودنِ انسان به این است که جهانیاندیش باشد
حالا چگونه میشود حماسههایی تولید کرد نه توأم با ظالمبودن، بلکه توأم با مقتدر بودن؟ میشود چنین حماسهای خلق کرد، حماسهای که اینبار مظلومان تاریخ نمیآفرینند، بلکه قدرتمندترینها آن را رقم میزنند. الآن دیگر جای بحث حماسه هست. اساساً حماسه همیشه برای مظلومان تاریخ است. یکی از ویژگیهای حماسه در آخرالزمان این است که این حماسهها جهانی هستند. الآن حماسیبودن یک انسان به این است که جهاناندیش باشد، به جهان فکر کند، به بشریت فکر کند.
ما الآن باید فراتر از منطقه خودمان، فراتر از وطن و حتی فراتر از اسلام به موضوع نگاه کنیم، من دارم چهچیزی را تقاضا میکنم؟ برسیم به جایی که لااقل جوانان نخبه فرهنگی، جهانیاندیش باشند، درباره همه پدیدهها از جنس اول صحبت کنند. البته مردم ما الآن خیلی هوشیارتر شدهاند، ولی هوشیاری ما تازه دارد میرسد به حد و اندازههای مملکت. باید هشیاریمان به اندازههای جهانی برسد.
من در سه نقطه جهان به دانشگاههای پیشرفته رفته بودم تا به دانشجوهای ایرانی سر بزنم. این سه نقطه واقعاً نقاط دور از هم بودند: آفریقای جنوبی، اوکراین و کانادا. میپرسیدم که یهودیها بچههایشان را به چه رشتهای میفرستند؟ بلافاصله همه میگفتند بیشترِ اینها اقتصاد میخوانند. ببینید، بیشترِ اینها اقتصاد میخوانند. اقتصاد یعنی چه؟ یعنی تو چطور میتوانی از هرچیزی پول در بیاوری، آن را بگو. بیشتر از اینکه تکنسین تربیت بکنند، میگویند از تکنسینها و متخصصان فنی چطور میشود پول درآورد. آنها این را یاد میگیرند و بعد با پول، صنعت را هم اداره میکنند. طی صد سال پیشبینی کردند که تاج پادشاهی بر جهان را بر سر خواهند گذاشت. انقلاب اسلامی ایران آنها را خراب کرد، وگرنه آنها کارشان را پیش برده بودند. چه شد که اینها جهانی شدند؟ خودشان میگویند نهایتِ مظلومیت ما و پراکندگی ما در جهان.
خب ما از این دو عنصر یکی از آنها را داریم: نهایتِ مظلومیت. اما پراکندگی در جهان را آنچنان نداریم، ما قومی نیستیم که در جهان آواره شده باشیم و هیچ سرزمینی نداشته باشیم و مجبور باشیم برای بقا سفت و سخت زندگی کنیم. ما برای جهانیشدن باید به فهم خودمان تکیه کنیم. ما الآن باید دانشگاه داشته باشیم، ما الآن یک دانشگاه درست و کامل برای مدیریت فرهنگی که با استفاده از آن، محلهایمان را، ایران اسلامی خودمان را اداره بکنیم، نداریم. من دارم اینجا تقاضا میکنم که بیایید دانشگاهها و رشتههایی تأسیس کنیم که ببنیم با فرهنگ ملل و مردم جهان چگونه باید برخورد کنیم، با چه زبانی با مردم جهان حرف بزنیم. امروزه این تقاضایی است که دین از ما دارد، امروزه این تقاضایی است که تاریخ از ما دارد. اتفاق خیلی عجیبی دارد میافتد، از یکطرف ما ناخواسته داریم جهانی میشویم، از یک طرف یک قدم در این زمینه برنمیداریم و از طرف دیگر ادعا هم میکنیم.
امام حسین(علیهالسلام)، به چیزی فراتر از سیاست میاندیشید
خب یک سری به کربلای اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) بزنم. اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) وقتی محاصره شد، فرمود خب من میروم، من برمیگردم، رهایم کنید. آقا چه شد آن انقلابیگری؟ در انقلابیگری، یک شلوغبازی الکی که نداریم. فرمود من برمیگردم. به ما گفته بودند امام حسین(علیهالسلام) رفت که یزید را بکشد، حکومت را بگیرد، با آن مردم! وقتی با آن مردم نشد، فرمود من برمیگردم. انقلابیگریِ الکی نداریم. گفتند کجا بر میگردی؟ فرمود میروم مدینه. گفتند نمیشود برگردید مدینه. فرمود میروم یک جای دیگر، گفتند نمیشود. فرمود خودم میروم سمت یزید حالا باهم یک کاری میکنیم. اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) خیلی کوتاه آمد، برای چه؟ برای اینکه به چیزی میاندیشید که فراتر از سیاست بود. دقت کنند دوستان، من جزو کسانی هستم که «سیاست ما عین دیانت ماست» را قبول دارم، حتماً دیدهاید که خیلی هم در این زمینه حرف زدم، ولی ما فراتر از سیاست هم داریم.
باور کنید که ما باید جهان را اداره کنیم
اصلاً جنس دین ما طوری است که دنبال تمدن است و سیاست هم جزئی از آن است و ما سیاستی را باید اتخاذ کنیم که در پی تمدنسازی باشد. ولی تعابیری را میخواهم به کار ببرم که جرئت نمیکنم. ما باید جهان را اداره کنیم. ما بچهمثبتبازی نباید دربیاوریم. «آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزنه»، «بچه از کنار دیوار برو» و امثال اینها، اخلاق اسلامی نیست. باور کنید که ما باید جهان را اداره کنیم. جهان برای ماست، برای مرامِ ماست. آقا این منیّت نمیآورد؟ خب مواظب باش که نیاورد.
بحث محرم برای ما خودسازی و نورانیکردن است تا بزرگ شویم. اگر نماز میخوانیم، با نماز میخواهیم بزرگ شویم. زمانی ظرفیت بزرگشدن و زمینه بزرگشدن وجود نداشت، ولی الآن خوشبختانه وجود دارد. خداوند میفرماید که تو باید مانند من شوی. درست است که ما تکبر خدا را نباید بگیریم، ولی ما تا بزرگ نشویم به ملاقات خدای بزرگ نخواهیم رفت. اگر بزرگ شدیم، خیلی از انگیزههای پست دنیایی، نزد ما حقیر خواهد شد. اگر انسان بزرگ شد، حماسه میآفریند. انسانهای بزرگ، حماسه میآفرینند. بزرگی را در چه میبینید؟ معنویات ما کجا در سعی کرده این بزرگی را در ما ایجاد بکند؟ برای اینکه از حقارت بیرون بیاییم، از کدام گناه باید استغفار کنیم؟ از بهفکر خود بودن، از محدود به خود بودن. جهان بزرگی در روح خودتان پیدا بکنید.
عباس(علیهالسلام)، رفته بود برای نجات بشریت
چرا حضرت عباس(علیهالسلام) مقامی دارد که همه شهدا از جمله شهدای کربلا به او غبطه میخورند؟ یکی از دلایلش این است که ابوالفضل العباس(علیهالسلام) نرفت که مشک آب برای لبهای تشنه بچههای اباعبداللهالحسین(علیهالسلام) برساند. اگر به درون روح عباس(علیهالسلام) مراجعه کنید، میبینید که قصدش خیلی بزرگتر از اینها بود. یک تعبیری به زبان او آمد که به زبان هیچکدام از شهدای کربلا نیامده بود. همه شهدای کربلا گفتند که یااباعبدالله، ما میخواهیم از شما دفاع کنیم، اجازه بده ما فدای شما شویم. تنها کسی که جمله متفاوتی گفت و ناشی از روح بزرگ اوست، ابوالفضلالعباس(علیهالسلام) است که گفت یااباعبدالله سینهام سختی تحمل کرده، تنگی کرده، دیگر نمیتوانم تحمل بکنم، میخواهم انتقام کشتهشدگانم را بگیرم. اصلاً به پایان فکر نمیکند، حتی به شهادت هم نمیاندیشد، میخواهد غائله را جمع کند؛ این ناشی از روح بزرگ اوست.
حسین(علیهالسلام) وقتی بر بالین عباس(علیهالسلام) رسید، گفت که اکنون امیدم ناامید شد و کمرم شکست. این حرف یعنی اینکه حسین(علیهالسلام) واقعاً امید به پیروزی داشت و این پیروزی با عباس(علیهالسلام) ممکن بود. در تاریخ هم امیر مؤمنان(علیهالسلام) را وقتی دستبسته به مسجد بردند، خانم فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) آمد و ایشان را نجات داد و حضرت علی(علیهالسلام) در آن لحظه گفت اگر من دو نفر را داشتم، کار به اینجا نمیکشید: حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار. در کربلا هم حسین(علیهالسلام) میگفت که عباس اگر تو را از من نگرفته بودند، کار به اینجا نمیکشید. بله حمزه سیدالشهدا و جعفر طیار هم به مقام ابوالفضلالعباس(علیهالسلام) غبطه میخورند. واقعاً بشریت، لیاقت این را نداشت که عباس(علیهالسلام)، نجاتش دهد، وگرنه عباس(علیهالسلام) رفته بود برای نجاتِ بشریت.