«مبغوض ترین خلایق»

«مبغوض ترین خلایق»

بهترین و بدترین‌ها از دیدگاه نهج البلاغه
مبغوض‏ترین خلایق‏[1]

بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسات قبل بخشی از خطبه هشتاد و هفتم نهج البلاغه را مطرح کردیم که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام؛ مجموعه اوصافی را برای بهترین بندگان خدا بیان فرمود.[2] چنین کسانی به تعبیر ایشان، «مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْه»؛ (از محبوب‏ترین بندگان خدا) هستند. قاعدتاً در مقابل اینان کسانی هستند که از مبغوض‏ترین بندگان هستند. در خطبه هفدهم و صد و سوم تعبیر حضرت برای چنین کسانی «من ابغض الرجال»؛ و «من ابغض الخلایق»؛ به کار رفته است. در خطبه هشتاد و هفت این تعبیر به کار نرفته است، بلکه گفته شده است: «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیْسَ بِه». در مقابل کسانی که محبوب خدا هستند، بندگانی هستند که خودشان را عالم وانمود می‏کنند و اسم عالم را یدک می‏کشند در حالی که عالم نیستند. «فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّال»؛ این‏ها آن;چه در چنته دارند علم حقیقی نیست، بلکه جهالت‏ هایی است که از جهّال اقتباس کرده، و گمراهی‏هایی است که از گمراهان و کج روان گرفته و مونتاژ کرده‏اند. این‏ها علم نیست، بلکه جهل است، یعنی مطالب خلاف واقعی است که حقیقت ندارد. این‏ها می‏خواهند در میان مردم جایگاهی پیدا کنند و خود را عالم وانمود می‏کنند تا توجه مردم را به خود جلب کنند. بالاخره باید با قیافه‏ای، اسمی، عنوانی ظهور کنند، ژست علمایی بگیرند و حرف‏های قلمبه و پیچ در پیچ بزنند تا در میان مردم جایگاهی پیدا کنند و اهداف هواپرستانه خود را در میان آنان گسترش دهند و سر راه مردم دام‏هایی بگسترانند تا یک مشت مرید را به تور اندازند. این در حالی است که چنین شخصی اگر عالم حقیقی بود درصدد بر می‏آمد تا دیگران را هدایت کند و اهتمامی نداشت که کسی تابع او شود و برایش شعار بدهد، بلکه هدفش این بود که بندگان خدا هدایت شوند.

«وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُور»؛ اشراک جمع «شَرَک»؛ به معنای دام است. اینان دام‏هایی سر راه مردم درست می‏کنند، البته نه دام‏هایی با طناب یا با ابزارهای دیگر، بلکه دام‏هایی از مطالب نادرست و سخنان زیبا و فریبنده که مردم را به دام اندازند. آن‏ها فکر می کنند این‏ها حقایق و مطالب بسیار مهم و جدیدی است که تا به حال کسی بدان دسترسی پیدا نکرده است!

«قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِه»؛ اینان قرآن را تفسیر به رأی می‏کنند و برخلاف بهترین بندگان خدا که قرآن را پیشوای خود قرار می‏دادند و پشت سر آن راه می‏افتادند، این‏ها قرآن را بر طبق آرا و هوس‏های خود تفسیر می‏کنند. «وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِه»؛ حق را با هوای نفس خود سازگار می‏کنند.

«یُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِم»؛ این‏ها خطرهای عظیمی که سر راه انسان‏ها است و دین، انبیا و اولیا با روش صحیح مردم را به آن خطرها توجه می‏دهند، آن‏ها را خیلی سبک می‏گیرند و بدان اهمیتی نمی‏دهند. «وَ یُهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِم»؛ گناهان بزرگ را خیلی سبک می‏گیرند؛ یعنی چیزی را که باید بزرگ بشمارند و مردم را از آن بترسانند و انذار کنند ــ همان گونه که انبیا اساسا برای همین آمدند: «وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا»[3] ــ و روزی را که قرآن شرایط آن را با عظمت نقل‏؛ می‏کند و می فرماید: «إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ‏یَوْمَ ترونها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَت»[4]، این‏ها یک دستی می‏گیرند.

پیش از انقلاب اسلامی ایران، گروه‏هایی بودند که مردم را به قرآن و نهج البلاغه دعوت می‏کردند، اما آن را هر جور دلشان می‏خواست تفسیر می‏کردند. به عنوان مثال، در تفسیر «الْیَوْم الْآخِر»[5]؛ می‏گفتند: منظور روز انقلاب است، روزی که مردم می‏شورند و علیه حکومت قیام می‏کنند. یا در باره آیه «إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ أَکادُ أُخْفِیها»[6]؛ می‏گفتند: منظور آیه این است که باید وقت حمله و یورش به قوای رژیم ستمشاهی را مخفی کرد! متأسفانه بعضی‏ها لباس روحانیت به تن دارند و این جور حرف می‏زدند! این‏ها گناهان بزرگ را خیلی ساده می‏گیرند و چون آن‏ها را در راه هدف خویش می‏بینند، می‏گویند: هدف وسیله را توجیه می‏کند و گناه چون در جهت پیروزی ما بر رژیم است، تجویز می‏شود! آن‏ها می‏گفتند: احکام اسلامی تاریخ‏مند است؛ این رساله‏ها را کنار بگذارید؛ این احکام مال هزار و چهار صد سال پیش است؛ البته اسلام راست است، اما نه برای حالا! متأسفانه امروز هم رگ و ریشه هایی از این تفکرات وجود دارد. بعضی از این روشنفکرمآب‏ها، از این حرف‏ها می‏زنند، اما ما معتقدیم قرآن، نهج البلاغه و کلمات حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین هر روز زنده است و ما باید از آن‏ها استفاده کنیم.

این نکته قابل توجه است که حضرت در وصف این افراد می فرمایند: بعضی می‏گویند ما آدم محتاطی هستیم و نه تنها گناهان را ترک می‏کنیم، بلکه از شبهات هم اجتناب می‏کنیم: «یَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِیهَا وَقَع»؛ اما این در حالی است که غرق در شبهات هستند و فقط ادعایشان این است که ما آدم محتاط و مواظبی هستیم. «وَ یَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَیْنَهَا اضْطَجَع»؛ آن‏ها می‏گویند: ما از بدعت‏ها دوریم، در حالی که اصلاً جایگاه و آرام;گاهشان میان بدعت‏ها است.

در ادامه خطبه، حضرت می‏فرماید: «فَالصُّورَهُ صُورَهُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ، لَایَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَه»؛ چنین کسانی در ظاهر و به صورت انسان هستند، ولی باطنشان حیوان است. این تعبیر را من هیچ جای دیگر در باره هیچ کس ندیده‏ام و جز از امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام نیز این تعبیر را ندیده‏ام. تعبیر بسیار کوبنده‏ای است! چنین آدم‏هایی اصلاً ورودگاه هدایت را نمی‏شناسند تا دنبال آن بروند. اصلاً نمی‏دانند دروازه هدایت کجاست و از کجا باید وارد شوند: «لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْه»؛ این‏ها گمراهی را هم نمی‏دانند چیست تا از آن جلوگیری کنند و بگویند این جا منطقه ممنوعه است و نباید وارد شد. پس نه هدایت را می‏شناسند و نه ضلالت را، و فقط مشتی مشتبهات را با ظاهری خوش و فریبنده برای فریب دادن مردم جمع می‏کنند تا آدم‏های بی‏خبر را گول بزنند و به دام بیندازند. «وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛ چنین کسانی مرده‏ای در میان زندگانند.

در ادبیات قرآن و سنت، قلب، جایگاهِ هدایت، فهم، محبت، بغض، اراده، تصمیم گیری و ایمان است. حضرت می‏فرماید: قلب این‏ها قلب حیوان است، یعنی خواسته‏هایشان، فکرشان و انتخابشان حیوانی است، اما ظاهرشان شکل انسان است. چنین افرادی که اصلاً نمی‏فهمند هدایت را باید از کجا اخذ کنند، پس از این که آرایی برای خود اتخاذ کردند و پیشاپیش قضاوت کردند که باید مسأله به;نحو دلخواهشان باشد، به سراغ قرآن می‏روند تا آیه‏ای را پیدا کنند و آن را با خواسته‏های خود تطبیق دهند. آن‏ها با ذهن خالی از هوس به دنبال قرآن نمی‏روند و با شبهاتی که به ذهنشان القا شده و با پیش داوری می‏خواهند ببینند قرآن چه می‏گوید. به همین جهت، به سراغ آیه‏ای می‏روند که آن را به صورتی با آرای خود تطبیق دهند. این‏ها مصادیق این جمله حضرت هستند که فرمود: «و آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِما»؛ منظور از این «عالم»؛ دانشمند فیزیک، شیمی و… نیست. کسی که خودش را فیزیکدان معرفی می‏کند، ولی فیزیکدان نیست، ضلالت و جهالت برای کسی ایجاد نمی‏کند، قرآن را عجیب و غریب تفسیر نمی‏کند و مردم را فریب نمی‏دهد. در این قسمت، سخن از عالمی است که می‏خواهد مردم را فریب دهد و چیزهایی را به عنوان دین به مردم معرفی کند و بگوید: این‏ها حق است، در حالی که حق نیست. این من و شماییم که بیشتر باید در این فرازها دقت کنیم و ببینیم آیا ما خود را برای خدا خالص کرده‏ایم یا آن چه می‏گوییم خواسته‏های خودمان است و خواه با حکم شرعی سازگار باشد یا نباشد، آن را بیان می‏کنیم؟ اگر ما حکم شرعی را طوری بگوییم که مردم خوششان بیاید، بپسندند و مرید ما شوند متأسفانه از همین دسته هستیم و به ظاهر انسان و در باطن حیوانیم!

چنین افرادی ای کاش فقط مرده‏ای در میان زندگان بودند و ضرری به دیگران نمی‏رساندند. اینان مرده‏ای هستند که گندشان جامعه را متعفن می‏کند و دیگران را مریض می‏کند. اگر کسی گمراه باشد، در گوشه‏ای خزیده باشد، راه کجی برود، ولی کاری به کار دیگران نداشته باشد، آتش او دامنگیر خودش می‏شود، اما اگر یک روحانی و عالم منحرف شود، گاهی به خاطر او میلیون‏ها انسان دیگر فریب می‏خورند و گمراه می‏شوند. «وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهَم وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِم»[7].

از طرفی وقتی یک عالم کسی را هدایت کند و راه هدایت را در میان مردم‏؛ رواج دهد، هر کس هدایت شود سهمی برای این عالم هدایت کننده هم در نظر گرفته می‏شود. وقتی کسی کتاب یا مقاله‏ای می‏نویسد، یا یک سخنرانی می‏کند که موجب گمراهی دیگران می‏شود، همانند یک گنهکاری نیست که گناهی فردی مرتکب شود. تا روز قیامت هر کس به;واسطه او به گمراهی کشیده شود، این نویسنده و سخنران در عذاب با آن‏ها شریک است. ما خیلی باید حواسمان جمع باشد که اولاً سعی کنیم خودمان حق را بشناسیم، خودمان گمراه نشویم، خودمان را گول نزنیم و وقتی چیزی را نمی‏دانیم دنبال کنیم تا آن را از سرچشمه اهل;بیت‏ علیهم‏ السلام و کتاب الله یاد بگیریم. ثانیاً وقتی راه حق را شناختیم، در عمل مسامحه نکنیم و مو به مو به آن;چه شناخته‏ایم، عمل کنیم. دین خدا را سبک نگیریم، با آن بازی نکنیم، آیات قرآن را تفسیر به رأی نکنیم و هر جور دلمان می‏خواهد فتوا ندهیم تا مردم خوششان بیاید.

آقایی با افتخار می‏گفت: من در آلمان طوری اسلام را معرفی کردم که کمونیست‏ها گفتند: اگر اسلام این است که شما بیان کردی ما هم مسلمانیم! این آقا خیلی هنر کرده بود و مارکسیسم یا ماتریالیسم را در لسان اسلام بیان کرده و اسمش را اسلام گذاشته بود! طبیعی است اسلامی که بگوید: هر چه دلت می‏خواهد عمل کن، انسان در زندگی قید و بندی ندارد و آزاد است، همه طالب او هستند، اما اسلامی که برای ریز و درشت حرکات و اعضا و جوارح انسان دستوری دارد، «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید»[8]؛ پذیرفتنش مشکل‏ است.

آن چه به عنوان محبوب‏ترین و مبغوض‏ترین بندگان مطرح است، دو قطب است و افرادی که در دو قطب جای می گیرند بسیار کم اند. اکثریت مردم در میان این دو قطب هستند و گاهی به این سمت یا آن سمت تمایل بیشتری پیدا می‏کنند. اینجاست که باید حواس ما جمع باشد که به کدام سمت می‏رویم. آدمی که اهل علم باشد و حقایق را بفهمد نجات یافته و نجات دهنده است، اما اگر به زندگی دنیا بچسبد و لذّت دنیا در کامش مزه‏ کند، «لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه»؛[9] نتیجه‏اش این می‏شود که صورتی انسانی و درونی حیوانی دارد. [ در تفسیر این آیه آمده است: « از امام رضا (علیه السلام )…: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى کرد و خداوند دعایش را اجابت مى کرد، در آخر بطرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آنروزى که فرعون براى دستگیر کردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى گشت، عبورش به بلعم افتاد، گفت : از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت : واى بر تو براى چه مرا مى زنى ؟ آیا مى خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین کنى ؟ بلعم این را که شنید آنقدر آن حیوان را زد تا کشت، و همانجا اسم اعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن درباره اش فرموده : (فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین، و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث) این مثلى است که خداوند زده است.. و نیز ..امام ابو جعفر (علیه السلام ) فرمود: اصل در داستان مورد نظر آیه بلعم باعورا است، و سپس خداوند آن را براى هر کس از مسلمین که هواى نفس خود را بر هدایت خدا ترجیح دهد مثل زده است..»].[10]

ــــــــــــــــ
منابع:
[1] – گزیده‏ای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت برکاته): تاریخ 09/12/85
[2] – نهج البلاغه. شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص118 و 119. خطبه 87.
[3] – انعام، 130 و زمر، 71.
[4] – حج، 1 و 2.
[5] – نساء، 59.
[6] – طه، 15.
[7] – عنکبوت، 13.
[8] – ق، 18.
[9] – اعراف، 176.
[10] – تفسیر المیزان. علامه سید محمد حسین طباطبایی. ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی. دفتر انتشارات اسلامی. قم. ج8. ص 443- 440.

تبیان _ علی محمد سرلک

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید