1- ابتدا باید به این نکته توجه داشت که پیامبران و اوصیاء الهی طبق مقرّرات و فرامین الهی عمل مینمودند. لذا نمیتوان به آنان ایراد گرفت که چرا اقدام به جنگ ننمودند؟! یا چرا سکوت کردند؟! اگر به تاریخ انبیاء نظری بیافکنیم، از این قبیل جریانات بسیار است. از آیات قرآن کریم استفاده میشود که بعضی از پیامبران به واسطه نداشتن یار و همراه سکوت اختیار کرده اند، مانند قضیه حضرت ابراهیم – علیه السلام – وقتی که از عموی خود کمک و یاری ندید عزلت اختیار کرد و یا مانند هارون خلیفه منصوص حضرت موسی – علیه السلام – به دلیل تنها بودن و اینکه امت، او را خوار و زبون نمودند در مقابل عمل سامری و گوساله پرستی مردم سکوت اختیار نموده و قیام نکرد. و از همه واضحتر، سیره رسول اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – میباشد که در مقابل دشمنان و بدعت های آنان سیزده سال در مکّه معظمه تلاش فرهنگی نمود تا جائیکه شبانه مأمور به هجرت به یثرب شد.
2- پیشگوئیهای رسول اکرم صلی الله علیه وآله، و دعوت حضرت علی – علیه السلام – به صبر و تحمل:
پیامبر اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – به علی – علیه السلام – فرموده بودند: یا علی: قریش از تو کینهها در دل دارند و به زودی بعد از من کینههای خود را ظاهر خواهند کرد، و ظلمهایی در حق تو خواهند نمود. پس به خاطر پایدار ماندن اصل دین صبر و تحمّل نما.[1]
علی – علیه السلام – تنها رادمردی بود که در تمام زندگی، خود را نمیدید فلذا صبر و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت برای خدا بود تا مبادا در جامعه تازه تأسیس شده مسلمین تفرقه بیافتد و مردم به کفر اوّلیه برگردند و اساس اسلام و زحمات 23 ساله پیامبر از بین برود.
علامه مجلسی «ره» در بحار الانوار نقل میکند: موقعی که عمر بن خطاب با تعدادی از افراد خود به خانه علی – علیه السلام – یورش بردند، امیر المؤمنین – علیه السلام – برخاست، عمر را گرفته به زمین زد، و خواست او را بکشد که یاد وصیّت رسول اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – افتاد که او را به صبر و تحمّل دعوت کرده بود، فرمود: «ای پسر صهّاک سوگند به کسی که پیامبر را به نبوت برگزید، اگر وصیّت پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – و تقدیر الهی نبود، میدانستی که به خانه من نمیتوانی داخل شوی». عمر کسی به سوی ابوبکر فرستاده و از او استمداد کرد، افراد خلیفه آمدند … فاطمه – علیها السلام – میان آنان و امیر المؤمنین در کنار درب مانع شد قنفذ “لعنه اللّه” حضرت فاطمه – علیها السلام – را با تازیانه زد، و اثر تازیانه بر بازوی آن بانو تا دم مرگ باقی بود.[2]
وقتی فاطمه مظلومه – علیها السلام – بعد از ایراد خطبه معروف خود در مسجد پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – به خانه برگشت در حالی که حقّش را ضایع کرده بودند خطاب به علی – علیه السلام – فرمود: ای پسر ابیطالب، این چه سرّی است که مانند جنین در رحم مادر پرده نشین شدهای، و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشتهای، تو همواره شاه پرهای بازهای شکاری را در هم میشکستی، امّا حال چه حکمتی است که از رو به رو شدن با پرهای مرغان ضعیف ناتوان شدهای و شکیبائی پیشه کردهای؟ پسر «ابیقحافه» بخشش و هدیه پدرم را به زور به یغما برده و آشکارا با من دشمنی میکند و در سخن گفتن با من مجادله و درشتی مینماید، اینک نه کسی از حق ما دفاع میکند و نه کسی همگام با ما در برابر ستم ایستادگی مینماید. من به هنگام حرکت از خانه، خشم خود را که از ستم اینان برانگیخته بود، فرو برده و دردها را تحمل کردم و حال پس از رویاروئی منطقی با آنها بدون اینکه به نتیجه برسم و حقوق خویش را بازستانم، ستمدیده به خانه بازگشتم. همان روزی که از سر حکومت و احساس مسئولیت در برابر فتنه اینان شمشیر خویش را در غلاف کردی همان روز خود را خانه نشین کردی. تو شیر مردی بودی که در میدانهای نبرد کرکسهای خونخوار عرب را میدریدی و اینک چگونه ساکت نشستهای؟ آیا تو در شرایطی هستی که نمیتوانی باطل و بیداد را براندازی؟… یا علی: از اینکه با شما اینگونه سخن گفتم از بارگاه خدا عذر می خواهم…….من شکایت خویش را به پدرم خواهم برد و از پروردگارم داد خویش را از اینها خواهم خواست.
مولا علی – علیه السلام – تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا فاطمه – علیها السلام – ساکت شد آنگاه فرمود: فاطمه من در امر دین و احقاق حق تا آنجا که ممکن بود کوتاهی نکردم، آیا مایل هستی که این دین مبین باقی و پایدار بماند و نام پدرت الی الابد در مسجدها و مأذنهها برده شود؟ فاطمه – علیها السلام – فرمود: نهایت آمال و آرزویم همین است علی – علیه السلام – فرمود: پس در این صورت باید صبر کنی و الاّ قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقّت را بگیرم ولی بدان آن وقت دین از میان میرود پس از برای خدا و حفظ دین خدا صبر کن زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقّی که از تو غصب نمودند.[3]
3- علی – علیه السلام – در خطبه “3” نهج البلاغه میفرماید:
« در کار خود اندیشه میکردم که آیا بدون دست (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده (حق خود را مطالبه نمایم) یا آنکه بر تاریکی کوری (و گمراهی خلق) صبر کنم، دیدم صبر کردن خردمندیست، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود (بسیار اندوهگین شدم زیرا در خلافت ابیبکر و دیگران جز ضلالت و گمراهی چیزی نمیدیدم و چون تنها بوده یاری نداشتم نمیتوانستم سخنی بگویم) میراث خود را تاراج رفته میدیدم منصب خلافت را غصب کردند و فساد آن در روی زمین تا قیام قائم «عج» باقی است.[4]
4- جریان نبش قبر فاطمه – علیها السلام – توسط عمر: خبر به علی – علیه السلام – رسید که عمر و افرادش میخواهند نبش قبر کنند، همانعلی- علیه السلام – که فاطمه – علیها السلام – گاهی از حلم و سکوت و صبرش در شگفت و گاهی گلایهمند میشد، (هر چند که تمام این اعترافات و گلایه های ظاهری از جهت پاسخی بود که علی ـ علیه السلام ـ به تاریخ می داد) از جا برخاست، قبای زرد رزمش را بر تن کرد، همان پیشانیبند جهاد را بست و شمشیری را که به مصلحت در غلاف کرده بود بیرون کشید و به سمت بقیع به راه افتاد. وقتی به قبرستان بقیع رسید در حالیکه صورتش از خشم گداخته و رگهای گردنش متورم شده بود فریاد کشید وای اگر دست کسی به سوی این قبرها دراز شود، عمر گفت: ای ابوالحسن به خدا نبش قبر خواهیم کرد و بر جنازه دختر پیامبرمان نماز خواهیم خواند، علی – علیه السلام – دست در کمربند عمر برد او را از جا بلند کرد و بر زمین زد پا بر سینهاش نهاد و گفت: ای پسر سوداء اگر دیدی از حقّم صرف نظر کردم از مثل تو و امثال تو نترسیدم، ترسیدم که مردم از اصل دین برگردند، مأمور به سکوت بودم اما در مورد قبر و وصیّت فاطمه – علیها السلام – مأمور به سکوت نیستم قسم به خدائی که جان علی در دست اوست اگر دستی به سوی قبرها دراز شود آن دست به بدن باز نخواهد گشت زمین را از خونتان رنگین میکنم، عمر به التماس افتاد و ابوبکر گفت: ای ابوالحسن ترا به حق خدا و پیامبرش از او دست بردار علی – علیه السلام – نیز رهایشان کرد.[5]
همان علی – علیه السلام – که میفرماید: « سوگند به خدا اگر عرب بر جنگ من با هم همراه شوند از ایشان رو بر نگردانم، و اگر فرصتها بدست آید به سوی شان میشتابم[6]..» پس سکوت حضرت نیز دلایلی داشت.
از این مطالب نتیجه میگیریم که علّت عدم قیام و تسلیم شدن آن حضرت به خاطر ترس از زوال و تفرقه مسلمانان بوده است. زیرا اگر علی – علیه السلام – دست به شمشیر میبرد و قیام میکرد بعضی افراد نیز اطراف او را میگرفتند و جنگ داخلی شروع میشد، پیغمبر – صلی الله علیه و آله و سلم – که تازه رحلت نموده بود و مسلمانان هم قریب العهد به کفر بودند و اگر میدیدند که در عهد اسلام، اختلاف روی داده، دوباره به دوران جاهلیت و کفر بر میگشتند، چون هنوز ایمان در دلهای آنان کاملاً استقرار پیدا ننموده بود، و از طرفی دیگر نیز عرصه بدست بیگانگان و دشمنان دین (مثل یهود و نصاری و مشرکین و از همه بالاتر منافقین) آن وقت می افتاد و بساط عزت اسلام برچیده و اساس دین از میان میرفت، بنا بر این حضرت علی – علیه السلام – قادر مظلوم بودند یعنی قدرت داشتند که حق خود را بگیرند و یا تسلیم نشوند ولی به اقتضای مصلحت دین صبر کردند و قیام ننمودند و شمشیر نکشیدند تا دو دستگی و تفرقه میان مسلمین به وجود نیاید تا این فرصت به دست دشمنان داده نشود که اساس دین را از بین ببرند.
معرفی منبع جهت مطالعه بیشتر:
پژوهش عمیق پیرامون زندگی علی ـ علیه السلام ـ نوشته جعفر سبحانی.
پی نوشت ها:
[1] . ابن شهر آشوب، مناقب، قم، انتشارات علّامه، ج 3، ص 216؛ قمی، عباس، ترجمه کتاب بیت الاحزان، ص 11؛ بهایی، کامل، طبری، عماد الدین، المکتبه الاسلام، ص 309 – 306؛ سوق بین الحرمین، پاساژ مهتاش؛سلیم بن قیس، ترجمه اسرار آل محمد- صلی الله علیه و آله و سلم- ؛چاپ دوازدهم، ص20.
[2] . مجلسی، بحار الانوار، المکتبه الاسلامیه، 1395 هـ . ق. ج 43، ص 198.
[3] . ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ذیل شرح خطبه 211، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ دار احیاء التراث العربی، الطبعه الثانیه، 1967 و 1387 م، ج 11 ص 113؛ قزوینی، سید محمد کاظم، فاطمه الزهراء من المهد الی اللحد، بیروت، چاپ دار الصادق، الطبعه الاولی 1397 هـ ، ص 522 و 512؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 598.
[4] . فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه 3، ص 46 و 47.
[5] . مجلسی، بحار الانوار، المکتبه الاسلامیه، 1395 هـ . ق، ج 43، ص 171؛ اعیان الشیعه، ج 2، ص 633، به نقل از دلائل الامامه طبری.
[6] . عبده، نهج البلاغه، نامه 45.