پیش از آن که به پاسخ تفصیلی به سئوال مورد نظر بپردازیم لازم است به دو نکته مهم اشاره نمائیم که پاسخ اجمالی سوال نیز در آن دو نکته نهفته است:
الف: مسبِب به کسی و یا گروهی گفته می شود که اسباب یک کاری را فراهم نماید و سبب وقوع حادثه و یا اتفاقی بشود، فرق نمی کند چه عملا دست به کاری بزند و از خودش حرکتی نشان بدهد که حرکت و عمل او باعث تحریک دیگران و یا باعث تحقق امر دیگری بشود، و چه کاری نکند ولی فکر و اندیشه اش منجر به پدید آمدن تحولاتی اتفاقی بشود، در هر دو صورت مسبب محسوب شده و عواقب فعل و انفعالاتی که در اثر کار و یا اندیشه او پدید می آید به او منتهی می گردد، اگر بخواهیم مثالی بزنیم مصداق روشن آن جنگ ایران و عراق در عصر ما و تهاجم عراق به کشور اسلامی ایران می باشد، در جنگ جمهوری اسلامی ایران با دولت بعثی عراق همانگونه که همه می دانیم ده ها هزار انسان بی گناه کشته شدند و شهر های زیادی ویران گردید و بهترین جوانان مسلمان در راه دفاع از اسلام و کشور به شهادت رسیدند و هزاران انسان وارسته مفقود و جانباز گردیدند و همین گونه هزاران خانواده بی سرپرست شده و مردان شان را از دست دادند آیا مسبب این جنگ ویرانگر چه کسی بود؟ کسانی که از اسلام و حریم اسلامی و کشور شیعی جمهوری اسلامی ایران دفاع کردند و در این راه به رهبری ولی امر مسلمین حضرت آیت الله العظمی امام خمینی قدس سره الشریف از همه هستی خود گذشتند؟!
یا کسانی که طرح براندازی نظام اسلامی را ریخته بودند و در یک توطئه حساب شده به حاکمیت جمهوری اسلامی تجاوز نموده و آشکارا اعلام جنگ نمودند؟! مسلم است مسبب جنگ ویرانگر کسانی بودند که آتش جنگ و فتنه را با تجاوز به حاکمیت اسلامی آغاز کردند.
سئوالی که اینجا مطرح است این است که آیا درست بود ملت شریف و شهید پرور ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) با تمسک به آیه شریفه: «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم»[1] دست روی دست می گذاشتند و برای این که در اثر جنگ کسی کشته و بی خانمان نشود و این که ملت عراق مسلمان و اکثر سربازان که در جنگ کشته می شوند مسلمان هستند، کشور اسلامی را دو دستی تحویل دشمن توطئه گر و متجاوز می دادند؟ در حالی که مسأله در زمان علی ـ علیه السلام ـ به مراتب مهم تر و فراتر از یک کشور و حتی یک مذهب بود و اساس اسلام مورد تهدید قرار گرفته بود.
ب: مسأله مهم دیگری که توجه به آن لازم است این است که کسانی که در برابر خلیفه و جانشین رسول مکرم اسلام اعلام جنگ نموده و آشکارا از دستورات امام زمان خودشان سرباز می زنند، آیا این کارشان مخالفت با رسول خدا نیست؟ آیا مخالفت با رسول خدا و نافرمانی از دستورات آن حضرت، نافرمانی خدا و کفر نیست؟ عالم جلیل القدر شیخ مفید قدس سره می گوید:
به اتفاق علما شیعه و زیدیه و (حتی) خوارج، ناکثین (اصحاب جمل) و قاسطین (اصحاب صفین معاویه و پیروانیش) به خاطر جنگ با امیر المومنین ـ علیه السلام ـ کافر و مخلد در آتش اند.[2] و لذا وقتی از امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ از جنگ با مخالفان آن حضرت سوال شد در جواب فرمود: «لم اجدالاقتالهم او الکفر بما انزل الله علی محمد صلی الله علیه و آله»[3] یعنی یا باید بر اساس وظیفه شرعی خود عمل می کردم و جنگ می کردم و یا به آن چه بر پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نازل شده بود کافر می شدم، که امیر مومنین ترک جنگ را به منزله کفر و سرپیچی از دستور خدا و رسول او می شمارد.
آری اگر از توجیهات بی پایه و اساس برخی بگذریم، این حقیقت حال کسانی است که با خلیفه رسول خدا و امام زمان شان به مخالفت بر خاسته اند و به نظر نمی رسد که آیه شریفه 29 سوره فتح خصوصا جمله «رحماء بینهم» آن قدر معنای وسیع داشته باشد که حتی شامل افرادی بشود که از زیر پرچم خلیفه الهی بیرون رفته و عَلَم نفاق و مخالفت با حکومت اسلامی را برافراشته و گروهی (معاویه) به ناحق و بر خلاف اجماع امت اسلامی ادعای خلافت رسول خدا نموده و گروهی (اصحاب جمل) بعد از بیعت با امیر المومنین ـ علیه السلام ـ در صدد تفرقه مسلمین برآمده و به تهیه سپاه و لشکر برعلیه خلیفه مسلمین برخاستند و عده ای (خوارج) بی شرمانه امام زمان و معصوم شان را متهم به کفر و از او درخواست توبه می نمودند و بر امری که خود مسبب آن بودند یعنی قبول نمودن حکمیت، او را مؤاخذه می کردند.[4]
اینک با توجه به دو نکته که بیان شد به تفصیل پاسخ سوال مورد نظر می پردازیم: بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ ، خلافت در اثر توطئه عده ای فرصت طلب و مغرض و بی وفائی و ناآگاهی جامعه اسلامی آنروز، از اهل بیت گرفته شده و بر خلاف مصلحت اسلام و مسلمین و نیز وصایای پیغمبر اکرم به دیگران واگذار گردید، اهل بیت و در رأس آن ها امیر المومنین ـ علیه السلام ـ به خاطر مصلحت اسلام و دین از تمام حقوق خود صرف نظر نموده و حتی در برابر ستم هایی که بر او و خصوصا صدیقه طاهره روا داشته شد مظلومانه صبر نمودند تا جامعه نوپای اسلامی در آن روز دچار تفرقه و از هم گسیختگی نگردد چنانچه خود آن بزرگوار در خطبه 3 نهج البلاغه می فرماید: «با این حال برای مصلحت اسلام و مسلمین صبر کردم و با فراز و نشیب آن ها خود را تطبیق دادم»[5] تا این که دوران خلفاء یکی پس از دیگری به پایان رسید و در این دوره 25 ساله آمد بر سر اسلام آنچه که آمد خصوصا در دوره عثمان که امام ـ علیه السلام ـ درباره آن چنین می فرماید: «.. در حالی که شکم و دو پهلویش باد کرده بود و جز خالی کردن و خوردن کاری نداشت. افراد قبیله و پسران پدرش با او همدست شدند، به جان بیت المال مسلمین افتادند مانند شتری که گیاهان تر و تازه بهاری را می خورد. آری مال خدا را با حرص و ولع و با تمام دهان می خوردند تا زمانی که رشته کار از دست خلیفه به در رفت و داستان به کشته شدنش انجامید و شکم بارگی و غرور او وی را بر زمین زد.»[6] مردم که خسته از خلافت عثمان و عملکرد های او بودند تنها راه چاره را در جمع شدن به دور خانه علی ـ علیه السلام ـ دیدند و چنگ زدن به آن ریسمان الهی که سال ها رها نموده بودند، امام ـ علیه السلام ـ در این باره چنین می فرماید: «ناگهان دیدم (پس از کشته شدن عثمان) که مردم از هر سوی روی به من نهاده اند و مانند موی کفتار به دورم ریخته اند به طوری که حسن و حسین ـ علیهما السلام ـ زیر دست و پا قرار گرفتند و لباس تنم پاره شد و مردم مثل گله گوسفندان اطراف من جمع شدند.»[7] امام ـ علیه السلام ـ با این که در ابتداء از قبول کردن درخواست تجمع کنندگان سرباز می زند ولی در اثر اصرار مردم و پافشاری آن ها از یک طرف و نابسامانی وضعیت مسلمانان در اثر عملکرد خلفاء خصوصاً عثمان از طرف دیگر از سر رأفت و عطوفت اسلامی و بر اساس احساس وظیفه شرعی خود سرپرستی و خلافت ظاهری را در جامعه که 25 سال شاهد مظلومیت اهل بیت و بلکه اسلام راستین بود، به عهده گرفت تا شاید یکبار دیگر کشتی طوفان زده مسلمین آن روز را به ساحل نجات رساند. اما همین که خلافت به امام ـ علیه السلام ـ واگذار گردید، مخالفت ها و کارشکنی ها از ناحیه کسانی که علی را به خوبی می شناختند و عدالت علوی را بر نمی تافتند شروع شد، چنان چه خود آن بزرگوار می فرماید: «… ولی همین که به خلافت ظاهری رسیدم و با من بیعت کردند مخالفت ها شروع شد، جمعی پیمان شکنی کردند (طلحه وزبیر و …) و گروهی (خوارج) از دین بیرون رفتند و عده ای (معاویه و پیروانش) هم با ستمکاری دلم را آزردند. گویی آن ها این سخن خدا را نشنیده اند که فرمود (جهان آخرت را برای کسانی قرار دادم که در دنیا قصد طغیان و فساد ندارند و پایان شایسته برای پرهیز کاران است) آری به خدا قسم که این آیه را شنیدند و خوب درک کردند ولی دنیا چشم آن ها را پرکرده و زینت هایش دل شان را برده بود. سوگند به پروردگاری که دانه گیاه را در خاک شکافت و انسان را بیافرید اگر آن جمعیت زیاد حضور نمی یافتند و وجود جمعی یاری کننده نبود که حجت بر من تمام گردد و نبود پیمانی که خداوند تبارک و تعالی از علمأ و دانشمندان گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هر آینه رشته شتر خلافت را بر کوهانش می انداختم و پایانش را چون اولش فرض می کردم و از خلافت کناره می گرفتم. آن وقت شما می فهمیدید که این دنیای شما نزد من از آب بینی بزی کم ارزش تر است.»[8]
به هر حال اکنون که خلافت در جایگاه واقعی خود قرار گرفته است امام همچون طبیبی حاذق باید به مداوای جامعه بپردازد که سال ها امت گرفتار بیماری های مختلفی، از قبیل فاصله گرفتن از ارزش های واقعی اسلام، دنیا زدگی و امثال آن گردیده است و به سان معماری خبیر کجی هایی که در اثر عملکرد خلفاء پیشین در ساختار جامعه اسلامی به وجود آمده را اصلاح نماید.
بدیهی است که در این راه برای اصلاح مفاسدی که به وجود آمده و یا ممکن است به وجود بیاید، امام ـ علیه السلام ـ باید با ریشه های آن که اسباب و عواملی اصلی محسوب می شوند مبارزه نمایند، چه آن که چشم پوشی و نادیده گرفتن عملکرد و تحرکات و تحریکات گروه ها و افرادی که از اساس مخالف حاکمیت اسلام است مثل بنی امیه و در رأس آن ها معاویه و دستگاه او و یا گروه های متحجر و نادانی مثل خوارج که اسلام را وارونه فهمیده و جلوه داده و نیز کسانی که دین را به دراهم بخس ریاست و جاه طلبی فروخته و بیعت شان را شکسته اند، که همچون بیماری خوره منجر به از هم پاشیدگی جامعه اسلامی از درون خواهد شد، به جهت تمسک به آیه شریفه، «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم.» کار معقول و شایسته نخواهد بود زیرا گذشته از این که آیه شریفه اصلا شامل آن ها نمی گردد به جهت آن چه که در نکته دوم یاد شد، این گروه ها مسبب اصلی به وجود آمدن حوادث دردناک خصوصا جنگ (جمل، صفین و نهروان) بودند و عملکرد امام ـ علیه السلام ـ صرفا جنبه دفاعی و حراست از اسلام و حکومت اسلامی در قالب خلافتی که به آن حضرت واگذار شده بود صورت گرفته است و این که امام ـ علیه السلام ـ را سبب حوادث یاد شده بدانیم بر خلاف واقعیت های تاریخی بوده و مخالفت با اجماع مسلمین و آن چه که پیامبر اکرم خبر داده بود که یا علی «ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین»[9] است و ابن ابی الحدید این حدیث را از دلائل نبوت حضرت ختمی مرتبت شمرده است. و احتجاجات علی ـ علیه السلام ـ با هر سه گروه که در کتب معتبره تاریخی خصوصا کتاب ارزشمند (اجتجاج) طبرسی، ج1، به تفصیل به آن پرداخته شده است شاهد این گفته ما است.
برای مطالعه بیشتر به کتاب های: احتجاج ـ طبرسی، ج1، و پیام امام ، آیه الله مکارم، شرح خطبه سوم، ج1، پرتوی از نهج البلاغه، محمود طالقانی، با تصحیح: سید محمد مهدی جعفری،
و کتاب ارزشمند (جاذبه و دافعه علی ـ علیه السلام ـ ) اثر گرانبهای شهید بزرگوار علامه مرتضی مطهری قدس سره و کتاب (محاکمات الخلفاء و اتباعهم) دکتور جواد جعفر الخلیلی.
مراجعه شود.
پی نوشت ها:
[1]. سوره فتح، آیه 29.
[2]. اوائل المقالات، شیخ مفید (ره)، ص 42.
[3]. الجمل ـ شیخ مفید ـ ص 19.
[4]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ3، ص 49.
[5]. نهج البلاغه، همان، خ3، ص 49.
[6]. نهج البلاغه، همان، مأخذ.
[7]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ3، ص 51.
[8]. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خ 3، ص 52.
[9]. جاذبه و دافعه علی ـ علیه السلام ـ ، شهید مطهری، ص 111.