نویسنده: سیدکاظم سیدباقری
استقلال سیاسی
استقلال سیاسی که یکی از مؤلفههای کلیدی قدرت سیاسی در حوزهی معنوی به شمار میآید، به معنای آن است که کشور و واحد سیاسی بتواند در عرصهی سیاسی با آزادی تصمیم بگیرد و زیر فشار و نفوذ دیگر قدرتها نباشد. به بیان دیگر استقلال را به جدا بودن حاکمیت کشوری از دیگر کشورها از نوع سلطه و سیادت خارجی تعریف کردهاند. (1) برخی دیگر بر این باورند در استقلال، آزادی ارادهی ملی برای ادارهی امور داخلی و خارجی خود از دست دیگران دارای اهمیت است. (2) گویی در سرشت آدمی است همهی افراد جامعه، طالب عزّت، قدرت و احترام باشند و همواره موفقیت، سیادت، افتخار، برتری و حرمت خود را بجویند. (3)
از آنجا که قرآن کریم امت مسلمان را دارای عزّت و سربلندی میداند، یکی از مظاهر عمدهی تجلی عزّت در استقلال کشور اسلامی، تصمیمگیری براساس اجرای دستورهای دین و منافع ملّی یکی از مؤلفههای اصلی قدرت سیاسی به شمار میآید؛ بنابراین در قرآن کریم، حضرت موسی (علیهالسلام) به بنیاسرائیل گوشزد میکند نعمت خداوند را به یاد آورند که از خود ایشان پیامبرانی برگزید و آنان را پادشاهان زمین کرد:
«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا»: (4) و یاد کن زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاه کرد.
خداوند به پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) به عنوان رئیس دولت اسلامی هشدار میدهد؛ در صورت ترک استقلال خود و پیروی از امیال و گرایشهای یهود و نصارا، دیگر هیچگونه یاری و نصرتی از سوی خداوند به او نخواهد رسید؛ (5) بنابراین در قرآن کریم به حفظ استقلال و پرهیز از ولایت غیرمسلمانان و کافران، به عنوان یکی از وظیفههای مؤمنان سفارش شده است.
ضمن نهی از اینکه افراد با ایمان، به جای مؤمنان کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، بیان میدارد هر کس چنین کند، هیچ رابطهای با خدا ندارد تا وقتی که از آنها بپرهیزد. (6) همچنین خداوند در سورهی ممتحنه به صراحت میفرماید: «ای مؤمنان، دشمن من و دشمن خویش را دوست و سرپرست خویش اختیار نکنید». (7)
خداوند در قرآن کریم اشاره میفرماید: «منافقان عذاب دردناک خواهند داشت؛ زیرا کافران را به جای مؤمنان، دوست خود انتخاب میکنند». در ادامه پرسیده میشود «آیا عزبت و آبرو نزد آنان میجویند، با اینکه همهی عزّتها از آن خداست». (8) در آیههای بعد تأکید میشود هیچ راهی برای سلطهی کفار بر مسلمانان وجود ندارد و آنان هرگز نباید بر مسلمانان چیرگی یابند. (9) (در فقه و اندیشهی سیاسی اسلام، از آن به قاعدهی «نفی سبیل» نام میبرند). بر این اساس؛ همچنین سفارش میشود مؤمنان کافران را ولیّ و تکیهگاه خود قرار ندهند (10) و گرایش و اعتماد به کافران نداشته باشند.
همچنین در آیهی دیگری خداوند حتی تمایل و گرایش به ستمکاران را موجب عذاب بر میشمرد. در سورهی مبارک هود میخوانیم:
«وَلاَ تَرْکَنُواْ إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ» (11): و به کسانی که ستم کردهاند، متمایل مشوید که آتش (دوزخ) به شما میرسد و در برابر خدا برای شما دوستانی نخواهد بود و سرانجام یاری نخواهید شد.
همچنین تأکید میشود از اهل کتاب و مشرکان پیروی نکنند (12) و ارتباط دوستانه با مشرکان برقرار نکنند. (13) نهی از تمایل به ستمگران، به معنای نهی از اعتماد به آنان است در باطلشان؛ خواه این اعتماد در اصل دین باشد، خواه در زندگی دینی. (14) «رکون» به معنای بخش قوی و محکم هر چیز است و معنای آن، در اینجا یعنی استناد به ظالمان و اعتماد به ولایت، رهبری و یاری آنان است. (15) و از سوی دیگر خداوند به مسلمانان هشدار میدهد:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَهً مِّن دُونِکُمْ لاَ یَأْلُونَکُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَر»: (16) هان ای مؤمنان، غیرمسلمانان را دوست و همراز خویش نگیرید؛ زیرا آنان از فساد و تباه کردن امور شما کوتاهی نمیکنند و باعث رنج و زحمت شما را دوست میدارند؛ عداوت و کینه از زبانشان هویدا میشود و آنچه در دل پنهان کردهاند، بیش از اینها است.
همرازی و همراهی با دشمنی که همواره خواهان رنج و سختی مسلمانان میشود، میتواند به استقلال جامعه بینجامد و راه تقویت قدرت سیاسی را هموار کند. به هر حال استقلال یکی از مؤلفههای مهم قدرت و افزایش آن است. وابستگی به دیگران و نبود استقلال میتواند به از میان رفتن قدرت انجامد، اما هنگامی که دولت اسلامی میکوشد روی پای خود بایستد و با دیگران تعامل مثبت و عزّتمندانه داشته باشد، بسترها و زمینههای قدرت مستقل به وجود میآید.
2-3. اتحاد
قدرت بدون کنار هم قرار گرفتن عنصرهای چندگانهی دارای اتحاد و یگانگی شکل نمیگیرد. به ویژه در جامعهی انسانی تا هنگامی که واحدها و افراد در جامعه، هر کدام به سمتی حرکت کنند و برای خود و هدفهای خود بکوشند، قدرت سیاسی به معنای واقعی به وجود نمیآید. قدرت برساختهی نوعی هماهنگی میان رهبران و پیروان است که دارای هدف یکتا هستند و برای رسیدن به آن میکوشیند؛ بنابراین اگر عنصر اتحاد و هماهنگی را از قدرت بگیریم؛ زیرساخت آن فرو میریزد. هستهی آغازین قدرت هماهنگی و یکدلی یک گروهِ هر چند کوچک است، هنگامی که این گروه وارد جامعه شود، طبعاً هنگامی قدرت برتر میشود که گروههای دیگر را هماهنگ کند.در غیر این صورت اختلاف و پراکندگی به وجود میآید و از شکلگیری قدرت برتر سیاسی جلوگیری میکند. این امر ویژهی مسلمانان یا قدرت مشروع نیست، بلکه شامل غیر مسلمان و قدرت نامشروع نیز میشود. نوع رابطهی این دو عنصر دو طرفه است و هرگاه افراد با هم متحد شوند، قدرتمند میشوند. اتّحاد و هماهنگی فرعونیان در برابر موسی (علیهالسلام) و پیروانش، به آنان قدرت بخشیده بود. فرعون پس از آنکه از حرکت موسی (علیهالسلام) خبردار شد، مأموران جمعآوری (خود را) به شهرها فرستاد (17) و همهی آنان به حال آمادهباش درآمدند. (18) در سورهی طه آمده است فرعون به اطرافیان و ساحران خویش گفت: «پس نیرنگ خود را گردآورید و به صف پیش آیید. در حقیقت امروز هر که فایق آید، خوشبخت میشود.» (19)
با توجه به همین ظرفیت موجود در اتحاد است که قرآن کریم مسلمانان را به همدلی سفارش میکند و از آنان میخواهد دشمنی و چندگانگی پیشین خود را به یاد آورند و نعمت یکدلی و الفت میان خود را متذکر شوند. خداوند میفرماید: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ»: (20) و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید، و پراکنده نشوید.
علیبن ابراهیم نقل میکند امام صادق (علیهالسلام) فرمود منظور از «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا» توحید و ولایت است. (21) شیخ مفید نیز نقل میکند ایشان فرمودند: این قول خداوند که «ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یومَئِذ عَنِ النَّعیمِ» ما اهلبیت «نعیم» هستیم و منظور از قول خداوند که فرمود: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً» نیز آن است که ما اهلبیت حبلالله هستیم. (22)
همچنین در روایت آمده است امام محمد باقر (علیهالسلام) فرمود: آلمحمد (علیهالسلام) آن ریسمان الهی است که خداوند امر تمسک به آن کرده است. (23) علامه طبرسی پس از نقل دیدگاههای ابنمسعود و قتاده میگوید «لاتفرّقوا» یعنی آنکه از دین خدایی که شما را در آن به لزوم همبستگی و همیاری بر پیروی از آن امر کرده است، پراکنده نشوید و بر آن استوار باشید. (24)
در قرآن شریف تأکید میشود این یگانگی و برادری را خداوند در میان دلها ایجاد کرد:
« هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (25): او همان است که تو را با یاری خود و مؤمنان تقویت کرد و در میان دلهای آنان الفت و برادری برپا کرد. اگر تمام آنچه روی زمین است، صرف میکردی در میان دلهای آنان الفت بیفکنی، نمیتوانستی؛ ولی خداوند میان آنان الفت ایجاد کرد؛ او توانا و حکیم است.
شاید اشاره به همین جنبه از بحث باشد که خداوند از جامعهی اسلامی به «امت» تعبیر میکند. «اُمه» در لغت از «اُمّ» گرفته شده است که به معنای «قصد» است و معانی مختلف دارد که یکی از آنها پیروی جامعه و پیروان از انبیای الهی در جهت هدف یگانه است. (26) علامه طباطبایی نیز بر این نکته تأکید دارد که امت گروه خاصی از پیروان یک دین هستند که در عملکرد یا رویکرد فکری همسان و هماهنگ هستند. (27) پس امت به جامعهای اطلاق میشود که دارای فرهنگ و آهنگ واحدند و برای رسیدن به هدف مشخص میکوشند و این امت را به «تمسّک» و چنگزدن به ریسمان الهی بر میانگیزند. وسیلهای که وحدت آفرین است، شعار واحد ایجاد میکند و در پی خود قدرت میآورد تا جامعه شکل مطلوب به خود گیرد و برای اجرای احکام دین، رفاه، آزادی و عدالت جامعه بستر لازم فراهم شود. در نتیجه فرمود: «این است امت شما که امت یگانه است». (28) البته این همبستگی با پیروی از رهبران شایسته الهی کامل میشود. شرط پیروزی آن است که مبارزه در یک صف واحد باشد. شرط صف هماهنگ و واحد نیز آن است که قتال تحت لوای یک رهبر باشد و برای رهبری نیز اعتبار و جایگاه عملی وجود داشته باشد تا جامعه تابع او شود. بدترین چیزی هم که به رهبری آسیب میزند، اطاعت نکردن از او است. (29)
در نتیجه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) فرمود: «از حاکمان الهی اطاعت کنید و گوش به فرمان باشید؛ زیرا اطاعت از رهبری مایهی اتحاد امت اسلام است». (30) در روایت دیگری به واقعیت و سنت خداوندی اشاره شده است که فرمود: «هیچ امتی بعد از پیامبرش دوگانگی پیشه نکرد؛ مگر آنکه اهل باطلش بر اهل حقش چیره شد». (31)
خداوند آنان را که در راه او کارزار میکنند، تشویق میکند و آنان را چنین توصیف میکند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَّرْصُوصٌ»: (32) در حقیقت خدا دوست دارد کسانی را که در راه او صف در صف جهاد میکنند، چنانکه گویی بنایی ریخته شده از سُرب هستند.
«الرّص» به استحکام و یکدستی ساختمان اطلاق میشود که اجزایش به هم پیونداستوار دارد. گفته میشود صفوف یکپارچهی مسلمانان همانند بنیانی است که بر سرب (رصاص) استوار است. منظور در این آیه آن نیست که هیچ اختلافی میان مؤمنان وجود ندارد؛ زیرا اختلاف طبیعی است، اما مهم آن است که به کشمکش نینجامد. آنان هنگام نبرد، گویی در یگانگی ذوب میشوند تا آنه تکاپوها، گروهها و جمعیتهای گوناگون، همه یکی شوند و دشمن رخنهای نیابد تا میان آنان نفوذ کند. (33)
از دیگر سو خداوند تفرقه و اختلاف را به پرتگاه آتش توصیف میکند:
«وَاذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَهٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا»: (34) و نعمت خدا را بر خود یاد کنید؛ آنگاه که دشمنان یکدیگر بودید پس میان دلهای شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید و شما را از آن رهانید.
در شأن نزول این آیه آمده دربارهی اوس و خزرج است که صدسال میان آنان جنگ بود؛ شب و روز میجنگیدند و سلاح بر زمین نمیگذاشتند تا آنکه پیامبر خدا (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) برانگیخته شد، آنان را آشتی داد، پس اسلام آوردند به واسطهی رسولالله (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) و دشمنی از دلهای آنان برکنده شد و برادر شدند. (35)
با کشمکش و اختلاف، هر کس برای منافع شخصی و گروهی خود کار میکند و در پی خود سستی و ضعف میآورد که آغاز زوال قدرت است. در حالی که اگر الفت و برادری جایگزین خودپرستی و گروهگرایی شود، قدرت منسجم و فراگیر به وجود میآید؛ همانگونه که اتحاد قدرتآور است.در مقابل تفرقه قدرتزدا است وعزّت و هیبت را نابود میکند. در آیهی 46 سورهی انفال به صراحت آمده است: دوگانگی قدرت و مهابت شما را از میان میبرد. «وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ» (36) و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سُست شوید و مهابت شما از بین برود.
فیض کاشانی با اشاره به اختلاف در جنگ بدر و احد، بر قول خداوند تأکید دارد که با اختلاف، در رویارویی با دشمن ضعف و سستی میآید و دولت و هیبت از میان میرود. تشبیه دولت و شوکت به «ریح» به دلیل شباهت در نفوذ امر است.(37) علامه طباطبایی زیر این آیه مینویسد «فشل» به معنای ضعفِ همراه با اضطراب است و «تنازع» که از «نزع» به معنای برکندن است، به معنای اختلاف است؛ اختلافی که در آن دو طرف جدال میخواهند هر آنچه دیگری دارد، بکند. (38) «ریح» به معنای برتری و قوت است که در آثار فرد و روند امور زندگی و ظهور قدرت و قوت و پرتوهای وجودی او جلوه میکند. در قرآن آمده است: «وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»، مراد محو جریان و آثار وجودی مسلمانان، مانند نظم، قدرت، بزرگی و توانمندی آنان است. (39) در مفردات هم آمده است «ریح» استعاره از غلبه است. (40) خداوند تأکید دارد اگر دوگانگی باشد، عزّت، هیبت، برتری و قدرت مسلمانان از میان میرود؛ زیرا اختلاف اراده را سست میکند و ترس در جان میافزاید. همچنان که کرامت و عزت را از میان میبرد و پیامد آن این گونه است که هر گروهی شخصیت گروه دیگر را لکهدار میکند و کسی که شخصیتش لگدکوب و به او اهانت شد، دیگر با دشمن نمیجنگد و پایداری نمیکند. (41) طبرسی میگوید اینکه خداوند میفرماید: «وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ»، به معنای آن است که اختلاف صولت و قدرت شما را از میان میبرد؛ سپس ایشان نقل میکند برخی بر این عقیدهاند که «ریح» به معنای دولت است و کنایه از نفوذ امر و جریان آن به سمت و سوی هدف خاص. (42)
هنگامی که نیروهای پراکندهی اجتماع کنار هم قرار میگیرند، جامعهی قدرتمندی شکل میگیرد که می توان آثار آن را در امنیت و آرامش، از بین رفتن سلطهی بیگانگان، حفظ استحکام و قدرت سیاسی و نظامی مسلمانان مشاهده کرد و آن قدرت دارای توان دو چندان میشود تا ارزشهای دینی و انسانی را در جامعه جاری کند و به سوی عدالت حرکت کند. خداوند در سورهی حجرات میفرماید:
«وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»: (43) و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند، میان آن دو را اصلاح دهید و اگر [بازه یکی از آن دو بر دیگری تعدّی کرد، با آن [طایفهای] که تعدّی میکند، بجنگید تا به فرمان خدا باز گردد. پس اگر بازگشت، میان آنها را دادگرانه سفارش دهید و عدالت کنید، که خدا دادگران را دوست میدارد.
در این آیه بر اصلاح میان گروههای مسلمان و مؤمن سفارش میشود و برای جامعهی اسلامی اصل بنیادینی را ذکر میکند و آن، چارهجویی برای حفظ و نگهداری جامعه از تفرقه، دوگانگی و پراکندگی است. قرآن کریم به این نکتهی ظریف اشاره دارد که حتی اگر میان دو گروه از مؤمنان جنگ و قتال شکل گیرد، اما باز صف ایمان باقی میماند. به این دلیل خداوند فرموده است: «وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» و در آیهی بعد نیز فرموده « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ». (44) به تعبیر علامه طباطبایی این برادری که اعتباری است، در عرصهی اجتماعی دارای آثاری است (45) که بر آن محبت، آرامش، همیاری و همدلی مترتب میشود که در جامعهی اسلامی اصل و بنا هستند. سید قطب زیر این آیه میگوید:
این اصلاح میان مؤمنان، قاعدهی شرعی و عملیاتی برای حفظ جامعهی ایمانی از دشمنی و پراکندگی است و برای آن است که حق، عدل و صلاح در جامعه قرار یابد و همهی این امور به تقوای الهی و پرهیزکاری استوار باشد و امیدواری به رحمت او. (46)
نکتهی دیگر آن است که ایجاد امنیت و نظم عمومی باید بر پایهی عدل و قسط و اصلاح باشد.
2-4. رهبری
یکی دیگر از مؤلفهها و عناصر قدرت در عرصهی سیاسی، رهبری است. همواره قدرت زمانی شکل سازمانی خود را میگیرد و دیگران را به اطاعت از خود وا میدارد که هدایت جامعه شکل گرفته باشد. تا هنگامی که رهبر وجود نداشته باشد، جمعهای پراکنده و گروههای چندگانه بر یک محور جمع نمیشوند تا قدرتی به وجود آید. اغلب رهبر است که سازماندهندهی نیروها و شکل دهندهی قدرت است. امام علی (علیهالسلام) در اینباره میفرماید: «جایگاه رهبر و سرپرست در اجتماع جایگاه رشتهای است که دانهها را به هم پیوند داده و جمع میکند و آنگاه که آن رشته بگسلد، دانهها پراکنده میشوند و هرگز تمام آنها جمع نخواهند شد.» (47)
در قرآن کریم رهبری و هدایت افراد و جامعه برای رسیدن به کمال کنار یکدیگر ذکر شده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
یکی از مفاهیمی که در قرآن کریم بر معنا و مفهوم رهبری دلالت دارد، «ولایت» است. همانگونه که در مفهومهای همسوی قدرت در فصل اول آوردیم، اصل در لغت «ولایت»، آمدن و پیروی چیزی به دنبال چیز دیگر است به واسطهی رابطهای که میان آن دو وجود دارد. از دیگر معانی ولایت، سرپرستی، تدبیر امور دیگران و قیام کردن برای به جریان انداختن زندگی و معاش آنان است. خداوند خطاب به کسانی که ایمان آوردهاند، فرموده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»: (48) یهود و نصارا را دوستانِ خود مگیرند که بعضی آنان دوستان بعضی دیگرند و هرکس از شما آنها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود.
این آیه بر یکی از معانی ولایت، یعنی دوستی دلالت دارد. همچنین در قرآن میخوانیم پیامبر اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) فرمود: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ»: (49) ولی و سرپرست من خدایی است که این کتاب را نازل کرده و او همهی صالحان را سرپرستی میکند.
در سورهی بقره خداوند سرپرست مؤمنان بیان میشود. (50) پس «ولی» کسی است که به سرپرستی و تدبیر امور متصف است. (51) پیوند و تبعیت از یک فرد که به دنبال خود نوعی اتحاد و هماهنگی به وجود میآورد، زمینهساز قدرت سیاسی است؛ زیرا پذیرش رهبری یک فرد، به ویژه آن هنگام که به راهنمایی و هدایت بدون خطای وی باور داشته باشد، نوعی انسجام در رفتار و گاه افکار به وجود میآورد که به اتحاد درونی ملتها میانجامد و جامعهی قدرتمند و باورمند شکل میگیرد.
قرآن کریم به صراحت مسلمانان را به پیروی از خدا، رسول و اولیالامر فرا میخواند: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسولش را و اولیالأمر را».
برای جلوگیری از هرجو مرج که نابودگر قدرت و همیاری اجتماعی است، قرآن تأکید دارد هنگام کشمکش و نزاع، آن امر را به خدا و رسولش واگذار کنید: «و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید)» و در کنار این دستور به مؤمنان اطمینان میدهد این امر پایان نیک دارد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ». (52)
در این آیه اطاعت و ایمان کنار یکدیگر قرار میگیرد. آن گونه که همراهی این دو عنصر در تاریخ صدر اسلام، در سطح بالایی برای پیامبر گرامی اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) قدرتآور بود و توانست در زمان کوتاهی بر شبه جزیره چیره شود. در این میان تأییات خداوندی نیز مؤثر بود، اما نوع شخصیت نبیمکرم اسلام (صلیاللهعلیهو آلهسلم) و رهبری و مدیریت سنجیده ایشان و توانمندی ایشان برای به اطاعت واداشتن مسلمانان نقش عمده بازی میکرد.
در حدیثی امام رضا (علیهالسلام) ویژگیهای امام و کسی که دارای امامت و شایستهی آن است، نه سایر مردم، ذکر میکند و میفرماید:
خداوند همواره امامت را در نسل حضرت ابراهیم (علیهالسلام) قرار داد که در گسترهی قرون، برخی از برخی دیگر ارث میبردند. تا آنکه خداوند آن را به پیامبر اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) رسانید. در نتیجه خداوند فرموده است: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ». (53)
پس امامت تنها برای ایشان بود تا که آن را بنا بر امر خداوند به علی (علیهالسلام) واگذار کرد سپس در نسل برگزیدهی ایشان -آنان که خداوند به ایشان علم و ایمان عطا فرمود – جاری شد. بنا به قول خداوند که فرمود: «وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَى یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا یَوْمُ الْبَعْثِ». (54)
پس امامت تا روز رستاخیز تنها در فرزندان علی (علیه السلام) خواهد بود؛ زیرا پس از پیامبر اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) رسولی نخواهد بود. (55) در روایتی از علی (علیهالسلام) نیز نقل شده است که فرمود: «نزدیکترین مردم به انبیا و پیامبران الهی کسانی هستند که بیشترین عمل به دستورهای آنان را دارند» و سپس آیهی «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ…» را تلاوت فرمود. (56)
از دیگر مفهومهایی که در قرآن کریم، بر رهبری به عنوان یکی از مؤلفههای قدرت اشاره شده است، مفهوم امام و امامت است. در لغت «امام» یعنی پیشوا، در نتیجه پیامبر (صلیاللهعلیهو آلهوسلم) پیشوای ائمه و خلیفه و راهبر مردم و قرآن راهنمای مسلمانان است. (57) ابنمنظور مینویسد امام کسی است که به او اقتدا میشود. در قرآن کریم آمده است « فَقَاتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ» که منظور رهبران کفر است که متأسفانه مستضعفان و ناتوانان پیرو آنان میشوند. (58) در نظرگاه قرآن کریم امام و رهبری که بر گرد او قدرت شکل میگیرد، میتواند با نمرودها و فرعونهای زمان خود بستیزد. از ویژگیهایی که برای او شمرده میشود، میتوان دریافت منظور راهبری سیاسی جامعهی دینی است.
در ادامه به برخی ویژگیهای امام به اختصار اشاره میکنیم:
الف) هدایتگری:
امام و رهبر از منظر دینی، جامعه را از راه طاغوت و پیروی از ظالمان باز میدارد و مردم را به سوی هدفها و آرمانهای الهی راهبری میکند. این امر یکی از اساسیترین ویژگیهای قدرت مطلوب است. خداوند میفرماید: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»: (59) و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند.
کلینی زیر این آیهی مبارک میآورد امام صادق (علیهالسلام) فرمود:
ائمه در کتاب خداوند عزّ و جلّ دو گروه هستند. خداوند فرمود: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»: و راهبری میکنند «لا بامر الناس» (نه به امر مردم). این گروه امر و حکم خداوند را بر امر و حکم خود و مردم مقدم میدارند: همچنین خداوند فرمود: « وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». (60) این گروه امر و حکم خود را بر امر و حکم خداوند مقدم میدارند و براساس میل و هوای خویش خلاف آنچه عمل میکنند که در قرآن آمده است. (61)
در روایت دیگری آمده است منظور این آیه، ائمه از فرزندان فاطمهی زهرا (علیهالسلام) است که با روح به قلبهای ایشان وحی میشود.
ب) ظالم بودن :
ویژگی دیگر امام از دید قرآن کریم آن است که رهبر جامعهی اسلامی نباید ظالم باشد. روشن است ظلم اجتماعی، آثار و تبعات بسیار خطرناکتر و بدتری در پی دارد.
به یادآور زمانی را که خداوند ابراهیم را با کلماتی آزمود. ابراهیم آنها را که به پایان رسانید، خداوند فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار میدهم. [ابراهیم] گفت: «از ذریه و فرزندان من؟» [خداوند] فرمود: «عهد من به ستمگران نمیرسد». (62)
این معنی از امامت با همهی شرافت و عظمت آن برپا نمیشود مگر برای کسی که در سرشت خود خوشبخت و سعید باشد؛ زیرا کسی که ظالم و سختدل باشد، سعادت خود او از آن دیگری خواهد بود. خداوند متعال میفرماید: « أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى». (63)
در این آیه میان کسی که به سوی حق هدایت میکند و کسی که هدایت نمیشود مگر به واسطهی دیگران، تقابل ایجاد شده است و این نشان میدهد هادی به سوی حق، باید خود هدایت شده باشد. (64)
ج) عصمت:
علامه طباطبایی در ادامهی بحث ظالم نبودن امام و اینکه عهد خداوند به ستمکار نمیرسد، به این نکته اشاره دارد که امام باید معصوم از گناه و اشتباه باشد، وگرنه به هدایت دیگران نیاز خواهد داشت. همانگونه که آیهی 73 سورهی انبیا بر این امر دلالت دارد:
«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاهِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاهِ»: (65) و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.
پس کارهای امام نیکیهایی است که به سوی آنها هدایت شده است، نه به واسطهی هدایت دیگری، بلکه به هدایت خداوندی و تأییدهای الهی.
از این بیان روشن میشود منظور از «ظالمین» در آیهی مبارکهی «قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»، مطلق کسی است که ظلم میکند، حال شرک باشد یا گناه، حتّی اگر در طول عمرش از او این گناه سرزده باشد و توبه نیز کرده باشد. (66) لازمهی آنکه امام نباید ظالم باشد، یعنی در عمر خود خطا نکرده باشد، عصمت است. با توجه به همین ویژگی برجستهی امام است که خداوند در آیهی مبارک «اطاعت» میفرماید: «اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولیالأمر را». (67) نوع امری که در آیه وجود دارد، مطلق است؛ خداوند مؤمنان را به اطاعت از خود، رسولالله و اولیالامر برانگیزانده است. طبعاً کسی که خداوند دیگران را به اطاعت مطلق از او دعوت میکند، باید معصوم و از خطا مصون باشد، وگرنه لازم میآید خداوند مؤمنان را به گمراهی انداخته باشد که از حکیم این کار نشاید. این آیهی شریف بدون هیچگونه قید و شرطی بر وجوب اطاعت از اولیالامر تأکید دارد و در آیههای دیگر هم چیزی وجود ندارد که معنا و مفهوم آیه را قید بزند. در حالی که برای نمونه در اطاعت انسان از والدین، خداوند این اطاعت را مقید کرده است تا جایی که آنان انسان را گمراه نکنند. «و اگر آن دو تلاش کنند برای اینکه تو چیزی را که بدان هیچ دانشی نداری، همتای من قرار دهی پس از آن دو اطاعت مکن». (68)
د) نصب الهی:
این آیه و آیههای گوناگون دیگر دلالت دارد بر این نکته که رهبر و امام، منصوب خداوند است؛ آنگونه که پروردگار ابراهیم را امام مردم قرار داده است. «به درستی که من تو را امام مردم قرار دادم». (69) و «آنان را پیشوایان قرار دادیم». (70)
هـ) صابر بودن:
ویژگی دیگر امام آن است که باید صابر باشد:
«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ». (71) و از آنان [بنیاسرائیل] امامانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند؛ چون شکیبایی کردند و به آیههای ما یقین داشتند.
آیه صراحت دارد ما از بنیاسرائیل کسانی را امام و رهبر جامعه قرار دادیم؛ زیرا صبر پیشه کردند.
و) دارای مقام یقین:
همین آیه به ویژگی دیگر امام که همانا مقام یقین باشد نیز اشاره دارد. «وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ». (72) آن گونه که خداوند دربارهی ابراهیم که امام و رهبر جامعه است، میفرماید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»: (73) و این گونه ملکوت آسمانها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقینکنندگان باشد.
دربارهی این آیه و قلمروی یقین ابراهیم (علیهالسلام)، پیامبر اسلام (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) و امامان معصومین (علیهالسلام) در روایت آمده است امام صادق (علیهالسلام) فرمود:
خداوند هفت آسمان را برای ابراهیم شکافت تا آنچه بالای عرش بود، ببیند و زمین را نیز برای او شکافت. همانند این کار را برای حضرت محمد (صلیاللهعلیه و آلهوسلم)و امامان پس از ایشان نیز انجام داد. (74)
از مجموعهی این صفتها و ویژگیهای برشمردهی قرآن کریم برای رهبر جامعه بر میآید یکی از عنصرهای اصلی قدرت سیاسی و مربوط به بُعد نرمافزاری و معنوی رهبری است و تا زمانی رهبری به عنوان یکی از مؤلفههای اساسی قدرت، هماهنگ کننده و برپادارندهی نظام جامعه شکل نگیرد، قدرت شکل و سامان نمییابد. با همت و انرژی قدرت است که ارادهها به واقعیت تبدیل میشود و این امر بدون حضور رهبری قدرتمند امکانپذیر نیست و اصولاً رهبری هنری است که میتواند از قدرت خردمندانه بهره گیرد.
اول، به طور کلی میتوان نتیجهگیری کرد امامت مقام و جایگاهی است که از سوی خداوند تعیین میشود.
دوم، آنکه امام باید معصوم باشد با لطف خداوندی.
سوم، هر جا که مردم در آن زندگی میکنند، بدون امام حق و شایسته نیست.
چهارم، آنکه واجب است امام از سوی خداوند مورد عنایت و تأیید باشد.
پنجم، آنکه واجب است امام آگاه باشد به همهی آنچه مردم در زندگی دنیوی و اخروی خود به آن نیاز دارند. (75)
با این تفاصیل روشن میشود رهبر و حاکم اسلامی، معیار و مدار هدایت جامعه به سمت رشد و تعالی است.
2-5. ایمان و روحیهی معنوی
انسان به ویژه هنگامی که وارد عرصهی مبارزه و کشمکش اجتماعی میشود، بیش از هر چیز به آرامش و روحیهی معنوی نیاز دارد. این روحیه هنگامی که به نقطهی بزرگ و بیمنتها متصل میشود، برای نیروهای اجتماعی قدرت دو چندان ایجاد میکند. آنسان که افراد برای رسیدن به هدفی که با همهی وجود به آن باور دارند، حاضر به جانفشانی میشوند. ایمان در عمق جان افراد اثر میگذارد و خودکار برانگیخته میشود تا به دستور راهبر خویش عمل کرده، هدفهای او را پیگیری کنند. از منظر قرآن کریم این روحیه و ایمان، تأثیر عمیقی در شکلگیری قدرت دارد. آنگاه که مؤمن در ساحت اجتماعی به درجهای از ایمان میرسد، به آرامش روحی دست مییابد که فزایندهی قدرت و گسترش دهندهی آن است. از منظر قرآن کریم، خداوند آرامش را به دلهای مؤمن فرو میفرستد، بر ایمان آنان افزوده میشود و این اتفاق به آرامش و قدرت جامعهی مؤمنان در برابر مستبکران میانجامد. قرآن شریف میفرماید:
«هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (76): او است آن کس که در دلهای مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمان خود بیافزایند و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خدا است.
آیهی مذکور آرامش و ایمان را کنار هم ذکر میکند. این معنا در روایتی از امام صادق (علیهالسلام) نیز آمده است. از ایشان دربارهی «سکینه» پرسیدند، فرمود: «سکینه» ایمان است. (77) در تفسیر قمی آمده است منظور از «مؤمنین» کسانی است که با رسول خدا (صلیاللهعلیه و آلهوسلم) مخالفت نمیکنند. (78) این امر با آرامش ارتباط محکم دارد؛ زیرا مخالفت نکردن آنان نیز برخاسته از اطمینان و یقینی است که به حکم و امر پیامبرشان دارند.
«سکینه» از سکون، خلاف حرکت است ودر آرامش قلب به کار برده میشود. «سکینه» قرار و آرامش گرفتن انسان و اضطراب نداشتن باطن و نهاد او هنگام تصمیمگیری است؛ آنگونه که حال انسانِ حکیم است که دارای اراده در کارها میباشد. خداوند این آرامش را از ویژگیهای ایمان در مرتبهی کمال قرار داده و آن را از مواهب بلندمرتبه برشمرده است. انسان به حکم غریزه، افعالش را از روی خردورزی انجام میدهد و آن تنظیم مقدمات عقلی است که مشتمل بر مصالح است و در سعادت او در زندگی و خیر مطلوب در اجتماع اثر میگذارد، سپس انسان به این نتیجه میرسد که چه کاری انجام دهد و چه را ترک کند. این کار فکری هنگامی که انسان آن را بر روش فطری خود انجام دهد و هدفی نداشته باشد جز سود حقیقی برای رسیدن به سعادت، به آرامش در جان و فکر خویش «بری شدن از دلهره و اضطراب» میرسد. مؤمن با ایمانش به خداوند جایگاه استوار مییابد و متزلزل نمیشود و به بنیادی میرسد که فرو نمیریزد؛ زیرا امورش را بر معارف حق بنا کرده است که شک و تردید نمیپذیرد. در حالی که فرد غیرمؤمن هیچ ولی و سرپرست عهدهدار امرش ندارد. او در تاریکیهای فکری واقع میشود که از هر سو هوس و خیال و احساسات ناپاک به او هجوم میآورند. (79) در نتیجه خداوند اشاره دارد: «وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ»: (80) او سرپرست و ولی مؤمنین است، و « أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (81) آنان ترس و اندوهی ندارند.
بنابراین کافران سرپرست و مولایی ندارند (82) یا آنکه شیطان ولی آنان است. (83) از مجموعهی این آیهها میتوان برداشت کرد ترس، نگرانی، اضطراب و غرور بیجا در جانب کفر است و در مقابل ایمان، زایندهی آرامش و امنیت میباشد. با ایمان و روحیهی معنوی، جامعه به نوعی استقلال روحی و اطمینان خاطر دست مییابد و برای طرد ارزشهای بیگانه انگیزه پیدا میکند. ایمان، روحیهی معنوی و آرامش از مؤلفههایی است که در کنه وجود آدمی تأثیر شگرف میگذارد و از درون او را برای رویارویی با مشکلات گوناگون آماده میکند. توانمندی روحی و ایمان استوار به ویژه هنگام ورود آن به عرصهی اجتماعی یکی از عنصرهای بنیادی و جدّی برای ایجاد و همافزایی قدرت سیاسی است که میتواند در هماوردی با قدرتهای مخالف و نیروهای طاغوتی و بهرهکش جامعه اثرگذار باشد.
پینوشتها:
1.علی آقابخشی؛ فرهنگ علوم سیاسی؛ ص 154.
2.غلامرضا علی بابایی؛ فرهنگ علوم سیاسی؛ ج 2، ص 45.
3.آبراهام اچ. مزلو؛ انگیزش و شخصیت؛ ص 29.
4.مائده: 20.
5.بقره: 120.
6.آلعمران: 28.
7.ممتحنه: 1.
8.نساء: 138 و 139.
9.نساء: 141.
10. نساء: 144/ مائده: 51.
11.هود: 113.
12.آلعمران: 149/ مائده: 49.
13.آلعمران: 118/ مائده: 57.
14. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 1، ص 224.
15. محمدرشید رضا؛ تفسیر المنار؛ الجزء الثانیعشر؛ ص 179.
16.آلعمران: 118.
17.شعراء: 53.
18.شعراء: 56.
19.طه: 64.
20.آلعمران: 103.
21.علیابن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج 1، ص 108.
22.شیخ مفید؛ الأمالی؛ ج 1، ص 278. این روایات با مضمونهای مختلف در کتابهای تفسیری – روایی گوناگون دیگر وارد شده است. از جمله: عبیداللهبن احمد حسکانی؛ شواهد التنزیل لقواعد التفضیل.
23.ابنالبطریق الحلی؛ العمده. همچنین شبیه این مضمون در: سیدهاشم بحرانی؛ البرهان فی تفسیرالقرآن؛ ج 1، ص 671 آمده است.
24.فضلبن حسن طبرسی؛ مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛ ج 2، ص 611.
25.انفال: 62 – 63.
26.سیدمحمد تقی مدرسی؛ من هدی القرآن؛ ج1، ص 623.
27.سید محمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 6، ص 39.
28.انبیاء: 92/ مؤمنون: 52.
29.سیدمحمد تقی مدرسی؛ من هدیالقرآن؛ ج 15، ص 344.
30.إسمعوا و أصیعوا لمن ولاه الله الأمر، فإنه نظام الإسلام (شیخ مفید؛ الأمالی؛ ج 1، ص 14، مجلس 2، حدیث 2).
31.ما اختلفت أمه بعد نبیها الا ظهر أهل باطلها علی أهل حقه (ابناحمد الطبرانی؛ المعجم الاوسط؛ ج 7، ص 370/ ملّا علی متقی هندی؛ کنزالعمال؛ ج 1، ص 183، ح 929).
32.صف: 4.
33.سیدمحمد تقی مدرسی؛ منهدی القرآن؛ ج 15، ص 344.
34.آلعمران: 103.
35.علیبن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج 1، ص 108/ سیدهاشم بحرانی؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 1، ص 673.
36.انفال: 46.
37.ملامحسن فیض کاشانی؛ تفسیر الصافی؛ ج 2، ص 307.
38.سیدمحمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 9، ص 94.
39.سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 4، ص 267.
40.راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن؛ ص 370.
41. سیدمحمدتقی مدرسی؛ منهدیالقرآن؛ ج 4، ص 72.
42.فضل بن حسن طبرسی؛ مجمعالبیان فی تفسیر القرآن؛ ج 4، ص 482.
43.حجرات: 9.
44.حجرات: 10.
45. سیدمحمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 18، ص 317.
46. سید قطب؛ فی ظلال القرآن؛ ج 6، ص 3343.
47. نهجالبلاغه؛ ص 146.
48. مائده: 51.
49. اعراف: 196.
50. بقره: 257.
51. سیدحسن مصطفوی؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ ج 13، ص 204.
52. نساء: 59.
53. آلعمران: 68.
54. روم: 56.
55. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الرّوضه من الکافی؛ ج 1، ص 154. به سند دیگر، این روایت در: شیخ صدوق؛ معانیالأخبار؛ ص 96 نیز آمده است.
56.نهجالبلاغه؛ ص 484، حکمت 96.
57.احمدبن فارس؛ مقاییس اللغه؛ ج 1، ص 28.
58.ابنمنظور؛ لسانالعرب؛ ذیل «امام».
59. أنبیا: 73/ سجد: 24.
60. قصص: 41.
61. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الرّوضه من الکافی؛ ج 1، ص 168. شبیه همین مضمون را امام صادق (علیهالسلام) از پدرش امام محمد باقر (علیهالسلام) نقل میکند (شیخ مفید؛ الإختصاص، فی جزء واحد؛ ص 21/ سیدهاشم بحرانی؛ البرهان فی تفسیرالقرآن؛ ج 3، ص 830).
61.سید شرفالدین علی حسینی استرآبادی؛ تأویل الآیات الظاهره؛ ص 323.
62. وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ (بقره: 124).
63. آیا کسی که به سوی حقّ رهبری میکند، سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمی یابد؛ مگر آن که هدایت شود؟ (یونس: 35).
64. سیدمحمد حسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 1، ص 274.
65. انبیا: 73.
66. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفیسر القرآن؛ ج 1، ص 275.
67. نساء: 59.
68. وَ وَصَّیْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاکَ لِتُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (عنکبوت: 8).
69. إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره: 124).
70. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً (انبیا: 73)؛ قریب همین مضمون: « وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً» (قصص: 5): و آنان را پیشوایان قرار میدهیم.
71. سجده: 24.
72. سجده: 24.
73. انعام: 75 .
74. محمدبنالحسن بن فروخ الصفار؛ بصائر الدرجات؛ جزء 2، ص 127. شبیه این مضمون در: البرهان فی تفسیر القرآن؛ ج2، ص 435/ علیبن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج1، ص 205 آمده است.
75. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن؛ ج 1، ص 275.
76. فتح: 4.
77.السکینه ایمانٌ (علیابن بابویه؛ معانی الاخبار؛ باب معنی سکینه، ص 284/ ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینی؛ الکافی؛ ج 2، ص 12).
78. علیبن ابراهیم قمی؛ تفسیر قمی؛ ج 2، ص 315.
79. سیدمحمدحسین طباطبایی؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج 2، ص 290.
80. ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا (آل عمران: 68/ محمد: 11).
81. یونس: 62.
82. وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ (محمد: 11).
83. إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ (أعراف: 27).
منبع مقاله :
سیدباقری، سید کاظم؛ (1394)، قدرت سیاسی از منظر قرآن کریم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول