عالم عامل , حاج ملا محمد جعفر تهرانى (ره ) نقل نمودند: در زمان طفولیت که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودم , به همراه پدر بزرگوارم درمدرسه دار الشفاء کـه از مدارس معروف تهران است مشغول تحصیل بودم .
اتفاقاروزى مرحوم ابوى , مرا براى آوردن آتـش از خـارج مـدرسه به بازار فرستاد.
وقتى ازدر مدرسه خارج شدم , جمعیت زیادى را مشاهده کـردم کـه دایـره وار در آن جا ایستاده و نشسته بودند.
معلوم شد شخصى ببرى را در غل و زنجیر کـرده و مـیـان آن جمعیت آورده است و آن شلوغى براى تماشاى ببر است , اما از شدت مهابت آن حـیـوان , گـویاکسى جرات نگاه کردن به او را ندارد و اگر کسى قصد نزدیک شدن به آن حیوان رامـى کـرد, طورى به طرف او مى آمد که اگر زنجیر به دست زنجیردارها نبود, فورا او رابه عالم بـرزخ هدایت مى کرد, لذا او را در طرفى نگه داشته و جمعیت اطراف اوایستاده بودند.
با همه این احـتیاطها حیوان چنان غرش داشت که گاهى مردم ازوحشت روى یکدیگر مى ریختند.
ناگهان در ایـن بـیـن , سـوارى پـیدا شد که مردم ازمشاهده جلالت او حیوان را فراموش کردند.
حتى آن حیوان هم از مشاهده سوار,ساکن و ساکت شد تا این که در میان جمعیت آمد و به طرف ببر رفت .
وقـتـى نزدیک ببررسید, دست ملاطفت بر سر و رو و پشت حیوان کشید.
آن زبان بسته در کمال خشوع سر به پاى آن شخص گذاشت و مانند بچه گربه خود را به آن شخص مى مالید.
مـرد بـه آرامى و آهسته گویا با حیوان مکالمه و سؤال و جوابى مى کرد.
بعد هم خیلى آرام فرمود: خدا شما را هدایت کند این حیوان چه کرده که او را گرفته و حبس وزنجیر کرده اید؟ حـاضـریـن گـویـا هـمگى مبهوت شده باشند به طورى که نه کسى قدرت بر حرکت داشت و نه مى توانست حرفى بزند.
خود ببرداران هم که سر زنجیر را در دست داشتند, مبهوت ایستاده بودند و حتى در این مدت هیچ کس با دیگرى صحبت نمى کرد, تا این که آن شخص به طرف مرکب خود برگشت و سوار شد و رفت .
مـردم کـه گـویا تا این لحظه از خود بى خود شده بودند با رفتن او به خود آمدند همهمه میان آن جمع بلند شد که این سوار چه کسى بود؟ از کجا آمد و به کجا رفت ؟ اززنجیرداران پرسیدند که آیا او را مى شناسید؟ گـفـتند: ما هم مثل شما او را نشناختیم و حیران ماندیم , به طورى که گویا در وجود ماتصرفى نمود و حواس ما کار نمى کرد, ولى همین قدر مى دانیم که از نوع بشر نبود,والا مثل دیگران جرات نزدیک شدن به این حیوان را نداشت و حیوان هم با او این طور رفتار نمى کرد.
حاج ملا محمد جعفر تهرانى مى فرماید: در این جا, مردم را به همین حال گذاشتم وآتشى از بازار به دست آورده و به مدرسه آمدم .
پدرم علت تاخیر را از من پرسید.
مـن هم واقعه را خدمت ایشان عرض کردم و مقدارى از شمایل آن سوار را بیان نمودم .
فرمود: این شـخـص بـا ایـن وصـف و حالت و رفتار که مى گویید بقیه آل اطهار وحجت پروردگار, حضرت صاحب الزمان (ع ),مى باشد.
هـمـان وقت برخاستند و به خارج مدرسه آمدند و از باقى مانده جمعیت , قضیه راپرسیدند.
وقتى یـقـین به وقوع آن حادثه پیدا کردند, آرزو مى کردند: اى کاش من هم حاضر بودم , زیرا آن شخص قطعا همان بزرگوار بوده و نباید در آن شک پیدانمود.
منبع: کمال الدین، ج 2, ص 111