لازمه این تفسیر آن است که پیامبران را افرادی خیالباف و سست اندیشه بدانیم، در حالی که تاریخ، آنان را به عنوان افرادی خردمند و واقعنگر میشناسد.
نقد نظریه روان ناخودآگاه در تفسیر وحی
در روانکاوی جدید ثابت شده است که انسان دارای دو روان است: روان خودآگاه، و روان ناخودآگاه.
روان خودآگاه مربوط به بخشهایی از روان است که انسان آن را در خود احساس میکند و از وجود آن آگاه است، و یافتههای آن از طریق حس یا عقل یا درک وجدانی حاصل میشود، مفاهیم و احکام علمی که انسان در حافظه خود نگهداری کرده و در مواقع خاص تداعی میشود، مربوط به روان خودآگاه است.
روان ناخودآگاه بخش دیگری از روان انسان را تشکیل میدهد. این بخش در مواقعی که روان خودآگاه به دلیل خواب یا بیماری و مانند آن از کار باز میایستد، به فعالیت میپردازد. در چنین مواقعی روان ناخودآگاه فعال میشود، و رازهایی را که در خود دارد، به بخش خودآگاه روان انتقال میدهد، و این رازها سپس به زبان جاری میگردد.
براین اساس، وحی مربوط به بخش روان ناخودآگاه پیامبران است. و آن چه آنان به عنوان وحی و اسرار و اخبار غیبی مطرح میکنند، در حقیقت اسراری است که از روان ناخودآگاه آنان سرچشمه گرفته است.[1]
بر این تفسیر دو اشکال روشن وارد است:
1. روان ناخودآگاه ـ چنان که اشاره شد ـ در حالات غیرعادی فعالیت میکند، در حالی که وحی در شرایط عادی که دستگاه عقل و حس و وجدان پیامبران فعالیت داشته، و روان خودآگاه آنان هوشیار بوده است، بر آنان نازل گردیده است، نه در حال خواب، یا بیماری یا خستگی مفرط و مانند آن.
2. پیامبران دریافتهای خود را از عالم غیب و به عنوان وحی الهی توصیف کردهاند، بنابراین، اگر دریافتهای آنان از روان ناخودآگاهشان سرچشمه گرفته بود، باید آنان دست به دروغگویی زده باشند، در حالی که به گواه تاریخ، دامن پیامبران از ارتکاب چنین عمل ناروایی پاک است.[1] . دائره المعارف فرید وجدی، ج 10، صص 716ـ712.
علی ربانی گلپایگانی – عقاید استدلالی