نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
یکی از مهمترین چیزهائیکه قرآن روی آن تکیه دارد، مسئله ادعا و دعوت است. قرآن کریم، یک ادعا و داعیه دارد و یک دعوت. ادعایش این است که کلام خداست و دعوتش به معارف و اصول دین است.
دربارهی این دو امر، یعنی ادعا و دعوت، خدای متعال میفرماید: «لاَ رَیْبَ فِیهِ» (1) هیچ ریبی نیست، نه در ادعای قرآن و نه در محتوای دعوتش از این جهت که میگوید این کلام، کلام خداست، «لاَ رَیْبَ فِیهِ» است، و از این جهت که به دین، به توحید، به وحی و به معاد دعوت میکند «لاَ رَیْبَ فِیهِ» است. هم محتوای پربار قرآن مصون از ریب و شک است و ریببردار نیست، و هم ادعای قرآن، که کلام خداست ریببردار نیست. هم سند، هم متن، هم استناد این کلام به خدا، و هم محتوای این کلام، هم داعیهاش و هم دعوتش، هم مصون از شکند.
دربارهی اینکه ادعایش مصون از شک است در چند جای قرآن فرمود: «لاَ رَیْبَ فِیهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِینَ» (1) هیچ تردیدی نیست که این کلام خداست، زیرا هیچ بشری اینچنین سخن نمیگوید. قرآن تمام نوابغ بشری را به مبارزه و مناظره دعوت کرده، شاید بشری این کلام را ساخته و به خدا نسبت داده باشد، شما هم مانند آن بیاورید. کتابی مانند قرآن، یا چند سوره مانند سورههای قرآن، یا لااقل یک سوره مانند آن بیاورید.
چون همگانی بودن قرآن و همیشگی بودن قرآن، یعنی کلیت و دوام قرآن ثابت است[قرآن رابط بین فطرت انسان و حقیقت خارج است. هم فطرت را به حقائق جهان آشنا میکند و هم حقایق را برای فطرت تبیین میکند. چنین کتابی محال است مرتجع باشد، کهنه باشد، فرسوده بشود، اسطوره باشد و مانند آن؛ لذا ما دو اصل کلیت و دوام را همراه با نزول آیات میبینیم. یعنی وقتی قرآن نازل شد در همان عتائق از سورهها به تعبیر استاد علامهی طباطبائی رضوان الله علیه، یعنی، همان سورههایی که در مکه نازل شد در اوائل بعثت؛ آنجا دو اصل کلیت و دوام را یادآوری کرد. فرمود؛ این کتاب همگانی است و همیشگی. برای تمام مردم در تمام عصرها، کتابی است جهانی «نَذِیرًا لِّلْبَشَرِ» (مدثر/ 36.) یا «ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ» (انعام/90).]، تحدی و دعوت به مناظره آن هم، همگانی و همیشگی است. یعنی همهی مردم عالم را در تمام اعصار به مناظره دعوت میکند، که مانند آن بیاورید و چون برای هیچ بشری مقدور نیست که مانند این سخن، سخن بگوید، ثابت میشود که بدون تردید این کلام، کلام خداست «لاَ رَیْبَ فِیهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِینَ» تردیدی در این نیست که این سخن از رب جهانیان صادر شده است.
سخن، وقتی به خدا استناد داشته باشد، هیچگونه تردیدی در محتوا و مدلول آن، راه پیدا نمیکند. یعنی کلام خدا آنقدر محکم است، که ریب و شک برنمیدارد. در نتیجه، دعوت او هم مصون از تردید است. یعنی قرآن به توحید و به وحی و رسالت و دین و معاد دعوت میکند. خداوند دربارهی دعوت قرآن هم میفرماید تردیدی نیست. نه توحید قابل شک و تردید است، نه اصل دین و وحی، نه معاد، نه آغاز، نه انجام و نه مسیر بین آغاز و انجام.
دربارهی توحید فرمود: «أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» (2) آیا در ربوبیت خدا شکی است؟ هرگز در ربوبیت حق، و اینکه خدا رب جهانیان است تردیدی نیست. وقتی در ربوبیت خدا تردیدی نبود، در خالقیتش هم تردید نیست. چون آفریدگار باید پروردگار باشد. آنکه آفرید باید بپروراند. اگر در پروراندن خدا و ربالعالمین بودن خدا تردیدی نیست. پس در آفریدن و اینکه خدا خالق است نیز، تردیدی نیست. و اگر در خالقیت خدا تردیدی نبود در هستی خدا و اینکه او حقیقت هستی است و لایزال است، تردیدی نخواهد بود. زیرا او باید هستی بالذات باشد تا بتواند خلق کند و بعد بپروراند. توحید شکبردار نیست. با اندک تأملی ثابت میشود که جهان به یک مبدأ تکیه میکند و بدون آن حقیقت محض، عالم نه یافت میشد و نه به سمت کمال حرکت میکرد و نه دوام مییافت. دربارهی هر یک از اینها باید به طور گسترده بحث بشود.
دربارهی اصل دین و کتاب هیچ تردیدی نیست. دین شکبردار نیست زیرا حق است «وَالَّذِیَ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ الْحَقُّ» (3). آنچه که از ناحیهی الله آمده است حق است، و حق، باطل نیست. در تبیان، ابهام نیست. اگر این کتاب حق است، اگر دین، حق است، پس محلی برای تردید نیست. لذا در اول سورهی بقره فرمود: «الم ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ» (4) این کتاب ریب برنمیدارد، نه در ادعایش، و نه در دعوتش. نه از این جهت که میگوید کلام خداست ریبپذیر است، نه از این نظر که دعوت می کند آن دعوت و محور دعوتش، ریبپذیر است.
دربارهی معاد هم که اصل سوم است، فرمود؛ قیامت ریببردار و قابل شک نیست. «رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَّ رَیْبَ فِیهِ» (5) مردم را برای روزی جمع میکنی که در آن روز تردید نیست. نه در اصل قیامت تردید راه دارد، و نه روز قیامت ظرف شک است، زیرا روز ظهور حق است، در روز ظهور حق، شک راه ندارد. نه در اصل قیامت شک است و نه در ظرف تحقق قیامت. آنروز همه میفهمند. حتی کافر و منکر و مادی هم میفهمد که عالم مبدأ داشت و دارد، میگویند: «رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا» (6) دیدیم و شنیدیم.
بنابراین قرآن که ادعایی دارد و دعوتی، نه در ادعایش تردید است و نه در دعوتش. و اگر شک و تردیدی هست در اثر دقت نکردن و تدبر نکردن است، در اثر نابینابودن است، نه در اثر کمرنگ بودن نور یا تاریکبودن یا مبهمبودن. نه، هیچ تردیدی در مدار قرآن نیست، زیرا اگر ادعایی میکند در کنار دلیل، ادعا میکند و اگر دعوتی دارد در پرتو برهان، دعوت میکند. اگر میگوید این کلام، کلام خداست، با دلیل قاطع میگوید، و اگر به خدا و دین و قیامت دعوت میکند، با برهان دعوت میکند. لذا، خدا از قرآن به عنوان برهان تعبیر کرد، در سورهی نساء فرمود «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءکُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّکُمْ» (7) از طرف خدا برای شما برهان آمد.
آن دلیل باهر و آن حجت ظاهر و گویا و روشن و قطعی را برهان میگویند. برهان یعنی ظهور، و به چیزی که مبهم و تاریک نیست و نور و روشن است، برهان میگویند. موسی کلیمالله (سلام الله علیه) که با عصا و با ید بیضاء مبعوث شد، خدا فرمود: «فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ» (8) این دو معجزه، برهانند. هر کدامشان برهانی است که شک بردار نیست.
قرآن برهان است، یعنی اگر فرمود کلام خداست با دلیل قطعی گفت. نشانهاش آن است که همهی مردم جهان را به مبارزه دعوت کرده فرمود؛ مانند این کتاب ولو یک سوره هم شد بیاورید و فرمود؛ هرگز مقدورتان نیست مانند آن سخن بگویید، و اگر به توحید و دین و وحی و رسالت و معاد دعوت کرد، با دلیل دعوت کرد.
اگر محتوایش با ادله و ادعایش با دلیل همراه است، ناچار دعوت او با برهان خواهد بود، و اگر ادعا و دعوت او با برهان شد میشود گفت: «ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ» هیچ ریبی و هیچ شکی در آن راه ندارد و اگر شکی است در اثر دقت نکردن منکرین و غافلین است، فرمود: «وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ» (9) آنها هستند که در ریب و شکشان متحیر و سرگردانند و هم آنها هستند که گفتند: «وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» (10) آنچه که ما را به آن دعوت میکنی ما تردید داریم وگرنه قرآن تردیدپذیر نیست.
دعوت قرآن و ادعای قرآن هم اینست. هیچ عقیدهای در عالم نیست که قرآن دربارهی آن سخن نگفته باشد، اگر حق است تأییدش کرده، و اگر باطل است، آنرا نفی نموده. هیچ عقیدهای مربوط به ایمان و اعتقاد نیست، خواه در گذشته و خواه در آینده، مگر اینکه قرآن درباره آن اظهار نظر کرده و ساکت نمانده است. چون، تمام معارف و عقاید بشری را که در سعادت و شقاوت بشر نقش دارد بیان کرده. «تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ» (11).
ممکن نیست عقیدهای در عالم باشد چه حق، چه باطل و قرآن با بیان خطوط کلیش آن را اثبات یا نفی نکرده باشد، و چون این کلام بطور جزم و یقین کلام خداست فرمود؛ نه تنها این قرآن به عنوان افترا به خدا نسبت داده نشد، بلکه کسی قادر نیست چنین سخنی را جعل کند و به خدا نسبت بدهد.
اصلاً سخن خدا قابل جعل نیست؛ انسان میتواند فرشی را ببافد؛ بنائی را احداث کند، یا صنعتی را با ابتکار فراهم کند، اما نمیتواند منظومهی شمسی بیافریند، فرمود؛ بشر میتواند کتاب بنویسد، سخن بگوید ولی هرگز نمیتواند مانند قرآن سخن بگوید چون قرآن عصارهی جهان هستی است. ممکن نیست کسی بتواند مثل قرآن سخن بگوید و آنگاه به خدا نسبت بدهد، لذا فرمود: «وَمَا کَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن یُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ» (یونس/37).
یک وقت انسان میگوید: «لم یقم زید» زید نایستاد، یک وقت میگوید: «ما کان لیقوم» او نمیتوانست بایستد. در اینجا نه تنها فرمود قرآن را به خدا افترا نبستند بلکه فرمود؛ قابل افترا بستن هم نیست. نمیشود چنین کتابی تنظیم کرد بعد به خدا نسبت داد. آنقدر این کلام محکم و متین است که احدی نمیتواند مانند این کلام سخن بگوید، گذشته از اینکه آورندهی این کلام هم، امی و درس ناخوانده بود و این به جنبهی اعجاز او افزوده است. هم کلام، معجزه است، هم سخنگوی این کلام معجزه است. هم رسول درس ناخوانده چنین کتابی از طرف خدا بیاورد معجزه است و هم خود این کتاب معجزه است. چون، گاهی کلام معجزه است و گاهی تکلم، گاهی نیز هردو.
گاهی کلام پربار است و کلام خداست مثل آنچه که موسی کلیمالله (علیه السلام) شنیده، آن کلام، کلام خدا بود نه کلام دیگری، که سخن معجزه بود. گاهی سخن گفتن معجزه است مانند آنچه که مسیح (علیه السلام) گفت زیرا کودکی که در گهواره سخن بگوید معجزه است «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا» (12).
سخنگفتن کودک در گهواره معجزه است. اینجا تکلم معجزه است، و در داستان موسی، کلام معجزه بود. ولی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که جامع همهی کمالات است هم کلامش معجزه است، هم تکلمش اعجاز است. هم خود این کلام بینظیر است و احدی مانند آن نمیتواند بیاورد، هم رسول امی درس ناخوانده اگر به این کلام تکلم کند، معجزه است. لذا به این دو نکته در قرآن اشاره شد، گاهی میفرماید؛ خود این کتاب معجزه است، گاهی میفرماید؛ آورندهی این کتاب که امی و درس ناخوانده است، باعث اعجاز خواهد بود که جمع بین ایندو معجزه است.
وقتی خطوط کلی قرآن روشن شد که هم ادعای او ریب بردار نیست و هم دعوت او تردیدپذیر نیست، باید با دقت در پیرامون دعوتش بحث کرد. چون ادعای قرآن دربارهی دعوتش اینست که این برهانی است، یعنی هر سخنی و هر مطلبی که آمده است در کنار دلیل آمده و بدون دلیل نیست. و چون مطالب اصیل قرآن کریم همان اصول دین است و سایر مسائل باید به این ریشهها برگردد، قهراً بحثهای تفسیر هم در خطوط کلی و اصول دین یعنی توحید، نبوت و معاد مطرح میشود، و نیز آن مطالبی که به این اصول برمیگردد.
دربارهی توحید اگر چنانچه خدا در قرآن ثابت کند ذات غنی صرف بسیط هست مشکل وثنیین و امثال آنها حل میشود. آنها در توحید ربوبی لنگ بودند، یعنی فکر میکردند جهان را چند مبدأ اداره می کند. رب و مالک و مدبر جهان، چند موجود است. ولی اگر برهان بر توحید ربوبی اقامه کند که جهان آفرینش را یک مبدأ اداره میکند و بس، و همهی فیضها و هستیها از یک رب و یک پرورنده صادر میشود قهراً ثابت خواهد شد که آن پرورندهی واحد ذاتاً بینیاز از غیر است و وجود هستی محض خواهد بود.
برای اثبات این مطلب که جهان به مبدئی واحد و آفریدگاری یگانه تکیه کرده است برهان اقامه میکند و میفرماید؛ آنان که خدا را نمیپذیرند و به خدا معتقد نیستند یا باید نظام علت و معلول را انکار کنند و بگویند جهان با اتفاق و بخت کور حرکت میکند، یا اگر نظام علی را پذیرفتند باید قبول کنند که هیچ پدیدهای بدون فاعل یافت نمیشود و باید جواب این سئوالها را بدهند. خداوند در سورهی طور فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا یُوقِنُونَ» (13).
یعنی آنان که منکر ربوبیت خدایند و در نتیجه خدا را عبادت نمیکنند باید بگویند ما خودساختهایم، بدون فاعل یافت شدهایم در حالی که هیچ پدیدهای بدون فاعل یافت نمیشود، و اگر پذیرفتند که هیچ موجود ممکن، بدون علت آفریننده یافت نمیشود، باید به این سئوالها جواب دهد که؛ آفرینش انسان به دست کیست، و آفرینش جهان بیرون به دست کیست؟ انسانها را چه کسی آفرید، و نظام آسمانها و زمین را چه کسی ساخت؟
شما که به مبدئی معتقد نیستید، دین و وحی خدا را نمیپذیرید و تابع مقررات آسمانی نیستید، یا باید بگویید آفرینندهای در عالم نیست یا بگویید هست. اگر آفرینندهای و آفرینشی نیست پس نظام علت و معلول را منکرید، و قائل به بخت و اتفاق هستید، یعنی جهان با حرکت و اتفاق کور، میگردد. و اگر آفرینش هست و فعل، بدون فاعل یافت نمیشود، پس به این دو سؤال پاسخ بدهید، که آفرینش انسان به کدام مبدأ تکیه میکند؟ و آفرینش این اختران و زمین و این منظومهی شمسی و کل آسمانها و زمین به که تکیه میکند؟
«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی آنان بدون علت فاعلی خلق شدهاند؟ چون مادی و منکر نظام علت و معلول، منکر ماده نیست. او میگوید؛ این ماده در اثر حرکت کور و اتفاقی پدیدههایی را به عنوان پیامد خواهد داشت به هر ترتیب پدیدهای به بار میآید، و حساب و نظمی در جهان نیست. مادی و منکر مبدأ، و منکر نظام علت و معلول و آن که ماده را مبدأ میداند میگوید؛ این مادهی بیشعور با آن حرکت حساب نشدهاش پیامدهایی دارد.
قرآن میفرماید؛ آیا شما حرفتان این است که بیفاعل خلق شدهاید؟ نظام علت و معلول به عنوان علت فاعلی در کار نیست، یا هست؟ اگر نظام علت فاعلی در کار نباشد که هیچ بحثی پیش نمیرود. چون آنکس که میخواهد مطلبی را ثابت کند در پرتو نظام علت و معلول شروع به سخن میکند. زیرا معتقد است، دو مقدمه که در کنار هم تنظیم شد، علت پیدایش نتیجه است. معتقد است وقتی دلیل قائم شد، دلیل، عامل مدلول و پدیدآورندهی مدلول است، تثبیتکنندهی آن مدعاست.
اگر کسی منکر علت و معلول بشود و نظام علت و معلول را نپذیرد نه میتواند سخن بگوید، نه میتواند سخن بشنود، و نه میتواند بحث کند، زیرا همهی اینها علت فاعلی پیدایش بعدی هستند، منتها علت قریب. و اگر هم علت معدهاند بالاخره فاعل ضعیفاند، نه اینکه تنها علت قابلی حرکتند. سخن گفتن نقشی دارد در فهماندن، گوش فرادادن، نقشی دارد در فهمیدن، اندیشیدن نقشی دارد در رسیدن به دلیل، استدلال کردن در تثبیت مدعا نقش دارد، همه اینها، نقشهای فاعلی است نه نقشهای قابلی. سخن، علت مادی است، اما گفتن و آهنگ را ایجادکردن و سخن را ساختن، علت فاعلی است.
اگر کسی منکر نظام علت و معلول باشد به هیچوجه نمیتواند بحث کند. مولیالموحدین امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهجالبلاغه بیانی دارد میفرماید: «وَکُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» (14) یعنی هر موجودی که در غیر یافت میشود و به غیر متکی است معلول است. بنابراین همهی موجودات جهان غیر از خدا معلولند. یعنی تنها علت خداست، و ماسوای خدا، همه معلولند. این در خطبهای است که توحید را در آنجا به طور عمیق بیان کرده است، و از خطبههای بلند و عمیق نهجالبلاغه است. فرمود: «وَکُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» هر موجودی که در غیر خود وجود دارد معلول است پس هر موجودی غیر از خدای متعال معلول است. خدا میشود علت، چون عین هستی است. دیگران میشوند معلول، چون فقیرند و ذاتاً نیازمندند. زیرا هرچه به غیر خود قیام دارد معلول است.
بنابراین اگر مادی که منکر خداست نظام علت و معلولی را نپذیرد نه میشود با او بحث کرد و نه او خودش میتواند بیندیشد. و اگر نظام علت و معلول را پذیرفت، و قبول کرد که فعل، فاعل میخواهد و موجودی که پدید آمد پدیدآورنده میخواهد، باید به این دو سؤال پاسخ بدهد؛ که انسانها را که آفرید؟ و نظام اختران و زمین را کی ساخت؟
لذا در آیه سوره کریمهی طور در چهار جمله، مطلب را خلاصه کرده است: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لَّا یُوقِنُونَ».
اول آنکه؛ آیا بدون عامل خلق شدند و به اتفاق پدید آمدند؟ این درست نیست.
دوم آنکه؛ اینها را که آفرید؟ خودشان، خودشان را خلق کردند؟ اینکه میشود دور. مثل اینها، اینها را خلق کرد؟ اینکه میشود تسلسل، اینها را که ساخت؟ انسان را که آفرید؟ انسان را، خود انسان ساخت؟ یعنی فعل عین فاعل است، پس او قبل از اینکه موجود بشود باید باشد تا خودش را بیافریند. یعنی در وقتی که نیست بایستی که باشد تا شروع به کار کند این میشود دور. یعنی جمع بین نقیضین یا نه؟ دیگری و یا دیگران که همانند اینها هستند، اینها را ساختهاند؟ دیگران هم که مثل اینها نیازمندند، هرگز موجود نیازمند، نیاز یک مستمند دیگر را برطرف نمیکند، هرگز یک موجود محتاج، حاجت یک موجود مستمند را برطرف نمیکند. پس انسان را، خودش نساخت و انسان دیگر هم او را نساخت، بنابراین آفرینش انسان سبب میخواهد.
سوم اینکه؛ این نظام جهان وسیع خلقت را که آفرید؟ شماها آفریدید که اینقدر میبالید و هیچ دینی را تکریم نمیکنید؟ و تابع هیچ قانون آسمانی نیستید؟ «أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» آیا شما این نظام را ساختید؟ که به هیچ قانونی اعتنا نمیکنید، به هیچ قانونی تن درنمیدهید، به هیچ پیامبری احترام دینی نمیگذارید و در برابر هیچ قانونی از قوانین انبیاءالله خضوع نمیکنید؟
«بَل لَّا یُوقِنُونَ» اینها اهل یقین نیستند، شک دارند، نمیدانند چه میگویند! نمیدانند چه میکنند! نمیدانند به کدام سمت میروند! نمیدانند از کجا آمدهاند!
بر اساس این برهان، یک انسان مارکسیست و مادی یا باید نظام علی را انکار کند و قائل به بخت و اقبال بشود و بگوید پدیدهی خودساخته است، و نیازی به فاعل ندارد. یا باید بگوید نیاز به فاعل دارد، و اگر منکر علت و معلول شد و نظام علت فاعلی را نپذیرفت، نه میشود با او بحث کرد، نه میشود او را قانع کرد، و نه او خودش میتواند بیندیشد زیرا اندیشهی مقدمات، علت روشنشدن نتیجه میباشد؛ و اگر نظام علت فاعلی پذیرفته نشد، هرگز نمیتوان از مقدمات پی به نتیجه برد، و اگر نظام علی را پذیرفت و معتقد شد که هیچ پدیدهای بدون علت یافت نمیشود مگر آن موجودی که پدیده نباشد، یعنی هستی محض او عین حقیقت باشد که خداست، اگر این معنا را پذیرفت که هیچ موجودی بدون علت فاعلی یافت نمیشود باید به این سؤالات پاسخ بدهد؛ که انسانها را که آفرید؟ و نظام جهان فانی را که ساخت؟
اینکه یک انسان مادی در برابر قانون خدا خضوع نمیکند یا برای آنست که خود را مخلوق نمیداند و اصل علیت را قبول ندارد، و یا برای آنست که بعد از قبول اصل علیت خود را خالق خود میپندارند، و یا برای آنست که اصلاً خلقت را نمیپذیرد. اینها باطل است.
«بَل لَّا یُوقِنُونَ» علت سرکشی آنها نیست که آنان یقین ندارند، در انکارشان هم دارای شکند چون وقتی دلیل نباشد جا برای طمأنینه و آرامش جان نیست. وقتی یقین نباشد جا برای سکوت نیست «بَل لَّا یُوقِنُونَ» آنان شک دارند، یقین ندارند.
گاهی خدا برای اثبات توحید از وحدت به کثرت شروع میکند، و گاهی از کثرت به وحدت. گاه میفرماید؛ آن ارتباط و هماهنگی خاص، که در نظام هست نشاندهندهی یک هماهنگکننده هست. گاهی میفرماید؛ این موجودات فراوان که هر کدامشان به یک گوشهای مرتبطند، نشان میدهند که یک هماهنگکنندهای هست؛ در سورهی رعد از این دو راه در توحید خد استدلال کرده است. اول؛ از راه وحدت به کثرت، و دوم؛ از راه کثرت به وحدت.
اما اول، فرمود: «وَهُوَ الَّذِی مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ وَأَنْهَارًا وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» (15).
اول از خدا شروع کرد، فرمود؛ او آن موجودی است که زمین را گستراند، و در زمین کوههایی را به عنوان نگهدارندهی زمین قرار داد، و نهرها را روان کرد، و از هر میوهای جفت آفرید. از لحاظ نظام کشاورزی آنچنان آنها را هماهنگ ساخت که «جَعَلَ فِیهَا زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» و از لحاظ مسائل نجومی و هیئت، آنچنان منظومهی شمسی و زمین و اختران را تنظیم کرد، که شب و روز دنبال هم با نظم خاص در حرکتند «یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ».
گاهی تاریکی شب، روی روشنی روز را میپوشاند، و گاهی به عکس است. یعنی آنچنان است که از یک نقطهی خاص شروع میکند، و دوباره با نظم مخصوصی به همان نقطهی خاص برمیگردد. گاهی شب را از دو طرف در روز فرومیبرد که روزها کوتاه و شبها بلند باشد که «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ» (16) گاهی روز را از دو طرف در شب فرو میبرد «یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ» (16) که قوس نهار بلند و قوس لیل کم و کوتاه باشد. با این نظم و حساب خاص، شب و روز را اداره میکند «إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» آنها که اهل فکر و اهل اندیشهاند، از این نظام محیرالعقول، به آن واحد هماهنگکننده پی میبرند.
اما دوم، فرمود؛ شما یک رشته استعدادهای مشابه را در کنار هم مشاهده میکنید، میبینید در یک زمین قطعات مختلفی به نام باغهای گوناگون ساخته شده است «وَفِی الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ» (17) چند قطعه خاک است که در جوار هم همسایه و نزدیک همند. اما با اینکه این زمینها در جوار همند و از یک استعداد خاص برخوردارند با اینحال، باغهای گوناگونی در همین قطعههای مجاور، سرسبز و خرم خواهد شد «وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ» (17) و باغهایی از درخت انگور «وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ» (17) از جو و گندم و سایر قسمتهای کشاورزی و خرما «صِنْوَانٌ وَغَیْرُ صِنْوَانٍ» (17) گاهی دو خوشه است، گاهی یک خوشه است. این زمین استعدادش برای میوههای گوناگون آماده است. هر میوهای و هر رنگ و طعمی بدو بدهند میپذیرد.
آن مبدئی که این میوههای رنگارنگ را با این طعمها و این ویژگیهای خاص آفرید، کیست؟ اگر برای پیدایش و پرورش انواع گوناگون میوهها، خود علت مادی کافی باشد، در همه باغها این خاکها یکنواخت است، چطور در کنار درخت سیب مثلاً همان خاک میشود سیب، در کنار درخت گلابی همان خاک میشود گلابی، با اینکه او هم میتوانست گلابی بشود، این هم میتوانست سیب بشود. آنکه سیب را میآفریند و به این خاک این صورت را میدهد و آنکه گلابی را میآفریند و به آن خاک آن صورت را میدهد کیست؟
اگر مسئلهی گیرنده است، گیرنده در همهی قطعات مجاور این خاک یکسان است. اگر دستی از خارج نباشد که به این استعدادها فیضهای خاص ببخشد چگونه این میوههای گوناگون به بار میآید؟ چون هر خاکی که در کنار هم قرار بگیرد استعداد میوه شدن خاص را دارد. آن هستهها که رابطه آن خاک و صورت آیندهاند، آنها هم قابلند و گیرندهاند، آنها دهنده نیستند. بخشنده دیگری است، صورتگر، دیگری است و همان مبدئی است که به انسان صورت میدهد. «هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الأَرْحَامِ کَیْفَ یَشَاء» (18) خدا به این میوهها صورتهای گوناگون عطا میکند و از یک آب همه سرسبز میشوند «یُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِی الأُکُلِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (17).
اکل؛ یعنی خوراکی نه خوردن. خوارکیها گوناگون خواهند بود بعضی شیرین، و بعضی شیرینتر، بعضی گوارا، و بعضی گواراتر.
«إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» اگر تفکر و تعقل باشد، هم میشود از آن وحدت به این کثرت رسید که هماهنگکننده، خداست. و هم میشود از این کثرت به آن واحد رسید که بخشنده خداست. خلاصه، ادعای قرآن تردیدناپذیر نیست، و دعوت قرآن تردیدبردار نیست، چون هم ادعایش با دلیل و برهان قطعی همراه است هم دعوت و محتوای دعوت او با برهان قطعی همراه است.
امیدواریم قرآن که نور خداست، در همهی دلها و بر دلهای همهی مستعدین بتابد و به نحو کمال از کنار سفرهی قرآن با دست پر برگردیم.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمهالله و برکاته
پینوشتها:
1- سورهی یونس، آیهی 37.
2- سورهی ابراهیم، آیهی 10.
3- سورهی رعد، آیهی 1.
4- سورهی بقره، آیات 1 و 2.
5- سورهی آل عمران، آیهی 9.
6- سورهی سجده، آیهی 12.
7- سورهی نساء، آیهی 174.
8- سورهی قصص، آیهی 32.
9- سورهی توبه، آیهی 45.
10- سورهی ابراهیم، آیهی 9.
11- سورهی نحل، آیهی 89.
12- سورهی مریم، آیهی 29.
13- سورهی طور، آیات 35 و 36.
14- نهجالبلاغه فیضالاسلام خطبهی 228.
15- سورهی رعد، آیهی 3.
16- سورهی حج، آیهی 61.
17- سورهی رعد، آیهی 4.
18- سورهی آل عمران، آیهی 6.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم