برکات وجودی امام غایب علیه السلام (حفظ کیان شیعه)

برکات وجودی امام غایب علیه السلام (حفظ کیان شیعه)

منبع: تنهاراه

ششم: حفظ کیان شیعه
در دوران جنگ جهانی دوّم و اشغال ایران توسط انگلیس و روس، حملات و هجوم دشمنان به ملّت مظلوم ایران به اوج خود رسیده بود. به همین جهت آیت الله العظمی نایینی بسیار پریشان و نگران اوضاع شیعه بود. شبی به امام عصر (علیه السلام) متوسل گردیدند و در حال گریه و توسل به خواب رفتند، در عالم رؤیا دیوار بزرگی به شکل نقشه ایران را دیدند که در حال سقوط است و عدّه‌ای زن و بچه زیر آن نشسته‌اند … در این حال دیدند حضرت ولی عصر (علیه السلام) تشریف آوردند و انگشت مبارکشان را به طرف آن دیوار گرفته و آن را سر جای خودش قرار دادند و فرمودند: «این‌جا شیعه خانه‌ی ماست، می‌شکند‌، خم می‌شود، خطر هست ولی ما نمی‌گذاریم سقوط کند. نگهش می‌داریم.»1
«در روزگار گذشته، فرمانروایی ناصبی بر بحرین حکومت می‌کرد، که وزیرش در دشمنی با شیعیان آن‌جا، گوی سبقت را از او ربوده بود. روزی وزیر بر او وارد شد و اناری به دستش داد، که این واژه‌ها بر پوست آن نقش بسته‌بود: لا اله الا الله، و ابوبکر و عمر و عثمان و علی، خلفاء الله. فرمانروا از دیدن آن بسیار در شگفت شد و به وزیر گفت: این، نشانه‌ای آشکار و دلیلی نیرومند بر بطلان مذهب تشیّع است. نظر تو درباره‌ی شیعیان بحرین چیست؟ وزیر پاسخ داد: به باور من، باید آنان را حاضر کنیم و این نشانه را به ایشان ارائه دهیم. اگر نپذیرفتند که از مذهب خود دست کشند، آنان را میان سه چیز مخیّر می‌کنیم: 1- پاسخی قانع کننده بیاورند؛ 2- جزیه بدهند؛ 3- مردانشان را کشته و زنان و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را به غنیمت می‌بریم.
فرمانروا رأی او را پذیرفت و دانشمندان شیعه را نزد خود فراخواند. آن‌گاه انار را به ایشان نشان داد و گفت: اگر برای این پدیده، دلیلی روشن نیاورید، شما را می‌کشیم و زنان و فرزندانتان را اسیر می‌کنیم و یا این‌که باید جزیه بدهید. دانشمندان شیعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفت و گوی فراوان به این نتیجه رسیدند که از میان خود، ده نفر از صالحان و پرهیزگاران بحرین را برگزینند. آن‌گاه از میان این ده نفر نیز سه نفر را برگزیدند و به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوی صحرا برو و به امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌والشریف استغاثه کن و از او، راه رهایی از این مصیبت را بپرس. زیرا ایشان امام ما و صاحب ماست. آن مرد چنین کرد ولی پاسخی نشنید. شب دوّم نیز نفر دوّم را فرستادند و او نیز پاسخی دریافت نکرد. شب آخر، محمّد بن عیسی را به بیابان فرستادند. او به صحرا رفت و با گریه و زاری از حضرت، درخواست کمک کرد. چون آخر شب شد، شنید مردی خطاب به او می‌گوید: «محمّد بن عیسی! چرا تو را به این حال می‌بینم و چرا به سوی بیابان بیرون آمده‌ای؟» محمّد بن عیسی خواهش کرد که او را به حال خود وا گذارد. آن مرد فرمود: «محمّد بن عیسی! منم صاحب الزّمان.» حاجت خود را بازگو. محمّد بن عیسی گفت: اگر شما صاحب الزّمانید، داستان مرا می‌دانید و به گفتن من نیازی نیست. فرمود: «راست می‌گویی. تو به دلیل آن مصیبتی که بر شما وارد شده‌است به اینجا آمده‌ای.» عرض کرد: آری، شما می‌دانید چه بر ما رسیده‌ است و شما امام و پناه ما هستید. پس آن حضرت فرمودند: «ای محمّد بن عیسی! در خانه‌ی آن وزیر، درخت اناری است. هنگامی که انارهای درخت تازه رسیده بود، او از گل قالبی به شکل انار ساخت، آن را نصف کرد و در میان آن، این جمله را نوشت. سپس قالب را بر روی انار که کوچک بود گذاشت و آن را بست. چون انار در میان آن قالب بزرگ شد، آن واژه‌ها بر روی آن نقش بست. فردا نزد فرمانروا می‌روی و به او می‌گویی که من پاسخ تو را در خانه‌ی وزیر می‌دهم. چون به خانه‌ی وزیر رفتید، پیش از وزیر به فلان جا برو. کیسه سفیدی خواهی یافت که قالب گل در آن است. آن را به فرمانروا نشان بده. نشانه‌ی دیگر این‌که به فرمانروا بگو: که معجزه‌ی دیگر ما این است که چون انار را دو نیم کنید، جز دود و خاکستر چیزی در آن نیست.» محمّد بن عیسی از این سخنان بسیار شادمان شد و به نزد شیعیان بازگشت. روز دیگر، آنان پیش فرمانروا رفتند و هر آن‌چه امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌والشریف فرموده بودند، آشکار گشت. فرمانروا با دیدن این معجزه به تشیّع گروید و دستور داد وزیر حیله‌گر را به قتل رساندند.»2

پی نوشت ها:

1. محمدباقر باقی اصفهانی، عنایات حضرت مهدی (علیه السلام) به علما و طلاب، حکایت 151، ص 315 .
2 . محدّث نوری، ترجمه‌ی النجم الثّاقب، ص 556/ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج52، صص180- 178 .

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید