ارض موعود و صهیونیسم (1)

ارض موعود و صهیونیسم (1)

نویسنده:عبدالرحیم سلیمانى اردستانى

اشاره:
صهیونیسم

به هر حال این گروه به هر وسیله به آرمان خود جامه عمل پوشاند و کشور مستقل یهود را ایجاد کرد و همواره در اندیشه گسترش آن بوده است. در اینجا سؤال مهم و اساسى این است که این آرمان یا ادعا چه مقدار به کتاب مقدس یهودى، یعنى عهد قدیم متکى است؟ به تعبیر دیگر، عهد قدیم درباره ارض موعود بنى اسرائیل چه مى گوید؟ بر پایه عهد قدیم که تنها متن مقدس یهودیت و تنها منبع تاریخى قرن هاى نخست قوم اسرائیل است، ادعاى مالکیت ارض موعود را از سوى گروهى که خود را وارث آن مى دانند، چگونه مى توان ارزیابى کرد؟ این نوشتار به دنبال پاسخ این سؤال است.
در ابتدا باید ببینیم که اصل وعده سرزمینى خاص در عهد قدیم چگونه است و سپس به بررسى این مطلب مى پردازیم که ادعاى مدعیان با توجه به آنچه در تاریخ این قوم رخ داده، تا چه اندازه با گفته هاى این کتاب انطباق دارد.

الف) وعده سرزمین در عهد قدیم

شکى نیست که در مجموعه اى که آن را یهودیان کتاب عهد و مسیحیان عهد قدیم مى خوانند، سخن از سرزمین موعود و وعده آن آمده است. اما در این که این مجموعه، که مشتمل بر ده ها کتاب کوچک و بزرگ است، در چه زمانى و به وسیله چه کسانى نوشته شده است، بین سنت یهودى ـ مسیحى و نقادان قدیم و جدیدِ متون مقدس اختلافات بسیار جدى به چشم مى خورد. در کوتاه ترین عبارت مى توان گفت که سنت یهودى ـ مسیحى برآن بوده است که کتاب هاى این مجموعه را اشخاص برجسته شناخته شده اى در زمانى نزدیک به یک هزاره نگاشته اند. براى مثال، گفته مى شود تورات همان کتابى است که خداوند به موسى(علیه السّلام) داد و کتاب هاى یوشع، داوران، سموئیل و پادشاهان را انبیاى بزرگى چون یوشع، سموئیل و ارمیا نگاشته اند; در حالى که نقادان قدیم و جدید زمان نگارش این کتاب ها را پس از اسارت بابلى، در قرن ششم قبل از میلاد، مى دانند و این زمان قرن ها پس از کسانى است که سنت یهودى ـ مسیحى این کتاب ها را به آنان نسبت مى دهد.[6] در این نوشتار از این امور چشم پوشى شده است، امّا بر فرض که انتساب این کتاب ها به پیامبران الهى درست باشد، درباره سرزمین موعود از آنها چه استفاده اى مى شود؟
در تورات، سخن از سرزمین موعود با ماجراى مهاجرت حضرت ابراهیم آغاز مى شود. ابراهیم(علیه السّلام) به فرمان خداوند از بین النهرین به سرزمین کنعان هجرت کرد که خداوند او را بدانجا راهنمایى کرده بود. در آنجا خداوند بر ابراهیم ظاهر شد و فرمود: «من این سرزمین را به نسل تو خواهم بخشید!» (سفر پیدایش، 12: 7) و باز به او فرمود: «من همان خداوندى هستم که تو را از شهر اور کلدانیان بیرون آوردم تا این سرزمین را به تو بدهم» (سفر پیدایش، 15: 7). اما نکته شایسته توجه در وعده به ابراهیم این است که در واقع عهد و پیمانى بین او و خداوند منعقد شد. از یک طرف خداوند عهد بسته بود که آن سرزمین خاص را به فرزندان ابراهیم بدهد، ولى وفاى به این عهد مشروط به آن است که طرف دیگر، یعنى ابراهیم و فرزندانش، به عهد خود وفا کنند; یعنى از خدا اطاعت کرده و انسان هاى صالحى باشند. آنان حتى باید نماد و علامت بندگى خدا را در بدن خود ایجاد کنند:
من عهد خود را تا ابد با تو و بعد از تو با فرزندانت نسل اندر نسل برقرار مى کنم. من خداى تو هستم و خداى فرزندانت نیز خواهم بود. تمامى سرزمین کنعان را که اکنون در آن غریب هستى، تا ابد به تو و به نسل تو خواهم بخشید و خداى ایشان خواهم بود. خدا به ابراهیم فرمود: «وظیفه تو و فرزندانت و نسل هاى بعد این است که عهد مرا نگاه دارید. تمام مردان و پسران شما باید ختنه شوند تا بدینوسیله نشان دهند که عهد مرا پذیرفته اند. (سفر پیدایش، 17: 7ـ11).
خداوند به ابراهیم خبر مى دهد که نسل او در مملکت بیگانه اى بندگى خواهند کرد. اما آنان سرانجام به این سرزمین بازخواهند گشت و این سرزمین را خواهند گرفت. و آن زمانى است که شرارت ساکنان این سرزمین به اوج خود رسد، اما در حال حاضر اینگونه نیست. از این سخن برمى آید که خدا یک سنت ثابت و همیشگى دارد و قومى که شرارتش به اوج خود برسد مشمول عذاب الهى خواهد شد. عذاب ساکنان سرزمین کنعان آن است که سرزمینشان به دست اسرائیلیان افتد. اما اسرائیلیان هم، چنانکه خواهیم دید، از این قاعده مستثنا نیستند; مالکیت سرزمین موعود مشروط به اطاعت از خداست و این شرط را خداوند بعد از ابراهیم به اسحاق هم یادآورى مى کند:
اگر سخن مرا شنیده، اطاعت کنى با تو خواهم بود و تو را بسیار برکت خواهم داد و تمامى این سرزمین را به تو و نسل تو خواهم بخشید; چنانکه به پدرت ابراهیم وعده داده ام. نسل تو را چون ستارگان آسمان بى شمار خواهم گردانید و تمامى این سرزمین را به آنها خواهم داد… این کار را به خاطر ابراهیم خواهم کرد، چون او احکام و اوامر مرا اطاعت نمود (سفر پیدایش، 26: 2ـ5).
از این سخن برمى آید که علت وعده دادن آن سرزمین، اطاعت بى چون و چراى ابراهیم از خدا بوده است و شرط آن نیز اطاعت فرزندان او خواهد بود. سرزمین کنعان پس از اسحاق به یعقوب هم وعده داده شد. ولى این وعده هم مشروط است: حتى اگر قوم پس از فتح سرزمین موعود، باز به فساد روى آورد و فرمان هاى خدا را اطاعت نکند سرزمینش را از دست داده، به اسارت خواهد رفت:
اگر به من گوش ندهید و مرا اطاعت نکنید و قوانین مرا رد کنید و عهدى را که با شما بسته ام بشکنید، آنگاه من شما را تنبیه خواهم کرد… من بر ضد شما برخواهم خاست و شما در برابر دشمنان خود پا به فرار خواهید گذاشت. کسانى که از شما نفرت دارند بر شما حکومت خواهند کرد… شهرهایتان را ویران و مکان هاى عبادتتان را خراب خواهم کرد… آرى، سرزمین شما را خالى از سکنه خواهم کرد و دشمنانتان در آنجا ساکن خواهند شد… بلاى جنگ را بر شما نازل خواهم کرد تا در میان قوم ها پراکنده شوید. سرزمین شما خالى و شهرهایتان خراب خواهند شد… (سفر لاویان، 26: 14ـ34).
قومى که خداوند آنان را بامعجزات شگفت انگیزخود، از اسارت مصر رهایى داده تا به سرزمین موعود برساند،چون ازاطاعت خدا سربازمى زنند خداونددرباره آنان مى فرماید:
به حضور پرجلالم که زمین را پر کرده است سوگند یاد مى کنم که هیچکدام از آنانى که جلال و معجزات مرا در مصر و در بیابان دیده اند و بارها از توکل نمودن و اطاعت کردن سرباز زده اند حتى موفق به دیدن سرزمینى که به اجدادشان وعده داده ام نخواهند شد; هرکه مرا اهانت کند سرزمین موعود را نخواهد دید… به ایشان بگو… همه شما در این بیابان خواهید مرد. حتى یک نفر از شما که بیست سال به بالا دارد… وارد سرزمین موعود نخواهد شد… لاشه هاى شما در این بیابان خواهد افتاد. فرزندانتان به خاطر بى ایمانى شما چهل سال در این بیابان سرگردان خواهند بود تا آخرین نفر شما بمیرد (سفر اعداد، 14: 20ـ33).
ازتورات برمى آیدکه برنامه خداوند دروعده دادن به سرزمین کنعان بسیار سخت گیرانه بوده است; هرکس به طور کامل به عهد خود با خداوند پایبند باشد و کاملا از او اطاعت کند، شایستگى ورود به آن سرزمین را دارد. عجیب این است که بنا بر این کتاب حتى حضرت موسى و هارون هم این شایستگى را نداشته اند:
همان روز خداوند به موسى گفت: به کوهستان عباریم واقع در سرزمین موآب مقابل اریحا برو. در آنجا بر کوه نبو برآى و تمام سرزمین کنعان را که به قوم اسرائیل مى دهم، ببین. سپس تو در آن کوه خواهى مرد و به اجداد خود خواهى پیوست; همان طور که برادرت هارون نیز در کوه هور درگذشت و به اجداد خود پیوست، زیرا هر دوى شما در برابر قوم اسرائیل کنار چشمه مریبه قادش واقع در بیابان صین، حرمت قدوسیت را نگه نداشتید. سرزمینى را که به قوم اسرائیل مى دهم، در برابر خود، خواهى دید، ولى هرگز وارد آن نخواهى شد (سفر تثنیه، 32: 48ـ52).

ب) فتح سرزمین موعود

حضرت موسى(علیه السّلام) قوم اسرائیل را از مصر نجات داده و آنان را به سوى سرزمین موعود راهنمایى کرد، اما خود او آن سرزمین را فتح نکرد، بلکه خداوند او را مأمور کرد تا یوشع بن نون را به جانشینى خود برگزیند تا او قوم را وارد آن سرزمین کند.
کتاب تورات با وفات حضرت موسى(علیه السّلام) پایان مى یابد و کتاب بعدى، یعنى صحیفه یوشع، با این جملات آغاز مى شود: «خداوند پس از مرگِ خدمتگزار خود، موسى، به دستیار او یوشع (پسر نون) فرمود: خدمتگزار من موسى درگذشته است، پس تو برخیز و بنى اسرائیل را از رود اردن بگذران و به سرزمینى که به ایشان مى دهم برسانا (یوشع، 1: 1ـ2). بنى اسرائیل به رهبرى یوشع بن نون از رود اردن عبور کرده، سرزمین کنعان را فتح کردند و بین اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل تقسیم نمودند. حضرت یعقوب دوازده پسر داشت که نام دو تن از آنان در میان اسباط دیده نمى شود; یکى لاوى که فرزندان او وظیفه کهانت قوم را بر عهده داشتند و بنابراین بین دیگر اسباط پراکنده بودند و دیگرى یوسف که به جاى او نام دو فرزندش در میان اسباط دوازده گانه دیده مى شود. پس اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل به ده پسر حضرت یعقوب و دو نوه او منسوبند. یوشع در پایان عمر خود بنى اسرائیل را فراخواند و به آنان یادآورى کرد که هرچند اکنون به سرزمین موعود رسیده، آن را فتح کرده اید، این مالکیّت هم مشروط است:
پایان عمر من فرا رسیده است و همه شما شاهد هستید که هرچه خداوند، خدایتان به شما وعده فرموده بود، یک به یک انجام شده است. ولى بدانید همانطور که خداوند نعمت ها به شما داده است، بر سر شما بلا نیز نازل خواهد کرد; اگر از دستورات او سرپیچى کنید و خدایان دیگر را پرستش و سجده نمایید. بلى، آتش خشم او بر شما افروخته خواهد شد و شما را از روى زمین نیکویى که به شما بخشیده است به کلى نابود خواهد کرد (یوشع، 23: 14ـ16).
بنا به مجموعه عهد قدیم، بنى اسرائیل از زمان یوشع بن نون، که سرزمین کنعان را فتح کرده، بر آن مسلط شدند، براى قرن هاى متمادى این سرزمین را در اختیار داشتند و در زمان پادشاهانى چون داوود وسلیمان آن را به اوج عظمت خود رسانیدند. براساس کتاب «اول پادشاهان»، کشور بنى اسرائیل در اثر روى آوردن سلیمانِ پادشاه به زنان مشرک و ساختن بتکده براى آنان و دورى از خدا به دو کشور شمالى و جنوبى تجزیه شد. ده یا یازده سبط از اسباط دوازده گانه بنى اسرائیل در شمال، کشورى را به نام اسرائیل به وجود آوردند و سبط یهودا احتمالا سبط بسیار کوچک بنیامین در جنوب، کشور دیگرى را به وجود آورد که یهودا نامیده مى شد.
سال ها دو کشور شمالى و جنوبى در کنار یکدیگر مى زیستند تا اینکه سرانجام در حدود سال 720 ق. م. کشور شمالى به وسیله آشوریان تسخیر شد و اسباطى که در آن مى زیستند به اسارت برده شدند و به تدریج با اقوام دیگر امتزاج کردند و استقلال قومى آنان از بین رفت. کتاب «اول پادشاهان» درباره علت اسارت این اسباط مى گوید:
وقتى خداوند اسرائیل را از یهودا جدا کرد، مردم اسرائیل یَرُبْعام، پسر نبات را به پادشاهى خود انتخاب کردند. بربعام هم اسرائیل را از پیروى خداوند منحرف کرده، آنها را به گناه بزرگى کشاند. اسرائیل از گناهى که یربعام ایشان را بدان آلوده کرده بود، دست برنداشتند; تا اینکه خداوند همان طور که به وسیله تمام انبیاء خبر داده بود آنها را از حضور خود دور انداخت. بنابراین مردم، اسرائیل به سرزمین آشور تبعید شدند (اول پادشاهان، 17: 21ـ23).
بنابراین از اواخر قرن هشتم قبل از میلاد تاکنون هرگاه از بنى اسرائیل سخن گفته مى شود، مقصود تنها یک یا دو سبط از بنى اسرائیل است که در هر کشور یهودا مى زیستند. اما سرنوشت این سبط و کشور یهودا چندان بهتر از اسباط شمالى نبود، زیرا هرچند پس از زوال کشور شمالى بیش از صد سال به حیات خود ادامه داد، اما سرانجام در سال 586 قبل از میلاد به وسیله پادشاه بابل، بُختُنَصَّر کشور یهودا فتح، و معبد اورشلیم تخریب شد و اهالى آن به اسارت برده شدند، کتاب عهد قدیم درباره علت این اسارت مى گوید:
تمام رهبران، کاهنان و مردم یهودا از اعمال قبیح قوم هاى بت پرستى پیروى کردند و به این طریق خانه مقدس خداوند را در اورشلیم نجس ساختند. خداوند، خداى اجدادشان، انبیاى خود را یکى پس از دیگرى فرستاد تا به ایشان اخطار نمایند، زیرا بر قوم و خانه خود شفقت داشت. ولى بنى اسرائیل انبیاى خدا را مسخره کرده، به پیام آنها گوش ندادند و به ایشان اهانت نمودند تا این که خشم خداوند بر آنها افروخته شد; به حدى که دیگر براى قوم چاره اى نماند.
پس خداوند پادشاه بابل را به ضد ایشان برانگیخت و تمام مردم یهودا را به دست او تسلیم کرد. او به کشتار مردم یهودا پرداخت و به پیر و جوان، و دختر و پسر رحم نکرد و حتى وارد خانه خدا شد و جوانان آنجا را نیز کشت. پادشاه بابل اشیاى قیمتى خانه خدا را، از کوچک تا بزرگ، همه را برداشت و خزانه خانه خداوند را غارت نمود و همراه گنج هاى پادشاه و درباریان به بابل برد. سپس سپاهیان او خانه خدا را سوزاندند، حصار اورشلیم را منهدم کردند، تمام قصرها را به آتش کشیدند و همه اسباب قیمتى آنها را از بین بردند. آنانى که زنده ماندند به بابل به اسارت برده شدند و تا به قدرت رسیدن حکومت پارس، اسیر پادشاه بابل و پسرانش بودند (دوم تواریخ ایام، 14: 20).
از این فقره به خوبى برمى آید که چون قوم اسرائیل به عهد خود با خدا پایبند نبودند، مجازات شدند و به اسارت رفتند. همین عهد را ارمیاى نبى به فرمان خداوند به مردم یادآورى مى کند و خطر نافرمانى از خدا را به آنان گوشزد مى کند:
خداوند به من فرمود که به مفاد عهد او گوش فرا دهم و به مردم یهودا و اهالى اورشلیم این پیام را برسانم: لعنت بر آن کسى که نکات این عهد را اطاعت نکند; همان عهدى که به هنگام رهایى اجدادتان از سرزمین مصر با ایشان بستم; از سرزمینى که براى آنها همچون کوره آتش بود. به ایشان گفته بودم که اگر از من اطاعت کنند و هرچه مى گویم انعام دهند، ایشان قوم من خواهند بود و من خداى ایشان! پس حال شما این عهد را اطاعت کنید و من نیز به وعده اى که به پدران شما داده ام وفا خواهم نمود و سرزمینى را به شما خواهم داد که شیر و عسل در آن جارى باشد; یعنى همین سرزمینى که اکنون در آن هستید…
سپس خداوند فرمود: در شهرهاى یهودا و در کوچه هاى اورشلیم پیام مرا اعلام کن! به مردم بگو که به مفاد عهد من توجه کنند و آن را انجام دهند; زیرا از وقتى اجدادشان را از مصر بیرون آوردم تا به امروز، بارها به تأکید از ایشان خواسته ام که مرا اطاعت کنند! ولى ایشان اطاعت نکردند و توجهى به دستورات من ننمودند; بلکه به دنبال امیال و خواسته هاى سرکش و ناپاک خود رفتند. ایشان با این کار عهد مرا زیر پا گذاشتند; بنابراین تمانم تنبیهاتى را که در آن عهد ذکر شده بود، در حقشان اجرا کردم.
خداوند به من فرمود: اهالى یهودا و اورشلیم علیه من طغیان کرده اند. آنها به گناهان پدرانشان بازگشته اند و از اطاعت من سرباز مى زنند; ایشان به سوى بت پرستى رفته اند. هم اهالى یهودا و هم اسرائیل عهدى را که با پدرانشان بسته بودم، شکسته اند; پس چنان بلایى بر ایشان خواهم فرستاد که نتوانند جان سالم بدر برند… (کتاب ارمیاى نبى، 11: 1ـ11).
و حزقیان نبى نیز اسارت قوم و از دست رفتن سرزمین را پیش گویى کرده است:
بار دیگر خداوند با من سخن گفت و فرمود: اى انسان خاکى; به بنى اسرائیل بگو: این پایان کار سرزمین شماست. دیگر هیچ امیدى باقى نمانده، چون به سبب کارهایتان، خشم خود را بر شما فرو خواهم ریخت و شما را به سزاى اعمالتان خواهم رساند (حزقیال نبى، 7: 1ـ2).
ساکنان یهودا به اسارت به بابل برده شدند و چند دهه در آنجا ماندند تا این که سرانجام در سال 538 قبل از میلاد کورش کبیر آنان را آزاد کرد و به سرزمین شان بازگرداند. آنان پس از اسارت، کشور خود را دوباره آباد کردند و قرن ها دست نشانده ایرانیان و یونانیان بودند تا این که سرانجام در سال 142 قبل از میلاد، استقلال خود را به دست آوردند. این دوره استقلال کمتر از صد سال طول کشید تا این که در سال 63 ق. م. کشور یهودا تحت سلطه رومیان قرار گرفت و بیش از یکصد سال وضع بر همین منوال گذشت تا این که سرانجام یهودیان در سال 66 میلادى قیام کرده، به مدت چند سال با رومیان به نبرد پرداختند. سرانجام در سال 70 میلادى شهر اورشلیم پس از یک ماه محاصره فتح شد. رومیان شهر و معبد آن را ویران کرده، عده زیادى را به قتل رساندند. از آن زمان یهودیان پراکنده شدند و دیگر کشور مستقلى نداشتند.
یهودیان در واقع پس از پراکندگى، سه دوره را پشت سر گذاشته اند: در دوره اول، یعنى چند قرن اول میلادى بیشتر تحت فشار امپراتورى روم بوده اند. تا آغاز قرون وسطا و رسمیت یافتن مسیحیت در امپراتورى روم اوضاع یهود در ممالک غربى وخیم تر شد و این وضعیت در طول قرون وسطا ادامه یافت. در طول این دوره آرمان بازگشت به وطن کمابیش درمیان یهودیان بوده است. درعصرجدید وبا ظهوردموکراسى وآزادى درممالک غربى عده زیادى این آرمان را رد کرده، آن را نامعقول دانستند و گفتند هر یهودى در هر کشورى که زندگى مى کند همان جا وطن اوست. اما دراین میان، عده اى که «صهیونیست» خوانده مى شوند براین آرمان پافشارى کرده، خود را وارث ابراهیم(علیه السّلام) مى دانند.
ادامه دارد …

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید