طبیب دلها

طبیب دلها

استاد اخلاق و عالم فرزانه، آیت الله العظمی سید علی قاضی طباطبایی از زمره استادانی نبود که به انتظار شاگرد بنشیند و تنها به مداوای بیمارانی بپردازد که خودشان نزد طبیب جان حاضر شده اند؛ بلکه خود به دنبال آنان می گشت و به جستجوی مشتاقان می پرداخت.
علامه بزرگوار و مفسر نامدار، مرحوم آیت الله سید محمد حسین طباطبایی در مورد چگونگی آشنایی خویش با استاد و مرادش، آیت الله سید علی قاضی طباطبایی (قدس سره) فرموده است:
وقتی به قصد تحصیل علوم اسلامی به نجف رفتم، از امیرالمؤمنان علی(ع) خواستم که آنچه صلاح است مرا به آن راهنمایی کند. در خانه نشسته بودم که ناگهان درب باز شد و یکی از علمای بزرگ داخل شد و سلام کرد و سخنانی بدین مضمون برایم گفت: کسی که به قصد تحصیل به نجف می آید، خوب است علاوه بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند. این را فرمود و حرکت کرد.
من در آن مجلس شیفته اخلاق و رفتار اسلامی او شدم و سخنان کوتاه و بانفوذ آن عالم ربانی چنان در من اثر کرد که برنامه آینده ام را شناختم و تا مدتی که در نجف بودم، محضر آن عالم باتقوا را رها نکردم و در دروس اخلاقش شرکت کردم. آن دانشمند بزرگ، آقا میرزا علی قاضی قدس سره بود.
آری، مرحوم قاضی از سید و سالار انبیای بزرگ الهی، رسول خاتم، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله پیروی می نمود که امیرالمؤمنین، علی علیه السلام در توصیف آن پیامبر رحمت فرموده است:
طبیب دوار بطبه؛ قد احکم مراهمه و احمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجه الیه؛
(پیامبر صلی الله علیه و آله) طبیبی بود که همواره با طب خویش به گردش می پرداخت، مرهمهایش را به خوبی آماده کرده و ابزار داغ زدن را گداخته بود و آن را در جایی که نیاز بود می گذاشت.
دیده تیزبین این طبیب نفوس، ارواح آماده و جانهای تشنه معرفت را مشاهده می کرد و رفتار نیکوی او قلبها را شیفته خود می ساخت. نفوذ کلامش همچون آتشی بود که شراره آن، جانها را به آتش عشق معبود می سوخت و بحق که در این مورد، نمونه ای کم نظیر از اولیای خدا بود. حکایت زیر که مشتی از خروار است به خوبی گویای تلاش بی وقفه مرحوم قاضی در یافتن و هدایت گمراهان به سوی نور است. جناب حجت الاسلام و المسلمین فاطمی نیا می فرمایند:
در نجف اشرف شخصی به نام قاسم بود که به فسق و فجور شهرت داشت. وی با تمام این اوصاف، ارادت و محبت خاصی نسبت به مرحوم قاضی داشت. او همواره در کمین مرحوم قاضی می نشست تا وقتی آقا آمد، به وی سلام کند، مرحوم قاضی هم همواره قاسم را مشتاقانه نصیحت می کرد و به وی می فرمود که حتما نماز بخواند و اعمال شرعی را به جا آورد؛ ولی متاسفانه قاسم به این حرفها عنایت نشان نمی داد؛ اما از درون به مرحوم قاضی محبت احساس می کرد. چندین سال بدین منوال گذشت و چون مرحوم قاضی مشاهده نمود که در قاسم زمینه تحول وجود دارد، به وی فرمود: قاسم! تو این همه نسبت به من ابراز محبت می کنی؛ مردانه به من قول بده که به یک دستور من عمل کنی! مرحوم قاضی وقتی از قاسم قول گرفت، به وی فرمود: امشب حتما برای خواندن نماز شب بیدار شو. قاسم به وی گفت: سیدی! اولا من معمولا تا دیروقت در قهوه خانه به سر می برم و دیگر نمی توانم نیمه های شب بلند شوم. ثانیا من اصلا نماز نمی خوانم و شما به من سفارش نماز شب می کنید! مرحوم قاضی به وی فرمود: نگران نباش، هر ساعتی که نیت بکنی، تو را از خواب بیدار خواهم کرد. این فرمایش مرحوم قاضی حاکی از این نیست که نیمه های شب بیایم در خانه، بلکه تصرف ولایی در کار است. قاسم در همان ساعت معهود با حالتی عجیب از خواب بیدار می شود و به قصد وضو گرفتن به حیاط منزل می رود؛ اما به محض اینکه چشم قاسم به آب می افتد، انقلاب و تحول عجیبی در سایه تصرفات مرحوم قاضی در وجود قاسم به وجود می آید و همین قاسم که به فسق و فجور مشهور بود، از اوتاد و زهاد نجف می گردد و کار به جایی می رسد که مردم باقیمانده چای وی را به عنوان تبرک و شفا می خوردند.
جناب حجت الاسلام والمسلمین قوچانی، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (وصی مرحوم قاضی) در مورد آن عارف فرزانه از پدر خویش چنین نقل می فرمایند:
خاطره دیگری که درباره قدرت روحی مرحوم قاضی از ایشان (مرحوم آیت الله قوچانی) به یاد دارم این است که می فرمودند بین ایران و عراق مسائلی پیش آمده بود و ارتباط بین دو کشور قطع شده بود و پولی که از طرف پدر ایشان به نجف می رسید، مدت دو سال گذشته و یک فلس هم از ایران نیامد. آن موقع شهریه ای هم به طلاب داده نمی شد و تنها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به طلاب داده می شد. کسبه نجف معمولا به مردم و بویژه طلاب به طور نسیه جنس می دادند و حتی به مدت چند سال هم مطالبه نمی کردند و از این بابت حق بزرگی بر حوزه نجف دارند. مرحوم والد ما هم هر دو سالی یک بار مسافرتی به ایران می کردند و یکی از زمینهای خود را فروخته و بابت بدهکاری خود می پرداختند (و می فرمودند:) در این دو سال، خوراک ما در شبانه روز سه عدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگی ای است. این همه نه به خاطر قدرت روحی ما بود؛ بلکه حکایت از قدرت روحی مرحوم قاضی می کرد که چنان ما را تحت تأثیر قرار داده بود که به این گونه مسائل فکر نمی کردیم.
از نکات بسیار مهمی که یک مربی موفق باید رعایت نماید، توجه به استعداد سالک طریق خدا و میزان فراگیری وی و ظرفیتهای روحی اوست. روش پیامبران الهی علیه السلام همواره این بود که هر سخنی را به هر کسی نمی گفتند و هر حکمتی را در اختیار هر شخصی قرار نمی دادند؛ چرا که حکمت، همچون گوهری تابناک که گیرنده آن باید ارزش آن را درک کند و در فهم آن موفق و نسبت به حفظش کوشا بوده، آن را درست به کار بندد. چه بسا کلام آموزنده ای که راه گشای جویندگان است، ولی به دلیل ناتوانی سالک و رهرو از فهم دقیق آن، موجب گمراهی او خواهد شد. به همین دلیل رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: انا معاشر الانبیاء نکلم الناس علی قدر عقولهم؛ ما پیامبران، با مردم به اندازه خردشان سخن می گوییم.
مرحوم آیت الله قاضی در این مورد بسیار دقیق بودند و با هر یک از شاگردان خویش بر طبق استعداد او رفتار می نمودند. دستورات اخلاقی و عملی ایشان مناسب با حالات سالک بود و همین امر نیز موجب می شد که همگان به عمق تعالیم ایشان پی نبرند و هر کس به قدر ظرفیت خویش از آن خرمن علم و دانش خوشه چیند. یکی از شاگردان آن مرحوم می گوید:
مرحوم آقا شبها مجلس اخلاق داشتند و چراغ روشن نمی کردند و به همان تاریکی، بعضی از علمای نجف که اهل باطن بودند به آن مجلس حاضر می شدند و غالبا صحبت در معرفهالنفس بود و تهذیب اخلاق و صحبت عرفان هم می فرمودند؛ و لکن بیشتر در همان معرفت ذات انسان و خودشناسی بود و اگر ناشناسی وارد می شد، صحبت را تغییر می دادند و در اطراف زیارت سیدالشهدا علیه السلام صحبت می فرمودند که استعداد مختلف است و هر حرفی را به هر کسی نمی شود گفت. قدس الله سره العزیز!
حجت الاسلام و المسلمین قوچانی، فرزند مرحوم آیت الله قوچانی می فرمایند: … هر وقت کسی خدمت ایشان (مرحوم قاضی) می رسید و درخواستی می کرد، یک سری دستورات عمومی داشتند، یکی خواندن نمازهای نافله در شبانه روز، نماز اول وقت، سجده بین الطلوعین و اربعینیات که اذکار خاصی را در هر چهل روز توصیه می کردند و سپس طبق ظرفیت افراد، دستورات متفاوتی می دادند. هر روز دو جلسه صبح و بعد از ظهر داشتند که جلسه بعد از ظهر افراد خاص مورد نظر ایشان شرکت می کردند. مرحوم والد در هر دو جلسه شرکت می کردند و می فرمودند:
جلسه بعد از ظهرها آن قدر قوی بود که ما مدت 24 ساعت در اختیار ایشان و گویی مسخر ایشان بودیم.
و نیز حکایت زیر در مورد برخی از دستورات ایشان گویای همین مطلب است:
یکی از شاگردان مرحوم علی آقای قاضی که قدری جوان هم بود، روزی مرحوم قاضی می بیند که او روز به روز رنگش زرد و خودش لاغر می شود. از ایشان می پرسد: چه کار می کنی که این طور می شوی؟ جواب می دهد: هر شب غیر از مقررات عادی، یک قرآن ختم می کنم و تقریبا خواب ندارم. ایشان می فرماید: از امشب فکر کن که من در مقابلت نشسته ام و بخوان! آن شخص فردا آمد و گفت: بیشتر از یک جزء نتوانستم بخوانم. بعد از چند روز دستور می دهد که خیال کن به امام زمان علیه السلام می خوانی و یا پیامبر و یا علی علیه السلام. فردا آمد و گفت: هر چه کردم نتوانستم بیشتر از یک حزب بخوانم. بعد از چند روز فرمود: خیال کن به خدا می خوانی! می گویند آن جوان از اول قرآن شروع نموده بود و در ایاک نعبد و ایاک نستعین مانده بود و صبح همان شب از دنیا رفت.
به دلیل رعایت همین اصل مهم، یعنی تفاوت استعدادها و عدم فهم نکات عرفانی توسط هر قلبی، عرفا همواره شاگردان خویش را به مخفی نگه داشتن اسرار سفارش می نمودند و از بیان سخنانی که برای همگان قابل فهم نیست، پرهیز می کردند. مرحوم حاج سید هاشم حداد می فرمایند:
مرحوم آقا (آیت الله قاضی) به من گفتند: سید هاشم! سر را فاش مکن که گرفتار می شوی! روزی می رسد که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند. می فرمودند: من در تمام مدت عمر، یک بار، آن هم در حقیقت به واسطه محذور و حیا سری را فاش کردم و تا به حال که دهها سال است از آن می گذرد گرفتار آنم.

دریای عرفان (زندگی نامه و شرح احوال آیت الله سید علی قاضی)
نویسنده : هادی هاشمیان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید