به سوى کمال

به سوى کمال

هر انسانى در هر عصر و موقعیّت جغرافیایى وشرائط اجتماعى که قرار داشته باشد، به حکم فطرت و به مقتضاى عقل، به سوى کمال، گام برمى دارد. هدف دانشجویى که در دانشگاه سرگرم تحصیل است، کارگرى که در کارگاه مشغول کار و صنعت است، دانشمندى که مشغول مطالعه کتابها و بررسى مطالب عمیق علمى است و مخترعى که در محیط ملال آور آزمایشگاه ها، مرتباً مشغول آزمایش است، رسیدن به کمال است و اصولا همین هدف کمال است که ناراحتى ها و رنج ها، در راه رسیدن به آن، کاملا لذّت بخش و فرح آور است و نداى فطرت و فرمان وجدان همواره پشتیبان و مشوّق آنهاست.
غریزه «عشق به کمال» تنها مخصوص انسان نیست، بلکه در حیوانات هم وجود دارد، زیرا آنچه را که مناسب زندگى آنها باشد، خواهانند و از آنچه که به ضرر آنان تمام شود، گریزانند. منتها امتیاز انسان ها نسبت به حیوانات این است که غریزه عشق به کمال در انسان هاـ به علت راهنمایى هاى عقل ـ به مراتب از حیوانات قوى تر است.
اگر ما بخواهیم «عشق به کمال» را در انسان به صورت یک قانون درآوریم، باید اعتراف کنیم که قانونى عمومى و همگانى است; تا آنجا که شاید هیچ قانونى، کلیّت و عمومیّت آن را دارا نباشد; زیرا همه افراد مایل هستند به سوى کمال بروند و تمام کارها و کوشش ها در جهت رسیدن به کمال است.
هیچ کس را نمى توان پیدا کرد که از منافع و کمالات خود متنفّر باشد و یا به طرف چیزهایى برود که به زیان او تمام شود.
ممکن است کسى بگوید: آیا افرادى که بى پروا و از راه هاى گوناگون، خودکشى کرده اند، مشمول این قانون مى شوند؟ و آیا انتحار و خودکشى هم به منظور رسیدن به کمال است؟ آرى، مى توان گفت که: هدف این اشخاص هم کمال است; زیرا به منظور «نجات از ناراحتى ها» (که خود یکى از مراحل کمال است) خودکشى مى کنند; ولى بدبختى آنها در این است که راه تکامل را گم و خیال کرده اند آن کمال فطرى که فرمان عقل و وجدان، پشتیبان آن است همین است و بس! همچنین انسان هایى که به کارهاى پست تن در مى دهند و یا این که عمر خود را در راه رسیدن به لذّات زودگذر تباه مى سازند و متوسّل به مواد مخدّر و مشروبات الکلى مى شوند، از این قانون مستثنى نیستند. آنها هم به گمان این که به طرف کمال مى روند، راه کمال را گم کرده و خوشبختى و لذّت خود را در این موضوعات مى دانند! خلاصه «عشق به کمال» در همه آنها هست، ولى بعضى مسیر را اشتباه مى روند.
نتیجه بحث این که:
1. همه انسان ها در جستجوى کمال هستند و مشوّق آنها در این راه یکى پشتیبانى فطرت و دیگرى فرمان عقل است.
2. ممکن است انسان در اثر نداشتن تعلیم و تربیت صحیح در تشخیص مصداق کمال، گرفتار اشتباه شود و به جاى این که راه تکامل را بپیماید، راه انحطاط و نقصان خود را طى کند.

کمال فردى و اجتماعى

کمال در دو جنبه فردى و اجتماعى است، زیرا شخصیّت انسان داراى دو جنبه فردى و اجتماعى است .
شخصیّت فردى: آن است که انسان را قطع نظر از محیط و اجتماع و بدون توجه به موقعیت و خصوصیات اجتماعى، ملاحظه کنیم.
شخصیّت اجتماعى: آن است که انسان را از جهت روابطى که با سایر انسان ها و محیط خارج از خود دارد، در نظر بگیریم.
بنابراین، کمالى را هم که انسان در جستجوى آن است، در دو جهت فردى و اجتماعى متصور است. انسان از لحاظ فردى داراى سه جهت (فکر، اخلاق و عمل) است.

کمال فکرى

بدیهى است که محتویات فکر انسان هر چه عالى تر باشد، آن فکر کامل تر و عالى تر است. بنابراین هر چه معلومات و معقولات انسان توسعه بیشترى داشته باشد به همان اندازه، فکر انسان وسیع تر خواهد بود. به عبارت ساده تر مى توان گفت که: میان فکر و محتویات آن تعدّدى (اختلافى) در کار نیست.(1)
از اینجا نتیجه مى گیریم فکر کامل، آن فکرى است که متوجه عالى ترین موجودات باشد و پست ترین افکار، آن فکرى است که در اطراف پست ترین موجودات دور مى زند.
اینک براى بهتر روشن شدن مطلب، اعتقادات یک فرد دین دار و بى دین را با هم مقایسه مى کنیم:
یک فرد مادّى مى گوید: «عالَم، همان چیزى است که ما مى بینیم و یا علوم طبیعى براى ما اثبات کرده است; طبیعت محدود و قوانین جبرى آن، سازنده این جهانند و هیچ گونه نقشه و فکرى در ساختمان آن به کار نرفته است. بشر هم جزئى از طبیعت است و پس از مرگ، اجزاء او از هم متلاشى و تجزیه شده و بار دیگر به طبیعت برمى گردند و هیچ گونه بقائى براى او نیست. در واقع، میان انسان و سایر حیوانات، چندان فاصله اى وجود ندارد.»
یک فرد دین دار معتقد است که: «عالَم، خیلى بزرگ تر است از آنچه ما درک مى کنیم و عالَم ماوراء این طبیعت به مراتب از جهان طبیعت، وسیع تر مى باشد. نیروى سازنده این عالَم، علم و قدرتى بى نهایت دارد. همیشه بوده و خواهد بود. عالَم بر طبق یک نقشه بسیار عمیق و دقیق استوار شده است و عدم اطلاع کامل ما از اسرار آن، نه تنها دلیل بر نبودن آن اسرار نیست، بلکه به خاطر نادانى ماست. انسان فاصله بسیار زیادى از حیوانات دارد. مرگ به معناى فنا و نابودى نیست (مرگ، پایان کبوتر نیست)(2)، بلکه یکى از مراحل کمال بشر است، زیرا انسان، پس از مرگ وارد عالَم وسیع تر و پهناورترى مى گردد.»
اکنون خود شما قضاوت کنید که: روح کدام یک از این دو نفر کامل تر و قوى تر است؟ آن کس که فکر او تنها در محدوده ماده، گردش مى کند و یا آن کس که برفراز آسمان ابدیّت و در یک فضاى بى انتها پرواز مى نماید؟ جواب این سئوال ناگفته، روشن است…آرى، این دین است که فکر انسان را در افقى بلندتر از افکار مادى قرار مى دهد و روح قوى و همّت عالى به او مى بخشد!

کمال اخلاقى

انسان داراى دو دسته از صفات و اخلاقیّات است:
1. غرائز حیاتى: که براى ادامه حیات ضرورت دارد و در تمام افراد دیده مى شود مانند: علاقه به خود و زن و فرزند، حس انتقام، حس ترس، غریزه شهوت و غضب و…افراط و تفریط در این قسمت، سبب بدبختى انسان مى گردد و باید اعتدال، رعایت گردد.
اگر انسان به خودش علاقه نداشته باشد، بدون ترس خود را در خطرها قرار مى دهد و جان خود را دستخوش فنا و نابودى مى کند; و از طرفى اگر علاقه او به خود در جهت افراط واقع شود و همه چیز را براى خود بخواهد، مسلّم است که این هم مایه بدبختى و هلاکت اوست. افراد متهوّر و نترس، غالباً عمر خود را به پایان نمى رسانند و افراد ترسو هم از عمر خود بهره مند نمى شوند و از فعّالیّت هاى مثبت اجتماعى محرومند.
اشخاص غضبناک، انسان هاى غیر قابل اعتماد و معمولا بى ارزشى از آب در مى آیند و در مقابل، افراد خونسرد هم ناقصند; زیرا در صحنه مبارزات اجتماعى، قادر به دفاع از حقوق مسلّم خود نخواهند بود.
بنابراین براى هر یک از این غرائز، حدّ و اندازه اى است که اگر از آن حدّ و اندازه تجاوز کنند، موجب زیان انسان مى گردند و فقط در صورت اعتدال صفات مزبور، بشر مى تواند از آنها بهره مند شود و از این نظر کامل گردد.
2. روحیّات عالى انسانى: این دسته از صفات، حدّ و اندازه معینى ندارند و هر قدر زیادتر باشد، باعث کمال بیشتر انسان خواهند بود.
صفاتى مانند: عدالت، حق دوستى، حق طلبى، وظیفه شناسى و… را مى توان از روحیّات عالى انسانى دانست. هر کس که از این صفات، سهم بیشتر داشته باشد کامل تر است. مثلا: در هر کس حس عدالت پرورى، بیشتر یافت شود، به همان اندازه این فرد از لحاظ اخلاقى و روحیّات ممتاز انسانى، کامل تر است. بنابراین تکمیل و پرورش این روحیّات نیز یکى از مراحل تکامل اخلاقى است.
از آنچه گفته شد، این گونه نتیجه مى گیریم که: ایجاد تکامل اخلاقى در انسان به تعدیل غرائز حیاتى و پرورش روحیّات عالى انسانى، بستگى دارد.
اکنون باید به این مطلب توجه نمود که کدام نیرو مى تواند به غرائز حیاتى، اعتدال بخشد و روحیات عالى انسانى را در وجود بشر بپروراند؟ با مراجعه به دستورات دینى روشن مى شود که بیشتر دستورات دینى در جهت تعدیل غرائز و پرورش روحیات عالى انسانى است. این موضوع ثابت مى کند که: دین صحیح، ضامن تکامل اخلاقى انسان است.زیرا روشن است که اولین شرط تعدیل غرائزى همچون خودخواهى، شهوت، خشم و… احساس یک مسئولیت درونى و باطنى است که در همه جا، حالات، افکار و رفتار انسان را کنترل کند. سرچشمه این احساس مسئولیت، فقط و فقط ایمان به خداست.این ایمان است که در اعماق وجود شخصى دیندار جا دارد، وجدان او را تحث تأثیر معنوى خود قرار مى دهد و از کجروى ها و انحرافات باز مى دارد.
از طرفى، دین به منظور ایجاد «کمال اخلاقى»، نوید بهترین پاداش نیک را به انسان مى دهد و در نتیجه، باشوق، او را به سوى کمالات اخلاقى، هدایت مى کند و براى عدم کنترل غرائز، بالاترین مجازات را گوشزد مى کند و در نتیجه، ترس از مجازات، او را از صفات ناپسند و طغیان غرائز باز مى دارد.
البته نمى توان انکار کرد افرادى پیدا مى شوند که بدون احتیاج به مقررات جزا و کیفر، خواهان کمال اند و به اصطلاح، کمال را براى کمال مى خواهند، ولى آنچه تجربه هاى اجتماعى نشان داده است این است که: تعداد این گونه افراد، خیلى کم و به علاوه تأثیر این گونه روحیات در خود این اشخاص نیز محدود است.
کسانى که تصور مى کنند تنها وجدان مى تواند انسان را از کجرویها و تجاوزات باز دارد، کاملا در اشتباه اند.
یکى از دانشمندان بزرگ تعلیم و تربیت مى گوید:«کسانى که سعى دارند اخلاق را از دین جدا کنند و مستقلا به تکمیل آن بکوشند، دست به کار خطرناکى زده اند.»
«لامارتین» ، فیلسوف و شاعر فرانسوى مى گوید:«وجدان بدون خدا مانند محکمه (دادگاه) بدون قاضى است.»

کمال عملى

شاید محتاج به تذکّر نباشد که کمال عملى انسان، ناشى از کمال اخلاقى اوست، زیرا عمل، همان انعکاس و پرتو «اخلاق» است و به عبارت دقیق تر: همه کارهاى انسان یک ریشه اخلاقى دارد و به همین جهت ما روحیّات و صفات افراد را، در طرز عمل و کردار آنها جست و جو مى کنیم. البته گاهى ممکن است انسان به طور تصنّعى و ساختگى، عملى را برخلاف روحیات خود انجام دهد، اما بدیهى است که این عمل، جنبه استثنایى دارد و دوام پذیر نیست. بنابراین براى این که اعمال و رفتار بشر، خوب و کامل باشد، باید قبل از هر چیز، غرائز حیاتى، تعدیل گردند و روحیات و صفات عالیه در حال رشد و پرورش باشند.
خلاصه، مطالبى را که در کمال اخلاقى بیان کردیم به این بحث مربوط خواهد گردید و به این ترتیب ثابت مى شود که: «کمال عملى انسان، تنها در سایه ایمان به خدا انجام پذیر است و بس.»

تکامل اجتماع

اگر از مباحث پرغوغاى جامعه شناسان و حقوق دانان که درباره اجتماع کرده اند صرف نظر کنیم و بخواهیم با همان فکر ساده، اجتماع را معنى کنیم، خواهیم گفت: «اجتماع عبارت است از مجموعه افراد با پیوندها و نسبت هاى موجود میان آنها یعنى افرادى که از لحاظ افکار، روحیات، رسوم و عادت، شبیه به هم و از جهت معاشرت و آمیزش، نزدیک به هم باشند و زندگى مشترکى داشته باشند.»

مدنیّت بشر

جامعه شناسان پس از مطالعات فراوان، به این حقیقت اعتراف کرده اند که: «بشر طبعاً اجتماعى است و بدون اجتماع نمى تواند زندگى کند. بنابراین طبق غریزه فطرى، احساسات درونى خود، به زندگى اجتماعى تن در مى دهد; زیرا مى بیند که به تنهایى قادر به حل مشکلات زندگى و رسیدن به کمال نیست و یا حدّاقل، همکارى با افراد، آسان ترین راه، براى رسیدن به این هدف است و چون بهره هر کس از سرمایه هاى روحى و جسمى، محدود است و از عهده هر کارى برنمى آید; به ناچار باید از سرمایه هاى فکرى و بدنى که در اختیار دیگران است کمک بگیرد و از طرفى، دیگران هم معمولا حاضر نیستند تا به طور رایگان، سرمایه هاى خو را در اختیارش بگذارند. نتیجه این مى شود که این موضوع از راه مبادله سرمایه هاى فکرى و بدنى و نتایج آنها به انجام برسد» و این که جمعى از علماى سوسیولوژى معتقدند: «که منشأ پیدایش مدنیّت در ابتدا، ترس انسان از حیوانات درّنده بود، تنها یک گوشه از این احتیاجاتى را که با کمک هاى متقابل افراد، انجام پذیر است و نه تمام جوانب آن را نشان مى دهد.»
از طرف دیگر، تزاحم و اصطکاک منافع از لوازم حتمى این تماس و ارتباط دائمى است.
ممکن است کسى بپرسد که: فایده این مدنیّت چیست؟ چرا که اگر انسان در بیابانها زندگى کند، خیلى بهتر از تمدنى است که از لوازم قطعى آن، پایمال کردن حقوق دیگران و تزاحم منافع باشد.
ولى باید دانست که این وضع بر اثر انحراف از آن روح اجتماعى و انسانى و سوء استفاده از این فطرت به وجود آمده و باید براى پایان بخشیدن به آن، یک اجتماع صحیح بر مبناى فطرت سالم به وجود آورد.اصول چنین اجتماعى را در سه جمله زیر مى توان خلاصه نمود.
1. استحکام روابط افراد با یکدیگر.
2. رعایت کامل حقوق افراد.
3. ایجاد شرائط لازم براى پرورش افراد و رسیدن به کمالات فردى
اگر این سه اصل در جامعه اى حکمفرما باشد، افراد در این جامعه از نظر اجتماعى به کمال رسیده و از مدنیّت بهره برده اند. صمیمیّت و استحکام روابط از کجا پیدا مى شود؟
منافع مادى، معمولا منشأ ایجاد انواع اختلافات و کینه ها و از بین رفتن صمیمیّت است. باید براى رسیدن به این هدف، به یک سلسله اصول غیر مادى، پایبند بود. یعنى حسن نیّت و صمیمیّت در سایه ایمان، تأمین مى شود نه به وسیله حساب هاى بى روح مادّى.
به همین جهت ، هیچ حکومتى ، غیر از حکومت دین و اخلاق قدرت ندارد تا غریزه استخدام و خودخواهى را ، در بشر کنترل کند، به اجتماع او نظم و آرامش دهد و سه اصل بالا را به طور کامل در اجتماع، اجرا سازد. اگر دستورات صحیح مذهبى به صورت شایسته، مورد استفاده قرار گیرد ، این اصول ، اجرا مى گردد و در نتیجه جامعه به سوى کمال مخصوص خود، هدایت مى شود.
دین با قوانین خود، شرایطى در محیط زندگى افراد بشر ایجاد مى کند که باعث رشد و پرورش کافى آنها مى شود. به وسیله قوانین محکم و مقررات خود، در بین دلهاى افراد ، الفت و صمیمیّت ایجاد مى کند و عللى را که موجب فاصله و دورى افراد از یکدیگر است، از بین مى برد. دین به خاطر ایجاد وحدت عقیده ، انسان ها را از پراکندگى فکرى نجات داده، هدف هاى مادى را تعدیل مى کند و سرانجام، افراد یک جامعه را مانند اعضا یک بدن ، تحت فرمان یک روح ، یک اراده و یک فکر قرار مى دهد.
اجتماعى که افراد آن به اصول ایمان و اخلاق، پایبند نیستند ، صحنه مبارزه قدرت هاى مادى است و هر کس براى استفاده بیشتر خود، تلاش بیشترى مى کند. در نتیجه، اجتماع به صورت یک صحنه « تنازع بقاء» و «نبرد زندگى» در مى آید. لازم به توضیح نیست که در چنین اجتماعى تأمین آزادى ـ براى رشد و نموّ افراد و تهیه وسایل ممکن براى کمک به تکامل فکرى، اخلاقى و عملى ـ ممکن نیست، زیرا این امور با اصل تنازع، هیچ گونه سازشى ندارد.
اما در اجتماعى که اصل ایمان و اخلاق ، حکومت مى کند، یک محیط گرم همکارى و هماهنگى کامل براى رفع مشکلات زندگى به وجود مى آید که به جاى «تنازع بقاء» ، «تعاون بقاء» بر آن حکومت مى کند. در چنین اجتماعى افراد مى توانند از حداکثر آزادى به منظور رشد فکرى ، اخلاقى و عملى استفاده کنند و به کمک یکدیگر ، وسایل رسیدن به این هدف مقدّس را براى عموم فراهم سازند.
اشکال: ممکن است کسى بگوید: قوانین بشرى مى توانند ـ در جهت تأمین آرامش براى پرورش افراد ، نیل به کمالات، حفظ حقوق افراد و همچنین استحکام روابط آنها با یکدیگر ـ جاى دین را بگیرند.
پاسخ: هر آدم با انصافى قبول دارد که قوانین بشرى این قدرت را ندارد تا سرنوشت آینده میلیون ها نفر را تعیین کند و احتیاجات اجتماعى را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. بارها مشاهده شده است که قانون گزاران دنیا ، قانونى وضع مى کنند اما روز دیگر که به نواقص فراوان آن برخورد کردند ، با الحاق تبصره ها ، آن را وصله مى کنند. برخى مواقع تبصره ها هم مشکل را حل نکرده و مجبور شده اند آن را کنار بگذارند.
نکته قابل توجه این است که: به فرض این که قوانین بشرى ، مفید و قابل اجرا باشد، ضامن اجرا نخواهد داشت; زیرا در اجتماعى که اخلاق، فضیلت، ایمان و مسئولیت باطنى حکومت نکند، ضامن اجراى این قانون چه قدرتى است؟ قدرت هاى مجریه را با چه نیرویى ممکن است کنترل کرد؟ و بر فرض نظارت یک گروه به نام «هیئت بازرسى» بر آنها ، اگر این هیئت بازرسى خواست «منافع شخصى» را در نظر بگیرد و از قدرت خود سوء استفاده کند، تکلیف دیگران چیست؟ کدم قدرت جلوى آنها را مى گیرد؟
لابد باید هیئت دیگرى را مأمور کرد که بر هیئت بازرسى نظارت کند و همین طور هر هیئتى ، ناظر بر هیئت دیگر که باعث دور و تسلسل عجیبى مى شود.
این است که قوانین بشرى هر قدر که خوب و صحیح شده وضع شده باشند ، از نظر ضمانت اجراء ، ما را در بن بست سختى قرار مى دهد. تنها قدرت ایمان که اساس آن توجه به خدا و مقررات مذهبى است ، بهترین بازرس و ناظرى است که مى تواند ضمانت اجراء قوانین را به عهده بگیرد.
بنابراین به این نتیجه مى رسیم که: « آزادى و تأمین شرائط رشد افراد ، تنها در سایه ایمان ممکن است!»
از مباحث فوق چنین نتیجه مى گیریم که: ایمان و دین ، یک رکن اساسى براى تکامل فرد و اجتماع است و هر چه درباره نقش آن در سرنوشت انسان، بیشتر دقت کنیم ، ضرورت حیاتى آن بهتر احساس مى شود. با این حال ، انسان چگونه مى تواند به خود اجازه دهد که هیچ گونه تحقیقاتى درباره این موضوع حیاتى انجام ندهد. چطور مى توان این موضوعى را که این مقدار در زندگى و سرنوشت ما مؤثّر است، نادیده گرفت؟

پی‌نوشت‌ها:

1- مبحث «اتحاد عاقل و معقول» در فلسفه، این رابطه را تا سر حدّ اتحاد پیش برده و فکر و محتویات آن را یک چیز معرفى مى کند. این نظریه به «فرفوریوس» دانشمند یونانى نسبت داده مى شود که از پیروان ارسطو و حکماى قبل از اسلام مى باشد. عده اى از فلاسفه اسلام مانند فارابى و ملاصدرا از طرفداران این نظریّه اند ولى ابن سینا از مخالفین آن مى باشد.
2- سپهرى، سهراب.

منبع:
www,irpdf,com

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید