حدوث و قدم قرآن

حدوث و قدم قرآن

نویسنده : حمید محسنی عسگرانی
منبع : راسخون

 

چکیده

آنچه در این نوشته می‌خوانید بدین قرار می‌باشد :1 . مقدمه بحث که در آن تقریباً به بیان تاریخچه بحث حدوث و قدم کلام الهی پرداخته شده است که برگرفته شده از کتاب بیان در مسائل کلی قرآن نوشته جناب آقای محمد صادق نجمی هریسی2 . بیان معنی لغوی و اصطلاحی کلام و حدوث و قدم و بیان منظور از کلام الهی طبق فرمایشات علامه فضل الله 3. بیان نظر دانشمند فرزانه جناب علامه طباطبائی و دانشمند فاضل حسین کاشفی سبزواری در خصوص بحث حدوث و قدم قرآن 4. و آخرین مطلب هم بیان آیاتی از قرآن کریم و روایاتی از حضرات معصومین در خصوص اثبات حدوث قرآن حضورتان ارائه می‌گردد

مقدمه

یکی از بحث‌های مهم و حساس در طول تاریخ اسلام مخصوصاً در قرون اول هجری مسئله حدوث و قدم کلام الهی بوده است ، این مسئله آنقدر اهمیت داشته است که برخی از متکلمین یکی از وجوه تسمیه علم عقائد به کلام را این دانسته‌اند که مهم‌ترین مسئله عقیدتی در صدر اسلام بحث حدوث و قدم قرآن بوده است اهمیت این مسئله تا جایی رسید که بر سر آن خون و خون‌ریزی فراوانی شد ،حتی در خصوص این مسئله موضع گیری‌های سیاسی نیز صورت گرفت.جناب آقای محمد صادق نجمی هریسی در خصوص حدوث و قدم قرآن در کتاب ((بیان در مسائل کلی قرآن ))که در ترجمه تفسیر البیان حضرت آیت الله خوبی به رشته تحریر در آورده‌اند چنین نگاشته‌اند:(( در میان مسلمانان شکى در این نیست که قرآن سخن خداست و خداوند آن را براى اثبات نبوت پیامبر اسلام (ص) و راهنمایى مسلمانان فرستاده است.باز شکى در این نیست که تکلم و سخن گفتن، یکى از صفات جمال و یا صفات ثبوتیه خداوند است و قرآن مجید هم او را با همان صفت توصیف مى‏کند، آن جا که مى‏گوید کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً خداوند با موسى سخن گفت.آرى، همه مسلمانان به این دو مسئله معتقد بودند و کوچک‏تر ین اختلافى با همدیگر در آن نداشتند تا فلسفه یونان به میان مسلمانان راه یافت فرقه‏ها و گروه‏هاى مختلفى از آنان به وجود آورد به طورى که فرقه‏اى فرقه دیگر را تکفیر و گروهى از گروه دیگر تبرّى و دورى نمود ولى این نزاع و دو دستگى در همین جا پایان نیافت بلکه تا به مرحله جنگ و خونریزى پیش رفت. چه رسوایى‏ها که به وسیله همین نزاع در اسلام به بار نیامد و چه احترام‏هایى که هتک نگردید و چه خون‏هایى که ریخته نشد؟! با این که هر دو طرف، هم قاتل و هم مقتول به مبدأ و معاد معتقد بوده و به رسالت پیامبر خدا ایمان داشتند و از امت اسلام محسوب مى‏شدند.راستى آیا جاى تعجب و تأسّف نیست که مسلمانى به هتک ناموس و ریختن خون برادر مسلمانش اقدام کند؟! در صورتى که هر دو به یگانگى خدا و نبوت پیامبر (ص) گواهى مى‏دهند و به روز رستاخیز و هر آن چه پیامبر از سوى خدا آورده است اذعان و اعتراف دارند!! آیا روش پیامبر اسلام (ص) و روش آنان که پس از وى حکومت و زمام مسلمانان را به دست گرفتند، این نبود که صاحبان عقاید مذکور را مسلمان نامیده و از امّت اسلام مى‏پنداشتند؟ خون، ناموس، جان و مال آنان را محترم و از هر گونه تعدّى و تجاوز محفوظ و مصون مى‏دانستند؟! آیا هیچ مورخ و محدّثى نقل کرده است که پیامبر یا جانشینان وى در باره حدوث و قدم قرآن و یا مسائلى امثال آن که بعدها در میان مسلمانان مطرح گردید و اختلاف عمیقى به وجود آورد از کسى سؤال کنند و اگر ندانست و یا نپذیرفت، او را از اسلام خارج بدانند؟ما نمى‏دانیم و کاش مى‏دانستیم! کسانى که این اختلاف را در میان مسلمانان انداخته‏اند، چه عذر و بهانه‏اى در پیشگاه خدا خواهند داشت و در روز رستاخیز، روزى که همگان به سوى خدا خواهند برگشت و از کرده آنان سؤال خواهد شد، چه جوابى خواهند داد؟آرى، مسئله حدوث و قدم قرآن هنگامى پدیدار شد که مسلمانان به دو گروه به نام اشعرى و غیر اشعرى تقسیم گردیدند.اشعرى‏ها به قدم قرآن معتقد شدند و کلام را به دو نوع کلام لفظى و کلام نفسى تقسیم کردند و گفتند که: کلام خدا از گونه کلام «نفسى» و معنوى است که قائم به ذات پروردگار و یکى از صفات ذات اوست. بنابراین، قرآن که کلام خداست، مانند ذات و دیگر صفات ذات وى قدیمى خواهد بود معتزلى‏ها و عدلیه نیز معتقد به حدوث قرآن شدند و کلام را تنها به کلام لفظى منحصر نموده و تکلم را از صفات فعلى خداوند دانستند نه از صفات ذاتى او.)) (1) البته آنچه گفته شد همه دیدگاهای اشاعره و معتزله پیرامون این مسئله میباشد اما در خصوص موضع گیری ائمه اطهار (سلام الله علیهم) باید گفت که ایشان همیشه شیعیان را از ورود در بحثهائی که هیچ ثمره دنیوی و اخروی بر آن نبود بر حذر میداشتند از جمله مسئله حدوث و قدمی که پایه قضاوت در خصوص کفر یا ایمان افراد قرار میگرفت ، اما این بدان معنا نیست که ایشان هیچگونه اظهار نظری در این خصوص نداشته و این مسئله را مسکوت گذاشته اند بلکه به مناسبات مختلف و بسته به میزان ظرفیت افراد ایشان را در این خصوص از سرچشمه ذلال معرفت سیراب میکردند من جمله فرمایشات گوهربار حضرت علی بن موسی الرضا (ع) برای ابوقره محدث که در همین نوشته آن را نقل مینمائیم.

بخش اول :

الف : کلام

((الکَلَامُ: فِی أَصل اللُّغَهِ عِبَارَهٌ عَنْ أَصوَاتٍ مُتَتَابِعَهٍ لمعنًى مَفْهُومٍ وَ فِی اصطِلَاحِ النُّحَاهِ هُوَ اسْمٌ لِمَا تَرَکَّبَ مِن مُسنَدٍ وَ مُسنَدٍ إِلَیْهِ وَ لَیْسَ هُوَ عِبَارَهٌ عَنْ فِعْل الْمُتَکَلِّمِ وَ رُبَّمَا جُعِلَ کَذلِک‏ یَنقَسِمُ إِلَى مُفِیدٍ وَ غَیْرِ مُفِید)) (2) حال با توجه به معنی لغوی کلام باید دید منظور از کلام الهی چه میباشد تا پس از آن به بحث حدوث و قدم آن بپردازیم ‏، در همین خصوص دانشمند گرانقدر جناب علامه فضل الله (قدس سره) که مدتی پیش به درود حیات گفتند در کتاب (( تفسیر من وحی القرآن )) چنین فرموده اند((و قد أفاض المفسرون و علماء الکلام، الحدیث حول کلام اللّه، لأن الکلام فی ما یعنیه من مدلول، لا یتناسب مع الخالق، فلا بد من أن یراد به معنى آخر على نحو المجاز، و لکن الظاهر أن الکلمه وارده بمعناها الحقیقی، و هو التعبیر عن المعنى باللفظ، من دون حاجه إلى صدوره من اللافظ بأدوات اللفظ المتعارفه من اللسان و نحوه، بدلیل ما حدثنا اللّه عنه من تکلّم الأیدی یوم القیامه فی قوله تعالى: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ [یس: 65]. و فی ضوء ذلک، یکون نسبه الکلام إلیه تعالى من خلال أنه یخلق أصواتا فی ضمن ألفاظ بصیغه المتکلم بحیث یسمعها النبی أو غیره، و لهذا قیل بأن صفه التکلم من أفعال اللّه التی تتوقف على وجود الذات، و لیست من صفاته التی توجد بوجود ذاته، لأنها عین ذاته، فإنه سبحانه یخلق الکلام، کما یخلق الإنسان و الأرض و السماء و الأشیاء الأخرى )) (.3)

ب : الحدوث و القدم

((الحدوث: کون الشی‏ء بعد أن لم یکن، عرضا کان ذلک أو جوهرا، و إِحْدَاثه: إیجاده (4) و القِدَمُ: وجود فیما مضى، (5))در خصوص معنای اصطلاحی حدوث و قدم تعاریف گوناگون شده و به اعتبارات مختلف تقسیمات مختلفی صورت گرفته است برخی حادث را چیزی میگیرند که سابقه عدم داشته باشد وقدم بر خلاف آن مسبوق به عدم نیست همچنین حدوث و قدم را به چندین قسم تقسیم کرده اند از جمله حدوث و قدم ذاتی ، حدوث و قدم زمانی ، حدوث وقدم دهری و … در اینجا نظر شما را به مطالبی در این خصوص از کتاب فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا نوشته سید سجاد سبحانی جلب مینمایم((از جمله مسائل دشوار و مورد اختلاف فلاسفه مسأله حدوث و قدم است که از دیرباز مورد اختلاف ارباب ملل و مذاهب بوده است. ملا صدرا در ترسیم حدوث و قدم گوید:حدوث و قدم بر دو معنى است یکى به قیاس و دیگر نه به قیاس. قسم اول مانند مقایسه گذشت و حدوث زمان، مثلا مقایسه وجود زید با گذشت زمان وجود عمر و در قدم به عکس است یعنى آن‏چه گذشته او از زمان وجود چیزى دیگر زیادتر باشد از گذشت زمان وجود چیزى دیگر. این نوع حدوث و قدم را حدوث و قدم عرفى نامیده‏اند.اما حدوث به معنى دوم (که به قیاس نباشد) نیز خود به دو معنى است یکى حدوث و قدم زمانى و دیگر حدوث و قدم ذاتى، معنى حدوث زمانى حاصل شدن چیزى است بعد از این که نبوده است به نحو بعدیّت غیر مجامع با قبلیت و بنابر این تفسیر، براى خود زمان، حدوث تصور نمى‏شود و معنى قدم زمانى بودن یا کون شى‏ء است به نحوى که زمان وجود آن را اول نباشد و زمان به این معنى خود قدیم است زیرا زمان را زمان نیست و براى مفارقات عقلیه نیز زمان نیست و دوم از قسم دوم حدوث و قدم غیر زمانى است که حدوث و قدم ذاتى نامیده‏اند.و حدوث ذاتى به قول ملا صدرا اگر صفت وجود باشد به این معنى خواهد بود که وجود به هویت و ذات خود متقوم به غیر است. و بالجمله حدوث ذاتى آن است که وجود شى‏ء لذاته مستند به ذات خود نباشد و بلکه مستند به غیر باشد حال این استناد مربوط به زمان معین باشد و یا این‏که در همه ازمنه استمرار داشته باشد و یا بالکل بالاتر از افق زمان باشد ملا صدرا در مقام اثبات حدوث ذاتى گوید:هر ممکنى لذاته مستحق عدم است و از ناحیه غیرش مستحق وجود است و آن‏چه بالذات است اقدم از ما بالغیر است پس عدم در حق آن اقدم از وجود است، تقدم بالذات پس محدث است به حدوث ذاتى و این در حالى است که به طور اصولى پاره‏اى از حکیمان حدوث را بدین‏سان تعریف کرده است «حدوث عبارت از مسبوقیت وجود شى‏ء است به عدم» بنابراین حدوث صفتى است که ملحق به وجود شى‏ء مى‏شود و وجود حدوث متأخر از تأثیر علت است در آن، پس حدوث نتواند علت احتیاج ممکن به علت باشد )) (6)

بخش دوم : نظر بزرگان پیرامون حدوث و قدم قرآن

الف) نظر حضرت علامه طباطبائی

حضرت علامه طباطبائی (قدس سره) در خصوص حدوث و قدم قرآن در ذیل آیه (( ما یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ …”))(7)مطالبی بیان فرموده اند که در اینجا از مد نظر میگذرانیم .((گفتارى در چند فصل پیرامون معناى حدوث و قدم کلام‏)

فصل اول

[تجزیه و تحلیل حقیقت و واقعیت” کلام- سخن” و بیان اینکه قدیم بودن کلام متصور نیست‏ معناى اینکه کلام حادث مى‏شود و باقى مى‏ماند چیست؟ وقتى سخنى‏ از گوینده‏اى مى‏شنویم که یا شعر است و یا نثر، بدون هیچ درنگ حکم مى‏کنیم که این شعر مثلا از این شاعر است. و اگر شاعر مفروض همان شعر را تکرار کند، و یا گوینده، همان سخن را تکرار کند باز شک نمى‏کنیم در اینکه شعر و سخن مذکور از او است و بعینه همان کلام اول است که دوباره اعاده‏اش کرده و سپس اگر ناقلى همان شعر را از همان شخص نقل کند باز هم مى‏گوییم این همان شعر فلان شاعر است. یعنى همان گوینده اولى، و پس از آن اگر این نقل را مکرر بگوید مثلا یک میلیون بار و یا بى‏نهایت آن را تکرار کند باز هم همان کلام اول و صادر از گوینده اول است.البته این از نظر فهم عرفى است ولى اگر بخواهیم مساله را از نظر دقت علمى در نظر بگیریم با مختصر دقتى مى‏بینیم که حقیقت امر بر خلاف این است: مثلا کسى که مى‏گوید:” زید نزد من آمد” این جمله در حقیقت یک کلام نیست زیرا مرکب از یازده حرف است که هر یک آنها فردى از افراد صوت است که در نفس گوینده تکون یافته و در فضاى دهانش از یکى از مخارج آن بیرون آمده و مجموع آنها صوت‏هاى بسیار است نه یک صوت، چیزى که هست چون یک چیز را مى‏فهماند در ظرف اعتبار آن را کلام واحد مى‏خوانیم و این خود نوعى توسع و مجاز است که مرتکب مى‏شویم. و این صوتهاى متعدد از این جهت کلام شده‏اند و معنایى را به شنونده مى‏فهمانند که قبلا میان گوینده و شنونده قرارى بسته شده است که فلان صوت نشان فلان معنا باشد و همچنین از این نظر کلام واحد شده‏اند که معناى واحدى را مى‏رسانند.پس با این بیان این معنا به دست مى‏آید که کلام از آن جهت که کلام است امرى است وضعى و قراردادى و اعتبارى که جز در ظرف اعتبار، واقعیتى ندارد، آنچه در خارج هست آن عبارت است از صوتهاى گوناگون که در ظرف اعتبار و قرارداد هر یک علامت چیزى قرارداد شده نه اینکه آنچه در خارج، خارجیت پیدا مى‏کند علامتهایى باشد، براى وضوح بیشتر تکرار مى‏کنم که آنچه در خارج موجود مى‏شود صوت است و بس نه علامت و صوت قراردادى، و اگر موجودیت و تحقق را به کلام نسبت مى‏دهیم، به نوعى عنایت است، و گر نه کلام در خارج تحقق نمى‏یابد، بلکه صوت موجود مى‏شود، (و اهل هر زبان روى قراردادى که قبلا میان خود داشته‏اند از آن صوت به معنایى منتقل مى‏شوند).از اینجا معلوم مى‏شود که کلام (فراموش نشود که یعنى آن امر اعتبارى و قراردادى)، نه متصف به حدوث مى‏شود و نه به بقاء، براى اینکه (حدوث و بقاء مربوط به واقعیات است، نه اعتباریات و) حدوث عبارت است از مسبوق بودن وجود چیزى به عدم زمانى آن، (و اینکه چیزى بعد از مدتها نبودن بود شود) و بقاء عبارت است از اینکه چیزى بعد از آن اول نیز موجود باشد، و همچنین در آنات بعدى، وجودى متصل داشته باشد، پس هم حدوث و هم بقاء مربوط به واقعیات خارجى است، نه اعتباریات، چون اعتباریات در خارج وجود ندارند.علاوه بر این، اتصاف کلام به قدم، اشکالى دیگر و علیحده دارد، و آن این است که کلام (که مرکب از حروف ردیف شده، و اصل تکونش تدریجى است، بعضى حروفش قبل از بعضى دیگر، و بعضى بعد از بعضى دیگر چیده مى‏شود)، ممکن نیست قدیم باشد، چون در قدیم دیگر تقدم و تاخرى فرض ندارد، و گر نه آنچه متاخر است حادث مى‏شود، و حال آنکه ما قدیمش فرض کرده بودیم، و این خلف است، پس کلام- که به معناى حروف ترکیب شده است و به وضع دلالت بر معنایى تام مى‏کند- قدیم بودن در آن تصور ندارد، علاوه بر این همانطور که گفتیم فى حد نفسه محال هم هست، (دقت بفرمایید)(8)
2) نظر دانشمند فاضل جناب حسین کاشفی سبزواری
دانشمند فاضل جناب کمال الدین حسین بن على واعظ کاشفى سبزواری از علما و دانشمندان بزرگ قرن نهم هجری در کتاب شریف جواهر التفسیر در خصوص حدوث و قدم قرآن توضیح مفصلی بیان فرموده اند که آن را از نظر میگذرانیم ایشان چنین فرموده اند :((بباید دانست که جمیع انبیا و رسل- علیهم السلام- و متابعان شرایع ایشان متّفقند بر آنکه حق- سبحانه و تعالى- متکلم است اما در کلام اختلاف کرده‏اند: اشاعره گویند کلام صفتى است ازلى معبّر شده به نظمى مرکب از حروف که آن را قرآن خوانند چه، هر که خواهد که امر و نهى کند یا خبر دهد از چیزى، هر آینه معنیى از نفس خود دریابد که اظهار آن معنى به عبارت یا اشارت یا کتابت میسر گردد، و آن معنى را کلام نفسى خوانند و بر اثبات کلام نفسى از قرآن به مضمون وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ، و از احادیث به فحواى «رفعت عن امّتى ما حدّثت به انفسهم». و صاحب کشاف در دقایق آورده که عمر در سقیفه بنى ساعده که انصار در خلافت أبو بکر اختلاف مى‏کردند گفت که «زوّدت فی نفسی مقاله» و اخطل، از فصحاى‏ عرب که سخنان او مستشهد قوانین عربى است، به همین معنى اشاره کرده شعر:
إنّ الکلام لفی الفؤاد و انّما
جعل اللّسان على الفؤاد دلیلا
و در عرف و عادت نیز این صورت شیوعى دارد که گویند: «چندین سخن در دل دارم» و گفته‏اند: سخن کز جان برون آید نشیند لا جرم در دل پس به قول ایشان کلام الهى صفتى باشد قایم به ذات حق، نه حرف و نه صوت و نه لغت و حق- سبحانه- متکلم است بدین کلام که صفت اوست و این کلام ازلى است، زیرا که قیام حوادث به ذات حق- سبحانه – ممتنع است و از جنس حروف و اصوات نیست چه، اینها اعراض حادثه‏اند.و معتزله و حنابله و کرّامیّه کلام نفسى را منکرند و همین حروف و اصوات و الفاظ را که دلالت بر معانى دارد کلام حق مى‏دانند اما دیگر باره اختلاف کرده‏اند، و ما به الاختلاف آنکه معتزله گویند اصوات و حروف قایم به ذات حق نیست و حنابله و کرّامیّه معتقدند در قیام آن به ذات حق و باز در حدوث و قدم مختلفند: حنابله قدیم دانند و کرّامیّه محدّث شناسند. و تفصیل این سخن آن است که حنابله حق را متکلم دانند به صوت و حرف ، و گویند آن حرف و صوت قدیم است قایم به ذات او و به ذات هر قارى، تا حدى که هر سامع آنچه از هر قارى شنود، مثل سماع موسى- علیه السلام- که کلام حق از حق شنود و افراط جمعى از ایشان به مرتبه‏اى رسیده که گویند ادوات کتابت از قلم و مداد و قرطاس و غیر آن به سبب کتابت قرآن قدیم مى‏شود بعد از آنکه حادث بوده، و این قول ضرورى البطلان است چه، حصول هر حرف از حروف که کلام از آن ترکیب یافته مشروط است به انقضاى دیگرى، پس حروف مشروط را اوّلى بوده باشد، و همچنین حرفى دیگر را نیز انقضایى باشد و برین تقدیر هیچ کدام قدیم نتواند بود و قایلان این قول که خود را تابع احمد حنبل مى‏دانند درین سخن بر غیر معتقد وى‏اند چه، در تاریخ یافعى آن جا که ذکر احمد حنبل مى‏کند- تصریح نمود که او به حدوث حرف و صوت قایل است نه به قدم آن و الحق چنان بزرگوارى نشاید که به چنین قولى واهى قایل باشد. اما کرّامیّه همان صوت و حرف را که کلام حق مى‏دانند و قایم به ذات اعتقاد کرده‏اند حادث مى‏گویند، و قیام حوادث به ذات حق تجویز مى‏کنند و فساد این قول نیز ظاهر است به بطلان قیام حوادث به ذات حق- سبحانه-، چنانچه در محلش مبیّن شده. و معتزله گویند کلام الهى حادث است و قایم به غیر ذات حق، و معنى تکلم ایجاد حروف و اصوات دالّه بر معانى است به ایجاد اشکال کتابت در لوح محفوظ، و چون ثابت شد که حق -تعالى- بر مقدورات قادر است، پس قادر باشد بر ایجاد حروف و اصوات و رقوم و اشکال در محال آن، و به اعتبار خلق و ایجاد او را متکلم گویند، چنانچه خلق کرد کلام را در شجره وادى ایمن تا موسى – علیه السلام- از شجره شنید، و به حقیقت آن کلام حق بود و شبهه ایشان آن است که قرآن آن را گویند که بین الدّفّتین‏ به ما رسیده بر سبیل تواتر و آن مکتوب است در مصاحف و مقرّو بر السنه و مسموع در آذان، و مجموع اینها از سمات حدوث است بالضروره، پس باید که قایم به ذات حق نباشد. و اشاعره در جواب گویند که قرآن مکتوب است در مصاحف به اشکال کتابت و صور حروف دالّه بر آن، و محفوظ است در قلوب به الفاظ مخیّله، و مقرّو بر السنه به حروف ملفوظه و همین ملفوظات مسموع شود در آذان و با اینهمه نه در مصاحف حلول کرده و نه در قلوب و نه در السنه و نه در آذان، بلکه معنى قدیم است قایم به ذات حق، که ملفوظ و مسموع مى‏گردد به نظمى که دال است بر آن و محفوظ مى‏شود به نظم مخیّل و مکتوب مى‏گردد به نقوش و اشکال موضوعه به ازاى آن حروف دالّه بر آن چنانچه کلمات «النّار جوهر محرق» به لفظ گویند و به قلم نویسند، و از آنجا لازم نمى‏آید که حقیقت نار حرف و صوت باشد و حضرت سلطان العلماء المحققین برهان الائمه المدققین مولانا سعد المله و الدین التفتازاتى- روّح اللّه روحه بمواهب الفیض السبحانى – در شرح عقاید نسفى آورده‏اند که هر چیز را وجودى است در اعیان و وجودى در اذهان و وجودى است در عبادت و وجودى است در کتابت، کتابت بر عبارت دلالت دارد و عبارت از ما فى الاذهان خبر مى‏دهد و ما فى الاذهان به ما فى الاعیان راه مى‏نماید. پس هرگاه که قرآن را به لوازم قدیم صفت کنند، مراد حقیقت قرآن باشد در خارج، که کلام اللّه است و اگر به بعضى از لوازم محدثات موصوف گردانند، یا مراد الفاظ مسموعه منطوقه باشد، چنانچه کسى گوید: نصف قرآن خواندم و ربع قرآن شنیدم یا الفاظ مخیّله، چنانچه گوید: قرآن حفظ کردم یا اشکال منقوشه، چنانچه گوید: محدث را مسّ قرآن حرام است و به حقیقت این کلمات و الفاظ و اشکال مظهر انوار و مطرح اشعه کلام جبارند و حضرت مولوى در مثنوى معنوى از زبان قرآن مى‏فرماید نظم:
من کلام حقم و قایم به ذات
قوت جان جان و یاقوت زکات‏
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک ازین خورشید ناگشته جدا
محصّل این مباحث آن شد که جمعى از این امت در طرف افراط افتاده، حق را متکلم گویند به کلامى محدث که قایم به غیر اوست، و بعضى به جانب تفریط میل نموده کاغذ و مداد را قدیم خوانند و طایفه دیگر به مدد رفیق توفیق بر منهج اعتدال ثابت قدم گشته از افراط و تفریط و غلوّ و تقصیر بر طرف‏اند. قرآن را سخن خداى دانند به حقیقت، نه به مجاز و گویند خواندن و نوشتن و یاد گرفتن مخلوق است و کلام حق نامخلوق، و به دستها نویسند و به زبانها خوانند و به گوشها شنوند و به دلها حفظ کنند، و در هیچ یک ازینها حلول ندارد و با آنکه بر اینهمه مراتب مى‏گذرد و هر یک را در مرتبه او فیضى خاص مى‏بخشد، از آلایش آمیزش و رنگ حدوث منزّه و معرا و مقدّس و مبرّاست ‏))(9)

بخش سوم : حدوث و قدم قرآن در قرآن و روایات

الف : حدوث و قدم قرآن در آیات قرآن برخی از آیات قرآن خود دلالت بر حدوث قرآن دارند و از این دست میتوان به آیاتی اشاره کرد که در آن از قرآن به عنوان حدیث یاد شده است از جمله آیات ذیل: الکهف : 6 (( فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً )) شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند، خویشتن را به خاطرشان از اندوه هلاک سازى. (6)الزمر : 23 ((اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى‏ ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ )) خدا بهترین سخن را نازل کرده است. کتابى متشابه و دو تا دو تا، که از تلاوت آن کسانى را که از پروردگارشان مى‏ترسند از خوف تن بلرزد. سپس تن و جانشان به یاد خدا بیارامد. این راه خداست که هر که را بخواهد بدان راهنمایى مى‏کند، و هر که را خدا گمراه کند او را هیچ راهنمایى نخواهد بود.
القلم : 44 (( فَذَرْنی‏ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ )) پس مرا با آنها که این سخن را تکذیب مى‏کنند واگذار تا اندک‏اندک، چنان که درنیابند، فروگیریمشان. الجاثیه : 6 (( تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَیِّ حَدیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَ آیاتِهِ یُؤْمِنُونَ ))اینها آیات خداست که به راستى بر تو تلاوت مى‏کنیم. جز خدا و آیاتش به کدام سخن ایمان مى‏آورند؟اگر به کلمه حدیث در لغت نظر کنیم میابیم که حدیث به معنی جدید و نو میباشد چنانکه در کتاب مجمع البحرین طریحی و کتاب العین خلیل بن احمد بیان شده است(( الحدیث: ما یرادف الکلام، و سمی به لتجدده و حدوثه شیئا فشیئا ))(10)(( الحدیث: الجدید من الأشیاء ))(11)آری حدیث به معنی نو به نو و جدید میباشد حال جای این سوال باقی میماند که اگر قرآن قدیم است پس چرا خداوند در قرآن از آن به عنوان حدیث یاد کرده است که کاملا ضد قدیم میباشد و این درحالی است که خداوند حرف اشتباه یا بیهوده ای نمیزند (سبحان الله) پس بهتر آن است بگوئیم طبق آیات قرآن هم کلام الهی حادث است نه قدیم زیرا این سخن هم موافق عقل است ( که عقل میگوید قرآن مخلوق است و هر مخلوقی حادث ) و هم به ظاهر قرآن تمسک جسته ایم و نیازی به تأ ویل نداریم آنچه از قرآن به دست می آید این است که قرآن نیز مانند دیگر مخلوقات حادث میباشد لکن این حدوث چیزی از ارزش قرآن نمیکاهد

ب : حدوث و قدم قرآن در روایات معصومین ( سام الله علیهم اجمعین )

حدیث اول:

((صفوان بن یحیى گوید: أبو قرّه محدّث رفیق شبرمه از من خواست ترتیب ملاقات او را با امام رضا علیه السّلام بدهم، من نیز اذن دخول گرفتم و آن حضرت اجازه فرمود، أبو قرّه داخل شد و از امام علیه السّلام مسائلى در حلال و حرام و فرائض و أحکام پرسید تا اینکه رسید به پرسشهاى توحیدى گفت: قربانت گردم، نحوه کلام خداوند با موسى را توضیح فرمایید؟فرمود: خدا و رسول او داناترند که به چه زبانى با او سخن راند، به زبان سریانى یا عبرانى، أبو قرّه با اشاره به زبان خود گفت: فقط از این زبان از شما سؤال مى‏کنم! فرمود: سبحان اللَّه از این طرز تفکّر! و پناه بر خدا در شباهت او به خلق، یا تکلّم حضرت حقّ همچون سخنرانان، و لیکن تبارک و تعالى هیچ چیزى مانند او نیست؛ نه گوینده و نه عمل‏کننده‏اى. پرسید: پس چگونه بوده؟فرمود: کلام آفریننده به مخلوق همچون کلام مخلوق با مخلوق نیست، و نه با حرکت لب و زبان، بلکه بدو مى‏فرماید: «بشو»، و کلام حضرت حقّ با موسى بنا بر مشیّت او از امر و نهى بود بدون آنکه تردّدى در نفس پیش آید.أبو قرّه پرسید: نظر شما در باره کتب [آسمانى‏] چیست؟فرمود: تورات و انجیل و زبور و فرقان و هر کتابى که نازل شده همه و همه کلام خداوند است که آنها را براى روشنایى و هدایت جهانیان نازل فرموده، و همه آنها محدّث (پدیده) مى‏باشند، و آن غیر خود خداوند است، آنجا که فرماید: «یا آنان را یاد کرد و پندى پدید آورد- طه: 113»، و نیز: «آنان را هیچ یاد کرد و پند تازه‏اى از پروردگارشان نیاید مگر اینکه آن را بشنوند در حالى که بازى مى‏کنند- انبیاء: 2»، وخود خداوند سبب تمام کتابهایى مى‏باشد که نازل فرموده است.أبو قرّه گفت: آیا آنها فنا و نابود نمى‏شوند؟فرمود: اجماع مسلمین است که هر چه جز خدا نابود مى‏شود، و همه چیز جز خدا فعل او است، و تورات و انجیل و زبور و فرقان نیز فعل اویند، آیا نشنیده‏اى مردم مى‏گویند:«ربّ قرآن» و خود قرآن روز قیامت مى‏گوید: «یا ربّ، آن فلانى است- حال اینکه ربّ او را از خودش بهتر مى‏شناسد- روزش عطشان و شبش بیدار بود، شفاعت مرا در باره او بپذیر»، و همچنان است کار تورات و انجیل و زبور، و همه آنها محدّث (پدیده) و مخلوقند، محدث (پدید آورنده) آنها کسى است که هیچ کس مانند او نیست، و مایه هدایت براى عاقلان است، پس کسى که مى‏پندارد پیوسته با او بوده‏اند در اصل مى‏گوید که خداوند نخست قدیم و یکتا نیست، و کلام پیوسته با او بوده و ابتدایى ندارد و معبود نیست. أبو قرّه گفت: ما روایت شده‏ایم که: «تمام آن کتب روز قیامت مى‏آیند در حالى که همه مردمان در زمین بلندى در صفى واحد در برابر ربّ العالمین ایستاده‏اند و نظاره مى‏کنند تا همه آن کتابها از صحنه قیامت مراجعت به حضرت حقّ کنند، زیرا آنها از خدا هستند و جزئى از او مى‏باشند، پس به سوى حضرت حقّ مى‏روند».حضرت رضا علیه السّلام فرمود: این مانند عقیده نصارى در باره مسیح است که: او روح او است و جزئى از او مى‏باشد و در او باز مى‏گردد، و همین گونه مجوس در باره آتش و خورشید معتقدند: آن دو جزئى از خدا بوده و در آن مراجعت مى‏کنند. پروردگار ما بسى برتر از آن است که جزء جزء شود یا مختلف باشد، و تنها گوناگونى و تألیف از صفات‏متجزّى است، زیرا هر جزء جزء شده‏اى در توهّم آید، و کثرت و قلّت مخلوقى است که دلالت بر خالقى مى‏کند که آن را آفریده است))(12)

حدیث دوم:

((عبد الرحیم، گوید بدست عبد الملک بن اعین بامام ششم علیه السّلام نوشتم: قربانت، مردم در باره قرآن اختلاف دارند، گروهى پندارند قرآن کلام خدا است و آفریده نیست، و دیگران گویند قرآن کلام خدا است و آفریده است، در پاسخ نوشت: قرآن کلام خدا است پدیده است و دروغ نیست و ازلى نیست که همراه خدا بوده باشد برتر است از اینکه همراه او چیزى باشد برترى بزرگى، خدا بوده است و چیزى جز او با او نبوده، چه معروف و چه نامعروف خدا عز و جل بود و متکلم و مرید و متحرک و فاعل نبود، و والا و با عزت است پروردگار ما، همه این صفت‏ها از کار او پدید آمده‏اند (عز و جل ربنا) و قرآن کلام خدا است و غیر مخلوق است و در آنست گزارش کسانى که پیش از شما بودند و گزارش آنچه پس از شما باشد، از نزد خدا فرود آمده برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم))(13)

حدیث سوم:

((حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی الْقُرْآنِ فَقَالَ کَلَامُ اللَّهِ لَا تَتَجَاوَزُوهُ وَ لَا تَطْلُبُوا الْهُدَى فِی غَیْرِهِ فَتَضِلُّو))(14) ((جعفر بن محمّد بن مسرور بسند مذکور در متن از ریّان بن صلت روایت کرده که به علىّ بن موسى الرّضا علیهما السّلام عرضه داشتم: قرآن در نظر شما چگونه است و در باره آن چه میفرمائید؟ آن حضرت فرمود: قرآن کلام خداست، از آن نگذرید، (قدم فراتر ننهید) و از غیر آن راه مجوئید که گمراه خواهید گشت.))حقیر میگویم شاید منظور امام در این روایت این است که بی جهت خود را درگیر این مسائل نکنید زیرا قرآن خواه حادث و خواه قدیم باشد از جانب خداست و کتاب هدایت است و باید از آن تبعیت کرد تا رستگار شویم آنچنان که خود فرموده است((ذَالِکَ الْکِتَبُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِین)) (15) این است همان کتابى که در آن هیچ شکى نیست. پرهیزگاران را راهنماست:((وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ مُصَدِّقُ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ‏ ))الأنعام : 92 این است کتابى مبارک که نازل کرده‏ایم، تصدیق کننده چیزى است که پیش از آن نازل شده است. تا با آن مردم امّ القُرى و مردم اطرافش را بیم دهى. کسانى که به روز قیامت ایمان دارند به آن نیز ایمان دارند. اینان مراقب نمازهاى خویشند.((وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)) الأنعام : 155این کتابى است مبارک. آن را نازل کرده‏ایم. پس، از آن پیروى کنید و پرهیزگار باشید، باشد که مورد رحمت قرار گیرید. ((وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَهً وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِیًّا لِیُنْذِرَ الَّذینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرى‏ لِلْمُحْسِنینَ)) الأحقاف 12و پیش از آن کتاب موسى راهنما و رحمت بود. و این، کتابى است تصدیق‏کننده آن، به زبان عربى، تا ستمکاران را بیمى و نیکوکاران را مژده‏اى باشد

پی‌نوشت‌ها:

1. نجمى هاشم زاده هریسى‏ محمد صادق / بیان در علوم و مسائل کلى قرآن‏ ترجمه تفسیر البیان خوئی سید ابوالقاسم/ ص 537
2. المقری فیومی احمد بن محمد بن علی / المصباح المنیر، فی غریب الشرح الکبیر للرافعی / نشر هجرت /1383 ه ش /ج 2/ص539
3. فضل الله سید محمد حسین‏ /تفسیر من وحى القرآن‏ / ناشر: دار الملاک للطباعه و النشر /بیروت /چاپ دوم‏1419 ق‏ /ج 5 / ص 15
4. راغب اصفهانى حسین بن محمد المفردات فی غریب القرآن‏/ ناشر: دارالعلم الدار الشامیه / چاپ: اول‏/ دمشق بیروت‏/1412 ق‏ ج 1/ ص 222
5. همان / ص 661
6. سجادى ‏سید جعفر/ فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا / ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى‏ /چاپ اول: تهران ‏1379 ه ش‏ / ص 193
7. انبیاء /2و 3
8. طباطبائی سید محمد حسین / المیزان فی‏ تفسیر القرآن /موسوى همدانى سید محمد باقر‏ /ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏ چاپ پنجم‏ /قم‏ 1374 ش‏ / ج 14 / ص 346
9.کاشفى سبزواری کمال الدین حسین بن على/ جواهر التفسیر / ناشر: دفتر نشر میراث مکتوب‏ / مکان چاپ: تهران‏ /ص 175
10. طریحى فخر الدین‏ / مجمع البحرین‏ / ناشر: کتابفروشى مرتضوى‏ / تهران‏ / چاپ سوم‏ 1375 ش /‏ ج 2/ ص 246
11 فراهیدى خلیل بن احمد / کتاب العین / ناشر: انتشارات هجرت‏/چاپ دوم‏ / قم‏ 1410 ق‏/ ج 3 ص 177
12. جعفرى بهراد / ترجمه الاحتجاج /ناشر: اسلامیه‏ /چاپ اول/ تهران‏ 1381 ش‏/ ج 2 / ص 394
13. کمره‏اى ‏محمد باقر /آسمان و جهان- ترجمه کتاب السماء و العالم بحار/ناشر: اسلامیه چاپ اول /‏ تهران‏ 1351 ش‏/ج1/ ص66
14. شیخ صدوق، ابو جعفر محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى‏/عیون أخبار الرضا / نشر جهان‏/ تهران‏/چاپ اول‏1378 ق‏ /ج 2/ ص56
15. بقره / 2

منابع و مئاخذ
1. قرآن کریم
2. نجمى هاشم زاده هریسى‏ محمد صادق / بیان در علوم و مسائل کلى قرآن‏ ترجمه تفسیر البیان خوئی سید ابوالقاسم
3. فضل الله سید محمد حسین‏ /تفسیر من وحى القرآن‏ / ناشر: دار الملاک للطباعه و النشر /بیروت /چاپ دوم‏1419 ق‏
4 . راغب اصفهانى حسین بن محمد المفردات فی غریب القرآن‏/ ناشر:دارالعلم الدار الشامیه / چاپ: اول‏/ دمشق بیروت‏/1412ق
5. سجادى ‏سید جعفر/ فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا/ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى‏/چاپ اول: تهران ‏1379 ش
6.طباطبائی سید محمد حسین / المیزان فی‏ تفسیر القرآن /ترجمه موسوى همدانى سید محمد باقر‏/ ناشر: دفتر انتشارات اسلامى جامعه‏ى مدرسین حوزه علمیه قم‏ / چاپ پنجم‏ /قم‏ 1374ش
7.کاشفى سبزواری کمال الدین حسین بن على/ جواهر التفسیر / ناشر: دفتر نشر میراث مکتوب‏ / مکان چاپ: تهران‏
8. جعفرى بهراد / ترجمه الاحتجاج /ناشر: اسلامیه‏ /چاپ اول/ تهران‏ 1381 ش
9. کمره‏اى ‏محمد باقر /آسمان و جهان- ترجمه کتاب السماء و العالم بحار/ناشر: اسلامیه / چاپ اول /‏ تهران‏ 1351 ش‏
10. شیخ صدوق، ابو جعفر محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى‏/عیون أخبار الرضا / نشر جهان‏/ تهران‏/چاپ اول‏1378 ق‏
11. المقری فیومی احمد بن محمد بن علی / المصباح المنیر، فی غریب الشرح الکبیر للرافعی / نشر هجرت /1383 ه ش
12. طریحى فخر الدین‏/ مجمع البحرین‏/ ناشر: کتابفروشى مرتضوى‏ / تهران‏ / چاپ سوم‏ 1375 ش
13.فراهیدى خلیل بن احمد / کتاب العین / ناشر: انتشارات هجرت‏/چاپ دوم‏ / قم‏ 1410 ق

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید