فراموش نمی کنم در کوپه ترن، با یک دانشمندی که دکتر داروساز بود، هم صحبت شدم، از هر دری سخن به میان آمد، در میان حرفهایش قصه لطیف و زیبائی گفت که دوست دارم شما هم آن را بشنوید، گفت:
روزی برای انجام مأموریت، سوار هواپیمای غول پیکر جت شدم که از آبادان به تهران پرواز می کرد، وقتی که هواپیما از زمین برخاست با خود گفتم: بنازم به مغز بشر، چه اعجوبه ای ساخته؟ دستت درد نکند بشر چه خدمت بزرگی کردی، من که می بایست این راه طولانی فاصله آبادان تا تهران را ماهها بپیمایم، یکساعته می پیمایم، آفرین بر تو ای بشر، زنده باد فکر و مغز و اندیشه ات ای بشر.
ولی حتی یکبار هم به ذهنم نیامد که بگویم بنازم بدست قدرتت ای خدای بزرگ که چنین استعداد و مغزی به بشر دادی، تا این اعجوبه را ساخت.
در این فکرها غرق بودم، حدود یک ربع ساعت از حرکت هواپیما بیشتر نمی گذشت، که ناگهان از سوی ناظم هواپیما با بلندگو اعلام شد: نظر به اینکه هوا طوفانی و نامساعد، است و ادامه حرکت به تهران خطرناک به نظر می رسد، هم اکنون به آبادان برمی گردیم.
تا این اعلام را شنیدم، ناگهان این آیه قرآنی همچون زنگ در کنار لاله گوشم به صدا در آمد: یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض؛ آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را می ستایند.
افسوس خوردم که چرا من فقط بشر را ستودم، حتی یک بار نگفتم بنازم به قدرت خدا.
به خود گفتم دیدی همین اعجوبه غول پیکر، با فرمان ایست خدا، به جلو نرفت و برگشت، بنابراین همه امور در دست او است، نخست باید او را ستود، و سپس از تلاش های طاقت فرسای بشر برای پیشبرد تمدن علم و صنعت تمجید و سپاس کرد، از آن پس نخست از خداوند مهربان سپاس می کنم، بعد از بندگانش، همان خدایی که بزرگترین نقشه خائنانه امپریالیسم آمریکا را در حمله نافرجام هواپیماهای مجهز خود به تهران برای نجات جاسوسها، آن چنان شکست مفتضحانه داد که می توان آن را از شگفتیهای حوادث عصر حاضر خواند.
سرگذشتهای عبرت انگیز/ محمد محمدی اشتهاردی