غیبت شأنیّه
با تأمّل در آنچه پیشتر در بحث حضور مستمر گذشت و با توجه به شؤون و تصرّفات گوناگون امام در جهان به این نتیجه مى رسیم که غیبتِ حجّت خدا غیبت کلى نیست، بلکه این غیبت و عدم حضور غیبت جزئى است، یعنى: غیبت و عدم حضور است در شأنى از شؤون ولایت. و آن شأن معاشرت با مردم و هدایت مستقیم اجتماع بشرى و تشکیل حکومت حَقّه است. امام در «عصر غیبت» در همین یک شأن از شؤون ولایت و مقامات و تصرّفات خویش غایب است و در دیگر شؤون حاضر است و نافذ و فعّال. بلکه به تعبیر درستتر، غیبت براى امام و خلیفه اللّه در همه ى جهات و شؤون معنى ندارد، بلکه تصور ندارد; زیرا مثل این است که عقل معلولهاى فراوانى را که همه مربوط به یک علتند، تصور کند و تحقّق آنها را بنگرد و باور نماید بدون تحقّق علت! و این امر معقول و قابل قبول نیست. و همین حقیقت، یعنى: حضور عام حجّت در عین غیبت خاص در یکى از زیارات آن امام بزرگ به این عبارت ادا گشته است:
السّلامُ عَلیکَ یا حُجَّهَ اللّه، الّتی لا تَخْفى!
درود بر تو اى حجّتِ ناپنهان الاهى!
این ناپنهانى ـ در عین غیبت ـ اشاره به همان حضورهاى دیگرِ امام است، در شؤون ولایت. با توجه به بحث «وساطت فیض» هر کس در وجود هر چیز و از جمله در وجودِ خود و حیات خود و حرکات خود آثار حضور وساطتىِ حجّت را مشاهده مى کند(۵۰). این یک واقعیت شناختى بزرگ است. و ما از این «واقعیت شناختى» در ابواب معرفت ـ یعنى: اینکه غیبت فقط در یک جهت است وبس ـ به «غیبتِ شأنیّه» تعبیر کردیم. امام در عصر غیبت داراى «غیبتِ شأنیّه» است و «حضور شؤونیّه». او بجز یک شأن در همه شؤون دیگر خویش حاضر است، زیرا که این شؤون و حضور در ارتباط مستقیم است با بقا و امتداد تکون کائنات; و تا این تکون ادامه دارد و جهان بر سر پاست، علتِ اِفاضىِ آن نیز هست; زیرا که معلولى بدون علت خود نخواهد بود. و آن علت در علیّت خود ـ که به اذن و فضل الاهى است ـ فعلیّت و تمامیّت دارد.
آثار وجودى حجّت در عصر غیبت
در بحث پیش زمینه ى شناخت آثار حجّت در عصر غیبت بیان گشت; آنجا که گفتیم امام و حجّت خدا را غیبت کلّى نیست; آنچه هست غیبت جزئى است و او در اصل ایصال فیضِ وجود و وصول نعمتها همواره حضور دارد. بنابراین قوانین و اصول «حجّت» دایمُ الاستفاضه و دایمُ الافاضه است. همواره فیض مى گیرد و همواره فیض مى بخشد. جعل الاهى این است که اینگونه باشد.
بدینسان مى یابیم که عمده ترین فایده ى وجود حجّت آثارِ ولایت تکوینىِ اوست. حجّت و ولىّ از نظر ناموس تکوین و قانون ایجاد و پیوستهاى درونىِ نظام حکیمانه ى آفرینش باید باشد. زیرا مبناى عالم هستى ـ چنانکه در پیش نیز یاد شد ـ بر اسباب و وسایط است; و بر وجود فرد کامل در سببیّت و وساطت، که خود واسطهُ الوَسایط، و سبب الاسباب است. پس تربیت مردم و اداره ى اجتماع و نشر اسلام در همه ى جهان و تشکیل حکومتِ حَقّه یکى از چند و چندین اثر وجود حجّت است و در صورتى که به دلیل حکمتهایى چند عملى نگشت و به تأخیر افتاد و حجّت از نظر عامه ى مردم غایب شد، دیگر آثار ـ که عمده است ـ بر وجودِ او مترتب است. و بلکه آن آثار مساوى با نفس وجود اوست. و احکام دو شىءِ مساوى، مساوى است. ثبوت هر یک، عین ثبوتِ دیگر است: تا حجّت هست، جهان است. چنانکه تا جهان هست، حجّت هست.
خلاصه: رسیدن فیض پیاپى هستى و تحقّق مراحل «اِضافاتِ اِشراقیّه» به وجود ولىّ بسته است، او چون آینه اى تابان در برابرِ مطلعِ انوار بیکرانِ ازلیّت قرار مى گیرد و فروغ حیاتبخشِ هستى را بر جان کاینات ـ هم در مرحله ى تحقّق، و هم در مرحله ى تداوُم ـ منعکس مى سازد.
این است که آثار وجود حجّت را تنها نباید از جهتِ تربیت اجتماعات و حضور در جوامع و تشکیل حکومت الاهى مورد توجه قرار داد; بلکه باید از نظر قانون تکوین و روابط ماهوى تسبیب و علیّت نیز به این واقعیت نگریست و دید که حجّت در این رابطه حضور عِلّى دارد و اگر نباشد لَساخَتِ الأرْضُ بِأهْلِها
(۵۱) خواهد شد; نه زمینى بر جاى خواهد ماند; و نه زمینى بر روى آن جاى خواهد گرفت. و به تعبیر متکلم معروف، شیخ عبدالجلیل قزوینى رازى:
امام روزگار خاتمُ الاَبرار مهدى بن الحسن العسکرى ـ علیه وعلى آبائه الصلاه والسلام ـ . . . که وجود عالم را حوالت به بقاى اوست و عقل و شرع منتظرِ حضور و ظهور و لقاى او . . .(۵۲)
آنچه گفته شد اشاره اى بود به آثار وجودى حجّت غایب در بُعد وساطت تکوینى. اما در بعد وساطت تشریعى و امر هدایت و تربیت بشر باید بگوییم که غیبت در این بعد بیقین آثارى ناگوار دارد. محرومیت انسان از درک حضور مربّىِ اکبر و حجّت بالِغه امرى ساده نتواند بود. لیکن این پیشامد که بر طبق علتها و حکمتهایى بوده است ـ چنانکه گذشت ـ موجب نگشته است تا آثار هدایت و تربیت بکلى از میان برود. غیبت کبراى امام غایب در شرایطى به وقوع پیوسته است، که این امکانات در اختیار بوده است:
۱ ـ کتاب خدا.
۲ ـ روش و سنّت رسول ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ .
۳ ـ احادیث و کلمات و تعلیمات یازده امام معصوم علیهم السلام.
۴ ـ سیره ى عملى و روش زندگانى یازده امام، در طول ۲۵۰ سال در ابعاد گوناگون تعهد و تکلیف، و تربیت و اقدام، و حماسه و ایثار . . .
۵ ـ دوره ى ۷۰ ساله ى غیبت صغرا و مجموعه ى تعالیم و ارشاداتى که در این مدّت از سوى امام غایب افاضه گشته و به وسیله ى نایبان و سفیران امام، در اختیار امّت قرار گرفته است ـ که در پیش اشاره کردیم.
۶ ـ وجود جمعى از عالمان و بزرگان شیعه که خود با واسطه هاى کم دوره هاى تربیتى و تعلیمىِ ائمه ى طاهرین را دیده بودند.
از فیلسوف بزرگ، ابو نصر فارابى، و برخى دیگر از بزرگان و فیلسوفان شنیده ایم که گفتند: هنگامى که رئیس «مدینه ى فاضله» غایب بود باید به سنن و قوانین پیشینیان او عمل کرد. علماى بزرگ تشیّع نیز همین سیره را عملى کرده اند. این است که با وجود این میراث هدایتى و تربیتى بزرگ در ابعاد گوناگون مسائل زندگى و حیات و با خطِّ «نیابتِ عامّه»، در عصر «غیبت کبرا» مى نگریم که آثار وجودى حجّت در دوران غیبت نیز بطور کلى منتفى و منقطع نیست.
پس، مثال خورشید ابرآلود که براى امام غایب آورده اند، بدرستى صدق مى کند: خورشید، چه آشکار باشد و چه در پس ابر، خورشید است و همه ى آثار وجودى و فعلیّتهاى تأثیرى او برقرار است. نهایت هنگامى که در پس ابر است، پرتو طلایى رنگ او به چشمها نمى رسد; اما دیگر اثرها و تأثیرهاى او در جریان است و مستدام.
استاد بزرگوار ما شیخ مجتبى قزوینى خراسانى ـ که از نوادر روزگار بود و از «نیکبختان» ـ فواید وجود امام بزرگ، مهدى موعود ـ ارواحنا فداه ـ را در حال غیبت با بیانى آمیخته با آگاهى عینى یاد کرده است. خوب است در اینجا سخنِ او را بشنویم که عندلیب آشفته تر مى گوید این افسانه را:
امام، در حال غیبتى که در اثر عصیان خود مردم به وجود آمده است باز حجّت است و در صورتى که مردم به اخلاص وى را بخواهند، آشکار خواهد گشت و در همان حال غیبت نیز:
۱ ـ حوایج و مقاصد متوجِّهین و متوسِّلین را برآورده مى سازد.
۲ ـ در مشکلات علم دین و پى بردن به معارف جویندگان را امداد مى کند.
۳ ـ دعا و اراده اش در دگرگون ساختن نیات سرکشان و متنفِّذین اثر مى گذارد.
۴ ـ چون او ناظر کردارهاست، مردم معتقد از گناه و خلافکارى چشم مى پوشند و راه صلاح و تقوى در پیش مى گیرند.
۵ ـ تربیت و ایصال نفوس مستعدِ در سیر مدارج کمالات باطنى نیز به عهده ى اوست. او طالبان بصیر را مدد مى کند و از اینکه به دام هوسبازان و دینسازان و مدعیان و اقطاب دچار آیند، نگاه مى دارد(۵۳).
نظام تکوینى و سامان اجتماعى
یاد کردیم که حضور تربیتىِ «حُجّت»، و حاکمیت او در میان اجتماعات، یکى از آثار وجودى است. باید بگوییم که دو جریان، به وجود «حجّت» و خلیفه ى خدا، در زمین، بستگى دارد:
۱ ـ سامان داشتن کاینات ارضى.
۲ ـ سامان یافتن اجتماعات بشرى.
جریان نخست ـ مربوط است به تداوم نظم و تکوین در جهان.
جریان دوم ـ مربوط است به سامان یافتن زندگى و حرکت انسان.
به تعبیر دیگر: جریان اول مربوط است به «ولایتِ تکوینى» و جریان دوم مربوط به «ولایت تشریعى». پیداست که جریان نخست اصل است و مقدم است و اهمّ است و اعم. و اگر در زمانهایى جریان دوم ـ که فرع است و مؤخَّر است نسبت به جریان اول و مهمّ است و عام نه اهمّ و اعمّ ـ بطور کامل قابل اجرا و انفاذ نبود، جریان نخست پابرجاى و استوار خواهد بود; و جز این نتواند بود. بنابراین غیبت در موردِ «حضورِ کائناتىِ امام» هیچ مفهومى ندارد; چنانکه در بحث «غیبت شأنیّه» یاد کردیم.
پس آنچه در مورد لزوم حجّت و حتمیّت وجود او در درجه ى نخست اهمیّت قرار دارد، «حضور» اوست در جهان; نه «ظهور» او در میان مردمان. و به اصطلاح علماى منطق: لزوم حجّت اعم است از غیبت و ظهور، نه اینکه مساوى است با ظهور.
اکنون براى حسن ختام این فصل و تأیید آنچه در این مقوله گفته شد و هم تیمن و تبرّک استشهاد مى جوییم به کلام امام اهل یقین وصىِّ اوصیا و مقتداى صِدّیقین، حضرت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ :
«اللّهمّ بَلى! لا تَخْلُو الأرض، مِن قائِم للّهِ بِحُجَّه، إمّا ظاهِراً مَشهوراً، وإمّا خائِفاً مَغموراً، لَئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَبَیِّناتُهُ . . .» (۵۴).
ـ بار خدایا! البته چنین است که زمین از حجّت خدا تهى نخواهد ماند، چه او آشکار باشد و شناخته، و چه (بنا به علتها و حکمتها) نگران از ستمکران و در پهناور گیتى و مجامع ـ نهان. اینچنین است (و حجّت همواره هست)، تا تداوم حجّتها و بیّنات الاهى از هم نگسلد . . .
پی نوشت :
۴۹. سوره ى اِسراء (۱۷)، آیه ى ۱۱۱.
۵۰. یعنى که او، بدون وجود حجّت، نمى توانست وجود داشته باشد. و این امر، مربوط به تقدیر الاهى و تنظیم ازلى است، که اینچنین است. خداوند خود اینچنین قرار داده و اینچنین خواسته است.
۵۱. اصول کافى، کتاب الحجّه، باب «انّ الارض لا تخلو من حجّه»، حدیث ۱ ـ ۱۳.
۵۲. نقض، مقدمه، ص ۶، چاپ محدث ارموى.
۵۳. بیان الفرقان، ج ۵; کفایه الموحدین، ج ۳.
۵۴. نهج البلاغه، ص ۱۱۵۸.