معجزه نوعى مبارزه طلبى با طبیعت نیز هست و همانگونه که تفسیر و تحلیل اعجاز در پرتو قوانین مادّى و طبیعى ممکن نیست، استتار و اختفاى وجود گرامى امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ نیز با این مفهوم و بیان، از مسائل معنوى و حقایق، فراتر از جهان مادّه و طبیعت است و آن حضرت در پرتو این قدرت خدادادى مى تواند هرگاه اراده فرمود در برابر دیدگان، ظاهر و آشکار گردد و هرگاه خواست پنهان و ناپدید.
احتمال دیگر این است که: آن حضرت با همان قدرت اعجاز، در دیدگان نظاره گر، به گونه اى تأثیر و تصرّف نماید که آنان نتوانند جمال دلآراى او را بنگرند و این کار از اولیاى خدا که داراى قدرت تصرّف در جهان آفرینش هستند، بعید نیست.
معناى غیبت و چگونگى آن
غیبت را مى توان در اینجا به چند معنى تفسیر کرد:
۱ ـ نخست بدین مفهوم که آن حضرت در درون جوامع بشرى زندگى نمى کند و در دسترس مردم نیست ـ تا بسان دیگر انسانهاى عادى هر کس خواست او را ببیند و آشنا و بیگانه و دوست و دشمن او را ملاقات کنند ـ .
۲ ـ دومین معناى غیبت این است که: حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ در میان همین جامعه و همین انسانهاست اما به قدرت خدا هرگاه اراده کند از برابر دیدگان آنان غایب مى گردد و دیدگان مردم ـ با اینکه آن حضرت موجود و حاضر است ـ او را نمى بینند; همانگونه که موجودات دیگرى چون فرشتگان، ارواح و . . . را ـ با اینکه به نص قرآن شریف همه در میان جامعه ها هستند و در این جهان موجودند، اما نمى بینند.
۳ ـ سومین معناى غیبت این است که آن حضرت در میان مردم و جامعه زندگى مى کنند و حتى بنا بر روایاتى افراد جامعه آن حضرت را رؤیت مى نمایند در حالى که وى را نمى شناسند.
آنچه بدیهى ست و بنا بر احادیث ضرورى مى باشد اینکه معناى نخست به طور کلى و عمومى قابل پذیرش نیست. چه آنکه او ولى خدا و هادى و راهنماى حق خواهان است در نتیجه مى بایست به هنگام بروز ضرورتها و مصلحتها در جامعه مؤثر باشد، زیرا او براى انسان و هدایت او مأموریت یافته است. لذاست که آنچه از احادیث ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ استفاده مى شود. آمیزه اى از معناى دوم و سوم است. هم هست ـ براى مشتاقان سالک ـ و هم نیست، ـ در نظر ظالمان و بد خواهان ـ در این باره به سه آیه از قرآن کریم و سخنان ذیل آن اشاره مى کنیم.
۱ـ خداوند در قرآن مى فرماید: (وجعلنا من بین أیدیهم سدّاً ومن خلفهم سدّاً فأغشیناهم فهم لا یبصرون )(۱).
وما در برابر آنان دیوارى کشیدیم و در پشت سرشان (نیز) دیوارى و بر دیدگانشان نیز پرده اى افکندیم تا نتوانند بنگرند و ببینند.
در مورد این آیه مفسّرین از «عبداللّه بن مسعود» روایت کرده اند که: حق ستیزان قریش بر درب خانه پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ گرد آمدند تا با او درگیر شوند، آن حضرت با نام خدا از خانه خارج گردید و مشتى خاک بر سر و روى آنان پاشید و آنان با اینکه حاضر بودند آن حضرت را ندیدند.
و نیز از «ابن عباس» آورده اند که: قریش درب خانه پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ اجتماع نمودند و گفتند: «اگر محمّد بخواهد داخل خانه شود، همگى بصورت یکپارچه بر ضد او بپا خواهیم خواست».
امّا پیامبر گرامى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ وارد شد و خدا در برابر دیدگان و پشت سر آنان دیوارى قرار داد که آنان پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را ندیدند. پیامبر نماز خواند و به خانه بازگشت و مشتى خاک بر سر و روى آنان پاشید و آنان آن وجود گرانمایه را ندیدند. هنگامى که پیامبر از آنجا گذشت، قریش خاک و گرد و غبار را که در هوا پراکنده بود دیدند و گفتند: «این همان سحر و جادوى «ابن ابى کبشه»(۲) یعنى محمّد ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ است»(۳).
طبرى، در تفسیر آیه ى مبارکه روایتى آورده است که: ابو جهل گفت: «اگر محمّد را ببینم، چنین و چنان مى کنم». که این آیه شریفه نازل گردید:
(إنّا جعلنا فی أعناقهم أغلالاً فهی إلى الاذقان فهم مقمحون وجعلنا من بین أیدیهم سدّاً ومن خلفهم سدّا )(۴).
ما در گردنهاى آنان غلهایى قرار دادیم، از این رو، سرهایشان بسوى بالاست و نمى توانند پایین بیاورند. و ما در برابر آنان، دیوارى کشیدیم و در پشت سرشان (نیز) دیوارى و بر دیدگانشان نیز پرده اى افکندیم تا نتوانند بنگرند و ببینند.
عکرمه که این روایت را آورده است مى گوید: پس از فرود آمدن این آیه ى شریفه قریش به ابو جهل مى گفتند: «این محمّد است». امّا او، آن وجود گرانمایه را نمى دید و مرتب مى گفت: «کو؟ کجا ؟ . . . محمّد کجاست؟»(۵)
۲ ـ خداوند مى فرماید: (وإذا قرأت القرآن جعلنا بینک وبین الذین لا یؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً )(۶).
(اى پیامبر!) هنگامى که تو قرآن تلاوت نمایى، ما میان تو و آنانى که به قیامت ایمان ندارند، پرده اى ستبر قرار مى دهیم.
در تفسیر این آیه ى مبارکه آمده است که منظور از: (الّذین لا یؤمنون بالآخره ) عبارتند از: «ابو سفیان»، «نضر بن حرث»، «ابو جهل»، و «امّ جمیل» همسر ابو جهل که نسبت به پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ شرارت بیشترى مى کردند و خداوند پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را به هنگام تلاوت قرآن از برابر دیدگان آنان پوشیده مى داشت، آنان به سراغ حضرت مى آمدند و از کنارش مى گذشتند امّا او را نمى دیدند.
نکته اى که در اینجا جلب نظر مى کند و انسان را به شگفتى وا مى دارد این است که قرآن مى فرماید: (حجاباً مستوراً ) پرده اى نهان و ناپیدا.
آرى! ممکن است انسان در پس پرده اى باشد و دیگران با وجود دیدن آن پرده ى او را نبینند، اما قرآن بر این نکته رهنمون است که خداوند پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را در پس پرده اى مصون و محفوظ نگاه مى داشت که دشمنان شرارت پیشه نه پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ را مى دیدند و نه آن پرده را، گویى هر دو از نظر آنان پوشیده بود.
نکته ى دیگرى که نباید مورد غفلت قرار گیرد این است که واژه (وجعلنا ) در آیه نشانگر قدرت بى کران خداست و بیانگر این واقعیت که «ما» در برابرشان دیوارى قرار دادیم . . .
و یا اینکه «ما» میان تو اى پیامبر و کسانى که ایمان به قیامت ندارند، حجابى ناپیدا افکندیم . . . که به قدرت الاهى تأکید دارد.
۳ ـ هم چنین خداوند در داستان سامرى مى فرماید: (قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من أثر الرسول فنبذتها )(۷).
سامرى گفت: من چیزى دیدم که آنان نمى دیدند، مشتى از خاکى که نقش پاى آن فرستاده ى خدا بر آن بود برگرفتم و در آن پیکر افکندم . . . .
در این آیه ى شریفه، سخن از گفتگویى است که میان موسى ـ علیه السلام ـ با سامرى، آن گوساله سازِ منحرف، جریان یافته است که قرآن اینگونه از آن گزارش مى دهد:
(فأخرج لهم عجلاً جسداً له خُوار )(۸).
و سامرى براى بنى اسرائیل تندیس گوساله اى را ساخت که نعره ى گاوان را داشت .
موسى ـ علیه السلام ـ از او پرسید:
( فما خطبک یا سامرى * قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضه من أثر الرسول فنبذتها )(۹).
«و تو اى سامرى! این چه کارى بود که کردى؟»
او پاسخ مى دهد: «من چیزى دیدم که آنها نمى دیدند، من مشتى از خاکى که نقش پاى آن فرستاده خدا، بر آن بود برگرفتم و در آن پیکر بى روح افکندم . . . .
مفسرین در این مورد آورده اند: «سامرى، جبرئیل را در شکل انسانى دید که پیاده یا بر مرکبى از مرکبهاى بهشتى سوار است و پیام خدا و وحى او را بر موسى ـ علیه السلام ـ مى آورد; در این هنگام مشتى از خاک پاى او را برداشت و آن را بر آن پیکر بى روح افکند که بر اثر آن حیات در آن اسکلت بى جان پدید آمد».
به عبارت دیگر: منظور مفسرین این است که «سامرى» فرشته وحى را در حالى دید که هیچ کس از بنى اسرائیل که حاضر بودند، ندیدند و هدف ما از ترسیم این آیه ى مبارکه این است که در نگرش قرآنى ممکن است پدیده و موجودى چون فرشته ى وحى براى انبوه دیدگان مخفى و ناپیدا باشد و براى برخى در همان حال و هوا، آشکار و دیدنى.
فلسفه غیبت جارى با سنت خدا
آنچه از منابع حدیثى و تاریخى بدست مى آید آنکه خداوند در طول تاریخ بر سنتى استوار همیشه اصرار داشته است و در میان هر قوم و ملتى آن را به حرکت آورده و به گونه اى عینیت بخشیده است و آن پنهان سازى معلمان و مربیان راستین بشریت از دیده ها بوده است. از این قانون ژرف امت اسلام نیز استثنا نبوده و به غیبت آخرین امام خود گرفتار آمده است. در این باره به روایاتى اشاره کرده ایم:
محمد بن مسلم مى گوید: خدمت امام محمّد باقر ـ علیه السلام ـ رسیدم تا درباره ى قائم آل محمّد ـ علیهم السلام ـ از آن حضرت پرسشى کنم. پیش از آنکه من سؤال بنمایم فرمود: اى محمد بن مسلم: در قائم آل محمّد ـ علیهم السلام ـ پنج شباهت [سنت] از پیغمبران است: شباهت با یونس بن متى و یوسف بن یعقوب و موسى و عیسى و محمّد صلوات اللّه علیهم.
شباهتى که به یونس دارد غیبت اوست که بعد از پیرى بصورت جوانى نزد قومش بازگشت.
شباهت او به یوسف غیبت و پنهانى او حتى از نزدیکان و مردم و دیگر برادرانش و هم چنین رنجى که کار وى براى پدرش یعقوب پدید آورده بود; با اینکه مسافت بین او و پدرش و خویشاوندان نزدیک بود.
شباهتى که از موسى دارد ترس ممتد وى از مردم و غیبت طولانى و پنهان بودن ماجراى ولادتش، و پنهان گشتن پیروان او بواسطه ى آزار و خوارى که بعد از وى به نهایت رسید; تا آن هنگام که خداوند عزّ وجلّ فرمان ظهور او را صادر کرد و بر دشمنانش پیروز و مؤید داشت.
شباهت وى به عیسى اختلافى است که مردم درباره ى او دارند، زیرا جماعتى گفتند: او متولد نشده; و عده اى گفتند: او مرده است; و گروهى گفتند: او را کشتند و بدار زدند.
و اما شباهتى که به جدش محمّد مصطفى ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ دارد: قیام بشمشیر و کشتن دشمنان خدا و رسول و جباران و گردن کشان و پیروزى وى بوسیله ى شمشیر و ترسى که در دلها پدید مى آورد، از جمله علامات قیام او خروج سفیانى از جانب شام و شخص یمنى از یمن و صداى آسمانى در ماه مبارک رمضان و نداکننده اى است که او را بنام و نام پدرش صدا مى زند(۱۰).
عبداللّه بن سنان مى گوید: از حضرت صادق ـ علیه السلام ـ شنیدم، مى فرمود:
در قائم ـ علیه السلام ـ علامتى از موسى بن عمران وجود دارد. عرض کردم: آن علامت چیست؟ فرمود: پنهان بودن ولادت و غیبت او از قومش. پرسیدم: موسى چند مدت از خویشان و قوم خود غائب گردید؟ فرمود بیست و هشت سال!(۱۱)
شیخ صدوق از زید شحام روایت نموده که حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
صالح پیغمبر مدتى از نظر قومش غائب شد. وى در روز غیبت مردى کامل و داراى شکمى هموار و اندامى زیبا و محاسنى انبوه و گونه هاى کم گوشت، میانه بالا و متوسط القامه بود; ولى چون بسوى قوم بازگشت تغییر کرده بود و او را نشناختند در موقع بازگشت وى مردم سه دسته گشتند: یکدسته منکر وى شدند و دسته اى بشک افتادند، و دسته دیگر یقین داشتند که او همان صالح پیغمبر است . . . (۱۲).
پیامبر اکرم ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ فرمودند:
«کائنٌ فی أُمّتی ما کان فی بنی إسرائیل حذو النّعل بالنّعل والقذّه بالقذّه! وانّ الثانی عشر من ولدى یغیب حتّى لا یرى!»(۱۳).
«آنچه در میان بنى اسرائیل واقع شده در میان امّت من نیز مو به مو واقع خواهد شد. دوازدهمین [امام که اوست ]فرزند من، از دیده ها غایب مى گردد و دیده نمى شود».
آنچه که در میان بنى اسرائیل روى داده و موجب سرگردانى و حیرت آنها شده بود، غیبت نخستین سبط آنها «لاوى بن بَرخیا» بود که مدتى بس دراز غیبت کرد و سپس به سوى قوم خود بازگشت و دین خدا را بعد از مندرس شدن دیگر بار زنده ساخت. با پادشاه ستمگرى به نام «قرسیطا» جنگ کرده، بر او پیروز شد. به علاوه حوادثى در میان آنها روى داد که با حوادث امت اسلامى هم گونى فراوان داشت، که یکى از آنها انتظار ظهور حضرت مسیح ـ علیه السلام ـ است که از روز شنیدن نوید آن تا به امروز انتظار مى کشند.
حفظ جان امام (ارواحنا فداه )
هرگاه گروهى از شیعیان گرداگرد یکى از امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ گرد آمده، از خرمن علمش خوشه اى چیده اند; بر ستمگران زمان سخت آمده، آتش حسد و کینه شان شعلهور شده، با تمام نیرو براى خاموش کردن آن مشعل هدایت همت گماشته اند.
هنگامى که به روایات پیامبر و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ در مورد امام عصر ـ ارواحنا فداه ـ مى نگریم; به این نکته تصریح شده است که: حکمت غیبت طولانى آن وجود گرانمایه به فرمان خدا، صیانت از جان گرامى و حیات پر برکت او براى تحقّق یافتن نویدها و بشارتهاست.
چرا که ما مى دانیم دو رژیم سیاهکار عثمانى و عباسى و دیگر حکمرانان خودکامه اى که در طى قرون و اعصار در کشورهاى اسلامى بویژه خاورمیانه حکومت مى کردند، همواره تمامى تلاش و کوشش ارتجاعى خود را در راه از میان برداشتن آن مصلح بزرگ جهانى بکار گرفتند; بویژه پس از دریافت این حقیقت که او طبق آیات و روایات همان اصلاحگر پر شکوهى است که پایه هاى قدرت ظالمانه ى آنان را به لرزه در خواهد آورد و کاخ بیداد ایشان را منهدم مى سازد و آنان را از تسلط ظالمانه بر سرنوشت بندگان خدا و سرزمین آنان باز خواهد داشت.
پس از هجوم مأموران خلافت عباسى به خانه ى امام حسن عسکرى ـ علیه السلام ـ و جستجوى فرزند و جانشین آن امام، روشن گشت که خطرى جان امام آینده را تهدید مى کند; خطرى بس سهمگین. این هجوم و پیگیرى ـ در پیدا کردن مهدى ـ ارواحنا فداه ـ ، ایجاب مى کرد تا براى نگهدارىِ جان باقیمانده ى سلسله ى امامت و سلاله ى نبوّت، و مصلح بزرگ بشریت اقدامى بس جدى به عمل آید. در امر غیبت امام دوازدهم و علل آن مسائل بسیارى وجود دارد. یکى از علتهاى ظاهرى و ملموس آن همین چگونگى و پیشامد بود، که از سوى دشمنان طراحى شد، و امر عظیم «غیبت» را در پى داشت. در احوالى که یاد شد ضمن مقارناتى زمینه ى ناپدیدى امام از نظرها فراهم آمد. و دوازدهمین هادى، به فرمان الاهى و به قدرت و حکمت خدائى از نظرها پنهان گردید.
قدرشناسى
دیگر از راز و رمزهاى پیچیده ى نهان زیستى امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ بازشناسى ارزش و اهمیت حضور امام معصوم در عرصه هاى مختلف جامعه بشرى است. چو آنکه این نعمت نادیده انگاشته شد، حرمان از جانب حق عزّ وجلّ ناشکران را لازم آمد; زیرا:
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید
تا ارزش او بازشناسى شود و این نعمت عظیم طالب و خواهان واقعى یابد!
از این روست که بازگشت این نعمت ـ به هنگام ظهور ـ چون خورشیدى که از کرانه ى غروب خود سر بر آورد، مانند شده است(۱۴).
و این بدان معناست که ناپدید شدن این خورشید هدایت ریشه یافته از امور اجتماعى بسیارى است که یکى از مهم ترین آنها بى توجهى و قدرناشناسى از مقام ولایت و شخص ولى اللّه و امام معصوم زمان وکناره گیرى از دریاى بى کران دانش و حکمت و معارف او و سرتافتن از تربیت خداگونه وى و روى آورى به مظاهر پوچى و تباهى است; و بدین علت است که چنین گوهرى از کفها ربوده شده و تا هنگام خواهش صادقانه انسانها باز پس نمى گردد.
البته این تنها موردى نیست که بین خلق و خالق چنین داد و ستد مى شود; بلکه از دیرباز چنین بوده و در زندگانى بسیارى از پیام آوران و فرزانگان الاهى این نهان زیستى را با همین منظور مى توان مشاهده نمود. چنانچه در گفتار معصومان بدان اشاره رفته و حکمت غیبت امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ و انبیاى الاهى را همانند دانسته اند(۱۵).
حال نیز چنانچه درباره پیام آوران پروردگار مى یابیم که چون ملتها خواهان سامان یافتن واقعى جامعه خویش شدند و اصلاح حقیقى را از پروردگار طلب کردند و در آن اصرار و الحاح نمودند، آن گونه که ملت به ستوه آمده ى بنى اسرائیل کردند و راهبر راستین خویش را تمنى داشتند و از غفلت و حق فراموشى و قدرناسپاسى روى تافتند (چه آنکه موسى روزگارى در میان آنان بود، لیک بناچار بدرود آن دیار گفت و تا سالها در مدین اقامت گزید) پس آنگاه نعمت رهبرى الاهى آنان را در بر گرفت و به سعادت نایل آمدند و خرمى دنیا را با شادکامى عقبى در هم آمیختند.
بنابر آنچه پیش تر گفتیم نعمت حضور امام زمان ـ ارواحنا فداه ـ از همان کرانه که غروب نموده طلوع خواهد کرد; و آن افق بازشناسى مقام و ارزش امام و احساس نیاز جدى به وى در تمام عرصه هاى مادى و معنوى است. در تأیید این سخن به خط سیر غیبت و ظهور آن امام معصوم مى نگریم که چگونه حضور عینى ولایت به هنگام زندگانى ائمه هدى ـ علیهم السلام ـ تا امام هادى و عسکرى ـ علیهما السلام ـ به غیبت امام مهدى ـ ارواحنا فداه ـ انجامید; لیکن نه غیبت تمام عیار بلکه امام دستورات خود را توسط افرادى ویژه اعمال نموده و مردم نیز چالش هاى زندگى و روحى و جسمى خود را با رهبر خویش به همین ترتیب در میان مى گذارند; تا آنکه این مقدار محرومیت جامعه را هشیار نساخت و این هشدار باش آنان را به اقدامى جدى وا نداشت و بى توجهى و قدرناشناسى عمومى ادامه یافت و بلکه شتابى بیشتر گرفت و سپس غیبت کبرا آغاز گردید و ارتباط با محور انسانیت به سختى گرایید و جز مؤمنان عاشق و پاکباخته محضرش را نیافتند و جوّ فراگیر رو به انحطاط و دورى از امام خود نهاد و کار بدانجا رسید که:
یکى گفت: مرده است!
دیگر گفت: کشته شده!
آن دیگر گفت: در کجا مسکن دارد؟!!
و به یکبار نام و یاد او را از خاطرها زدودند و غیبت نیز به منتهى الیه انحطاط خویش رسید.
با توجه به آنچه گفتیم، آیا جامعه اى این چنین ناسپاس و غافل تربیتى را در سایه پنهان سازى امام معصوم و رهبر الاهى و مربى دلسوز نمى طلبد تا سرانجام جاى خالى او را در عرصه هاى گوناگون زندگى خویش بیابد و رفته رفته یادش را زنده دارد و نامش را گرامى شمارد و شوق وصال در سرش افتد و روى نیاز به سویش آرد و دست تمنى به دامنش درآویزد و در طلبش افتد و حضور او را در زندگى فردى خود بیابد و ظهورش را لحظه شمارد.
آرى! این همان حرکت به سوى ظهور اوست. امید که چنین باشیم!
پی نوشت :
۱. سوره ى یس، آیه ى ۹.
۲. «ابن ابى کبشه» مردى از «خزاعه» بود که در مورد بت پرستى با قریش مخالفت کرد و نپرستید و به همین جهت هنگامى که پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ مردم را به توحید فرا خواند و بتها را مردود اعلان کرد، آن حضرت را به مرد یاد شده که از اجداد مادرى پیامبر ـ صلّى اللّه علیه وآله وسلّم ـ نیز بود، تشبیه کردند.
۳. مجمع البیان، ج ۸، ص ۴۱۶، ذیل آیه.
۴. سوره ى یس، آیه ى ۸ و ۹; جامع البیان فى تفسیر القرآن، ج ۲۲، ص ۹۹.
۵. مجمع البیان، ج ۶، ص ۴۱۸.
۶. سوره ى اسراء، آیه ى ۴۵.
۷. سوره ى طه، آیه ى ۹۶.
۸. سوره ى طه، آیه ى ۸۸.
۹. سوره ى طه، آیه ى ۹۵ و ۹۶.
۱۰. کمال الدین: ۳۲۷; بحارالانوار: ۵۱ / ۲۱۷.
۱۱. کمال الدین: ۱۵۲; بحارالانوار: ۵۱ / ۲۱۶.
۱۲. کمال الدین: ۱۳۶، بحارالانوار، ۵۱ / ۲۱۵.
۱۳. کفایه الاثر: ۱۵.
۱۴. کمال الدین، ۱ / ۷۷.
۱۵. بحارالانوار، ۵۲ / ۹۱.