نویسنده:حسن رهبری
چکیده: «تدبر» اصلاح ویژهاى است که کلام وحیانى، آن را تنها براى غور و ژرفاندیشى در کل قرآن برگزیده است، و کاربردى جز در قرآنشناسى ندارد.
در محافل و منابع قرآنى و در حلقههاى تفسیر، کلام و اخلاق، تا به حال از واژه تدبر و از ریشه و مشتقات و مفهوم آن، سخن بسیار رفته است. اما چه بسا که در مفهومشناسى آن، در تعابیر مترادف گونهاى همچون، تفکر، تعقل، تفقّه، تذکر، آینده نگرى و نیوشیدن کلام حق باجان و دل متوقف ماندهاند.
این که جایگاه هر یک از تعابیر و واژهها در چیدمان سخن وحى چگونه بوده؟ در سامانه وجودى انسان با کدام یک از حواس شناخته شده در ارتباطند؟ چه ارتباط معنادارى میان آنها وجود دارد؟ هر کدام چه نقشى را در روح و روان انسان ایفا مىنمایند؟ هر کدام چه نقشى را در روح و روان انسانى ایفا مىنمایند؟ تدبر با واژههاى مشابه خود چه وجوه اشتراک و افتراقى دارند؟ پرسشهایى هستند که تا کنون چندان مورد توجه قرار نگرفته است.
مقاله حاضر، این پرسشها را با استناد به دلایل قرآنى و گاه روایى، پاسخ گفته و در حد خود، نقاب از عروس معناى تدبر باز مىگشاید
در سخن وحى و در سفارش پیشوایان اسلام، همواره «تدبّر در قرآن» مورد تأکید بوده است:
1) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوبٍ اَقْفالُها» (محمد/ 24)
«آیا در قرآن تدبّر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفلهاست؟»
2) «کتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَیْکَ مُبارکٌ لِیَدَّبَّروُا آیاتِهِ و لِیَتَذَکَّروُ اُولُوالاَلبابَِ.» (ص/ 29)
«این کتاب پربرکتى است که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن تدبّر کنند و خردمندان متذکّر شوند.»
3) «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرآن وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً.» (نساء/ 82)
«آیا درباره قرآن تدبّر نمىکنند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند.»
معناى تدبّر در قرآن
مفسّران و نویسندگان علوم قرآنى، در معنا و مفهوم تدبّر در قرآن، زیاد و زیبا نوشتهاند؛ امّا از وادى تعریف لغوى چندان پافراتر ننهادهاند. نمونههایى از تعاریف آنان چنین است:
راغب اصفهانى، که از ناموران واژهشناسى قرآن است. در کتاب «مفردات الفاظ قرآن» آنجا که به ریشه و مشتقات واژه «دبر»1 مىپردازد، به رغم اینکه لغت تدبّر سه بار در قرآن آمده است، هیچ اشارهاى بدان نکرده و هیچ معنایى براى آن نمىآورد.
فقیه دامغانى مىنویسد: «التدبّر: التفکّر»2 «تدبر یعنى تفکّر در قرآن.»
مجمع البیان: «افلا یتدبّرون القرآن» بأن یتفکروا فیه و یعتبروا به و قیل: افلا یتدبّرون القرآن فیقضوا ما علیهم من الحق»3
«چرا در قرآن تدبّر نمىکند» تا در نتیجه در آن تفکّر کنند و عبرت بگیرند؛ و گفته شده که معناى آیه این است که چرا در قرآن تدبّر نمىکنند تا حقّى که به گردن دارند ادا کنند.»
تفسیر ابى السّعود: «افلا یتدبّرون القرآن» اى اَلا یلاحظونَه و لا یتصفحونَه و ما فیه من المواعظ و الزّواجِر حتّى لایقعوا فیما وقعوا فیه من الموبقات.»4
«افلا یتدبّرون القرآن» یعنى: چرا به قرآن توجه نمىکنند و در آن و در مواعظ و منهیّات آن به دقت نمىنگرند تا در آنچه مایه گناه و هلاکت است گرفتار نشوند.»
تفسیر روح البیان: «التدبّر، النظر فى دبر الامور و عواقبها. اَلا یلاحظون القرآن، فلا یتصفحونه و ما فیه من المواعظ و الزواجر حتى لایقعوا فى المعاصى الموبقه»5
«تدبر یعنى آیندهنگرى در کارها…» و در ادامه همان توضیح ابى السعود را مىآورد که در بالا ترجمه شد.
المیزان: «تدبّر یعنى گرفتن چیزى بعد از چیز دیگرى است و در مورد آیات قرآن به معناى تأمّل در آیه پس از آیه دیگر و یا تأمّل بعد از تأمّل است.»6
تفسیر نمونه: «تدبّر» از ماده «دبر» (بر وزن أبر( به معنى بررسى نتایج و عواقب چیزى است؛ به عکس تفکّر که بیشتر به بررسى علل و اسباب چیزى گفته مىشود.»7
جلال الدین سیوطى: «تدبّر و اندیشیدن در معناى قرآن هنگام قرائت سنّت است؛ زیرا که همان مقصود اعظم و مطلوب اهمّ است؛ و به وسیله آن سینهها فراخ گشته و دلها نورانى مىشود. خداوند متعال مىفرماید: «کتاب انزلناهُ اِلَیْکَ مبارکٌ لِیَدَّبَّروا آیاته»؛ و نیز فرموده: «اَفلا یَتَدَبِّرون القرآن»؛ و چگونگى آن بدین گونه است که دلش را با اندیشیدن در معناى آنچه تلفّظ مىکند مشغول دارد؛ و معناى هر آیه را بشناسد؛ و در اوامر و نواهى تأمّل کند؛ و باور آنها را به خاطر بسپارد؛ که اگر در گذشته در آن تقصیر کرده عذرخواهى و استغفار نماید؛ و اگر به آیه رحمتى رسید، خرسند شده و آن را از درگاه الهى درخواست کند؛ و چون به آیه عذاب بگذرد، ترسناک گشته و به خداوند، پناه برد؛ و هر گاه آیهاى متضمّن تنزیه پروردگار باشد، او هم تنزیه و تعظیم کند؛ و وقتى به آیه دعایى برسد تضرّع و طلب نماید.»8
چنانکه مشاهده مىشود، در میان تعاریفى که براى «تدبّر» نوشتهاند، تعریف سیوطى جامعترین تعریفى است که در یک خلاصهنگارى مىتوان آن را آورد. تعریف سیوطى را شاید بتوان خلاصهتر از این هم بیان کرد؛ امّا هر چه هم خلاصه کنیم، در قالب هیچ کدام از واژههاى چهارگانه تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه به مفهوم واقعى آن نمىتوان دست یافت.
تدبّر، واژه بسیار وسیعترى از آن واژگان چهارگانه است که در قرآن آمده است. تدبّر، ضمن اینکه با عناصر تفکّر، تعقّل، تذکّر و تفقّه آمیخته است، در درجات و مراتب بالاترى از آنها قرار دارد. تدبّر، نفوذ آگاهانه کلام وى در قلبها وجریان آن در شریانهاى وجود انسانهاى مؤمن و پرهیزگار براى ایجاد تحوّل و خدایى شدن است. به قول اقبال لاهورى:
نقش قرآن چون در این عالم نشست
نقشهاى پاپ و کاهن را شکست
فاش گویم آنچه در دل مضمر است
این کتابى نیست چیز دیگر است
چون که در جان رفت جان دیگر شود
جان چو دیگر شد جهان دیگر شود
اکنون براى بازشناسى مفاهیم چهارگانه شناخت قرآن: «تفکّر، تعقل، تذکّر و تفقّه» و وجه افتراق آنها با مفهوم تدبّر، نیاز به توضیحاتى است که باید بدان پرداخت؛ اما پیش از آن براى تبیین موضوع، در آغاز مرورى بر منابع شناخت قرآن ضرورى مىنماید.
ابزار و منابع شناخت
حسّ، عقل و قلب، اساسىترین ابزار شناخت در انسان مىباشند. برخى از دانشمندان، طبیعت و تاریخ را هم با هویّت استقلالى نگریسته و آن دو را نیز جزء ابزار شناخت مطرح کردهاند. حال به توضیح مختصرى درباره هر یک از آنها مىپردازیم:
1) حسّ
انسان داراى حسهاى متعددى است. دانشمندان تا کنون به ده نوع از آن پى بردهاند که عبارتند از:
بینایى، شنوایى، چشایى، بویایى، بساوایى (= لامسه)، سردى و گرمى، تعادل و جهتیابى، وضعى و عضلانى (= حس جنبش)، المى (= رنج جسمانى)، و داخلى و درونى.
«اگر انسان فاقد حس باشد و اگر فرض کنیم فاقد همه حواس باشد، فاقد همه شناختها خواهد بود… اگر انسان کور مادرزاد به دنیا بیاید، امکان ندارد که از یکى از رنگها یا از یکى از شکلها و فاصلهها تصوّرى داشته باشد. با هر لفظى، با هر لغتى بخواهید به او رنگ را بشناسانید، یا یک چیزى که داراى یک رنگ است بخواهید رنگش را براى او بیان کنید ]براى او قابل درک نخواهد بود9]
قرآن در یکى از آیاتش، دیدگاه خود را در مورد ابزار شناخت چنین مطرح مىفرماید:
«وَ اللَّهُ اَخرَجَکُمْ مِن بُطوُنِ اُمَّهاتِکُم لاتَعلَمونَ شیئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الاَبصارَ وَ الأفئدَهَ…» (نحل/ 78)
«شما را از شکم مادرانتان بیرون آورده، در حالى که هیچ چیز نمىدانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.»
قرآن مجید در این آیه شریفه، سه عنصر اساسى و مهم شناخت را که هیچ شناختى جز از مسیر آنها ممکن نیست، یادآور شده، و بقیه ابزار را که به عنوان عناصرى محرک و فعال کننده آن ابزارهاى اصلى مىباشد، به تناسب موضوع، در دیگر آیات مطرح فرموده است.
چه بسا که انسان تصاویرى را نگاه مىکند و صداهایى را مىشنود، و نسبت به آنها – ناخود آگاه – عکسالعمل هم نشان مىدهد؛ امّا چون دل به آن نداده – یعنى با چشم دل ندیده و با گوش دل نشنیده – هیچ نقشى از آن صحنه و هیچ ذهنیّتى از آن صدا را در خود نخواهد داشت.
از این رو، هر کارى که از انسان صادر مىشود، آن گاه آگاهانه خواهد بود که قلب هم در آن کار، دخالت و حضور داشته باشد؛ و گرنه آن مىشود که سعدى گفته است:
«هرگز وجود حاضر و غایب شنیدهاى
من در میان جمع و دلم جاى دیگر است».10
2) عقل
«حسّ، شرط لازم شناخت است؛ امّا شرط کافى نیست. علاوه بر حواس، انسان به یک امر و یا امور دیگرى نیاز دارد. انسان براى شناختن، به نوعى تجزیه و تحلیل و گاهى به انواع تجزیه و تحلیل نیاز دارد.
تجزیه و تحلیل کار عقل است. تجزیه و تحلیلهاى عقلى، ]همان[ دستهبندى کردن اشیاء است؛ و اشیاء را در مقولههاى مختلف دستهبندى کردن.»11«آن قوهاى که «تجرید»12 مىکند، آن قوّهاى که تعمیم مىدهد، آن قوّهاى که تجزیه و ترکیب مىکند، آن قوهاى که حتى کلیّات را ترکیب مىکند، تجزیه مىکند، ما این را قوّه عاقله مىگوییم.»13
«تا وقتى که ما سر و کارمان به حسّ محض باشد و پاى عمل در کار نباشد، اسمش استقراء است… وقتى که پاى عمل در میان بیاید، پاى عقل هم در کار مىآید، این اسمش آزمون است؛ آزمایش است.»14
«استقراء، اعتبار ظنى و گمانى دارد؛ ولى تجربه اعتبار یقینى و برهانى دارد.»15
«عقل، با تجزیه، ترکیب، تجرید، انتزاع،تعمیم و تعمیق مفاهیم حسى، شناختهاى جدیدى مىسازد، که این شناختها میوههاى عقل و غذاى زندگى علمى و فلسفى انسان است.»16
3) قلب
سومین منبع شناخت در وجود انسان قلب است…؛ واژه قلب که در فارسى به «دل» ترجمه مىشود، سه معنا دارد:
1) تلمبه خانه خون
2) عقل یا مرکز فکر و اندیشه
3) مرکز شناختها و آگاهىهایى که نه حسّى است و نه عقلى که از عمق وجود انسان، به طور ناخودآگاه مىجوشد.17
نکته بسیار دقیق و مهم در مورد معناى سوم قلب این است که با مراجعه به احادیث اسلامى مشخص مىشود که قلب، به معناى روح، مصدر و منبع اصلى همه شعورها و شناختها و آگاهىها و احساسات انسان است؛ و منابع سه گانه شناخت دریچههایى است که روح از طریق آنها با جهان هستى ارتباط برقرار مىکند.18
قلب انسان، مانند جسم او، داراى حواسّى است که انسان با این حواس مىتواند حقایقى را ادراک کند که از طریق حواس ظاهر و از طریق عقل قابل درک نیست.19
پاسکال مىگوید:
«به وجود خدا دل گواهى مىدهد نه عقل؛ و ایمان از این راه به دست مىآید. دل دلایلى دارد که عقل به آن دسترسى ندارد.»20
قرآن مجید نیز جایگاه ایمان را قلب معرفى مىفرماید:
«قالتِ الأعرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤمِنوُا و لکنْ قولوا اَسْلَمنا و لَمَّا یَدْخُلِ الایمانُ فِى قُلوُبِکُمْ…» (حجرات/ 14)
«عربهاى بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو «شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگویید: اسلام آوردهایم. زیرا ایمان هنوز در قلبهاى شما وارد نشده است.»
4) طبیعت
«یکى از منابع ]شناخت[ طبیعت است. طبیعت یعنى عالَم جسمانى، عالَم زمان و مکان، عالَم حرکت، همین عالَمى که ما الآن در آن زیست مىکنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم.»21
«… اکثر صاحبنظران، طبیعت را یک منبع براى شناخت مىدانند.»22
«افلاطون، طبیعت را منبع شناخت نمىداند؛ چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است؛ و جزئى است؛ و او جزئى را حقیقت نمىداند.»23
شهید مطهرى در پاسخ به این سئوال که آیا: «اساساً قرآن، فقط و فقط، اقبال به طبیعت کرده است؟» چنین مىگوید:
«اینها یک افکارى است که قبل از قرآن، میان مردم رایج بوده است، و اهمیت قرآن به این است که خواسته است افکار و اندیشههاى بشر را از توجه به این درون گرایىها و این ذهنیّتگرایىها منحرف کرده و او را عینیّت گرا و طبیعتگرا بکند.
نه یک آیه، نه دو آیه، نه ده آیه، بلکه در دهها آیه، بشر را متوجه مطالعه عالم مىکند؛ متوجه مطالعه تاریخ مىکند؛ متوجه مطالعه نظامات اجتماعى مىکند؛ متوجه مطالعه خودش و نفس خودش و درون خود مىکند؛ ]امّا[ به عنوان یک شیى از اشیاء طبیعت؛ ولى نه به معناى روى گرداندن از هر چه معنویت است؛ از هر چه درونى است؛ از هر چه باطن است. قرآن به ظاهر توجه کرده است، بدون آنکه از باطن اعراض کرده باشد. این حرف که توجه قرآن فقط به فقط به ظاهر و محسوس و طبیعت است، بسیار غلط است.
… درون گرایى و برونگرایى اسلام، دوش به دوش هم هستند… اسلام، فعالیت بیرونى که از معنویت تهى باشد، باطل مىداند.»24
پس، سیر طبیعت، تنها براى شناخت طبیعت محض نیست؛ بلکه براى شناخت خداى طبیعت و براى رسیدن به خالق طبیعت و نفوذ ایمان او در قلب است:
«الّذین یَذْکروُن اللَّهَ قیاماً و قُعوُداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرونَ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانِکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانها که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده یاد مىکنند و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند؛ ]مىگویند[ بارالها! اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
همین طور در دیگر آیات هم ارتباط طبیعت با ماوراى طبیعت کاملاً محسوس است که بیان همه آنها در مجال این بحث نیست.
5) تاریخ
«قرآن، تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه مىدارد. ممکن است بگویى که خوب، طبیعت، تاریخ را هم شامل است. البته درست است که تاریخ هم به یک اعتبار، جزء طبیعت است؛ ولى تاریخ یعنى: جامعه انسانى در حال حرکت و در حال جریان. آیاتى که ما در قرآن داریم، مانند: «قل سیروا فى الارض» علناً به ما مىگوید: بروید و در زمین گردش کنید؛ چرا اینها در زمین گردش نمىکنند؟ البته منظورش فقط مطالعه نیست؛ بلکه مطالعه تاریخ نیز است. یعنى بروید آثار تاریخ را مطالعه کنید؛ و بعد ببینید که این زندگى و جامعه بشر چه تحولات تاریخى کرده است.»25
سیر اندیشه از تفکّر تا تدّبر
اکنون پس از آشنایى با منابع شناخت که در تعریف و تبیین مفاهیم پنجگانه قرآنى: تفکّر، تعقل، تذکّر، تفقّه و تدبّر از آنها بهره خواهیم برد، جا دارد که از ردهبندى مرتبه هر کدام از مفاهیم مذکور هم اطلاعاتى در دست داشته باشیم، البته نگارنده، ردهبندى صریحى از مفاهیم چهارگانه در منابع اسلامى ندیده است؛ اما از آنجا که چیدمان آیات الهى در قرآن بنا به دستور خداوند متعال و نظارت مستقیم پیامبر بزرگوار اسلامصلى الله علیه وآله صورت گرفته، و از مشیّت و اراده معنادارى تبعیت مىکند، از این رو در ردهبندى آن مفاهیم را با دلایلى که در زیر مىآوریم، به این ترتیب صحیح مىپنداریم: تفکّر، تعقّل، تفقّه، تدبّر و تذکّر؛ زیرا
1) در سوره نحل، به ترتیب چنین مىفرماید:
«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ مِنَ السَّماءَ ماءً لَکُم مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فیهِ تُسیمونَ. یَنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتونَ و النَّخلَ و الْاَعنابَ وَ مِنْ کُلَّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکِ لایَهٌ لِقَوْمِ یَتَفَکَّرونَ» (نحل/ 10-11)
«او کسى است که از آسمان، آبى فرستاد؛ که نوشیدن شما از آن است؛ و گیاهان و درختانى که حیوانات خود را در آن به چرا مىبرید نیز از آن است. با آن (آب) براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، و از همه میوهها مىرویاند؛ مسلماً در این، نشانه روشن براى اندیشمندان است.»
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ و النَّهارَ و الشَّمسَ و القَمَرَ و النُّجومُ مُسَخَّراتٌ بَأَمْرِهِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیاتِ لِقَومٍ یَعقِلونَ» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.»
«وَ مَا ذَرَأ لَکُمْ فِى الارْضِ مُخْتَلِفاً اَلوانُهُ اِنَّ فى ذلک لایَهً لقومٍ یَذَکَّروُنَ.» (نحل/ 14)
«مخلوقاتى را که در زمین به رنگهاى گوناگون آفریده نیز مسخّر ساخت؛ در این نشانه روشن است براى گروهى که متذکّر مىشوند.»
مشاهده مىکنید این آیات که به دنبال شناساندن خداوند متعال به گروههاى مختلف اجتماعى است، از مرحله بدیهیات عقلى آغاز و به مراحل پیچیدهتر بعدى پرداخته، و به ترتیب؛ تفکّر، تعقّل و تذکّر را متناسب با موضوع آیه، مطرح فرموده است. ما چنانچه در مطالب بعدى روشن خواهیم کرد، حوزه عمل دو عنصر تعقّل و تفکّر همانا در وجود انسان، عقل است. یعنى همه افرادى که داراى عقلند، مىتوانند با بکارگیرى ابزارهاى حسّى، آنها را فعّال نموده و در رفاه و آسایش زندگى خود مورد بهرهبردارى قرار دهند.
2) بر خلاف دو عنصر قبلى که جایگاه آنها محدود به حوزه عقل بود، سه عنصر «تفقّه»، «تدبّر» و «تذکّر» از جایگاه برتر قلبى برخوردارند؛ یعنى از حوزه عقل عبور کرده و در حوزه قلب آرام مىگیرند. جایگاه و خاستگاه اصلى آنها قلب بوده، و همواره با ایمان معنوى همراهند.
3) تفکّر و تعقّل در موضوعى، آن گاه که با صبغه ایمان مىآمیزند و به عنوان اعتقاد معنوى در قلب مىنشینند، عبارت «تفقّه» را بر خود بر مىگزیند؛ و آن گاه که این اعتقاد قلبى و معنوى خود را با تمام وجود در عمل با اعضا و جوارح انسانى نشان مىدهد، اصطلاحاً «تدبّر» گفته مىشود؛ که بالاترین مراتب شناخت به شمار مىرود؛ و امّا عنصرى که همه عناصر و مراحل شناخت بالا را آسیبشناسى نموده و به بازاندیشى در فکر و عمل، و پویایى دایمى فرا مىخواند، «تذکّر» مىگویند.
تفکّر
«تفکّر» از ریشه «فکر» است. فکر در فرهنگ فارسى به مفهوم اندیشه، و «تفکّر» به مفهوم «اندیشیدن» آمده است. در ادبیات عرب هم، «فکر» و «تفکّر» این گونه معنا شده است:
«اعمال العقل فى المعلوم للوصول إلى معرفه المجهول»26
«به کار بردن عقل در معلومات، براى رسیدن به شناخت مجهولات )که همان مفهوم اندیشیدن و بررسى را مىرساند.»
«الفکرُ ترتیبُ امورٍ معلومهٍ لِلتَّادّى إلى مجهولٍ»27
«فکر ]عبارت از[ مرتّب ساختن امور معلوم است براى منجر شدن به ]کشف [مجهول.»
تفکّر در قرآن
براى رسیدن به معناى تفکّر در قرآن، در آغاز بایسته است به آیاتى که در آن دستور به تفکّر آمده است، مرورى داشته باشیم:
1) اندیشه در آفرینش آسمانها و زمین
«الّذین یَذْکُرونَ اللَّه قِیاماً و قُعوداً و عَلى جنوبِهِمْ و یَتَفَکَّروُن فِى خَلقِ السماواتِ وَ الارضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عذابَ النّارِ.» (آل عمران/ 191)
«همانان که خدا را در حال ایستاده، نشسته و خوابیده، یاد مىکنند، و در اسرار آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند، ]مىگویند[: پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار.»
2) اندیشه در رویش گیاهان
«یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرعَ و الزَّیتُونَ و النَّخیلَ و الاَعنابَ و مِن کُلِّ الَّثمراتِ اِنَّ فِى ذلکَ لآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 11)
«با آن ]آب[ براى شما زراعت و زیتون و نخل و انگور، از همه میوهها مىرویاند؛ مسلّماً در این، نشانه روشنى براى اندیشمندان است.»
3) اندیشه در عجایب خلقت حیوانات
«وَ اَوْحى رَبُّکَ اِلَى النَّخْلِ اَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبالِ بیُوتاً و مِنَ الشَّجَرِ و مِمّا یَعْرِشونَ. ثُمَّ کُلِى مِن کُلِّ الَّثمراتِ فَاسْلُکِى سُبُلَ رَبِّکَ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطوُنِها شَرابٌ مُخْتَلفٌ اَلوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلناسِ اِنَّ فِى ذلِکَ لآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّروُنَ.» (نحل/ 68-69)
«و پروردگار تو به زنبور عسل، وحى کرد که از کوهها و درختان و داربستهایى که مىسازند، خانههایى برگزین. سپس از تمام ثمرات بخور و راههایى را که پروردگارت براى تو تعیین کرده است، براحتى بپیما. از درون شکم آنان، نوشیدنى با رنگهاى مختلف خارج مىشود که در آن، شفا براى مردم است. به یقین در این امر، نشانه روشنى است براى جمعیّتى که مىاندیشند.»
4) اندیشه در خود و دیگر آفریدهها و مسأله مرگ و پایان حیات آنها
«اَوَلَم یَتَفَکَّروُا فِى اَنْفُسِهِم ما خَلَقَ اللَّه السَّمواتِ وَ الارضَ وَ ما بَینَهُما اِلاّ بِالحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً…» (روم/ 8)
«آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو هست، جز به حق و براى زمان معیّن نیافریده است.»
5) اندیشه در ضروریات خلقت و روابط بین آنها
«وَ مِن آیاتِهِ اَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ اَزْواجاً لِتَسکُنوا اِلَیها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً اِنَّ فِى ذلکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرونَ» (روم/ 21)
«و از نشانههاى او این که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفریده، تا در کنار آنان آرامش یابید؛ و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد. در این نشانههایى است براى گروهى که تفکّر مىکنند.»
6) اندیشه در اخلاق و عملکرد گروههاى اجتماعى
7) «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلبِ اِنْ تَحمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ اَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذین کَذَّبوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّروُنَ.» (اعراف/ 176)
«… مثل او همچون سگ است که اگر به او حمله کنى، دهانش را باز، و زبانش را بیرون مىآورد؛ و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همین کار را مىکند؛ این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را بازگو کن، شاید بیندیشند.»
با توجه و دقّت عمیق در این آیات در مىیابیم که واژه «تفکّر» در قرآن در موارد زیر به کار مىرود.
1) اندیشه در محسوسات دیدارى (طبیعت و آفرینش قابل مشاهده) (تصوّر بدیهیّات)
«یتفَکَّرون فى خلق السموات و الارض» = خلقت زمین و آسمان
«ینبت لکم به الزّرع و الزیتون و…» = آبیارى درختان به وسیله باران و چشمهها
2) اندیشه در قوانین قابل مشاهده در طبیعت و فطرت انسان و حیوان (تصدیق بدیهیّات)
«ما خلقت هذا باطلا» = آفرینش هدفمند
«اجل مسمّى» = مرگ حتمى
«جعل بینکم مودّه و رحمه» = محبت خانوادگى و فطرت بشرى
«و اوحى ربّک الى النّحل…» = فطرت حیوانات
3) سیر از جزء به کل در مطالعه جهان هستى (رهیابى از بدیهیات به کشف حقایق نظرى)
«یتفکّرون فى خلق السّوات و الارض» = جزء
«ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار» = کلّ
بنابراین، ادراکى که از طریق تصور و تصدیق امور بدیهى (محسوسات، متواترات، تجربیّات، فطریّات، وجدانیات و اولیّات) حاصل شود و مجهولات نظرى را براى خود معلوم سازد. در دیدگاه قرآنى بر عهده قوه تفکّر مىباشد.
مرحله تفکّر که از آن در فلسفه به «عقل بالملکه» تعبیر مىشود، مرحلهاى است که انسان در دریافت و اثبات قضایاى آن به علوم، دلایل و براهین پیچیدهاى نیاز ندارد؛ و هر انسانى که داراى سلامت ذهن و حواس باشد، مىتواند از آن استفاده نموده و برخى از حقایق طبیعى را درک نماید.
تعقّل
«العقل ما یکون به التفکیر الاستدلال و ترکیب التصوّرات و التصدیقات، و ما یتمیّز الحسن من القبیح، و الخیر من الشرّ و الحقّ من الباطل.»28
«عقل، چیزى است که با آن، اندیشیدن، استدلال کردن و آمیزش تصوّرات و تصدیقات، روى مىدهد؛ و خوب و بد، خیر و شرّ، و حقّ و باطل از هم تشخیص داده مىشود.»
با مقدارى ژرفاندیشى در قرآن در مىیابیم که در چیدمان سخن وحى، واژه «تعقّل» در قالب عباراتى نشسته است که آن عبارات، همانندى کمترى را در چیدمان واژه با واژه تفکّر، داشته است.
واژه تعقل در قرآن با مفاهیم زیر دیده مىشود:
1- تعقّل درباره مسائل گفتارى – شنیدارى
«و قالُوا لَوْ کُناً نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِلُ ما کُنّا فِى اصحابِ السَّعیرِ.» (ملک/ 10)
(جهنمیّان) مىگویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم یا تعقّل مىکردیم، در میان دوزخیان نبودیم.»
«وَ لا تَکونوا کَالَّذینَ قالوُا سَمِعنا وَ هُمْ لا یَسْمَعونَ. اِنَّ الشَّرَ الدَّوابِّ عِندَ اللَّه الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لایَعْقِلوُنَ.» (انفال/ 21-22)
«همانند کسانى نباشید که مىگفتند: شنیدیم؛ ولى در حقیقت نمىشنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالى هستند که اندیشه (تعقّل) نمىکنند.»
«اَمْ تَحْسَبُ اَنَّ اَکْثَرَهُمْ یَسمَعونَ اَو یَعقِلوُنَ اِنْ هُم اِلاّ کَالْاَنعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبیلاً» (فرقان/ 44)
«آیا گمان مىبرى بیشتر آنان مىشنوند یا مىفهمند؟ آنان فقط همچون چهار پایایند، بلکه گمراهترند.
«… یَسمَعونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوُهُ…» (بقره/ 75)
«… سخنان خدا را مىشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف مىکردند.»
«وَ اِذا لقوا الَّذین آمَنوا قالوا آمَنّا وَ اذا خَلا بَعْضَهُمْ اِلى بعضٍ قالوُا اَتُحَدِّثوُنهم بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَیکُم لِیُحاجُّو کُم بِهِ عِنْدَ رَبَّکُمْ اَفَلا تَعقِلوُنَ» (بقره/ 76)
«و هنگامى که مؤمنان را ملاقات کنند، مىگویند: ایمان آوردهایم، ولى هنگامى که با یکدیگر خلوت مىکنند، مىگویند: چرا مطالبى را که خداوند براى شما بیان کرد، به مسلمانان بازگو مىکنید تا در پیشگاه خدا بر ضد شما به آن استدلال کنند؟! آیا نمىفهمید؟!»
2) تعقّل در حیطه مباحث مکتوب
«لَقَدْ اَنْزَلْنا اِلَیْکُم کتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ اَفَلا تَعْقِلوُنَ.» (انبیاء/ 10)
«ما بر شما کتابى نازل کردیم که وسیله تذکّر شما در آن است؛ آیا نمىفهمید؟!»
«انّا اَنْزَلناهُ قُرآناً عَرِبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلوُنَ.» (یوسف/ 2)
«ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم، شاید درک کنید.»
«وَ تِلکَ الاَمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الاّ العالِموُنَ.»(عنکبوت/ 43)
«اینها مثالهایى است که ما براى مردم مىزنیم، و جز دانایان آن را درک نمىکنند.»
3) تعقّل در قلمرو طبیعت و اسرار نهفته آن
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ وَ النُّجوُمُ مُسَخَّراتُ بِاَمْرِهِ اِنَّ فى ذلکَ الایاتٍ لِقَومٍ یَعقُلِونَ.» (نحل/ 12)
«او شب و روز و خورشید و ماه را مسخّر شما ساخت، و ستارگان نیز به فرمان او مسخّر شمایند؛ در این، نشانههایى است براى گروهى که عقل خود را به کار مىگیرند.»
«وَ ما اوُتیتُم مِن شَىءٍ فَمَتاعُ الحَیوهِ الدُّنیا وَ زینَتُها وَ ما عِندَاللَّهِ خَیرٌ وَ اَبقَى اَفَلا تَعقِلونَ.» (قصص/ 60)
«آنچه به شما داده شده، متاع زندگى دنیا و زینت آن است؛ و آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است، آیا اندیشه نمىکنید؟!»
4) تعقّل در زمینه مقولات اجتماعى
«… تَحْسَبَهُمَ جَمیعاً وَ قُلوُبُهُم شَتّى ذلِکَ بِاَنَّهُم قَومٌ لایَعقِلونَ.» (حشر/ 14)
«آنان را متّحد مىپندارى؛ در حالى که دلهایشان پراکنده است؛ این به خاطر آن است که آنان قومى هستند که تعقّل نمىکنند.»
5) تعقّل در روند تاریخ و سرنوشت ملّتها
«اَفَلَم یَسیروُا فِى الارْضِ فَیَنْظُروُا کَیفَ کانَ عاقِبهُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الآخِرَهِ خَیرٌ لِلّذینَ اتّقوا اَفَلا تَعقِلونَ.» (یوسف/ 109)
«آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانى که پیش از آنان بودند چه شد؟ و سراى آخرت براى پرهیزکاران بهتر است، آیا فکر نمىکنید؟»
«لَقَد کانَ فِى قِصَصِهِم عِبْرَهً لِاُولِى الاَلبابِ…» (یوسف/ 111)
«در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان عقل و اندیشه بود.»
با توجه به سیاق آیات و جایگاه واژه «تعقّل» در عبارات قرآن، در مىیابیم که تعقّل، در مفاهیم زیر کاربرد دارد:
1) در محسوسات گفتارى و شنیدارى
«… لو کنّا نسمع او نعقل»
«اِنَّ الشرّ الدوّابّ عند اللَّه الصمّ البکم الّذین لایعقلون»
2) در محسوسات نوشتارى
«لقد انزلنا الیکم کتاباً… افلا تعقلون»
3) در کشف قوانین و اسرار نهفته طبیعت
«و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر… ان فى ذلک لایات لقوم یعقلون»
بدیهى است که درک مطالب شنیدارى و نوشتارى و دریافت رابطه انسان با کل طبیعت، به معلومات و تجزیه و تحلیل زیادى نیاز دارد، که تنها از عهده دانشمندان بر مىآید: «و ما یعقِلُها اِلاّ العالِمونَ» و با مطالعه و کتاب و تحقیق و پژوهش در آنها میسّر است.
بنابراین، تعقّل در دیدگاه قرآنى یعنى: مراجعه به معلومات بدیهى پیشین و آمیختن با قضایاى نظرى و واقعیات جهان بالا و پایین، براى کشف مجهولات عمیق و پیچیدهتر، که از آن در فلسفه به «عقل بالفعل» تعبیر مىکنند.
پی نوشت ها
1- راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، تحقیق: ندیم مرعشلى، قم، دارالکتب العلمیه، 1392 ق، /166
2- فقیه دامغانى، الوجوه و النظائر فى القرآن، تحقیق: عبدالعزیز سیّد الاهل، بیروت، دارالعلم للملایین، 1970 م، /172.
3- طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البیان، تصحیح و تعلیق: سید هاشم رسولى محلاتى و سید فضلاللَّه یزدى طباطبایى، بیروت، 1480 ه 158/9.
4 – قاضى ابى السعود، تفسیر ابى السعود، تعلیق: عبداللطیف عبدالرحمن، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ه . ، 91/6.
5- حقى بروسوى، شیخ اسماعیل، تفسیر روح البیان، تعلیق و تصحیح: شیخ احمد عزّ و عنایه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1421 ق، 698/8.
6- طباطبایى، سیدمحمد حسین، المیزان، ترجمه: محمدجواد حجتى کرمانى، قم، دارالعلم، 1348 ش، 27/9.
7- مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، قم، مدرسه امام امیرالمؤمنین، 469/21 1364.
8- سیوطى، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فى علوم القرآن، ترجمه: سیدمهدى حائرى قزوینى، تهران، امیر کبیر، 345/1 1384.
9- مطهرى، مرتضى، شناخت، تهران، انتشارات شریعت، 31/ 1361.
10- شیخ سعدى، طیبیات.
11- شناخت، /32.
12- تجرید: یعنى دو امرى که در عالم عین، هرگز از یکدیگر جدا نمىشوند و امکان جدا شدن ندارند؛ ولى ذهن ما مىتواند دو امر را از یکدیگر جدا کند؛ یعنى تجرید و مجرّد کند.
13- شناخت، /34.
14- همان، /40.
15- همان.
16- محمدى رى شهرى، محمد، مبانى شناخت، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 272/1 1369.
17- همان، /208-207.
18- همان، /222.
19- همان، /229.
20- فروغى، محمدعلى، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، 18/24 1344.
21- شناخت، /50.
22- همان، /51.
23- همان، /50.
24- همان، /58.
25- شناخت، /62.
26- ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، المکتبه الاسلامیه، بىتا، 698/2.
27- محمد خوانسارى، منطق صورى، انتشارات آگاه، 16/ 1359.
28- المعجم الوسیط، 617/2.