پیروی هوای نفس با زلیخا چه کرد؟

پیروی هوای نفس با زلیخا چه کرد؟

هنگامی که حضرت یوسف (علیه السلام) به مقام سلطنت مصر رسید. چون در سالهای قحط عزیز مصر فوت شده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمهایش کور شد. به واسطه فقر و کوری بر سر راه می نشست و از مردم برای گذران خود سوال می کرد. به او پیشنهاد کردند خوب است از ملک بخواهی به تو عنایتی کند سالها خدمت او را می کردی شاید به سپاس خدمات و محبتهای گذشته به تو رحم نماید ولی باز او را از اینکار منع می نمودند که ممکن است به واسطه عشق ورزی و هوی پرستی ای که نسبت به او داشتی تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید.
زلیخا گفت: یوسفی را که من می شناسم اینقدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد. روزی بر سر راه او روی یک بلندی نشست. هر وقت حضرت یوسف خارج می شد جمعیت کثیری را رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند. زلیخا هنگامی که احساس کرد موکب یوسف نزدیک او رسید گفت سبحان من جعل الملوک عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم منزه است خدائی که پادشاهان را به واسطه نافرمانی بنده می کند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمانبرداری پادشاه می نماید. یوسف پرسید تو کیستی. جواب داد من همان کسی هستم که از جان، تو را خدمت می کردم و آنی از یادت غافل نمی شدم اکنون کیفر عمل خود را چشیدم و نتیجه هوی پرستی را دیدم. از مردم برای گذران روزانه خود سوال می کنم بعضی به من ترحم می کنند و برخی نمی کنند. اولین فرد مصر بودم بعد از عزیز اینک ذلیل ترین افرادم این است جزای گنه کاران.
یوسف گریه زیادی کرد پرسید آیا هنوز از عشق و علاقه ات نسبت به من چیزی در قلبت باقیمانده. گفت آری به خدای ابراهیم قسم یک مرتبه نگاه کردن به صورتت برای من بیش از تمام دنیا ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند. یوسف از او رد شد. به وسیله شخصی پیغام داد اگر شوهر داری از مال دنیا ترا بی نیاز می کنم و اگر نداری به ازدواج خود می آورم.
زلیخا گفت می دانم ملک مرا مسخره می نماید آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد اکنون که پیر و بینوا و کور شده ام مرا می گیرد. حضرت یوسف (علیه السلام) دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد. شبی که خواست عروسی کند به نماز ایستاد دو رکعت نماز خواند خدای را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانی و شادابی زلیخا را به او باز گرداند چشمهایش شفا یافت مانند همان زمانی که با او عشق می ورزید در آن شب.(3)


3) در جزء 12 بحارالانوار چاپ جدید ص 282 روایتی از حضرت صادق (علیه السلام) نقل می کند که یوسف پرسید زلیخا چه تو را به این عق واداشت. گفت زیبائی تو. یوسف گفت پس چه خواهی کرد اگر پیغمبر اکرم آخرالزمان را ببینی که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است نامش محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. زلیخا گفت راست می گوئی. پرسید تو که ندیده ای از کجا تصدیق می کنی. گفت همین که نامش را بردی محبتش در قلب من واقع شد. خداوند به یوسف وحی کرد زلیخا راست می گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتی که به پیغمبر ما محمد دارد (صلی الله علیه و آله و سلم) دوست می داریم. خداوند به یوسف امر کرد با زلیخا ازدواج کند.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید