نویسنده: محمد غفارنیا
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اواخر عمر سخت بیمار شدند، به گونهای که دراثر همان بیماری مرغ روحشان به رفیق اعلی پرکشید. یک روز حضرت فرمودند: عمویم عباس را بخوانید تا بیاید. وقتی عباس حاضر شد، پیامبر فرمود تا او را به مسجد ببرند. عباس و علی بن ابی طالب (علیه السلام) زیر بازوی حضرت را گرفته و ایشان را به مسجد بردند.
پیامبر نماز جماعت را نشسته با مردم ادا کردند، سپس فرمودند تا او را بر منبر بنشانند. از آنجا که حضرت در آن بیماری، ضعف بدن و بیحالی میخواستند سخنرانی و موعظه فرمایند، تمام اهل مدینه از مهاجران گرفته تا انصار و… جمع شدند، حتی دختران نیز برای شنیدن سخنان پیامبر از خانههای خود بیرون آمدند.
بعضی از مردم میگریستند، بعضی ناله میزدند و صیحه میکشیدند. پیامبر خدا نیز گاه صحبت میکرد، گاه ساکت میشد و استراحت میکرد. از جمله سخنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این بود که فرمود:
ای مهاجران و انصار، ای کسانی که در این روز و این ساعت از جن و انس در این جا حاضرید، حاضران شما این سخنان را به غایبان برسانند.
آگاه باشید و بدانید که من کتاب خدا را در میان شما میگذارم که حجت خداوند و حجت من و ولی و جانشین من است بر شما.
نیز در میان شما علم اکبر و دانش دین و نور و روشنای آیین، علی بن ابی طالب را به جا میگذارم.
حبل الله اوست آن جا که خدا میفرماید: (واعتصموا بحبل الله جمیعاً) همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و پراکنده نشوید. (1)
ای جماعت، این همان علی است. هر که او را دوست بدارد و ولی خود بداند، امروز و در آینده به راستی به آنچه با خدا عهد بسته است وفا کرده و هرکه او را شمن بدارد و عداوت او را در دل بنشاند، روز قیامت کور و کر محشور میشود و امروز و در آینده، در پیش خدا حجت و برهانی نخواهد داشت. (2)
پینوشتها:
1-آل عمران/103.
2-برهان: ج1. ص306. ح4.
منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول