مراحل تکامل از معرفت تا امامت

مراحل تکامل از معرفت تا امامت

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی

راه شناخت و جهان‌بینی ما تنها احساس و تجربه نیست. گرچه تجربه برای شناخت گوشه‌های جهان به نوبه‌ی خود سودمند و لازم است ولی کافی نیست وگرچه تجربه راهی برای شناخت ابعاد جهان است، ولی آغاز راه نیست، بین راه است. چون خود تجربه به عقل تکیه می‌کند. اگر استدلال عقلی نباشد تجربه بهایی ندارد. برهان عقلی است که به تجربه، بها می‌دهد و اگر آن برهان بعنوان پشتوانه‌ی تجربه نباشد، تجربه سودمند نخواهد بود، بلکه در حدیث استقراء است که علم‌آور نیست، لذا اساس شناخت، تعقل است نه تجربه، و تجربه فرع بر اندیشه عقلی است.
قرآن به عقل خیلی تکیه می‌کند. به استدلال عقلی نیز تکیه می‌کند، و تجربه را در پرتو برهان عقلی محترم می‌شمارد. قهراً آغاز شناخت جهان، اندیشه عقلی خواهد بود. وقتی اندیشه‌ی عقلی و تفکر عقلی صحیح بود، آنگاه قرآن راه‌هایی را نشان می‌دهد که با پیمودن آن راهها، انسان به هدف نهایی آفرینش نایل می‌شود.
یکی از موضوعات مهم قرآنی، مسئله‌ی تکامل انسان است در انسانیتش، چون انسان از نظر قرآن کریم موجودی است زوال ناپذیر، بلکه دائمی، است زیرا همواره عالمی را پشت سر می‌گذارد، و عالم دیگر را در پیش می‌گیرد و طی می‌کند و با رسیدن به پایان راه، ابدی خواهد بود.
برای پرورش انسان که از نظر قرآن موجودی است ابدی، ابزار ابدی لازم است. چیزی که هرگز از بین نرود و نابود نشود، و آن علم و معرفت و عمل صالح صحیح است، که ملکات نفسانی را در جان آدم زنده کند. ممکن است انسان به مرحله‌ای برسد که دیگر در آن مرحله عمل و کار و کوشش نباشد. «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلاَ حِسَابَ، وَغَداً حِسَابٌ وَلاَ عَمَلَ» (1).
ممکن است انسان عالمی را در پیش داشته باشد بنام قیامت، که با رسیدن به دالان ورودی آن عالم، تکلیف از او گرفته شود. نه تنها عمل نکند، بلکه مأمور به عمل نباشد، ولی فرآورده‌های علمی و عملی او در آن عالم زنده و ابدی است، یعنی آنچه از علوم صحیح در دنیا آموخت، برای او در آنجا حاضر و زنده است، و آنچه را در دنیا انجام داد به نام ایمان و عمل صالح، ملکات فاضله‌‌اش در آنجا زنده و موجود و دائمی است. قهراً انسان از نظر قرآن کریم یک بعد علمی زنده‌ی زوال‌ناپذیر دارد، و یک بعد زنده‌ی زوال‌ناپذیر عملی و فضایل نفسانی.
باز از نظر قرآن کریم، گرچه جناح علم و عمل، عقل نظری و عقل عملی در انسان در اوایل امر، و همچنین در بین راه جدا از همند، ولی در پایان امر، نظر و عمل یکی خواهد شد. عقل نظری و عقل عملی انسان کامل، یکی خواهد بود و آن عالی‌ترین مرحله انسانیت است که در آنجا معرفت عین قدرت است و قدرت عین معرفت.
در بین راه، دانستن، توانستن می‌آورد، ولی در پایان راه دانستن عین توانستن است، و توان عین آگاهی است. در آن مرحله بلند و بالا، قدرت جدا از معرفت، و معرفت، جدا از قدرت نیست. اما برای اینکه انسان به آن مرحله نهایی برسد که در حقیقت هدف آفرینش انسان رسیدن به آن مرحله و احیاناً بالاتر از آن مرحله است، قرآن راهش را نشان داد.
چون همانطور که در مباحث گذشته روشن شد قرآن نور و تبیان است. یعنی بیانگر همه حقایق و معارف است. وقتی قرآن ثابت کرد که آغاز حرکت، معرفت عقلی و اندیشه‌ی عقلی است نه تجربه و احساس، به دنبال این اصل و بر مبنای این اصل، مطالب دیگر را تنظیم می‌کند. می‌فرماید؛ برای اینکه انسان به آن مقام شامخ و هدف نهایی برسد باید این مراحل پنجگانه را عمیقاً یکی پس از دیگری طی کند.
اول: مرحله‌ی معرفت و اندیشه‌های اصیل عقلی است.
دوم: جریان هجرت، حرکت، تلاش، کوشش و پیگیری است.
سوم: سرعت در کار، شتاب در هجرت، تندی حرکت و مانند آن.
چهارم: سبقت از همراهان، جلوافتادن در فضایل، پیشگامی و پیشتازی در خیرات، پیشبرد اهداف بیش از دیگران و مانند آن.
پنجم: مسئله امامت و پیشواشدن و اسوه و قدوه دیگران شدن، راهنما و رهنمون‌شدن، راهبر و رهبر دیگران شدن.
این مراحل پنجگانه را قرآن بطور گسترده تبیین کرد؛ معرفت، هجرت، سرعت، سبقت، و امامت.
اما درباره‌ی معرفت فرمود: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ» (2).
به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود؛ علم به توحید پیدا کن؛ به وحدانیت خدا آگاه باش، و غیر از خدا، مدعیان الوهیت و ربوبیت دروغین را طرد کن. بدان که غیر از الله معبودی نیست. جریان اعتقاد بر محور علم و آگاهی و معرفت است. تقلید در توحید را علم نمی‌گویند. اگر مطلبی نیازی به حد وسط داشت و به استدلال محتاج بود، انسان بدون رسیدن به حد وسط و استدلال، هرگز نمی‌‌تواند به آن معنا یقین و علم پیدا کند در اینجا خدا خطاب کرد و فرمود؛ به توحید علم پیدا کن.
نه تنها بگو «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، بلکه بدان «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». گفتن، حرکت بین راه است نه آغاز. آغاز، معرفت و اندیشه است. اول؛ آگاهی، آنگاه کوشش. اول؛ دانستن، آنگاه به راه افتادن. اول؛ شناختن، سپس تلاش «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ».
قرآن معرفت را این‌چنین طرح می‌کند که توحید مرکب از دو بعد نیست، یکی نفی و دیگری اثبات. اینچنین نیست که ما اول بیابیم خدایان دروغین را نفی کنیم، بعداً «الله» را اثبات کنیم. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» دو قضیه و دو جمله‌ی نفی و اثبات نیست، که هر دو تلاش و کوشش بخواهد. این درست نیست که ما اول آلهه‌ی دروغین را نفی کنیم بعداً «الله» را اثبات کنیم، نه، بلکه این «الا» به معنی «غیر» است.
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» یعنی غیر از اللهی که فطرت، او را می‌پذیرد و به سمت او می‌کوشد و به سوی او در تلاش و حرکت است، خدایان دیگر، نه. بوسیله‌ی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» این معرفت فطری که الله را می‌پذیرد و به سمت الله در حرکت است تبیین می‌شود. غیر از اللهی که فطرت می‌پذیرد آلهه‌ی دیگر، نه. چون فطرت نیازمند است، بین نیازمند و بی نیاز، گرایش تکوینی برقرار است. اگر در جهان عطش هست آب باید باشد. اگر در عالم تشنگی هست آب یقیناً باید باشد. اگر در جهان نیازمند هست بی‌نیاز یقیناً باید باشد.
انسان که نیازمندیش را حضوراً می‌یابد، ذاتاً به بی‌نیاز می‌گراید که آن خداست. پس «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» به این معنا نیست که هیچ خدایی نیست مگر «الله» که ما بخواهیم این «الا» را به عنوان کلمه‌ی استثنا بدانیم و «الله» را از آلهه مستثنی کنیم، که اول عقد سلبی باشد و دوم عقد ایجابی، بلکه کلمه «الا» به معنی «غیر» است. یعنی غیر از اللهی که فطرت به سمت اوست، خدای دیگری نه. پس اول اثبات خدا است بعد نفی شرک. اول توحید و اعتقاد به الله است بعد نفی شرک و نفی طاغوت.
تا انسان پایگاه فکری اثباتی نداشته باشد نمی‌‌تواند ناشناس را طرد و نفی کند. نمی‌‌تواند دست رد، به سینه‌ی نامحرم شرک بزند مگر اینکه با محرم توحید آشنا باشد. آنگاه است که می‌تواند دست رد به سینه شرک و طاغوت بزند. وقتی انسان از معرفت شروع کرد، از آغاز مسیر کمالی شروع کرد و به تعبیر مولی‌الموحدین امیرالمؤمنین علی‌بن ابی طالب (سلام الله علیه)، اول دین را که معرفت خداست آغاز کرد «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ» (3) الله را شناخت آنگاه به سمت الله حرکت می‌کند.
اگر این فطرتش را آلوده و مشوب نکند این فطرت دست نخورده، به سمت کمال نامحدود در حرکت است. وقتی معرفت کامل شد، و انسان به نقص خود و مانند خود پی برد، به نیاز خویش و دیگران آگاه شد و دانست که مبدأ بی‌نیاز، او را آفرید و می‌پروراند، به سمت مبدأ بی نیاز حرکت می‌کند. وقتی معرفت تمام شد، به راه می‌افتد، حرکت شروع می‌شود، هجرت شروع می‌شود.
گرچه کلمه‌ی حرکت در قرآن کریم نیست، ولی محتوای حرکت و لوازم آن مانند «یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَحْرِ» و نیز مانند عنوان «هجرت» در آن آمده است. هجرت یعنی رها کردن و ترک کردن نقص، و آهنگ به سمت کمال و کامل. در حقیقت هجرت فقط آهنگ است نه رها کردن. چون انسان وقتی هجرت می‌کند، نقص را رها می‌کند و از قوه به فعلیت می‌آید، چیزی را از دست نمی‌‌دهد. اگر گفتند حرکت فراق است و وصال، این برای سهولت در تعلیم و تعلم است. حرکت فراق و وصال نیست. آنکه چیزی را از دست می‌دهد و چیزی را می‌گیرد حرکت نمی‌‌کند. اگر کمالی را از دست داد او حرکت نکرد. حرکت یکنواخت آهنگ است، قصد است، به سمت کمال رفتن است، از قوه به فعل آمدن است، از رجلس و پلیدی و نقص و رذائل اخلاقی دورشدن است، هجرت کردن است، از طبیعت پرکشیدن است، از جهان ماده جدا شدن است، از رذائل نفسانی که انسان را پای‌بند زمین می‌کند و انسان احساس ثقل و سنگینی می‌کند، رهائی پیدا کردن است و هجرت انسان را نجات می‌بخشد. آن برجستگی را می‌گویند نجو. آن تل و تپه‌ی برجسته را می‌گویند نجات.

انسان که با هجرت نجات پیدا می‌کند، برای آن است که از حضیض طبیعت بالا آمده. انسان وقتی از دامنه‌ی کوه طبیعت به آن نجوه و برجستگی و تل و تپه رسید نجات پیدا می‌کند، که این مقام، مقام تجرد است. تا در دره ماده است، دور از نجات است. تا در دشت پهن و گسترده دنیازدگی است، دور از نجات است. وقتی از دره به دشت و از دامنه‌ی وسیع دشت به سینه‌ی قله و به اوج قله و به این نجوه و برجستگی و بلندی رسید نجات پیدا می‌کند. آنگاه اهل مناجات هم می‌شود و با خدایش نجوی می‌کند، آنگاه خدا هم با او مناجات می‌کند.
بنابراین اگر انسان به راه افتاد، چیزی را از دست نمی‌دهد، بلکه همواره دست آورد تازه‌ای دارد، آنچه را که پشت سر می‌گذارد نقص است، و ترک نقص، کمال است. آنچه را یک مهاجر و متحرک از کف می‌دهد، نقصانات و قوه‌ها و دلبستگی‌های مادی و طبیعی است که از دست‌دادن آنها فضیلت و کمال است، زیرا آنها سلاسل و اغلال‌اند، زنجیرند، پای‌بندند، رهزنند و راهبندند.
وقتی هجرت از رذائل شروع شد و از رذائل حیوانی فراسوی رفت، می‌شود انسان راه‌بین و راهنورد. در اینجا می‌فهمد که بسیاری از کمالات را که او قبلاً مرحله نهایی می‌دانست حیوانات هم دارند. وقتی حرکت کرد و به راه افتاد، می‌بیند جهان در تلاش و حرکت است، آنچه را که او یافت دیگران هم دارند.
اگر تلاش و حرکت و کوشش کرد که وسایل رفاهی را فراهم کند، لباس‌های خوب تهیه کند، و غذاهای خوب تهیه کند، بارور بشود و رشد کند، می‌بیند این حد از هجرت و حرکت و کمال در گیاهان هم هست. می‌فهمد آن انسانی که تلاش و کوشش این است که غذاهای خوب تهیه کند و خوب غذا بخورد و خوب نمو کند، او در حد گیاهان است.
وقتی انسان در این مرحله توقف کرد، معلوم می‌شود معرفتش کامل نبود، و معنای «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» در جان او زنده نشد.
اگر تلاش و کوشش او این است که خوب بخورد، خوب بپوشد، و پوشاک خوب بپوشد، خوب بیاراید و خوب آرایش کند، این فرد در حد یک درخت خوبی است، در حد یک نبات رویا و زیبا و خوبی است. این حد، نه تنها حد انسانی نیست، بلکه حد حیوانی هم نیست. زیرا جهان گیاهان هم در این حد، هجرت و حرکت و کمال دارند.
اگر این مرحله گذشت و با اندیشه‌ها و ادراکاتش مسائلی را تجزیه و تحلیل کرد، و به این فکر افتاد که از حریمش حمایت کند، به این فکر افتاد که از زیردستان جانبداری کند، به این فکر افتاد که در امانت خیانت نکند، به این فکر افتاد که در امانتها لذت امین‌بودن و امانتداری را بچشد، و کمالاتی در این سطح فراهم کرد، این هم اوایل راه است. زیرا این در حیوانات تربیت‌شده هم هست. کسی که خیانت نمی‌‌کند حیوان خوبی است، هنوز به انسانیت نرسیده، کسی که از ضعیف و حوزه زیستش حمایت می‌کند او یک حیوان خوبی است و هنوز به انسانیت نرسیده.
به تعبیر بلند ابوعلی‌سینا که از حکمای متأله اسلامی است در (اشارات و تنبیهات) خود می‌فرماید؛ کلب معلم- بفتح لام- یعنی؛ سگ شکاری که تربیت شده است، اگر گرسنه هم بماند و نیازی به غذا داشته باشد، سینه‌خیز از این سنگلاخها می‌گذرد و آن حیوان صیدشده‌ی افتاده‌ی در دامنه کوه را جستجو و پیدا می‌کند و در کمال امانت، آن صید را پیش صاحبش که شکارچی است می‌آورد، در حالی که خسته و گرسنه است. چون تربیت شده در این امانت خیانت نمی‌‌کند و از انجام وظیفه لذت می‌برد.
اگر کسی خیانت نکرد، نباید بپندارد که انسان کامل است، و به مقام شامخ انسانیت رسیده است، زیرا اگر کسی در امانت خیانت کرد به تعبیر بلند قران کریم از حیوان پایین‌تر است، اینکه خدا عده‌ای از حیوانات را پایین‌تر می‌داند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ» (4) نه از آن نظر است که دشنامی است یا سرزنشی است، نه؛ بیان واقعیت نهاد و نهان و درون اینهاست که از حیوانات هم پایین‌ترند. می‌بینید وقتی مرغ، مادر شد، جوجه‌ای را از زیر پر درآورد، احساس مسئولیت می‌کند، از جوجه‌ها جانبداری می‌کند، از این فرزندان خردسال که در حوزه‌ی مدیریت او هستند حمایت می‌کند.
حمایت از زیردستان، جانبداری از زیردست که در حوزه‌ی مدیریت یک فرد انسانی بسر می‌برد، در حیوانات هم راه دارد. و اگر کسی از ضعیف حمایت نکند از حیوان هم گمراه‌تر و نازل‌تر است. اینها درجه کامل انسانیت نیست. انسان خیلی فوق اینهاست. اگر کسی فقط برای آب و خاکش تلاش و کوشش کند، هنوز به کمال انسانیت نرسیده، ولی اگر کسی برای اعتقادش، برای دینش، برای حفظ دستاوردهای دینی‌اش، برای صیانت ره‌آورد پیامبر اکرمش، برای برقراری سخنان معصومین (علیه السلام) که ائمه‌ی الهی‌اند و خلاصه برای الله و سعادت ابد تلاش و کوشش کرد، آنوقت می‌شود انسان.
لذا قرآن در بخش هجرت، حرکت، تلاش و کوشش، دستور می‌دهد که در امور خیر و فضائل، سرعت بگیرید. به این مقدار که دارید، راضی نباشید، بلکه بکوشید سریعتر حرکت کنید فرمود: «وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ» (5) شتابان به سمت مغرفت الله بروید، این راه را با سرعت طی کنید.
سرعت، صفت هجرت و حرکت است و کمال است. عجله صفت متحرک است و نقص است. آن کسی که معرفت پیدا نکرده شروع به حرکت می‌کند او شتابزده و عجول است، ولی آن کسی که معرفت پیدا کرده شروع به هجرت و حرکت می‌کند اگر بر حرکتش بیافزاید سرعت است و بجاست.
لذا فرمود: «وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ» در مسئله‌ی هجرت و حرکت بکوشید، هجرتتان را و حرکتتان را سریعتر کنید، پربارتر کنید. این بخش از قرآن دستور سرعت است.
وقتی مسئله سرعت و مسئله‌ی شتاب در حرکت، شکل گرفت خدا می‌فرماید؛ این سرعت، تکاثر مال نیست که زشت باشد، این ماده‌طلبی و دنیاخواهی نیست که افزون‌طلبی‌اش زشت باشد. در فضائل اخلاقی بکوشید که از دیگران گوی سبقت را بربایید، جلو بزنید «وَلِکُلٍّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلِّیهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَیْرَاتِ» (6).
مسابقه بدهید تا برنده بشوید «سابقوا»، سبقت بگیرید، جلو بیفتید، اگر دیگران در مسائل علمی کوشایند، شما بکوشید که داناتر و اعلم بشوید. اگر دیگران علومی را فراگرفتند، شما بکوشید که گذشته از علمی که خود دارید از علوم دیگران هم استفاده کنید. «أعلم الناس من جمع علم غیره الی علمه».
اگر دیگران عادلند بکوشید عادل‌تر شوید. اگر دیگران شجاعند بکوشید شجاعتر شوید. اگر دیگران باتقوایند بکوشید که باتقواتر شوید زیرا «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (7) بکوشید که از دیگران باتقواتر شوید سبقت بگیرید، این سبقت نموداری از کوثر است. اما افزون‌طلبی دنیاست که تکاثر است و مذموم. خدا از کوثر به خیر و عظمت یاد کرد و از تکاثر به زشتی. قرآن مجید افزون‌طلبی طبیعت و دنیا را مایه‌ی پای‌بندی و رهزنی می‌داند. فرمود: «أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ» (8). اما خیر کثیر داشتن و به خیر کثیر رسیدن را عطیه‌ی خاص می‌داند «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ» (9) کوثر خیر است، و تکاثر زشت است.
وقتی انسان در بخش چهارم سبقت گرفت، جلو زد، پیشتاز شد، پیشگام شد، قبل از دیگران و پیش از آنان به فضائل رسید، کم کم جریان سبقتش شکل می‌گیرد «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» (10) می‌شود، و مقامی پیدا می‌کند که دیگری یا دیگران ندارند.
در جریان فتح مکه، لسان قرآن کریم این است می‌فرماید؛ آنها که بعد از فتح و پیروزی اسلام و ظفرمندی انقلاب اسلامی، به انقلاب اسلامی پیوسته‌اند همانند کسانی که قبل از پیروزی، در راه پیشبرد اسلام تلاش می‌کردند، نیستند. آن کسی که جزء «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» است، آن کسی که در زمان ضعف انقلاب اسلامی، رهبر مسلمین حضرت خاتم انبیا (صلی الله علیه و آله وسلم) را یاری کرد، و دین خدا را مدد کرد تا انقلاب اسلامی در حجاز شکل گرفت و مکه را فتح کردند، یا سایر فتوحات به دستور و رهبری پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) نصیب اسلام و مسلمین شد، اینها سابقون هستند. افرادی که بعد به اینها پیوستند همانند اینها نیستند، زیرا هرگز لاحق مثل سابق نیست. او سرعت گرفت، و سبقت نصیبش شد و این کندی را پیشه گرفت، لحوق نصیبش شد. این کند بود و آن تند. او برنده بود و پیشگام، و در دین پیشتاز بود.
وقتی مرحله‌ی سبقت و جلوافتادن و «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» شکل گرفت، دیگران کنار می‌افتند، وقتی دیگران کنار افتادند در بین این سابقین آنکه اسبق از همه است، آنکه اعلم از همه است، آنکه اعدل از همه است، آنکه شجاع‌تر از همه است، آنکه مدیر و مدبرتر از همه است، در جمع، آنکه انسان کامل است، می‌شود امام.

مرحله‌ی پنجم مرحله امامت است. در بین بهره‌مندان از سبقت، مسئله‌ی امامت مطرح می‌شود. فرمود: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا» (11) امام افراد پارسا و پرهیزگار می‌شود. تقوا در برابر بیگانه، همان مبارزه است، و در برابر آشنا، همان مهربانی و رأفت است. حفظ از خلاف فرمان خدا و عذاب الهی در هر جا وظیفه‌ی خاص دارد. در بین مؤمنین رأفت و رحمت و در برابر کفار شدت. تقوای میدان جنگ، شدت است و تقوا در بین مسلمین رأفت. بنابراین در بین افراد پیشتاز، آنکه پیشگام‌تر از دیگران است امام می‌شود «وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا» (12) چرا آنها را پیشوایان قرار دادیم چون «لَمَّا صَبَرُوا»، یعنی کسی که صابر و بردبار بود هم در طاعت، هم بر مصیبت و هم از معصیت، می‌تواند به مرحله‌ی امامت برسد.
امام آن بزرگراه راه را می‌گویند. هر راهی انسان را به مقصد نمی‌‌رساند، و قرآن هر راهی را هم امام نمی‌داند. آن بزرگراه را که رسیدن به آن همان و آشنایی به هدف همان، قرآن به امام تعبیر می‌کند، که او خودش صراط خواهد بود «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا».
قرآن کریم درباره‌ی ائمه و پیشوایان دین می‌فرماید؛ ما از راه وحی، خیرات را به آنها نشان می‌دهیم. می‌فرماید: «وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاهِ» (13) ما انجام کارهای خیر را و زنده نگهداشتن و برپا داشتن نماز را، از راه وحی به آنها می‌رسانیم. این وحی تسدیدی و توفیقی است نه وحی حکم و تشریع. وحی حکم را رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دریافت می‌کند، ولی پیشوایان مردم و ائمه‌ی حق، از وحی تسدیدی و از وحی تأییدی برخوردارند.
آنگاه وقتی این انسان مهاجر که گوی سبقت را ربود، وارد قلمرو امامت شد، دیگر مرزی برای توقف او نیست، تا آنجا که ممکن است یک موجود عالم امکان به پیش برود، امام به آن مقام می‌رسد. تا آنجا که برای بشریت میسر است، انسان کامل به آن مرحله می‌رسد. بین آن مرحله و مرحله‌ی معبود، فاصله‌ی غیرمتناهی است، نه تنها فاصله است بلکه فاصله‌ی بین ممکن و واجب نامحدود است و جزء صقع الهی بشمار می‌رود. اگر هم به مرحله‌ای برسد که از خویشتن خویش بی‌خبر باشد، یعنی وجود داشته باشد ولی از هستی خود آگاه نباشد باز فاصله او از واجب نامحدود است.
در نتیجه؛ راههایی را که قرآن نشان می‌دهد در طول هم هستند. اول از آگاهی شروع می‌شود که در قرآن کریم بیش از سیصد آیه درباره‌ی معرفت، آگاهی، اندیشمندشدن، تفکر، تذکر و تعقل وجود دارد. مرحله‌ی اول؛ معرفت است که تجربه باید به آن تکیه کند. مرحله‌ی دوم؛ مرحله‌ی حرکت، هجرت، از نقص به سوی کمال، آهنگ‌کردن و از خودپرستی و هواپرستی دورشدن است، که این هم باز به معرفت نفس تکیه می‌کند. سوم؛ مرحله‌ی سرعت، شتاب در هجرت و حرکت، کندنشدن، سست‌نشدن «اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوکَ بِآیَاتِی وَلَا تَنِیَا فِی ذِکْرِی» (14) و سستی به خود راه ندادن است. چهارم؛ مرحله‌ی سبقت، پیشتازشدن، پیشگام‌شدن، از دیگران در فضائل انسانی جلوزدن است. پنجم؛ امامت، پیشواشدن، احساس مسئولیت کردن، راه نشان‌دادن، رهبری‌کردن، راهنماشدن است. انسان به سمت کمال می‌رود که دیگران را هم بکشاند و جذب کند. آن سرعتی که به سبقت نیانجامد بین راه است. آن سبقتی هم که به امامت ختم نشود بین راه است. آنکه احساس مسئولیت نکند و فقط به فکر نجات خویش باشد و گرفتاری دیگران را مدنظر نداشته باشد امام نیست. او در حقیقت به سمت مقصد حرکت نمی‌‌کند. او پیشگام شد که پیشوا بشود، پیشتاز شد که پیشوا بشود، معرفت پیدا کرد که امام بشود، هجرت کرد که امام بشود، سرعت گرفت که امام بشود، سبقت گرفت که امام بشود. بنابراین بالاترین مقام انسانیت مقام امامت است.
امامت اصیل را انبیای خدا و اولیای الهی یعنی ائمه‌ی اطهار- (علیهم الصلوه و علیهم السلام)- دارند بعد دیگران. هرکس به نوبه‌ی خود، به مقدار سعه‌ی وجودی خود، به مقدار معرفت و حرکت و هجرت و سرعت و سبقت خود که تابع معصومین (علیهم السلام) باشد، می‌تواند امام دیگران باشد.
امیدواریم خدای متعال این توفیق را به همه مرحمت کند که در این مراحل، برداشتی که از قرآن کریم داریم درست باشد، و درست معرفت پیدا کنیم و این معرفت را درست به عنوان حرکت و هجرت الی‌الله پیاده کنیم، هجرت را تسریع بخشیم و سرعت را به سبقت و سبقت را به امامت و پیشوایی را در پرتو پیشوایی ائمه‌ی اطهار- (علیهم الصلوه و علیهم السلام)- به مرحله‌ی نهایی‌اش که حد میسر امکان است برسانیم.
غفرالله لنا و لکم والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- نهج‌البلاغه فیض‌الاسلام، خطبه‌ی 42 صفحه‌ی 128.
2- سوره‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، آیه‌ی 19.
3- نهج‌البلاغه فیض، خطبه‌ی اول.
4- سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 179.
5- سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 133.
6- سوره‌ی بقره، آیه‌ی 148.
7- سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13.
8- سوره‌ی تکاثر، آیه‌ی 1.
9- سوره‌ی کوثر، آیه‌ی 1.
10- سوره‌ی واقعه، آیات 10 و 11.
11- سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 74.
12- سوره‌ی سجده، آیه‌ی 24.
13- سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 73.
14- سوره‌ی طه، آیه‌ی 42.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید