«اَلشَّریفُ کُلُّ الشَّرِیفِ مَنْ شَرَّفَهُ عِلْمُهُ وَ السُّودَدُ کُلُّ السُّودَدِ، لِمَنِ اتَّقی اللهَ رَبَّه»؛
شریف واقعی، فردی است که با شرافت علم و دانش آراسته گردد و سیادت و بزرگواری حقیقی با فردی است که راه تقوا و خداشناسی را پیش گیرد.[1]
شرح کوتاه:
جمعی، افتخار و شرافت را در ثروت و عدّه ای در ریاست، پاره ای از مردم در رفاه و مادیت و جمعی هم در نسب و نژاد و قبیله گرایی جست وجو می کنند و کسانی را که فاقد این مزایا باشند به دیده حقارت و پستی می نگرند؛ ولی در منطق امام جواد(علیه السلام) شرافت واقعی و اصالت حقیقی از آن علم و دانشی است که زینت بخش فرد می گردد، بزرگواری و عظمت شخص، منوط به امتیازات و فضایل روحی و معنوی است که فرد در راه کسب آن، خود را به زحمت می افکند و آن راهِ تقوا و پرهیزکاری است که والاترین شرف و مرتبت انسانی است.[2]
***********
«کَیفَ یضَیعُ مَنِ اللهُ کاُفِلُهُ؟ وَ کَیفَ ینْجُو مَنِ اللهُ طالِبُهُ؟ وَ مَنِ انْقَطَعَ اِلی غَیرِ اللهِ وَکَّلَهَ اِلیهِ، وَ مَنْ عَمَلَ عَلی غَیرِ عِلْمٍ أَفْسَدَ اَکْثَرَ مِمّا یصْلَح»؛
چگونه ضایع می گردد، کسی که خداوند کفیل او باشد؟ و چگونه نجات می یابد فرد فراری که خداوند در جستجوی او باشد؟ آن که به غیرخدا، دل بستگی داشته باشد خداوند به همو وامی گذارد. فردی که بدون علم و دانش، گام بردارد، فسادگری او بیش از اصلاح گری او می گردد.[3]
شرح کوتاه:
انسان در زندگی مادی با قوانین و مقرّرات معمولی، محدودیت هایی را برای خود فراهم ساخته است که در چارچوب آن مقرّرات زندگی می کند. به هنگام ارتکاب خلاف، با همان قوانین دستگیر می گردد، درصورتی که این قوانین در محدوده خاص خود، اثربخشی دارد و دایره محدودی را اشغال کرده است. خداوند عالم که خالق بشر و اداره کننده عالم هستی است، در اداره تکوینی و تشریعی بشر، قوانین و مقرّرات فراگیری دارد که به تمام جنبه های زندگی او احاطه دارد و انسان منضبط، فردی است که خود را با آن قوانین تکوینی و تشریعی همدم و همگام سازد وگرنه اگر فرار کرد، هرگز نمی تواند از دایره نامحدود پلیس الهی، خارج گردد و به هر کجا و به هر سو پا نهد، باز در محدوده حفاظت الهی و در حوزه استحفاظی اوست و جای گریزی وجود ندارد.[4]
***********
«مَنْ عَتَبَ عَلَی الزَّمانِ، طالَتْ مَعتبَتُهُ»؛
کسی که روزگار را با دیده بدبینی و انکار بنگرد و از روی خشم لب به ملامت روزگار بگشاید، ملامتش به درازا می کشد و از آن خیری نمی بیند.[5]
شرح کوتاه:
زمان، بستر وقوع یک امر یا حادثه ای است که در آن موقع مخصوص و زمان ویژه، صورت می گیرد و خود زمان در وقوع آن، کوچک ترین دخالت و نفوذی ندارد، بلکه عوامل گوناگون دیگری در وقوع آن، دست به دست هم داده و آن را به وجود آورده اند. کسی که از پی جویی عوامل حقیقی غفلت ورزیده و نظر خود را به عوامل غیرحقیقی متوجه ساخته است، طبیعی است که دچار اشتباه خواهد شد و این اشتباه، او را به اشتباه های دیگری نیز خواهد کشاند، به حدی که او را به مثابه یک فرد خیالی یا سوفسطایی درخواهد آورد و در زندگی دچار بحران های روحی و مشکلات عاطفی خواهد نمود و از شماتت، کوچک ترین بهره ای نخواهد برد. بدبینی به روزگار، جز ایجاد نفرت و دور شدن از حقایق زندگی و سرد شدن از ابزار و عوامل توفیق و پیشرفت، ثمر دیگری نخواهد داشت.[6]
***********
«اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ»؛
شخصیت انسان، در زیر زبان او نهفته است.[7]
شرح کوتاه:
سخن هر فرد، معیار عقل و میزان درک و فهم اوست که به وسیله اظهار آن، حدود عقل و درک او روشن می گردد. شایسته است که انسان با برگزیده گویی و دقّت و تأمّل در سخنان خود، به توانایی عقلی خود، کمک و یاری رساند و خود را از خطرات و انحرافات زبان، مصون دارد.
در حقیقت کم گویی، ننگ ها را می پوشاند و آدمی را از لغزش ها بازمی دارد. آدمی در زیر زبان خود پنهان است و زبان است که راز آدمی را فاش و سرّ نهانی او را آشکار می سازد.[8]
***********
«مَنْ أَصْغی اِلی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَاِنْ کانَ النّاطِقُ عَنِ اللهِ، فَقَدْ عَبَدَ اللهَ وَ اِنْ کانَ النّاطِقُ ینْطِقُ عنْ لِسانِ اِبْلیسِ فَقَدْ عَبَدَ اِبْلیسَ»؛
کسی که به سخن گویی گوش فرامی دهد، او را پرستش کرده است، بنابراین اگر او از خدا سخن می گوید، در واقع خدا را پرستش کرده است و اگر از زبان ابلیس، سخن می گوید، ابلیس را مورد ستایش قرار داده است.[9]
شرح کوتاه:
سخن هرچه باشد و از هر کسی صادر گردد، اثر خاص خود را دارد و گوش فرادادن به سخنان این و آن، معمولاً با اثربخشی آن در دل آدمی همراه است و ازآنجا که اهداف سخن گویان مختلف است، جمعی سخن گوی حقّند و جمعی دیگر، سخن گوی باطل و ناروا؛ خضوع در برابر هر کدام از این دو گروه، یک نوع کرنش و پرستش است، چون روح پرستش چیزی جز تسلیم نیست. بنابراین آنان که به سخنان حق گوش می دهند، پرستندگان حقّند و آنان که به سخن گویان ناحق و باطل گوش فرامی دهند، پرستندگان باطلند. پس لازم است از رونق دادن محفل سخن گویان باطل پرهیز نمود و اجازه نداد که سخنان واهی آنان از مجرای گوش به اعماق دل و جان انسان برسد.[10]
___________________________
پی نوشت:
[1]. ابن صباغ، الفصول المهمه، چاپ سنگی، 1303، ص 257.
[2]. عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، چهارده نور پاک، قم، نوید اسلام، 1381، ج 2، صص 1512 و 1513.
[3]. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمّه فی معرفه الائمه، بیروت، دار الأضواء، ج 3، ص 161.
[4]. عبدالرحیم عقیقی بخشایشی، چهارده نور پاک، ج 2، ص 1521.
[5]. گروهی از نویسندگان، موسوعه للامام الجواد (علیه السلام)، قم، مؤسسه ولی عصر، 1419 هـ .ق، ج 2، ص547.
[6]. چهارده نور پاک، ج 2، ص 1515.
[7]. موسوعه للامام الجواد(علیه السلام)، ج 2، ص 547.
[8]. چهارده نور پاک، ج 2، ص 1516.
[9]. حسن بن علی ابن شعبه حرّانی، تحف العقول عن آل الرّسول، ترجمه: بهراد جعفری، تهران، نشر صدوق، 1377، ج 2، ص 332.
[10]. چهارده نور پاک، ج 2، ص 1513.
منبع: مجله اشارات – آذر 1387، شماره 115