رهبرى صالح از دیدگاه نهج ‏البلاغه

رهبرى صالح از دیدگاه نهج ‏البلاغه

نویسنده:سید ابراهیم سید علوى
چکیده
از موضوعات اساسى و مباحث‌حیاتى نهج‌البلاغه – که جملگى از مسائل اساسى جامعه انسانى محسوب مى‌گردد – مساله امامت و رهبرى است . على (علیه السلام) در سخنان و رهنمودهاى ارزنده خویش در نهج‌البلاغه به بیان ابعاد مختلف این مساله پرداخته‌اند:
اولا: ضرورت آن را در اجتماع بشرى مطرح فرموده‌اند؛
ثانیا: در ارتباط با همین لزوم و ضرورت رهبرى، به امامت و پیشوایى صالح و حق، و نیز به رهبرى ناشایسته و ناحق پرداخته‌اند؛
ثالثا: معیارها و شاخصهاى امامت و رهبرى حق و درست را به طور دقیق مشخص کرده و نشانه‌هاى رهبرى فاسد و امامت جور را نیز متذکر شده‌اند؛
رابعا: التزام و تعهد رهبران جامعه را به آن معیارها و خطمشى‌ها لازم دانسته‌اند؛
خامسا: اطاعت مردم و گردن نهادن ملت‌به رهبرى حق و صالح را وظیفه همگان برشمرده‌اند؛ و سرانجام ایجاد مدینه فاضله را بر اساس ارزشهاى والاى انسانى ممکن و میسر دانسته‌اند .
مولاى متقیان (علیه السلام) با بیان ابعاد مختلف این مبحث مهم، پژوهشگران این وادى را در برابر دریایى از معارف، قرار داده‌اند . امام (علیه السلام) با توجه به واژگان امامت، امارت، حکومت، ولایت، قیادت، خلافت و مشتقات آنها، مطالبى در خور توجه ارائه فرموده، و اهمیت مساله رهبرى و امامت را در بعد وسیع و گسترده‌اى مورد توجه قرار داده‌اند، زیرا از نظر مولا (علیه السلام) هر مسئول و صاحب مقامى، نوعى قیادت و رهبرى را بر عهده دارد، خواه در راس هرم قدرت و حاکمیت قرار داشته باشد و یا در سلسله مراتب پایین‌ترى چون وزارت، امارت، استاندارى، فرماندارى، و یا هر مقام دیگرى از کارگزارى دولت و حکومت .
در این فرصت‌برآنیم تا تحت همان عناوین یاد شده، به پژوهش بپردازیم و از خداوند متعال توفیق اصابت نظر و تکمیل عمل را مى‌طلبیم .
ضرورت امامت و هبرى
على (علیه السلام)، آن پیشواى صالح و رهبر بر حق، ضرورت امامت و لزوم رهبرى را در جامعه بشرى براساس ضرورت زندگى اجتماعى در بیانى شیوا و جمله‌اى بلیغ و رسا چنین مطرح فرموده است:
انه لا بد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فی امرته المؤمن و یستمتع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفی‌ء و یقاتل به العدو و تامن به السبل و یؤخذ به للضعیف من القوی حتى یستریح بر و یستراح من فاجر . (1)
بى‌تردید و ناگزیر، براى مردم امیر و راهبرى لازم است . خواه نیکوکار و صالح، و یا نابکار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حکومت امام صالح، به کار و کوشش بپردازد، و شخص کافر در سایه حکومت‌حاکمان جور بهره و لذت برده و کام بگیرد، و خداوند اجلها را طى حکومتها به انجام مى‌رساند . با حاکمیت رهبران است که مالیات فى‌ء گردآورى مى‌شود و با دشمن کارزار و راهها امن مى‌گردد و حق ضعیف از قوى گرفته مى‌شود تا اینکه انسان نیکوکار، آرام مى‌گیرد و به طور کلى مردم از آسیب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى‌شوند و در امان مى‌مانند .
این کلام مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رد دعوى پوچ خوارج است که به نوعى به آنارشیسم گرویده و تحت عنوان دلفریب لاحکم الالله‌ مدعى آن بودند که نباید در میان بشر، امارت و فرمانروایى و حکومت‌باشد و به طور کلى رهبرى و امامت را نفى مى‌کردند و با این فکر خام بین رهبرى حق و عدالت و حکومت جور و ستم، فرقى قائل نبودند، و چنانکه تاریخ خاطرنشان مى‌سازد این جماعت گردهم آمدند و به تبادل نظر پرداختند! و فساد جامعه آن روز را معلول حکومت‌حاکمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چیدند هر چند که به دنبال این توطئه، فقط امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شهادت رسید و بقیه جان سالم به در بردند .
به هر حال، على (علیه السلام) این فکر خام را بسیار سخیف دانسته و در جایى دیگر همین مضمون را با عبارتى کوتاهتر چنین بیان فرموده است:
اما الامره البره فیعمل فیها التقی و اما الامره الفاجره فیتمتع فیها الشقی‌ . (2)
در امارت و حکمروایى حق و نیکو، انسان با تقوا بکار مى‌پردازد، و اما در حکومت و فرمانروایى فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، کامروا مى‌شود .
خلاصه مفاد این جمله و جمله نخستین، آن است که به هر حال امامت و رهبرى و حکومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشکیلات رهبرى حق و حکومت صالح راه نیفتند و طرح آن پیاده نشود، بدون شک حکومتى ناصالح و فاسد روى کار خواهد آمد و زمام رهبرى و مدیریت جامعه را به دست‌خواهد گرفت، چنانکه خود خوارج در طول تاریخ چه در زمان على (علیه السلام) و یا در قرون متاخر کاملا تشکیلاتى عمل کرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند . آنان در آغاز در اطراف ذوالثدیه در نهروان گرد آمدند و تحت پوشش رهبرى او، بر امام برحق شوریدند و آشفتگى‌هایى را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادى به عنوان رهبران این جریان، پیش افتادند و رخدادهاى تلخى را در جهان اسلام موجب گشتند . چنانکه در صفحات بعد اشاره خواهیم کرد، حکومت و رهبرى آنان مصداقى بارز از مصادیق رهبرى‌هاى فاسد و حکومتهاى ناصالح است . ضرورت حکومت و لزوم وجود تشکیلات در نظام اجتماعى بشرى آن اندازه واضح است که فیلسوف پرآوازه یونان ارسطو مى‌گوید:
انسانى که بتواند بدون نظامات اجتماعى و حکومت زندگى کند یا حیوان است‌یا خدا . (3)
یعنى حکومت و زعامت ‌براى انسان – که موجودى اجتماعى است – امرى حتمى و ضرورى است و فقط خداوند متعال است که از این اصل مستثنى مى‌باشد و نیز حیوانات که جامعه ندارند و در صورت اجتماع در میان آنها تنها قانون جنگل حکمفرماست و بدون حکومت و رهبرى مى‌زیند .
على (علیه السلام) در بیانى دیگر نبود یک حکومت توانمند و وجود خودمحورى‌ها و منیت‌هاى فردى را از موجبات تباهى انسان برشمرده و سرانجام به اصلى‌ترین عامل هلاکت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:
کان کل امرئ منهم امام نفسه قد اخذ منها فیما یرى بعرى ثقات و اسباب محکمات‌ . (4)
گویا هر شخصى از ایشان، (در آن اجتماع گسیخته و هرج و مرج) رهبر و پیشواى خویشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستنى و وسایل محکم چنگ زده است .
به تصور ما همین اندازه بیانات مولى (علیه السلام) در اثبات لزوم و ضرورت حکومت و رهبرى در جامعه بشرى کافى است، لیکن اشاره به این نکته نیز خالى از فایده نیست که در تفکرات نوین و در قرون اخیر عده‌اى که درباره نظامات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده‌اند شدیدا به یک بعدنگرى گرفتار آمده و حکومت و دولت را از یک زاویه، مورد مداقه قرار داده‌اند، و لذا منحرف گشته و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‌خوارج در عالم اسلام دچار گشته‌اند .
کارل مارکس مى‌گوید:
دولت اساسا آلت‌سرمایه‌دار یا ارکان کاپیتالیست و ابزار کشمکش طبقاتى است و نیرویى است که بوسیله آن، طبقات تحت استثمار در زنجیر انقیاد و بندگى گرفتار آمده‌اند . (5)
ملاحظه مى‌کنید که این کلام مارکس از چند نظر قابل نقد و بررسى است:
اولا کمونیستها با وجود چنین تعریفى خود صاحب حکومت و دولتى گشته‌اند آنان دولت و حکومت‌خود را چگونه باید تعریف کنند و با وجود تحولات عظیم و بنیادینى که در اردوى سوسیالیزم و مارکسیسم و کمونیسم در عصر ما بوجود آمده باید به این نتیجه رسید که حکومت مارکسیستها از نوع رهبرى‌هاى ضلالت‌پیشه‌اى است که در تاریخ همواره فاجعه آفریده و موجبات کندى سیر کاروان بشرى را به سرحد کمال ممکن فراهم آورده و مى‌آورد .
ثانیا اگر قضاوت و داورى مارکس مطلق و درباره همه نوع حکومتها باشد حکومت آنان نیز از همین قماش خواهد بود اگر مطلق نباشد چگونه از مورد خاصى نتیجه عام و کلى مى‌توان گرفت؟ !
ثالثا در سنجش کلامها به این نتیجه مى‌رسیم که مردان خدا مانند على (علیه السلام) که با دیدى واقعى‌تر به مسائل مى‌نگرند، ضمن طرح ضرورت حکومت، به بیان نوع صالح و فاسد آن مى‌پردازند که به حقیقت و عینیت مسائل نزدیکتر است، لیکن کلام دیگران شعارگونه و تهى از محتواست و با واقعیات حیات انسانى تا حد زیادى انطباق ندارد .
امامت و رهبرى حق
چنانکه خاطرنشان شد، امامت و زعامت و رهبرى در جامعه بشرى، امرى ضرورى است و بدون رهبرى و حاکمیت، نمى‌توان زندگى اجتماعى داشت . منتها اگر رهبرى و امامت‌حق و صالح، در جامعه تحقق نیابد، خواه ناخواه، رشته امور و زمام حکومت را اشخاص ناصالح و نابکار بدست‌خواهند گرفت و رهبرى ناحق و پیشوایى جور و ستم را ایجاد خواهند کرد . امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در ستایش رهبرى رسول اکرم و زعامت‌شایسته پیامبر اسلام چنین فرمود:
و ولیهم وال فاقام و استقام حتى ضرب الدین بجرانه‌ . (6)
رسول گرامى اسلام با سیاست دینى و برنامه شریعت، به ولایت و حکومت و فرمانروایى پرداخت تا آیین اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامى را توانمند نمود .
على (علیه السلام)، پیامبر را رهبرى توانمند و والى و حاکمى صاحب سیاست و برنامه، معرفى مى‌فرماید که توانسته نظامى را بر پایه آن سیاست و برنامه بوجود بیاورد .
در خطبه‌اى در مقام اندرز به یاران و اصحاب خویش و یادى نیکو از پیامبر اکرم چنین فرمود:
امام من اتقى و بصیره من اهتدى‌ . (7)
او – پیامبر اکرم (ص) – رهبر و پیشواى متقیان و پرواپیشگان و چشم بیناى هدایت‌شدگان و ره‌یافتگان است .
دوست دارم که خداوند میان من و شما جدایى بیاندازد و مرا به آن کسان و مردمانى که مناسبترند ملحق سازد . به خدا سوگند آنان، انسانهایى هستند که نظرشان مبارک است و مردمانى و قور و سنگینند . حقگویند و از باطل، سخت گریزانند، پیشى گیرنده در راهند، مرکب در راستاى جاده رانند، به حیات اخروى و زندگى جاویدان دست‌یافته و به کرامت و زیستى گوارا رسیده‌اند . به خدا سوگند زود باشد که جوان مغرور و متکبر ثقفى بر شما سلطه یابد، نعمتهاى شما را پایمال سازد و گوشت‌بدنتان را ذوب کند و آب نماید، آن حشره کثیف . . . !
ایه ابا وذحه‌ .
مولاى پارسایان، سخن از سلطه حجاج بن یوسف ثقفى به میان آورده و ضمن این پیشگویى آرزوى دیدار مردمانى را دارد که قدر رهبرى انسانى چون مولا را دارند، ولى چه باید کرد آنگاه که عده‌اى در سطحى پایین از حیث معرفت و شناختند و خواه ناخواه زمینه سلطه پلیدانى چون: معاویه و حجاج را فراهم مى‌سازند؟
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه‌اى دیگر به صلاحیت‌خویش در امر رهبرى پرداخته و چنین فرمود:
ایها الناس المجتمعه ابدانهم المختلفه اهواؤهم کلامکم یوهی الصم الصلاب و فعلکم یطمع فیکم الاعداء تقولون‌ . (8)
اى مردمى که تنها و بدنهایتان گرد هم است و لیکن خواستار و تمایلاتتان، پراکنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مى‌ترکاند، ولى عملتان دشمن را به طمع وامى دارد، در مجالس و نشستها چنین و چنان مى‌گویید، اما هر وقت صحبت کارزار و نبرد به میان مى‌آید به فکر راه فرار مى‌افتید . آنکس که شما را به سوى خود خواند کارش سامان نیابد و آنکه با شما سر و کار داشته باشد هرگز نیاساید . عذرهاى ناموجه و دلیل‌هاى سست و واهى مى‌آورید و از من انتظار مهلت طولانى دارید همچون بدهکارانى که موعد وامشان سررسد و بدون عذر موجه باز مهلت مى‌طلبند . هرگز آدمى که خوار زبون است از ظلم و ستم جلوگیرى نکند و حق جز با تلاش و کوشش درک نشود . شما از کدام خانه جز خانه خود دفاع خواهید کرد؟ و همراه کدامین پیشوا و امام جز من به نبرد و پیکار، برخواهید خاست؟ به خدا سوگند فریب خورده واقعى کسى است که فریب شما را بخورد و هر که با کمک شما به پیروزى و موفقیت‌برسد، به کم بهره‌ترین سهم دست‌یافته است و هر که با شما به تیراندازى بپردازد . با تیر و کمان شکسته‌اى تیر انداخته است . به خدا سوگند! حال من با شما چنین است که سخنهایتان را راست نمى‌بینم و به نصرت و کمک شما دل نبسته‌ام و با شما دشمنى را نمى‌توانم تهدید بکنم . شما را چه شده؟ درد شما چیست؟ درمان و طبابت‌شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مردمانى همانند شمایند . چقدر سخن غیرعالمانه مى‌گویید و چرا این همه غفلت و بى‌پروایى و چرا این اندازه طمع به ناحق دارید؟
ملاحظه مى‌کنید که مولا سلام الله علیه، با دلى دردمند و با کلماتى سوزان، تازیانه ملامت را بر جانهاى مردمانى مى‌نوازد که از امامت و رهبرى او بهره لازم نمى‌برند . در عوض از اصحاب معاویه یاد مى‌کند آنکه رهبرى فاسد و تبهکار است لیکن یارانش از او شنوایى کامل دارند، و سرانجام خاطرنشان مى‌سازد که بشریتى که بایستى تحت‌یک رهبرى قرار گیرد و جامعه‌اى که باید در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپیچى مى‌کند و مجال سلطه براى رهبران فاسد و ناحق را فراهم مى‌سازد؟ ! !
در خطابه دیگر در همین زمینه فرمود:
و ان اجتمع الناس على امام طعنتم . . . . (9)
خدا را سپاسگزارم و زبان به شکوه و گله نگشایم که مرا گرفتار شما ساخته است، اى جماعت پراکنده‌اى که هرگاه فرمان دهم اطاعت نمى‌کنید و اگر بخوانمتان پاسخ نمى‌دهید و هر زمان فرصت پیدا کنید و به خود واگذاشته شوید در باطل فرو روید و اگر جنگ شود مى‌ترسید و ضعف نشان مى‌دهید و هرگاه به درگیرى نیاز افتد پس مى‌گرایید . دشمنانتان بى‌پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار دارید؟
آیا آیینى که شما را گردهم آورد، و غیرتى که شما را برانگیزاند ندارید؟ ! آیا جاى شگفت نیست که معاویه آن همه اراذل و اوباش خشن را بى‌آنکه عطا و مستمرى به ایشان بدهد، فرامى‌خواند، همگى اجابت کرده و تبعیتش مى‌کنند لیکن من شما را که وارثان اسلامید و جانشیان اصحاب رسول الله هستید و به شما کمک مالى مى‌کنم و بخشى از بیت‌المال را به شما عطا مى‌کنم باز از اطراف من مى‌پراکنید و به اختلاف مى‌پردازید؟ درباره امر خوشایندى سخن نمى‌گویم که همه‌تان راضى باشید و راجع به امر ناخوشایند هم، اتفاق نظر ندارید در این لحظه دوست داشتنى‌ترین چیز براى من مرگ است . قرآن را براى شما درس دادم و حجتها را بر شما تمام کردم و هر منکر و بدى را براى شما شناساندم و چیزهاى ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شیرین و گوارا ساختم . اى کاش نابینا مى‌دید و شخص خواب‌آلود بیدار مى‌شد! چقدر جاهل و نادانند مردمى که رهبرشان معاویه است و تربیت‌دهنده و ادب کننده‌شان فرزند آن زناکار معروف مى‌باشد .
رهبرى فاسد
پیشواى ستمگر و زعیم فاجر نه تنها خود که جمعى را به فساد و تباهى مى‌کشد و لذا وبال و بار سنگین ملتها و جمعیتها را به گردن مى‌گیرد و به همین مناسبت کیفرى سنگینتر و بازخواستى سخت‌تر، دارد .
على (علیه السلام) به نقل از رسول خدا (ص) فرمود:
یؤتى یوم القیامه بالامام الجائر و لیس معه نصیر و لا عاذر فیلقى فی نار جهنم فیدور فیها کما تدور الرحى ثم یرتبط فی قعرها . (10)
امام و پیشواى ستمگر را در روز قیامت، مى‌آورند در حالى که یاورى ندارد و احدى نمى‌تواند براى او عذر و بهانه‌اى بتراشد، آنگاه در آتش جهنم انداخته مى‌شود و همچون سنگ آسیا در میان آن مى‌چرخد سپس در قعر جهنم به بند کشیده مى‌شود .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) افسوس از این مى‌خورد که رهبرى حق حمایت نشود بلکه تضعیف گردد و در نتیجه بى‌خردان و سبک‌مغزان بر جامعه حکمفرما باشند که بالاخره هیچ جامعه‌اى بى‌حکومت نخواهد ماند .
و لکننی آسى ان یلی امر هذه الامه سفهاؤها و فجارها فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا . (11)
تاسف من از این است که امور مردم و حکومت‌بر امت را سفیهان و فاجران به عهده بگیرند پس ثروتهاى خدایى را دست‌بدست کنند، بندگان خدا را برده خویش سازند با نیکان بجنگند و با فاسقان و تبهکاران سازش کنند و آنان را حزب خود قرار دهند .
امام امیرالمؤمنین على علیه‌السلام قیادت و رهبرى را در حکومت فاسد و امامت جور و ستم بدست‌شیطان مى‌داند و چنانکه در بخش معیارها و شاخصها اشاره خواهیم کرد آن را ویژگى حکومت جور مى‌شمارد .
فاتق الله یا معاویه فی نفسک و جاذب الشیطان قیادک‌ . (12)
اى معاویه! از خدا پروا کن و خود را از تباهى و هلاکت نگه بدار و افسارت را از دست‌شیطان بگیر که او ترا رهبرى مى‌کند .
از دیدگاه مولى حکومت اشرار و حاکمیت مردمان فاجر نتیجه تضعیف حکومت و رهبرى حق و اثر وضعى آن، مى‌باشد .
لا تترکوا الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم . (13)
امر به معروف و نهى از منکر را رها نکنید که اشرار و اوباش بر شما حاکم شده و ولایت پیدا کنند پس هر چه دعا کنید به اجابت نرسد .
از نظر على (علیه السلام) منافقان عمده‌ترین شکل‌دهنده و تقویت‌کننده رهبرى فاسد و حکومت جورند چون حرکت نفاق از اساسى‌ترین حرکتهاى هرج و مرج‌زا و آشوب آفرین است و همان زمینه حکومت و رهبرى باطل و ناحق را قوام مى‌بخشد .
فتقربوا الى ائمه الضلاله و الدعاه الى النار بالزور و البهتان فولوهم الاعمال و جعلوهم حکاما على رقاب الناس فاکلوا بهم الدنیا . (14)
منافقان، به رهبران گمراهى و ضلالت و فراخوانندگان به سوى تباهى و آتش تقرب پیدا کردند و در این کار به زور و بهتان توسل جستند . و این رهبران و پیشوایان جور و ستم، منافقان را به کار گماشتند و آنها را بر گرده مردم سوار کردند و با هم و بوسیله هم، به جهان‌خوارى پرداختند .
شاخصها و معیارها
پیرامون اینکه معیارهاى رهبرى حق و شاخصهاى آن کدامند و علائم و نشانه‌هاى رهبرى باطل و فاسد چیست؟ سخن بسیار مى‌توان گفت، لیکن در این بخش نیز به بحثى فشرده و کوتاه اکتفا، مى‌کنیم .
از دیدگاه على (علیه السلام) نخستین شاخص در این زمینه روابط ولایى با پیامبر است . چنانچه مى‌فرماید:
فانه لا سواء امام الهدى و امام الردى و ولی النبی و عدو النبی‌ . (15)
هرگز برابر نیستند امام هدایت و پیشواى ضلالت و هلاکت، و دوست و ولى پیامبر و دشمن و بدخواه او .
در بیانى دیگر ضمن تعیین شاخص حقانیت‌یک رهبرى، ملاک و آثار دوستى و ولاى رسول الله (ص) را هم مشخص کرده چنین فرمود:
ان اولى الناس بالانبیاء اعلمهم بما جاءوا به . . . ان ولی محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته‌ . (16)
شایسته‌ترین و مناسب‌ترین مردم به پیامبران، داناترین مردمند نسبت‌به شریعت و آیین ایشان و همانا دوست و یاور محمد (ص) کسى است که از خداوند اطاعت مى‌کند هر چند که با رسول الله خویشاوندى نزدیک داشته باشد .
از نظر على (علیه السلام) امام بر حق و رهبر صالح مجرى فرمان خدا و پیاده کننده دستورهاى اوست و ابدا از خود مطلبى و خواستى ندارد و این، خود یک معیار مشخص و تعیین کننده مى‌باشد .
. . . انه لیس على الامام الا ما حمل من امر ربه . . . . (17)
اى مردم به جهالت‌تان تکیه نکنید و تابع هواها و هوسهایتان نباشید . . . بر امام نیست جز آنچه از سوى پروردگارش تکلیف شده که پندى رسا گوید، در خیرخواهى بکوشد، سنتها احیا کند، حدود به پا دارد و به بهره و نصیب مردم بپردازد . . . .
با استفاده از این رهنمود مثبت مى‌توان نتیجه گرفت که رهبرى ناحق و فاسد عکس آنست که او به دنبال هواى نفس خویشتن است . بر مرکب جهل و جهالت‌سوار است، در قاموس او لغت پند پیدا نمى‌شود، بدعتها به جاى سنت مطرح مى‌گردند و حدود جملگى تعطیلند و مردم از بهره و نصیب خود محروم مى‌باشند .
در کلامى دیگر همین مضامین را با جمله‌هاى زیباى دیگر چنین فرمود:
فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدی و هدى فاقام سنه معلومه و امات بدعه مجهوله و ان السنن لنیره لها اعلام و ان البدع لظاهره لها اعلام‌ . (18)
بدان که بافضیلت‌ترین بندگان خدا نزد خداوند امام و پیشواى دادگر است که خود هدایت‌یافته است و دیگران را به راه راست رهنمون است . سنت‌شناخته شده‌اى را به پا مى‌دارد و بدعت زشت و منکرى را از بین مى‌برد و البته سنتها روشنند و نشانها دارند و بدعتها هم آشکارند و علائم دارند .
و ان شر الناس عند الله امام جائر ضل و ضل به فامات سنه ماخوذه و احیا بدعه متروکه‌ . (19)
بدترین مردم نزد خدا پیشواى ستمگر و جائر که گمراه مى‌کند و خویشتن نیز گمراه است‌سنتهاى مورد عمل را مى‌میراند و بدعتهاى رها شده را مطرح مى‌سازد .
از دیدگاه نهج‌البلاغه تعصب کور و کبر و نخوت و استکبار از علائم رهبرى جور و ستم است و آن، از ویژگیهاى ابلیس بوده و این‌گونه رهبران، آن خصال را از رهبرشان ابلیس به میراث برده‌اند .
فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیه . . . . (20)
پس دشمن خدا (ابلیس) پیشواى متعصبان و سلف خود برتربینان است آنکه سنگ بناى تعصب را نهاده است .
در جایى دیگر عده‌اى از ویژگیها را یکجا توضیح مى‌دهد و رهبرى صالح و ناصالح را از هم جدا مى‌کند .
انه لا ینبغی ان یکون الوالی على الفروج و الدماء و المغانم و الاحکام و امامه المسلمین البخیل فتکون فی اموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فیتخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فیهلک الامه‌ . (21)
آنکه بر ناموس، خون و مال مردم حکومت مى‌کند و کسى که دستور و فرمان صادر مى‌کند و رشته رهبرى و زمامدارى را بدست دارد نباید مردى بخیل و تنگ‌نظر باشد که از اموال ایشان پرخورى نماید و جاهل و نادان نیز شایسته نیست رهبرى مسلمانان را بعهده بگیرد که در اثر جهل و نادانى، آنان را گمراه خواهد نمود و جفاپیشه نیز نباید باشد که از آنان خواهد برید و نسبت‌به دولتها و حکومتها نیز، ستم‌پیشه نباید باشد که بى‌جهت قومى را بر قومى دیگر مقدم خواهد داشت (و حیف و میل‌کننده در بیت‌المال هم نباشد که قومى را بى‌سبب بر قومى دیگر رجحان خواهد داد) و رشوه‌خوار هم نباید زمام امور مسلمانان را بدست گیرد که حقوق مردم را پایمال مى‌سازد و حدود الهى را رعایت نمى‌کند و بالاخره، آنکه رهبرى امت را بدست مى‌گیرد نباید سنتها و شیوه‌هاى پسندیده را معطل گذارد که امت را تباه و هلاک خواهد ساخت .
روح امامت‌حق و رهبرى صالح، خدمت‌به مردم و انجام وظیفه است در صورتیکه رهبران دنیایى و حاکمان جور، هدفشان سلطه و هم و غمشان دنیاخوارى است .
ا تامرونی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه و الله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السماء نجما . (22)
آیا انتظار دارید من، پیروزى را با ستم کردن در حق مردمى که برایشان حکومت مى‌کنم بدست آورم! هرگز . به خدا سوگند چنین رفتارى نخواهم داشت، تا روزگار هست و تا ستاره‌اى به دنبال ستاره‌اى مى‌گردد و مى‌درخشد .
در نظرگاه على (علیه السلام) رهبر جامعه باید در تقسیم مشاغل و اعطاى پستها و مسئوولیتها بر پایه صلاحیت و خیرخواهى اقدام کند و هرگز از روى هوس و میل شخصى به این مهم نپردازد . به مالک اشتر فرمود:
فول من جنودک انصحهم فی . . . فول على امورک خیرهم . . . و لا تولهم محاباه و اثره‌ . (23)
اى مالک از سپاهیانت، خیرخواه‌ترین را فرمانده کن و بر پستها بهترین را بگمار و هرگز ولایتها و مدیریتها را به دلخواه و بدون مشورت، انجام نده، و از آنجهت که حکومت و امارت براى رهبر حق فقط وسیله احقاق حق و ابطال باطل است لذا حکومت و امارت در حد ذات خود براى او ناچیزترین و کم‌بهاترین شى‌ء است .
در خطبه‌اى فرمود:
و الله ما کانت لی فی الخلافه رغبه و لا فی الولایه اربه‌ . (24)
به خدا سوگند مرا در خلافت و ولایت و حکومت‌شما رغبتى نیست و بدان نیازى ندارم .
قیمت و ارزش این لنگه کفش کهنه و پاره چقدر است؟ گفت: آن، قیمت و بهایى ندارد . فرمود: به خدا سوگند، آن لنگه کفش، دوست داشتنى‌تر از امارت و ریاست‌بر شماست جز اینکه من حقى را استوار سازم و باطلى را دفع کنم . (25)
رهبر حق بایستى کارگزاران را زیرنظر داشته و اعمال و کردارشان را کنترل کند و آنان را به حال خود وامگذارد که آنها هر چه خواهند با مردم همان کنند و از اموالشان هر مقدار که خواهند بگیرند و ذخیره نمایند .
به برخى از کارگزاران خود چنین مى‌فرمود:
فقد بلغنی عنک امر ان کنت فعلته فقد اسخطت ربک و عصیت امامک و اخزیت امانتک‌ . (26)
راجع به تو مطلبى به من گزارش شده که اگر آن درست‌بوده باشد و تو آنگونه عمل کرده باشى که گفته‌اند، پروردگارت را به خشم آورده‌اى و رهبرت را نافرمانى کرده و به امانت‌خیانت نموده‌اى .
از نظر مولى رهبر شایسته و امام برحق، وضع زندگى خود را در سطح پایین و در حداقل معیشت تنظیم مى‌کند و هرگز با استفاده از قدرتى که دارد و موقعیتى که براى او فراهم شده است‌به رفاه و تجمل نمى‌پردازد و این یکى از معیارها و شاخصهاى حکومت‌حق و عدل است و جز آن نشانه حکومت جور و ستم مى‌باشد .
ان الله تعالى فرض على ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه الناس کیلا یتبیع بالفقیر فقره‌ . (27)
خداوند تعالى بر پیشوایان و امامان عدل و داد واجب کرده که زندگى خود را با ضعیف‌ترین مردم تطبیق دهند تا فقر و نادارى، مردمان تهیدست را نیازارد .
در بیانى دیگر رهبر حق و مردمى را اسوه و سرمشقى در این زمینه مى‌شناسد و مى‌فرماید:
أاقنع من نفسی بان یقال هذا امیر المؤمنین و لا اشارکهم فی مکاره الدهر او اکون اسوه لهم فی جشوبه العیش‌ . (28)
آیا به این بسنده کنم که به من امیرالمؤمنین گویند در حالى که در ناملایمات روزگار شریک و غمخوار مردم و یا سرمشقى براى ایشان در تلخى‌ها و ناگوارى‌هاى زندگى، نباشم؟ .
از نظر على علیه‌السلام، مجموعه تشریفات و برنامه‌هاى پرتکلف که احیانا کرامت کلى انسانها را خدشه‌دار مى‌سازد و سود قابل توجهى هم براى حاکمان و پیشوایان عاید نمى‌کند از نشانه‌هاى حکومتهاى جور و از ویژگیهاى رهبریهاى فاسد مى‌باشد .
امیرالمؤمنین به دهقانهاى شهر انبار که پیاده شده و پیشاپیش او مى‌دویدند فرمود:
و الله ما ینتفع بهذا امراؤکم و انکم لتشقون على انفسکم فی دنیاکم و تشقون به فی آخرتکم‌ . (29)
به خداوند سوگند، رؤسا و امیران شما از این کار شما سودى نمى‌برند و شما بدین وسیله در دنیا خود را به زحمت مى‌اندازید و در آخرت و حیات اخروى هم به سبب آن، بدبخت مى‌شوید .
به نظر نگارنده شاخصها و معیارهاى فراوان دیگرى علاوه بر آنچه که گفته شد، مى‌توان از نهج‌البلاغه در زمینه رهبرى حق و ناحق استنباط کرد، ولى ما به همین اندازه اکتفا مى‌کنیم .
التزام و تعهد رهبران حق
این یکى دیگر از بحثهاى جالب توجه نهج‌البلاغه است که رهبر و امام حاکم را مافوق قانون نمى‌شناسد و بلکه او را متعهدترین و عامل‌ترین کسان در رابطه با قوانین و مقررات مى‌داند، و این خود، درسى است قرآنى که مولا خود تربیت‌شده قرآن کریم بوده است . مع‌الاسف رهبران نامردمى و حاکمان جور و سلاطین خودکامه، بطور کلى خود را دست‌بالا گرفته و مافوق قانون مى‌دانند .
دکتر لارنس لاکهارت یکى از ایران‌شناسان، به مناسبتى درباره شاه سلطان حسین و تحریم شراب توسط وى جریانى نقل مى‌کند که از نقطه نظر فوق قابل توجه است‌بخصوص با در نظر گرفتن اینکه او (سلطان حسین) را مى‌توان آخوند السلاطین دانست او مى‌نویسد:
اما جلوگیرى از نوشیدن مشروبات الکلى باعث مخالفت‌شدید مخصوصا در محافل دربارى شد یکى از کسانى که از این موضوع سخت آشفته بود همان مریم بیگم عمه پدر شاه بود . بعد کروسنیسکى داستانى را نقل کرده که طى آن عمه مزبور تمارض ورزید و بدین وسیله مشکل ممنوعیت‌شراب‌خوارى! را حل کرده است .
پادشاه که از خبر بیمارى عمه پدر خود سخت متاسف شده بود کسى را در دل شب به جلفا فرستاد که بى‌درنگ اندکى شراب بیاورد . شراب‌فروشان ارمنى که تصور مى‌کردند دسیسه‌اى در کار است و مى‌خواهند آنها را به دام اندازند . . . .
بالاخره از سفیر لهستان در دربار صفوى مقدارى شراب تهیه کردند و خود شاه شراب را پیاله‌اى ریخت و با دست‌خویش به مریم بیگم داد . این زن محتاله که درس خود را خوب از بر مى‌دانست‌به شاه چنین گفت: که حاضر نیست‌شراب بنوشد مگر آنکه پادشاه، نخست از آن بنوشد و چون سلطان حسین پاسخ داد که به علت نهى مسکرات در قرآن نمى‌تواند لب به شراب بزند مریم بیگم گفت: مقام سلطنت، شاه را برتر از قوانین قرار مى‌دهد . . . . (30)
و نقطه شاهد ما همین جمله اخیر است و راستى این، پندار طاغوتها و سلاطین جور بوده و هست که همیشه اجراى مقررات را وظیفه مردم دانسته و خود را استثناء مى‌دانستند .
و اینک سخن على علیه‌السلام را بشنوید که فرمود:
ایها الناس انی و الله ما احثکم على طاعه الا و اسبقکم الیها و لا انهاکم عن معصیه الا و اتناهى قبلکم عنها . (31)
اى مردم! به خدا سوگند، من شما را به اطاعت از خدا و عمل به وظیفه‌اى وانداشتم مگر آنکه خود، به آن اقدام کرده باشم و شما را از نافرمانى و گناهى بازنداشتم مگر اینکه قبل از شما خود، از آن خوددارى کرده و امتناع نموده باشم .
امیرالمؤمنین به طور کلى از همه پیشروانش مى‌خواهد که مرد عمل باشند و چیزى را که خود بدان ملتزم نیستند انجام آن را از مردم نخواهند .
و انهوا عن المنکر و تناهوا عنه فانما امرتم بالنهی بعد التناهی‌ . (32)
شما نهى از منکر و گناه کنید و خود دست از آن بکشید چون شما موظف هستید که اول خوددارى کنید بعد، از مردم انتظار نافرمانى و گناه داشته باشید و آنان را از ارتکاب معصیت‌بازبدارید .
امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودسازى را منشا التزام‌ها و تعهدها دانسته چون بدون تردید در اثر آلودگى نفس و ابتلاى به هوى و هوس است که انسان پا روى مقررات و تعهدات مى‌گذارد و از عمل به وظیفه سرباز مى‌زند .
من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تادیبه بسیرته قبل تادیبه بلسانه . . . . (33)
هر آنکه خود را رهبر مردم قرار دهد باید قبل از آموزش دادن دیگران خود را آموزش دهد و باید تربیت عملى او قبل از تربیت زبانى باشد .
لزوم اطاعت از رهبر
چنانچه در مبحث نخستین خاطرنشان ساختیم حکومت‌براى جامعه بشرى ضرورى است و نشانه قدرت و عظمت هر حکومت در این است که مردم از رهبر و حاکم و زمامدار، اطاعت کنند و شنوایى داشته باشند و الا هرج و مرج و آشفتگى قطعى است . کلام على (علیه السلام) در این زمینه چنین است:
و الامانه نظاما للامه و الطاعه تعظیما للامامه‌ . (34)
خداوند روح امانت و التزام و تعهد را سامانى براى هر ملت قرار داده و اطاعت و فرمانبردارى مردم را، نشان عظمت و شکوه رهبرى دانسته است .
و در سخنى دیگر، فرمود:
علیکم بطاعه من لا تعذرون بجهالته‌ . (35)
بر شما باد پیروى و اطاعت از کسى که از جهل و ناآگاهى به دور است و در مخالفت او عذرى ندارید .
در بیان دیگر عدم اطاعت مردم از رهبر عاقل و باتدبیر را منشا نابسامانى و آشفتگى امور، معرفى فرموده و صراحتا گفته است که اطاعت و عمل به رهنمودهاى رهبر جامعه است که تحول اساسى بوجود مى‌آورد در غیراینصورت هرگز انتظار اصلاح نباید داشت .
على در پاسخ کسانى که رهبرى او را با شیطنت و افسارگسیختگى خود، خدشه‌دار کرده و ضعف ایجاد مى‌کردند و با کمال وقاحت پیشواى جور و ستم، معاویه را با او مقایسه کرده و احیانا او را به سبب حسن تدبیر و مشى سیاسى‌اش مى‌ستودند، فرمود:
لله ابوهم و هل احد منهم اشد لها مراسا و اقدم فیها مقاما منی لقد نهضت فیها و ما بلغت العشرین و ها انا ذا قد ذرفت على الستین و لکن لا رای لمن لا یطاع‌ . (36)
خداوند پدرشان را بیامرزد آیا احدى از ایشان در رهبرى جامعه و اداره جنگ و مدیریت آن، ممارستش از من بیشتر و سابقه‌اش از من فزون‌تر است؟ ! من هنوز بیست‌سالم نشده بود که وارد جنگ شدم و اکنون افزون بر شصت‌سال دارم، ولى کسى که فرمانش را نمى‌برند و رهنمودش را آویزه گوش نمى‌کنند، راى و نظر او هر چند صائب، چه فایده‌اى دارد؟
امیرالمؤمنین در سخنى دیگر حدود مشورت و خیرخواهى مردم را براى رهبر، معین مى‌کند و توقعات و انتظارات را در چارچوبى مشخص مى‌نماید و به صراحت مى‌فرماید که:
این چنین نیست که رهبر و امام امت‌باید به سخن هر کسى عمل کند و برنامه‌اش را مطابق اشاره او تنظیم نماید .
لک ان تشیر علی و ارى فان عصیتک فاطعنی‌ . (37)
تو مى‌توانى نظر بدهى و من نیز صاحب‌نظر هستم و در آن مى‌اندیشم و اگر چنانچه فکر و راى تو را نپسندیدم و به نظر خود عمل کردم تو باید از من اطاعت کنى و فرمان ببرى .
این کلام مولى (علیه السلام) در سطحى بسیار بالا قرار دارد و بدین وسیله پاسخ بسیارى از اشخاص که خود را خیرخواه و صاحب‌نظر مى‌دانند و راى خود را ابراز هم مى‌کنند، ولى چون رهبر و امام عادل و بر حق مسلمین راى و نظر او را صائب ندید و بدان عمل نکرد با وى به مخالفت‌برخاسته و کارشکنى مى‌کنند و خود عصیان کرده دیگران را نیز به گردنکشى وا مى‌دارند، به طور قاطع داده شده است . در خطبه غرایى دیگر که در ابعاد مختلف رهبرى داد سخن داده و به رهبرى حق و پیشوایى صالح لزوم اطاعت از آن اشاره صریح دارد، چنین مى‌فرماید:
ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه فان شغب شاغب استعتب فان ابى قوتل‌ . (38)
اى مردم! شایسته‌ترین انسان براى حکومت و زمامدارى نیرومندترین است پس اگر کسى پس از تصدى چنین انسانى، منحرف شود و آشوب و بلوا ایجاد کند، مورد نکوهش قرار مى‌گیرد و به صورتى توجیه مى‌شود و اگر به سر عقل نیامد با وى قتال مى‌شود تا آشوب و بلوا بخوابد .
در اینجا بحثهاى جالب دیگر پیرامون رهبرى و مختصات آن، قابل طرح است مثل: شورا، بیعت، میزان آگاهى و کارشناسى، حسن تدبیر و مدیریت و بالاخره دو پهلو سخن نگفتن و چندین عنوان دیگر که بحث پیرامون آنها را به فرصتى دیگر حوالت مى‌دهیم و از خداوند متعال هدایت و ارشاد مى‌طلبیم .

پانوشت‌ها :
1 – رضى، شریف، نهج‌البلاغه، خ 40، بند1 و 2 و 3 .
2 – رضى، سید شریف، نهج‌البلاغه خ 40، بند 4 .
3 – نورى، یحیى جاهلیت و اسلام، ص 656 .
4 – رضى، سید شریف، نهج‌البلاغه، خ 88 .
5 – ارسنجانى، حسن، حاکمیت دولتها، ص 63 .
6 – نهج‌البلاغه، بخش کلمات قصار، شماره 467 .
7 – همان، خ 116، بند 1 .
8 – همان، خ 29، بند 1 و 4 و 5 و 6 .
9 – همان، خ 180، بند 2 و 3 و 4 و 5 و 6 و 7 و 8 .
10 – همان، خ 164، بند 8 .
11 – همان، ن 62، بند 8 و 9 .
12 – نهج‌البلاغه، ن 32، بند 4 و ن 55، بند 4 .
13 – همان، ن 47، بند 7 .
14 – همان، خ 210، بند 6 و 7 .
15 – نهج‌البلاغه، ن 27، بند 16 .
16 – همان، ن 96، بند 1 و 2 .
17 – همان، خ 105، بند 10 .
18 – نهج‌البلاغه، خ 164، بند 5 و 6 .
19 – همان، خ 164، بند 5 و 6 .
20 – نهج‌البلاغه، خ 192، بند 4 و 5 .
21 – همان، خ 131، بند 5 و 6 و 7 .
22 – نهج‌البلاغه، خ 126، بند 1 .
23 – همان، ن 53، بند 50 و 87 و 71 و 72 .
24 – همان، خ 205، بند 3 .
25 – همان، خ 33، بند 1 و 2 .
26 – نهج‌البلاغه، ن 40، بند 1 .
27 – همان، خ 209، بند 4 .
28 – همان، ن 45، بند 14 و 15 .
29 – نهج‌البلاغه، قصار شماره 37، بند 1 و 2 .
30 – انقراض سلسله صفویه، دکتر لارنس لاکهارت، ص 44 .
31 – نهج‌البلاغه، خ 175، بند 6 .
32 – همان، خ 105، بند 12 .
33 – نهج‌البلاغه، کلمه قصار، شماره 73 .
34 – همان، قصار شماره 252، بند 5 .
35 – همان، قصار شماره 156 .
36 – نهج‌البلاغه، خ 27، بند 16 .
37 – همان، قصار شماره 321 .
38 – نهج‌البلاغه، خ 173، بند 1 و 2 .

منبع:پایگاه تخصصى نهج البلاغه وابسته به مرکز جهانى اطلاع رسانى آل البیت (علیهم السلام)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید