تاریخ تفسیر کتاب مقدس (4)

تاریخ تفسیر کتاب مقدس (4)

نویسنده: فیلیپ الکساندر، کارلفرید فرولیش و…
حامد فیاضى

3. تفسیر مسیحى از قرون وسطا تا عصر اصلاحات

تفسیر کتاب مقدس در طى سال هاى 600 تا 1600م، بازتابِ تحولاتِ گسترده بنیادین و نمایانگر دغدغه هاى عقلىِ مسیحیتِ غربى بود. دانش پژوهان کتاب مقدس در بخش اول این دوره تقریباً فقط بر راهنمایى مراجع آبائى تکیه مى کردند. هنگامى که تمدن قرون وسطایىِ متمایزى شکل گرفت، مفسران به مدارس و دانشگاه ها راه یافتند و در آنجا کار خود را با نیازهاى آموزشى و الهیاتى جهان خود همسو کردند. تفسیر کتاب مقدس در پایان این دوره نمایانگرِ تأثیرات عقل نقاد [197] و نیازهاى معنوى اى بود که در عصرِ اصلاحاتِ پروتستانى و کاتولیکى ظهور کرده بود. کتاب مقدس در سراسر این دوره به شکل گیرى فرهنگ غربى در تمام ابعادش کمک کرد. بنابراین، جاى تعجب نیست که مفسران براى هماهنگ کردن فهم خود از کتاب مقدس و تفسیر آن در پرتوِ آخرین اطلاعاتى که در دسترس آنان قرار داشت، پیوسته تلاش کنند.
پیشرفته ترین اطلاعاتى که در اوایل قرون وسطا در دسترس بود، از آباء کلیسا سرچشمه مى گرفت. غالباً، مفسران مسیحىِ پایان هزاره اول فقط مقدار کمى زبان یونانى یا عبرى مى دانستند و کمتر پیش مى آمد که براى ارائه تفاسیر تازه، از اعتماد به نفسِ عقلانى برخوردار باشند. بید محترم[198] (672ـ735) تا اندازه اى با زبان یونانى آشنا بود و از آن در شرح خود بر اعمال رسولان استفاده کرد. احتمالا رمیگیوس اهل اوسر[199] (متوفاى 908) نیز مزامیرِ لاتین را با متن عبرى مقایسه کرده است. با این حال، جان اسکات اریگنا[200] (متوفاى 877) تنها مفسرى بود که هم از مهارت هاى زبانى و هم از استعداد سرشارى براى نقد بهره مند بود. او به نوشته هاى آباء یونانى مراجعه کرد و تفسیر خود را بر متنِ یونانىِ انجیل یوحنا بنا نمود. وى علاوه بر این، به تصحیح تفسیر لاتین بر مبناى منابع یونانى تمایل داشت. با این همه، بیشتر مفسران اولیه قرون وسطا روشى بسیار محافظه کارانه در پیش گرفته بودند. حتى معروف ترین آنها ـ آلکوین [201] (متوفاى 804)، کلاد اهل تورین[202](متوفاى 827) و رابانوس مائوروس[203] (متوفاى 856)ـ کارى بیش از بازگویى دیدگاه هاى آباء لاتینى، به ویژه جروم و آگوستین، انجام ندادند. اکثر مفسران این دوره معناى ظاهرى را مبناى تفسیر روحانى مى دانستند، اما همه آنها تفسیر ظاهرى اى را مد نظر داشتند که کاملا با یک یا چند سبک تفسیرى از بین سبک هاى تفسیرى اخلاقى، تمثیلى یا عرفانى سازگار باشد. بدون شک، با در نظر گرفتن فقدان عمومى مهارت هاى زبانى و دغدغه هاى زبان شناسانه، مفسران راه دیگرى جز این که معانىِ متنوعِ روحانى را در کتاب مقدس بسط دهند، در پیش رو نداشتند; راهى که با اشتیاق فراوان آن را دنبال کردند.
تأسیس مدارس کاتدرال و مدارس رهبانى به چند تحول جدید در تفسیر کتاب مقدس کمک کرد. در ابتدا، آنان خواستار متون درسى شدند. استادان مدارس نیاز به تفاسیرِ معیارینى را احساس کردند که مى توانست مبناى مشترکى براى همه دانش پژوهان باشد. گردآورى گلوسا اُردیناریا [204] که شرح کوتاهى بر تمام کتاب مقدس به دست مى داد، پاسخى به این نیاز بود. چهره اصلى در تهیه این اثر، آنسلم اهل لائون [205] (متوفاى 1117)، استاد مدرسه کاتدرال در لائون بود; البته چندین الهیدان و مفسرِ قرن دوازدهمىِ دیگر نیز در این تلاش سهیم بودند. گلوسا چکیده هایى را از تفاسیر آبائى و تفاسیر مربوط به اوایل قرون وسطا اقتباس کرده بود و ادعاى نوآورى نداشت. با این حال، تأثیر بسیارى بر جاى گذاشت، زیرا به مدت پنج قرن، اولین متن درسى دانش پژوهانى بود که آشنایى با کتاب مقدس را آغاز مى کردند.
مهم تر این که مدارس قرون وسطایى، خلاقیت عقلى و الهیاتى را پرورش دادند که عمیقاً بر تفسیر کتاب مقدس تأثیر گذارد. تبحر در دستور زبان، منطق و جدل به استادان اعتماد به نفسى جدید در توانایى هاى عقلانى شان اعطا کرد و آنان را به ابزارهایى براى پدید آوردنِ نوع جدیدى از تفسیر مجهز نمود. مفسران قرن دوازدهم به تدریج، سبکِ آبائى را ـ که در آن، تفسیر در خدمتِ تبیین هایى قرار داشت که بر مسائلِ الهیاتىِ روشن متمرکز بودند ـ رها کردند. مفسرانى همچون ژیلبر دلاپوره[206] (ف 1154) و رابرت اهل ملون[207] (متوفاى 1167) تفسیرهاى خود را بر محور مسائل عقیدتى اى که نیازمند تبیین بر اساس عقل است و در منابعى معتبر ریشه دارد،[208] تنظیم کردند و بدین ترتیب تفسیر در خدمتِ دقتِ الهیاتى قرار گرفت. این شیوه در کتابِ جملات[209] نوشته پیتر لمبار[210] (متوفاى 1160) به اوج خود رسید. وى عقاید کتاب مقدسى و آبائى را در چکیده اى از الاهیات مسیحى تنظیم کرد.
تأثیرگذارترین مدرسه از این نوع، مدرسه اى بود که در صومعه سن ویکتور[211] در پاریس قرار داشت. هیو اهل سن ویکتور[212] (ف 1141)، بنیانگذار این مدرسه، خواستار مطالعه عالمانه و نظام مندِ کتاب مقدس شد. او تأکید یکسانى بر تفسیر ظاهرى و روحانى داشت: مفسر باید با دقت همه علوم و فنون مرتبط را در کشف معناى ظاهرىِ متن به کار گیرد; با این حال، باید در زمان مناسب، معناى اخلاقى و الهیاتى آن را نیز تبیین کند. جانشینان هیو رویکرد چنان متوازنى را مانند استاد خود در پیش نگرفتند: ریچارد از سن ویکتور[213] (ف 1173)، خود را وقفِ تفسیر تمثیلى و عرفانى کرد; در حالى که اندرو از سن ویکتور[214] (ف 1175) بر شرح دقیق و علمىِ معناىِ ظاهرى و تاریخى کتاب مقدس تأکید داشت. اندرو براى آن که خود را براى این کار آماده کند، با عالمان یهودى مشورت کرد و در زبان عبرى متمحض شد. او به این شکل الگویى ارئه کرد که بسیارى از مفسران مسیحى در دو قرن بعدى از آن پیروى کردند.
مفسرانى که در مدارس بودند با هر رویکردى که به تفسیر روحانى داشتند، عموماً کار خود را متوجه مسائل الهیاتى و عقیدتى مى کردند. در نتیجه، تفسیر کتاب مقدس کارى بسیار تخصصى شد. مفسران مهارت هاى چشمگیرى را در زمینه زبان و استدلال پدید آوردند، که از آن پس، آنها را در تحلیل کتاب مقدس به کار گرفتند. ایشان از این طریق ـ به جاى آن که مثلا به دنبال مطالبى براى موعظه و تعلیم باشند ـ براى فهم درست عقاید مسیحى به معناى کتاب مقدس توجه کردند. بدین ترتیب، تفسیر، زیرشاخه اى از الاهیات شد.
تأسیس دانشگاه ها در قرن سیزدهم، تأثیر بسیارى بر پیدایش نوعِ حرفه اى و علمىِ تفسیر داشت. برخى از مفسران همچون استفان لنگتن[215] (1155ـ1228) و هیو اهل سنت چِر[216] (1200ـ1263) به شرح معناى تمثیلى و روحانى کتاب مقدس ادامه دادند. با این همه، به طور کلى مى توان گفت که تأکید شدید دانشگاه ها بر الاهیات، مفسران را تشویق کرد تا بر معناى ظاهرى متمرکز شوند و تفاسیرشان را متوجه مسائل مهم عقیدتى کنند. معرفى اندیشه ارسطویى و تحولات بعدى در زمینه الاهیات مدرسى در همان چارچوب ایفاى نقش کرد. بدین ترتیب، آلبرت کبیر[217] (1193ـ1280) و توماس آکویناس[218](1225ـ1274) علم و تحلیل ارسطویى را به کتاب مقدس پیوند زدند; هر دو تفاسیر ظاهرى اى را ابداع کردند که در متون مقدس، به دنبالِ تأییدى بر تبیین هاىِ مدرسى از عقاید و رموز مسیحى بود.
اوج این نوع تفسیر در اثرِ نیکولاس لیرایى[219] (1270ـ1349) بود که با کتاب با عظمتش به نام پُستیلا لیترالیس[220] شناخته مى شود. این کتاب، شرح لفظىِ مفصلى بر تمام کتاب مقدس بود. لیرایى به هیچ وجه شرح روحانى را رها نکرد: او به تفسیر دقیق معانى روحانى کتاب مقدس بسیار اهمیت مى داد و حتى براى تکمیل پستیلا لیترالیس خود اثرى تهیه کرد که به شکل کوتاه معناى تمثیلى و اخلاقى کل کتاب مقدس را برمى شمرد. با این حال، لیرایى همانند آلبرت و آکویناس بر تفسیر ظاهرى متمرکز شد و کوشید تا هرجا ممکن بود نشان دهد که کتاب مقدس فهم مدرسى از الاهیات را تأیید مى کند. لیرایى همچنین، به دلیل آشنایى وسیع با زبان عبرى، به طور چشمگیرى، فهم کتاب مقدس عبرى را ارتقا بخشید. لیرایى تفاسیر حاخامى، به ویژه تفاسیر راشى (1030ـ1105) یکى از بزرگ ترین مفسران یهودى قرون وسطا، را نیز به دقت مطالعه کرد. مهارت هاى زبانى او، وى را قادر ساخت تا ترجمه هاى صحیح و توضیحات دقیقى از بسیارى از عبارات کتاب مقدس ارائه کند. چنین شرحى بر عهد جدید، تا قرن پانزدهم و شانزدهم هنگامى که اومانیست هاى رنسانس، دانش جدید خود از زبان یونانى را با متون مقدس مسیحى مرتبط ساختند، نوشته نشد.
در اواخر قرون وسطا، الهیدانان مانند راجر بیکن[221] (1220ـ1292) و پیر دایلى[222] (1350ـ1421) خواستار توجهِ بیشترى بر زبان عبرى و یونانى به عنوان پیش نیاز تفسیر کتاب مقدس شدند. با این حال، تا پیش از قرن شانزدهم، آموزشِ نظام مندِ زبان هاى کتاب مقدس به شکل گسترده وجود نداشت. در قرن شانزدهم نیز قدرت هاى فرهنگى جدید سبب شدند تا غلبه الاهیات مدرسى بر تفسیر پایان یابد. پیکو دلا میراندولا[223] (1463ـ1494) و یوهان رویشلین[224] (1455ـ1522) نه تنها به زبان عبرى علاقه پیدا کردند، بلکه شیفته نظرات قبالایى شدند و کوشیدند این نظرات را در تفسیر مسیحى وارد کنند. در این میان، تخصص در زبان یونانى، اومانیست هاى رنسانس را قادر ساخت تا نقش مهمـى در فـهمِ عهد جدید ایفا کنند. لورنتسو والا[225] (1407ـ1457) و به ویژه اراسموس روتردامى[226] (1466ـ1536) آغازگرِ سنت مدرن در تفسیر عهد جدید بودند: آنان راهبرى الاهیات مدرسى را رد کردند، به مطالعه متون یونانىِ عهد جدید پرداختند و تفاسیرى ارائه کردند که بر تأملات زبانى، لغت شناسانه، و تاریخى مبتنى بود. هر دوى آنان ارزش والایى براى استخراج اصول الهیاتى و اخلاقى از کتاب مقدس قائل بودند. البته آنان نیز همانند بسیارى از همردیفان اومانیست خود، فایده تفاسیر تمثیلى و روحانىِ مفصّل را انکار کردند و در مقابل بر اولویت تفسیر ظاهرى و تاریخى پاى فشردند. تلاش آنها، درکِ بسیار بهترى از عهد جدید را فراهم ساخت. آنان با تکیه بر آگاهى خود از زبان یونانى و توانایى هاى پیشرفته خود در زمینه نقد، متون یونانى و لاتینى عهد جدید را تصحیح کردند و ترجمه هاى لاتینى جدیدى ارائه کردند که از ترجمه ولگات برتر بود. آنان همچنین، نکات معتدد تاریخى و عقیدتى را در تفسیر خود بر عهد جدید توضیح دادند.
جنبش هاى اصلاحى در قرن شانزدهم تأثیرات عمیقى بر تفسیر کتاب مقدس داشت، زیرا الهیدانان از هر مسلکى به دنبال یافتن تأییدى از کتاب مقدس براى دیدگاه هاى دینى خود بودند. مصلحانِ پروتستان و کاتولیک هر دو، تا اندازه اى به پیروى از سنت اراسموس و سایر عالمان رنسانس که مهارت هاى زبانى و تحلیل هاى زبان شناسانه را با کتاب مقدس مرتبط ساخته بودند، ادامه دادند. براى مثال هم ژان کالون[227] (1509ـ1564) و هم کاردینال کایتان[228] (1468ـ1534) تفاسیر گسترده اى ارائه کردند که بر مطالعه متون کتاب مقدس از زبان هاى اصلى و اطلاع از همه پیشرفت هاى اومانیست ها در شرح کتاب مقدس مبتنى بود.
با این همه، تفسیرهاى قرن شانزدهم به ناچار به اهداف الاهیاتى، مجادله اى یا ادعایى نویسندگانشان وفا نکردند. غالباً کسانى که علیه مرجعیت کلیساى کاتولیک رومى شورش کرده بودند، مانند جان ویکلیف[229] (1330ـ1384) و جان هوس[230](1370ـ1415) و بسیارى دیگر، براى توجیه سرکشى خود از پاپ و سازمان کلیسا، به کتاب مقدس متوسل مى شدند. مارتین لوتر[231] (1483ـ1546) کتاب مقدس را مرجع مطلق عقاید مسیحى مى دانست. تفاسیر او ـ به ویژه بر مزامیر و رساله هاى پولس ـ وى را در فهمش از ایمان و فیض یارى کرد. همه الهیدانان اصلى پروتستان ـ اولریش تسوینگلى[232](1484ـ1531)، مارتین بوتسر[233] (1491ـ1551)، فیلیپ ملانشتون[234] (1497ـ1560)، هاینریش بولینگر[235] (1503ـ1575) و به ویژه ژان کالون ـ پیرو لوتر بودند. پروتستان ها تفسیرهاى تمثیلىِ مفصل از کتاب مقدس را رد کردند، اما مشتاقانه در کتاب مقدسِ عبرى و عهد جدید به دنبال یافتن تأییدى قطعى[236] بر باورهاى پروتستان برآمدند. سخنرانى ها، موعظه ها و تفسیرهاى آنان با استناد به کتاب مقدس، به همه بنیانگذارانِ مسیحیتِ پروتستان کمک کرد تا دیدگاه هاى الهیاتى خود را توسعه و استحکام بخشند.
الهیدانان کاتولیک رومى، کتاب مقدس را مرجعى جایگزینِ تفوق پاپ نمى دانستند، اما آنان نیز در قرن شانزدهم توجه خود را یک سر، به کتاب مقدس معطوف کردند. ژاک لوفور دِتاپل[237] (1455ـ1536)، گاسپارو کونتارینى[238] (1483ـ1542) و خوآن دبالدس[239] (1500ـ1541) همگى تفاسیرى بسیار روحانى نگاشتند. این سه نفر، با اشتیاق ویژه اى به رساله هاى پولس پرداختند و به دنبال ایجاد اصلاحات روحانى در درون کلیساى رومى بودند، در همین حال به طور اتفاقى کتاب مقدس را ابزارى براى ادبیات مجادله اى کاتولیک و پروتستان قرار دادند. کاردینال ریجینالد پول[240] (1500ـ1558) و جیرولامو سریپاندو[241] (1492ـ1536) به شدت شرکت کنندگان در شوراى ترنت (1545ـ1564) را تشویق مى کردند تا برنامه آموزشى روحانیان را اصلاح کنند: آنان استدلال مى کردند که برنامه آموزشى مبتنى بر مطالعه اومانیستى کتاب مقدس به جاى الاهیات مدرسى، به اصلاح عمومى و در نهایت به وحدت دینىِ دوباره مسیحیت خواهد انجامید. در این میان، کاردینال کایتان (1468ـ1534) به مبارزه مستقیم ترى با مسیحیتِ پروتستان دست زد. کایتان در تفاسیر طولانى بر اناجیل و رساله هاى پولس، بر روش عالمان اومانیست تکیه کرد تا استدلال کند که عهد جدید صحت عقاید کاتولیک رومى را اثبات و عقاید پروتستان را رد مى کند.
از آن پس، در پایان قرن شانزدهم تفسیر کتاب مقدس، بازتاب شکاف الهیاتىِ مسیحیتِ غربى بود. با وجود آن که این مقطع تاریخى، کانونِ نزاع هاى نامطلوب شد، کتاب مقدس همچنان جایگاه خود را به عنوان منبع اصلى عقاید مسیحى و آموزه هاى اخلاقى حفظ کرد. بى شک، این نزاع ها، خود، شهادت مى دهد که کتاب مقدس درست همانند هزار سال گذشته همچنان در کانون فرهنگ مسیحى جاى داشت.
جرى بنتلى

4. نقادى مدرن کتاب مقدس

نقادى کتاب مقدس اصطلاحى بسیار عام است که تعریف آن آسان نیست و شامل بخش گسترده اى از فعالیت هاى علمى مى شود. پایه اصلى جریان نقادى در ویژگى زبانى و ادبى کتاب مقدس است. کتاب مقدس، کلام خدا دانسته مى شود، اما به زبان انسان (عبرى، آرامى و یونانى) و در قالب هاى ادبى، بلاغى و شعرىِ انسانى است که مى تواند و باید با فهم بشرى تفسیر شود. خدا در کتاب مقدس سخن مى گوید، اما عملکردِ معانى آن بر طبق ساختارهاى زبان عادى بشر است. نقادى بر فهمى از سیاق، رابطه جزء با کل و عبارت با ژانر ادبى مبتنى است; سبکِ کتاب مقدس را به شکل جدّى بررسى مى کند و از جزئیاتِ زبان به سوى الگوهاى کلى تر و فراگیر حرکت مى کند. با این رویکرد، گاهى از کتاب مقدس معناهایى غیر از آنچه تفاسیر سنتى و سطحى ارائه مى کنند به دست مى آید. پس نقادىِ کتاب مقدس «نقادانه» است، اما نه به این معنا که کتاب مقدس را «به نقد مى کشد» (زیرا اغلب به کتاب مقدس به عنوان متنى مقدس و اساسى احترام مى گذارد); بلکه به این معنا که خود را براى استخراج معانى از کتاب مقدس آزاد مى داند; هرچند آن معانى با آنچه دین سنتى در کتاب مقدس یافته، مغایر باشد. بنابراین، نقادىِ کتاب مقدس سؤالات جدیدى را درباره کتاب مقدس طرح مى کند و در عین حال، پاسخ هاى تازه اى را به جاى راه حل هاى قدیمى به دست مى دهد.

نقادى و نزاع

نقادى کتاب مقدس لزوماً با فهم پذیرفته شده از زمان هاى کهن نزاعى ندارد، اما چه بسا گاهى با آن درگیر شود. این بدان معناست که برخى از تفسیرهاى سنتى مبناى درستى در کتاب مقدس نداشته اند و اگر بخواهیم با واقعیت هاى کتاب مقدس با انصاف برخورد کنیم، باید تفسیر جدیدى ارائه کنیم. از این رو، نقادى اغلب به تدیّنِ موجود لطمه وارد کرده است; البته این امر، از خود عقیده به مرجعیتِ کتاب مقدس برمى خیزد. نقادى کتاب مقدس به هیچ وجه کارى غیرالهیاتى نیست، بلکه براى ارزیابىِ شایسته الاهیات امرى ضرورى است. ما هم اکنون این حکم الهیاتى را کنار مى گذاریم تا ببینیم آیا جریان نقادى از پسِ امتحان در برابر محتواى کتاب مقدس برمى آید یا نه.
بنابرآنچه گذشت، جاى تعجب نیست که نزاعِ دینى، محرک بزرگى براى پرسش هاى نقادانه بوده باشد. ممکن است که دو گروه که یک کتاب مقدس دارند، باورهاى دینى بسیار متفاوتى داشته باشند. هر یک مى تواند به کتاب مقدس متوسل شود و چنین استدلال کند که این متن نمى تواند به معنایى باشد که دیگران از آن برداشت کرده اند. بر طبق متى 23:23، عیسى خود مى گوید اگر انسان بر اجراى جزئیات متمرکز شود، «اعظم احکام شریعت» کنار گذاشته خواهد شد. این کلام به فحواى کلىِ متن در مقابل جزئیات لفظى آن، توجه مى دهد. تریفوى یهودى (قرن دوم میلادى) در مقابلِ فهم مسیحیان از اشعیا 7:14 که آن را پیشگویىِ تولدِ مسیح از باکره دانسته اند، تأکید کرد که کلمه عبرى به کار رفته در این عبارت، فقط به معناى «زن جوان» است و اصلا سخنى از تولد از باکره در میان نیست و این آیه به تولد طبیعى حزقیال اشاره مى کند.
با این حال، نزاع هاى دینى اى که بیش از همه محرک پیدایش نقادى کتاب مقدس بود، نزاع کاتولیک ـ پروتستان در درون مسیحیت و بعدها نزاع میان گرایش هاى مختلف در آیین پروتستان بود، چرا که آنها به طور ویژه اى بر نقش یگانه کتاب مقدس و معانى اى که از بازخوانىِ آن از خودش و براى خودش به دست مى آمد، تأکید مى کردند.
ادامه دارد …

پی نوشت :

[197]. critical reason
[198]. The Venerable Bede
[199]. Remigius of Auxerre
[200]. John Scotus Erigena
[201]. Alcuin
[202]. Claude of Turin
[203]. Rabanus Maurus
[204]. Glossa Ordinaria
[205]. Anselm of Laon
[206]. Gilbert de la Porre
[207]. Robert of Melun
[208]. quaestiones
[209]. Sentences
[210]. Peter Lombard
[211]. Abbey of St. Victor
[212]. Hugh of St. Victor
[213]. Richard of St. Victor
[214]. Andrew of St. Victor
[215]. Stephan Langton
[216]. Hugh of St. Cher
[217]. Albertus Magnus
[218]. Thomas Aquinas
[219]. Nicholas of Lyra
[220]. Postilla Litteralis
[221]. Roger Bacon
[222]. Pierre d’Ailly
[223]. Pico della Mirandolla
[224]. Johann Reuchlin
[225]. Lornzo Valla
[226]. Erasmus of Rotterdam
[227]. John Calvin
[228]. Cardinal Cajetan
[229]. John Wycliffe
[230]. John Hus
[231]. Martin Luther
[232]. Ulrich Zwingli
[233]. Martin Bucer
[234]. Philip Melanchthon
[235]. Henrich Bullinger
[236]. authoritative
[237]. Jacques Lefevre d’Etaples
[238]. Gasparo Contarini
[239]. Juan de Valdes
[240]. Reginald Pole
[241]. Girolamo Seripando

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید