ماجرای حبط 40 روز مراقبه و عبادت با یک تهمت
دراین مطلب خلاصه جلسه چهاردهم شرح حدیث عنوان بصری از زبان آیت الله سید «محسن حسینی طهرانی» بیان می گردد.
در جلسۀ گذشته سخن از کیفیّت اوراد و أذکار و تطبیق آن بر اشتغالات روزمرّه و هماهنگی آن با رشد معنوی و تربیتی سالک بود. عرض شد در مکتب عرفان و سلوک الی الله آن سلوکی حقّ است که جامع جمیع ظهورات و مظاهر صفات جمالیّه و جلالیّۀ حقّ باشد و با مشیّت الهیّه در نظام تکوین تطابق بیشتری داشته باشد؛ گرچه ممکن است در بعضی مراحل، کیفیّت سلوک اقتضا کند که تا حدودی از شرکت در مسائل اجتماعی و تطبیق آن بر نظام حیات انسان کنار باشد که به توفیق خداوند در بحثهای آینده خواهد آمد.
مثلاً در بعضی از مراتب باید انسان دائرۀ ارتباط خود را با افراد محدود کند، والاّ اثر خاصی بر دستورات عبادی و معنوی برای سالک حاصل نمیشود؛ کما اینکه رسول اکرم و بسیاری از انبیاء و اولیاء علیهم السّلام برههای از عمر خود را در انعزال از مردم به سرمیبردند!
امّا اینکه بطور کلّی سلوک را به معنای ترک اغلب یا جمیع اموری معنا کنیم که انسان در حیات دنیوی خود بدان وابسته است درست نبوده و این مسیر نمیتواند حقّ باشد.
امام صادق علیه السّلام در حدیث عنوان این مسأله را متذکّر میشوند که: من غیر از آن اوقاتی که به امور لازم دنیوی اشتغال دارم، ساعاتی را برای ذکر و وِرد خود اختصاص دادهام. (البتّه این مطلب را ما از کلام امام صادق استفاده کردهایم)
در اینجا مطلب قابل توجّه آنست که: ذکر و وِرد چه تأثیری میتواند در رشد معنوی و تربیت نفسی انسان داشته باشد و سخن افرادی که ذکر و فکر و مراقبه را نفی میکنند و در عین حال طیّ مدارج و مراتب کمال را میپذیرند چه جایگاهی دارد؟!
شک نیست که انسان مرکّب است از مادّه و روح، بعبارت صحیحتر: عبارت است از نفس ناطقهای که دارای قالب مادّی است (زیرا حقیقت او بدن مادّی او نیست!) و نیز در ارتباط با قوانین و نظام أحسن خلقت از سایر پدیدهها جدا نمیباشد!
اشیاء مادّی و نباتات برای رشد و حیاتشان در این عالم نیاز به آب و غذا دارند والاّ رشد نکرده میمیرند و به خاک تبدیل میشوند؛ زیرا نظام حاکم بر عالم اقتضا میکند که یک درخت برای ادامۀ رشد و حیات از نور و آب و اکسیژن و خاک و سایر مواد غذائی بهرهمند باشد و هر یک از نباتات در نیازشان به این مواد، مختلفاند، نیاز بعضی بیشتر و بعضی کمتر است. بعضی گیاهان آب را در خود ذخیره نموده و بعضی آنرا تبدیل به اکسیژن کرده در هوا پخش مینمایند. گویند: درخت چنار و بید موجب تصفیۀ هوا میگردد؛ لذا از نظر تغذیه هم با دیگر درختان تفاوت دارند و اگر دچار کم آبی شوند زود خشک میشوند؛ در حالیکه بعضی درختان هفتهها تحمّل بیآبی را دارند و به حسب نقل، درخت زیره یا درختانی که در مناطق گرمسیری هستند به ندرت نیاز به آب و آبیاری پیدا میکنند و این به خصوصیّات و شاکلۀ آنها برمیگردد. و این مطلب در مورد حیوانات هم صدق میکند، و آنها هم از این قاعده مستثنی نیستند.
انسان هم برای ادامۀ حیات مادّی و ظاهری خود نیاز به موادّی دارد، بطوریکه اگر هر یک از فورمولهای تغذیۀ او تغییر پیدا کند، به بیماری و عوارض و کسالت مبتلا میشود، که در طبّ قدیم از آن به اختلاف اخلاط اربعه تعبیر مینمودند و امروزه به بالا و پائین رفتن چربی خون و اسید اوریک و امثال آن تعبیر میکنند و بر این اساس داروها را تجویز مینمایند.
و همینطور از نقطۀ نظر ارتقاء و تکامل روح نیز به تغذیه روحی نیازمند است. مثلاً انسان بیکار هیچگاه نمیتواند رشد روحانی داشته باشد؛ هرگز امکان ندارد از کسی که عمر خود را مثلاً به ورزش و… میگذراند توقع یک مکتشف و مخترع و دانشمند را داشت؛ چرا که روح و نفس انسان برای تحصیل کمال نیاز به غذای روحانی و ممارست دارد. و در این مسأله هیچ فرقی بین علوم ظاهری و باطنی نیست. و اگر در این راستا موانعی پیش آید انسان در رسیدن به هدف ناکام خواهد ماند.
در اینجا ابن سینا کلامی بسیار حکیمانه و منطقی دارد، ایشان میفرماید: «مزاج تکاملی یک انسان، آنگاه در مرحلۀ اعتدال و دور از افراط و تفریط قرار میگیرد که هرگز میل و طلب علم در انسان از بین نرود!» یعنی هرگاه کسی در خود نسبت به فراگیری علوم احساس بینیازی و کسالت نمود بداند که مزاج او بیمار است؛ و اگر چه از نظر مادّی کاملاً فرمولهای صحّت و سلامتی بدن او در نقطۀ اعتدال است ولی از نظر روحی و معنوی بیمار است.
گویند: ابن سینا یک روز صبح وارد اطاق درس شد (او مردی بسیار زیرک و از نقطۀ نظر حدّت ذهن نبوغی خاص داشت) ایشان در کلاس درس ملاحظه کرد که شاگردانش سؤالاتی میکنند که با نحوۀ سؤالات روزهای گذشته متفاوت است! لذا از آنان پرسید: شما وقت خود را در شب گذشته چگونه گذراندهاید؟! آنان در پاسخ گفتند: ما شب گذشته را به گفتگو و خنده و… گذرانده و در نهایت به استراحت پرداختیم و اکنون در مجلس درس حاضر شدهایم!
ابن سینا فرمود: مسأله در همین جاست! و چون شما از خواندن نافلۀ شب محروم شدهاید، من اثر آن را از کیفیّت سؤالاتتان دریافتهام! و سپس به گریه افتاد و گفت: من بر خودم تأسّف میخورم که چرا وقت خود را برای أمثال شما که برای رسیدن به کمالتان به این اندازه ارزش قائل نیستید که در پایان شب نافلۀ شب بخوانید و در بین الطّلوعین بیدار باشید صرف میکنم! و البتّه از کلمات ابن سینا برمیآید که در اواخر عمر تغییراتی کلّی در او پیدا شده بود.
باری، صحبت در این است که عدم قرائت نافلۀ شب و بیدار نماندن در بین الطّلوعین چه تأثیری در قوای ذهنی و فکری انسان دارد و در نحوۀ تفکّر و برداشت او از حقائق تأثیر کلّی میگذارد.
و اینجاست که انسان به معنای روایاتی که دلالت میکند بر اینکه خداوند رزق و روزی افراد را در بین الطّلوعین تقسیم میکند پی میبرد! قطعاً مقصود از رزق در این روایات آب و نان و علف و گیاه نیست، بلکه مراد از روزی همان بهاء و نورانیّتی است که خداوند متعال در مقام تلقّی حقائق میخواهد در آن روز نصیب کسی کند، و این مترتّب بر بیداری بین الطّلوعین است؛ و این اثر در کلام و صورت و چهرۀ افراد مشخّص است لیکن بوعلی از کلام شاگردان خود فهمیده بود. ولی اگر کسی دارای بصیرت و تجربه باشد از صورت افراد متوجّه میشود که آیا این شخص شب خود را به عبادت و بین الطّلوعین را به بیداری گذرانده است یا خیر؟
همانگونه که اگر کسی دو روز غذا نخورده باشد شما از چهرۀ زرد او میفهمید و میگوئید: از صورتت هویداست که غذا نخوردهای! و این بدانجهت است که ما خواه ناخواه محکوم به قوانین و نظام عالم تکوین هستیم، همانطور که اگر غذا نخوریم میمیریم، اگر غذای معنوی را هم نخوریم میمیریم. کما اینکه نمیشود چاقوئی را به شکم فروکرد و چاقو فرو نرود! چرا که چاقوی تیز در نظام آفرینش این اقتضا را دارد. و این از أبده بدیهیّات است!
حال، هر کسی در این راه قدم گذاشته است به فلاح و رستگاری میرسد، و هر کس سر باز زد خسرانزده و تهیدست بود و دستش از وصول به حقائق خالی است. بنابراین نظام تربیتی انسان به نحوی است که باید حتماً این راه را با مراقبه بپیماید والاّ هیچ فائدهای ندارد. شخصی که در حال تحصیل علوم دینی است باید برای مطالعه فراغت داشته باشد و اگر سرگرم مهمان شود قطعاً از تحصیل میماند و در امتحان مردود میگردد.
در زمانی که ما در قم به تحصیل مشغول بودیم أساساً هیچ طلبهای جرأت آمدن به حجرۀ ما را نداشت و در بین افراد معروف بود که اصلاً به طرف فلانی نمیشود رفت! و این بدین منظور بود که من میدیدم که این یک ساعتی که به آمد و رفت میهمان میگذرد دیگر برنمیگردد، و این فراغت از دست میرود!
در حالتی که در همان زمان افرادی بودند که تمام اوقات آنها به رفت و آمدها و تهیّۀ روزنامه و مسائل سیاسی و اتلاف وقت و گعدهها و تعطیل دروس و راهپیمائی و… میگذشت! و از این نقطۀ نظر هم با ما چندان سر آشتی نداشتند. چرا که ما بطور کلّی از این قضایا بر کنار بودیم؛ یعنی نه معارضهای با آنها داشتیم و نه موافقت بالکلّیه. زیرا آمد و رفت مهمان و تفریح و گردش و معاشرت (غیر ضروری) با طلبگی سازش ندارد و اینها موانعی است که بر سر راه یک طلبه و دانشجو قرار میگیرد و باید برطرف گردد.
روزی یکی از آقایان مطلبی را برای مرحوم پدرمان نقل میکرد و من خود از ایشان شنیدم که: یک روز یکی از وعّاظ طهران برای دیدن مرحوم آیه الله بروجردی به قم آمده بود و در حجرۀ مرحوم آیه الله مطهّری رحمه الله علیه وارد شده بود؛ وقتی به خانۀ مرحوم آیه الله بروجردی رفت ایشان به آن شخص مسؤول فرمودند: به ایشان بگوئید: من الآن مجالی برای ملاقات ندارم! او هم پیغام آقای بروجردی را به آن واعظ معروف ـ که ظاهراً هنوز حیات دارد ـ رساند. مرحوم بروجردی بعد از درس به اتّفاق بعضی افراد به حجرۀ آقای مطهّری میروند تا از آن واعظ دیدن کنند میبینند ایشان به طهران مراحعت کردهاند؛ لذا به آقای مطهّری میفرمایند: از قول من به ایشان سلام برسانید و بگوئید: اگر شما یک منبر بسیار مهمّ و با عظمت و خاصّی داشته باشید که باید برای آن مطالعه کنید و فرصت هم کوتاه باشد و مهمانی هم برایتان برسد چه میکنید؟ آیا از مطالعه صرف نظر میکنید و به پذیرائی از او میپردازید و یا از میهمان عذرخواهی کرده به آن مطلب مهم میپردازید؟ لذا من در قبال این همه فضلاء و طلاّبی که در درس من شرکت کردهاند جوابی ندارم و خود را مسؤول میدانم!
ایشان هم پیام آیه الله بروجردی را به آن واعظ رساندند، و او هم گفت: من نه تنها ناراحت نشدم بلکه خیلی هم خوشحال و مسرور شدم.
مرحوم آیه الله بروجردی بسیار مرد با واقعیّت و با تقوا و عالمی بودند. روزی من در منزل یکی از علمای معروف طهران بودم که بعضی از مکتوبات خود را آورده بود تا من مطالعه کنم، در بین آن نوشتجات به مسألهای برخوردم که خیلی خوشحال شده و تعجّب کردم، و آن این بود که ایشان از مرحوم آقای بروجردی یک استفتائی در یک مسألۀ فقهی کرده بود، و مرحوم بروجردی در جواب فرموده بودند: «این مسأله به یک تأمّل بیشتری نیاز دارد و با مراجعۀ به اهل خبره و بصیرت در عُرف این قضیّه روشن میشود، و تضییع وقت فقیه به اینگونه استفتاءآت صحیح نیست!»
ملاحظه میکنید که این کلام چقدر کلام متین و عمیقی است! ایشان میخواهد بفرماید: وقت من ارزشمند است، و من نمیخواهم افراد را به دور خود جمع کنم و رساله بدهم و با هزار لطائف الحیل دور خود را شلوغ کنم! بلکه احساس میکنم که اگر بخواهم به دین خدا و اسلام خدمت کنم باید نسبت به این مسأله تحفّظ داشته باشم! و برای شما (سؤال کننده یکی از علمای مهمّ طهران بود) که یک شخص عالمی هستید صحیح نیست که وقت من را به اینگونه مسائل بگیرید و تضییع کنید!
آری این قضیّه نشانگر این است که آیه الله بروجردی رحمه الله علیه مردی با واقعیّت بودند و اهل دنیا و ریاسات ظاهریّه نبودند؛ و ما دیگر کجا میتوانیم امثال ایشان را پیدا کنیم؟
باری، یک سالک باید برای رسیدن به آن مدارج عالیه و حقائق مجرّده و به فعلیّت درآوردن آن استعدادات و قوای اجمالیّه در نفس خود، عبادات و کارهائی را انجام بدهد و آنچنان به مسائل معنوی اشتغالاتی داشته باشد که او را از توغّل در دنیا و إنغمار در آن که موجب ابتعاد و دوری او از حضرت حقّ در مقام اثبات شده و او را از آن حقیقت مجرّده و صافی محض خود دور نموده است، نجات بخشد؛ والاّ به هیچوجه امکان ندارد به آن مقامات و کمالات نائل گردد! او باید از گناه پرهیز نموده و از مسائلی که عامّۀ مردم بدان مبتلا هستند دوری نماید.
حتّی اگر انسان چهل روز به عبادت و مراقبه مشغول باشد، به یک تهمتی که بر کسی وارد میکند و یا یک غیبتی که نسبت به شخصی مینماید تمام اثرات آن یک اربعین اذکار و مراقبه خنثی شده از بین میرود! آری مسیر و راه همین است و بس! و این دو مطلب با همدیگر توافق و التیام ندارند. زیرا خداوند متعال وصول به خود را منافی با ارتکاب محرّمات و امور مانعۀ برای این نظام قرار داده است؛ و خود او از این نظام تعدّی و سرپیچی نمیکند.
و یکی از اموری که برای رسیدن به مقام کمال و استجماع ظهورات مختلفۀ صفات و اسماء جمالیه و جلالیّۀ حقّ وجود دارد پرداختن به اوراد و اذکاری است که موجب تلطیف نفس و تجرّد آن بوده و بالمآل نتیجۀ آن انکشاف حقائق و مظاهر أسماء و صفات حقّ است. و از این مسأله هیچ گریز و گزیری نیست.
عالم وجود دارای مراتب و مراحل مختلفی است که عبارت است از: عالم مادّه، برزخ و مثال، مثال عُلیا و ملکوت، جبروت، لاهوت، عالم اسماء کلیّه حق و عالم ذات؛ و برای رسیدن به این مراتب در هر مرحلهای انسان به یک سلسله اعمال و وظائف نیاز دارد، و طبعاً بر حسب دقّت و ظرافت در هر یک از آن ظهورات و مظاهر عوالم علوی برای سالک دقّت و ظرافت در عمل به وظائف ضروری و لازم است. و هر کدام از آن اعمال باید برای مرتبهای از مراتب لحاظ شود و نمیتوان آن وظائف را بر یک نَسَق واحد نسبت به جمیع مراتب در نظر گرفت. زیرا انسان در یک نظامی قرار دارد که قوانین آن نظام اقتضا میکند او در هر مرتبهای از مراحل کمالیّۀ خود یک نحوه بروز و ظهور داشته باشد؛ و همانگونه که تخاطب با اطفال با گفتگو نسبت به افراد بزرگ تر، متفاوت است، اختلاف در مورد افراد هم از نقطه نظر صعود و ارتقاء نسبت به مدارج و مراحل آنها اختلاف کلّی است.
و برای همین است که خداوند متعال در طول شبانه روز عبادات مختلفی را برای انسان تشریع فرموده و مثلاً نماز صبح دو رکعت و ظهر و عصر را چهار رکعت و مغرب را سه رکعت قرار داده است؛ عمل پروردگار مانند ما نیست که از روی میل ارادۀ نفسانی باشد، بلکه بدین جهت است که نحوۀ شاکلۀ وجود إنسان در ارتباط با مدارج کمال و جریاناتی که در مسیر او قرار دارد اقتضا میکند که نماز صبح او دو رکعت و نماز ظهر او چهار رکعت باشد؛ یعنی طلوع فجر یک تأثیری را برای قوای جسمی و روحی او میگذارد که لازمهاش قیام انسان به این کیفیّت است، و آن تأثیر در نماز ظهر نیست! و همینطور نماز ظهر یک تأثیر خاصّ خود را دارد. و این مسأله کاملاً برای انسان مشهود است.
اللّهم صلّ علی محمد و آل محمد