پیمان صفوان بن یحیی
شیخ طوسی می گوید که صفوان بن یحیی از تمام اهل زمان خود بیشتر مورد اعتماد و وثوق بود. در هر شبانه روز صدوپنجاه رکعت نماز می گزارد و هر سال سه ماه روزه می گرفت. سه دفعه زکات مال می داد. این اعمال به واسطه آن بود که با عبدالله بن جندب و علی بن نعمان در خانه خدا پیمان بسته بودند که هر کدام زودتر از دنیا رفتند کسی که زنده است نماز و روزه و زکوه و حج و سایر اعمال خیریه او را بجا آورد.
عبدالله و علی پیش از صفوان وفات یافتند از اینرو بنا به قرارداد، صفوان تا زنده بود نماز و روزه و زکات و حج برای ایشان بجا می آورد. در مدینه سنه 210 وفات یافت. حضرت جواد (علیه السلام) برای او وسائل غسل (حنوط) و کفن فرستاد. دستور داد اسماعیل بن موسی بن جعفر (علیه السلام) بر او نماز بگزارد. از کثرت پرهیزکاری او نقل شده که یکی از همسایگانش در مکه دو دینار داد که به کوفه برساند. صفوان گفت من شتر سواری خود را کرایه کرده ام. برای چنین کاری از صاحب آن اجازه ندارم. مهلت خواست تا شتردار اجازه بگیرد، رفت و رخصت گرفت.(1)
پیمان شکنی زن
حضرت عیسی (علیه السلام) از قبرستانی می گذشت. پیرمردی را مشاهده کرد بر سر قبری منزل گرفته سبب این کار را پرسید. عرض کرد من با زن خود عهد کرده بودم که هر کدام زودتر از دنیا رفتیم دیگری بر سر قبر او معتکف شود تا اجل او هم برسد. اینک بنا به پیمانی که بسته ایم زوجه ام از دنیا رفته و من بر سر قبرش منزل گرفته ام. حضرت عیسی (علیه السلام) گفت می خواهی او را زنده نمایم. پیرمرد عرض کرد کمال احسان است اگر انجام بدهید. به دعای آن حضرت زن زنده شد. پیرمرد به همراه زن خویش روی به صحرا گذاشتند تا جائی که خسته شد. سر به زانوی زن گذارده خوابید. اتفاقا شاهزاده ای از آنجا عبور می کرد چشمش به زن زیبائی افتاد که سر پیرمردی را بر زانو گرفته. گفت تو با این جمال و زیبائی اینجا چه می کنی؟ زن جواب داد این پیرمرد مرا دزدیده. جوان گفت آهسته سرش را بر زمین گذار و با من بیا. چیزی نگذشته بود که پیرمرد بیدار شد از پی آنها روان گردید ولی به ایشان نرسید. بالاخره شکایت به پادشاه برده، داستان خود را به عرض شاه رسانید.
پادشاه گفت اگر حضرت عیسی تو را تصدیق نماید گفته ات را می پذیرم. عیسی (علیه السلام) آمد. زن را نصیحت نمود ولی او قبول نکرد. فرمود پس با یکدیگر مباهله نمائید. (در حق هم نفرین کنید) از هر کدام قبول شد و مستجاب گردید حق با اوست. همین که پیرمرد نفرین کرد، در دم زن جان داد و از دنیا رفت.
1) تتمه المنتهی.