ماجراى صلیب در عهد جدید و قرآن (2)

ماجراى صلیب در عهد جدید و قرآن (2)

نویسنده : عبدالرحیم سلیمانى

1.2. جایگاه الاهیاتى رستاخیز مسیح در عهد جدید

بخش دومِ ماجراى صلیب، قیام مسیح از قبر و زنده‌شدن اوست. پولس می‌گوید:
اگر مسیح زنده نشده باشد، هم بشارت ما پوچ است و هم ایمان شما!… اگر مسیح زنده نشده است ایمان شما بیهوده است و شما هنوز در گناهان خود هستید و از آن گذشته ایمان دارانى هم که مرده‌اند باید هلاک شده باشند!… اما در حقیقت مسیح پس از مرگ زنده شد و اولین کسى است که از میان مردگان برخاسته است، زیرا چنان که مرگ به وسیله یک انسان آمد همان‌طور قیامت از مردگان نیز به وسیله یک انسان دیگر فرا رسید. و همان‌طور که همه آدمیان به خاطر همبستگى با آدم می‌میرند، تمام کسانى که با مسیح متحدند زنده خواهند شد (اول قرنتیان، 15: 14ـ22).
گفته شد که گناه آدم با خود، مرگ را براى انسان آورد؛ اما مسیح با صلیبِ خود، دستیابى به حیات جاودانه را براى انسان ممکن ساخت. این صلیب مسیح بود که راه نجات را براى انسان‌ها گشود؛ اما مسیح در صورتى می‌تواند حیات‌بخشى کند که خودش زیر سلطه مرگ نباشد و بر آن غلبه کرده باشد. اگر مسیح زنده نشده باشد نجاتى در کار نیست و ایمان‌داران هم نجات نیافته‌اند. در واقع ، ماجراى صلیب در صورتى ارزش و اثر و نتیجه دارد که به دنبال آن قیام عیسى از مرگ رخ داده باشد.[22] پولس همه امورى که با صلیب مسیح به انسان برگردانده می‌شوند را منوط به زنده‌شدن مسیح می‌داند. فقره فوق نشان می‌دهد که چگونه بازگشت حیات جاودانه به زنده‌شدن دوباره مسیح بستگى دارد. یکى دیگر از چیزهایى که گناه آدم پدید آورده بود گنه‌کارىِ ذاتى انسان‌ها بود. گفته شد با صلیب عیسى این امکان به وجود آمد که انسان از این گنه‌کارى رهاشده، عادل شمرده شود؛ اما این نیز در صورتى است که مسیح زنده شده باشد: «او به خاطر گناهان ما تسلیم مرگ گردید و زنده شد تا ما در پیشگاه خدا عادل شمرده شویم» (رومیان، 4: 25). انسان با صلیب مسیح از شریعت آزاد می‌شود، اما آزادىِ از یوغ شریعت نیز به زنده‌شدن مسیح بستگى دارد؛ زیرا کسى که به مسیح ایمان می‌آورد گویا با او به صلیب رفته و «زنده شده» و به حیاتى جدید دست یافته است و در حیات دوباره نیازى به اجراى شریعت نیست.[23] در این حیاتِ دوباره طبیعت گناه‌آلود و کهنه ما عوض شده است.[24] همین کافى است تا پولس نجات را منوط به ایمان و اعتراف به زنده‌شدن مسیح کند:
زیرا اگر با لبان خود اعتراف کنى که عیسى، خداوند است و در قلب خود ایمان آورى که خدا او را پس از مرگ زنده ساخت نجات خواهى یافت (رومیان، 10: 9).
اما خدا محبت خود را نسبت به ما کاملاً ثابت کرده است، زیرا در آن هنگام که ما هنوز گناهکار بودیم مسیح به خاطر ما مرد. ما که با ریختن خون او عادل شمرده شدیم چقدر به وسیله خود او از غضب خدا خواهیم رست! وقتى ما با خدا دشمن بودیم او با مرگ پسر خویش دشمنى ما را به دوستى تبدیل کرد، پس حال که دوست او هستیم چقدر بیشتر زندگانى مسیح باعث نجات ما خواهد شد! (رومیان، 5: 8 ـ10).
در کتاب‌هاى الاهیاتى مسیحى علاوه بر امور فوق امور دیگرى از قبیل اثبات قدرت خدا، اثبات پادشاهى عیسى، اثبات کهانت عیسى، قبول‌شدن قربانى و… را از نتایج زنده‌شدن عیسى دانسته‌اند.[25]

1.3. قرآن مجید و بحث‌هاى الاهیاتى صلیب

حادثه صلیب چه رخ داده باشد و چه رخ نداده باشد در قرآن مجید هیچ ثمره الاهیاتى‌اى بر آن بار نیست. در واقع از نگاه قرآن از هنگامى که انسان بر روى این زمین آمده است هیچ حادثه‌اى رخ نداده است و نخواهد داد که تفاوتى تکوینى در انسان و سرنوشت او ایجاد کند؛ بلکه آنچه در طول تاریخ رخ داده است، هدایت انسان‌ها توسط فرستادگان الاهى است.
مى‌توان موضع قرآن را در رابطه با آنچه از مسیحیت در باب تأثیرات الاهیاتى صلیب نقل شد، در چند محور بیان کرد:
اول، گناه آدم در قرآن مجید یک گناه عادى بود و هرگز شورش علیه خداوند نبود؛ چون در قرآن سخن از درخت معرفت نیک و بد نیست که انسان بخواهد مانند خدا عارف به نیک و بد شود. علاوه بر این، در روایت قرآنىْ خدا به آدم می‌آموزد که توبه کند و آدم نیز توبه می‌کند و خدا توبه او را می‌پذیرد.[26] بنابراین گناه آدم براى خود او نیز باقى نماند تا چه رسد به اینکه به نسل او به ارث برسد. بنابراین هرچند در اثر این گناه نشئه زندگى آدم عوض شد و به زمین هبوط کرد و بدنش متناسب با زندگى زمینى شد، اما سرشت و ذات انسان هیچ تغییرى نکرد و هیچ سقوط ذاتى‌اى در کار نبود. انسان قبل از گناه آدم بنده خدا بود و بعد از آن هم همان بنده بود و خواهد بود؛ پس نیازى به صلیب ندارد.
دوم، آنچه انسان به آن نیاز دارد هادى و راهنماست و نه منجى. نجات و رستگارى همیشه و همه جا براى همه کس ممکن و میسر بوده است. همگان خودشان می‌توانند تصمیم بگیرند و با اراده خویش به سوى نجات روند. از نظر قرآن نه تنها انسان‌ها سرشتى گناه‌آلود و دشمن حق و حقیقت ندارند، بلکه به لحاظ فطرت و سرشت خود حق‌پرست و دوست خدا هستند.[27] پس هرگز نیاز به کسى ندارند که واسطه شود و آنان را با خدا آشتى دهد. تنها چیزى که انسانِ قرآن نیاز دارد هدایت و راهنمایى است. قرآن مجید در دو جا پس از نقل ماجراى گناه آدم و آمدن انسان به زمین، می‌گوید از این به بعد هدایت‌هایی از جانب خدا می‌آید و هر کس از آن هدایت‌ها پیروى کند نجات خواهد یافت و رستگار خواهد شد.[28] پس براى نجات و رستگارى به هیچ یک از مفاهیمى که در مسیحیت و ماجراى صلیب مطرح شد نیاز نیست. انسان خودش می‌تواند با ایمان و عمل صالح به عبد صالح خدا ـ که نهایت کمال انسانِ قرآن است ـ تبدیل شود.
سوم، عیسى مسیح نه خدایى است که جسم گرفته و روى زمین آمده است، نه هرگز در هیچ حدى الوهیت دارد و نه فرزند خداست. او مخلوقى از مخلوقات خدا و انسانى مانند دیگر انسان‌هاست؛ البته او یکى از پیامبران بزرگ الاهى است که زندگى‌اش آغاز و پایانى معجزه‌وار داشت. عیسى مسیح هم یکى از همان راهنمایان است و آنچه در مسیحیت درباره صلیب گفته شد براى مسیح قرآن بى‌معناست.
و چهارم، روح اسلام، تسلیم در مقابل حقیقت و حق‌پرستى است. این چیزى است که براى همه انسان‌ها ممکن بوده و هست و باید با اراده خویش آن را انجام دهند. اینکه حادثه‌اى خاص از بیرونِ وجود انسان ، نجات و رستگارى را براى انسان میسر کند با روح اسلام ناسازگار است.
پس انسان‌شناسى ، نجات‌شناسى ، راه‌شناسى و راهنماشناسى قرآن همه به گونه‌اى هستند که حادثه صلیب یا هر حادثه دیگرى در آن هیچ نقشى ندارند.
موارد بالا، در واقع گزارشى از ماجراى انسان، نجات و عیسى در قرآن بود و دیدیم که هیچ جایى براى صلیب در آن نیست. اما می‌توان ماجرا را از منظر قرآن به گونه‌اى دیگر بررسى کرد. فرض کنیم قرآن نه ماجراى گناه آدم را نقل کرده و نه مسیح را معرفى کرده است و نیز فرض کنیم گناه آدم چنان بزرگ باشد که غیرقابل بخشش باشد ، باز هم از نگاه قرآن بى‌معناست که گناه او به دیگر انسان‌ها به ارث برسد و هزاران سال بعد کس دیگرى مجازات گناه او را تحمل کند؛ زیرا قرآن مجید می‌گوید هیچ کس مجازات گناه فرد دیگرى را تحمل نخواهد کرد[29] و هر کس ثمره عمل خود را خواهد دید. خداى عادل چگونه گناه کسى را به پاى دیگرى می‌گذارد.[30] این خردستیز است. از این گذشته فرض کنیم که انسان‌ها به واسطه گناه آدم سقوط کرده‌اند. مسیحیان می‌گویند که از انسان‌ها هیچ کارى ساخته نیست و خدا خودش باید دست به کار شده، انسان شود و به صلیب رود تا گناه انسان را کفاره دهد و مجاناً او را ببخشد. این چه کارى است که خدا از طریق صلیب مسیح مجاناً آنان را بى‌گناه به حساب آورد. اگر قرار بود انسان‌ها را مجاناً ببخشد می‌توانست از همان ابتدا، گناه فرد دیگرى را به حساب انسان‌هاى بى‌گناه نگذارد.
به هر حال در عصر حاضر کسانى در غرب کل داستان مسیح را یک اسطوره می‌دانند و می‌گویند صرفاً باید پیام این اسطوره را دریافت کرد و نباید انتظار داشت که این حوادث به همین صورت رخ داده باشد.[31] به نظر می‌رسد تا جایى که بحث درباره مسائل مربوط به الاهیات صلیب است حق با آنان است؛ چراکه همه داستان خردستیز است ـ هرچند در مسیحیت عقل جایگاه چندان محکمى ندارد و بنابراین خردستیزى ممکن است لطمه چندانى‌نزند؛ اما طبق معیار اسلامى، ما هرگز حق‌نداریم در هیچ‌یک از ساحات دین به امور خردستیز تن دهیم؛ زیرا قرآن مجید مکرر به تعقل دستور می‌دهد و طبق مبناى قرآن نباید به امور خلاف عقل تن داد. تا جایى که امور خردستیز عهد جدید ـ و از جمله ماجراى الاهیات صلیب ـ اسطوره انگاشته می‌شود، ما با آن مخالفتى نداریم. هرچند با اسطوره‌انگارى امور علم‌گریز، مانند زنده‌شدن مسیح، مخالف هستیم.

2. ابعاد تاریخى ماجراى پایان زندگى زمینى عیسى

2.1. در عهد جدید

ماجراى‌پایان زندگى زمینى‌ عیسى‌ـ یعنى دستگیرى، محاکمه، مصلوب‌شدن، مدفون‌شدن و برخاستن از قبر ـ در هر چهار انجیل، البته با تفاوت‌هایى در جزئیات، آمده است؛ اما صعود او به آسمان نزد خداوند، تنها در دو انجیل مرقس و لوقا آمده است.

الف) دستگیرى عیسى

عیسى شب هنگام در باغى به نام جستیمانى به راز و نیاز با خدا مشغول بود که ناگاه یکى از حواریان او به نام یهوداى اسخریوطى ـ که به عیسى خیانت کرده بود ـ عده زیادى از یهودیان را که فرستاده سران کاهنان و مشایخ قوم اسرائیل بودند و به شمشیر و چماق مسلح بودند به آنجا آورد و عیسى را به آنان معرفى کرد (در انجیل یوحنا آمده است که عیسى به استقبال آنان رفت و پرسید: چه کسى را می‌خواهید. آنان گفتند: عیساى ناصرى را. پس خود را معرفى کرد و از آنان خواست که با شاگردان کارى نداشته باشند). یهودیان عیسى را دستگیر کردند. در این زمان یکى از پیروان او به مبارزه با آن عده پرداخت و با شمشمیر گوش غلام کاهن اعظم را قطع کرد. عیسى گفت: شمشیر را غلاف کن، مگر نمی‌دانى که اگر از پدر خود بخواهم دوازده فوج از ملائکه را به یارى‌ام می‌فرستد؛ اما در آن صورت پیش‌گویى‌هاى کتاب مقدس محقق نمی‌شود (بنابر نقل انجیل مرقس عیسى چیزى نگفت. در انجیل لوقا همه از عیسى پرسیدند که آیا با شمشیر دفاع کنیم. سپس آن فرد دست به شمشیر برد و گوش غلام را قطع کرد. عیسى گفت که دست نگه دارند و گوش غلام را شفا داد. در انجیل یوحنا آمده است پطرس شمشیر زد و عیسى به او گفت شمشیرت را غلاف کن؛ آیا جامى را که پدر به من داده نباید بنوشم؟). عیسى به جمعیت اعتراض کرد: مگر من یاغى هستم که با شمشیر و چماق براى دستگیرى من آمده‌اید. من هر روز در حضور شما در معبد تعلیم می‌دادم و مرا دستگیر نکردید، اما باید کلام خدا تحقق یابد.[32]

ب) محاکمه عیسى در شوراى یهود

عیسى را به خانه قیافا کاهن اعظم یهود، که سران یهود در آنجا جمع بودند، بردند. اعضاى شورا سعى می‌کردند دلیلى پیدا کنند که بتوانند عیسى را اعدام کنند. افراد زیادى علیه عیسى شهادت داده، جرم‌هاى زیادى را به او نسبت دادند. عیسى ساکت بود تا اینکه کاهن اعظم گفت: تو را به خداى زنده قسم می‌دهم بگو آیا تو مسیح پسر خدا هستى؟ عیسى پاسخ داد: همان است که تو می‌گویى ، اما همه شما بدانید که بعد از این پسر انسان[33] را خواهید دید که بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابرهاى آسمان می‌آید. کاهن اعظم گریبان چاک می‌دهد و می‌گوید: کفر گفت و همه دیدید و شنیدید. سپس از اعضاى شورا پرسید: نظر شما چیست؟ آنها جواب دادند که مستوجب اعدام است. پس به صورتش آب دهان انداخته، به او سیلى زدند.
در سه انجیل اول ، ماجرا با تفاوت‌هایی جزئى به همین صورت نقل شده است؛ اما انجیل یوحنا ماجرا را به گونه‌اى متفاوت نقل می‌کند: ابتدا عیسى را نزد پدرزن کاهن اعظم بردند و سپس او را نزد کاهن اعظم بردند. کاهن اعظم از عیسى درباره تعالیم و شاگردان او پرسید و عیسى پاسخ داد که من علنى تعلیم داده‌ام، پس از آنانى که شنیده‌اند بپرس. یکى از اطرافیان کاهن اعظم از پاسخ عیسى خشمگین شده به او سیلى زد. عیسى اعتراض کرد و گفت: اگر سخنم نادرست است با دلیل خطایش را روشن کن و اگر درست است چرا می‌زنى؟[34]

ج) بازجویى توسط فرماندار رومى و صدور حکم اعدام

یهودیان عیسى را به پیلاطس، فرماندار رومىِ یهودیه، تحویل دادند. او از عیسى پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ عیسى جواب مثبت داد، اما در پاسخ اتهامات سران یهود سکوت کرد. رسم بر این بود که در ایام عید فرماندار رومى یک نفر از مجرمان را به انتخاب مردم می‌بخشید. پیلاطس به یهودیان گفت: کدام را ببخشم، عیسى را یا مجرم معروف دیگرى به نام بَراَباس را؟ فریاد زدند که براَباس را ببخش. گفت: پس با عیسى چه کنم. فریاد زندند: مصلوبش کن. گفت: جرمى ندارد و من نمی‌خواهم دستم به خون او آلوده شود. یهودیان گفتند که خونش به گردن ما. در نتیجه پیلاطس براباس را آزاد کرد و دستور داد که عیسى را تازیانه بزنند و مصلوب کنند.
در انجیل لوقا آمده است یهودیان نزد پیلاطس عیسى را متهم به اخلالگرى علیه امپراتورى روم کردند. پیلاطس پس از بازجویى، در او جرمى ندید؛ لذا گفت چون او جلیلى است باید او را نزد هیرودیس فرماندار آن منطقه، که در آن موقع در اورشلیم بود، بفرستم. عیسى به سؤالات هیرودیس و سران یهود پاسخى نداد؛ پس او را مسخره کردند و هیرودیس او را دوباره نزد پیلاطس فرستاد. پیلاطس گفت باید او را آزاد کنم چون نه هیرودیس و نه من جرمى در او نیافته‌ایم؛ اما یهودیان اصرار کردند که او را مصلوب کند. پیلاطس به ناچار تسلیم شد.
در انجیل یوحنا نیز آمده است که پیلاطس به یهودیان گفت او را طبق قانون خودتان محاکمه کنید. یهودیان گفتند ما طبق قانون، اجازه نداریم کسى را اعدام کنیم. پیلاطس از عیسى پرسید: آیا تو پادشاه یهود هستى؟ عیسى گفت: پادشاهى من متعلق به این جهان نیست. اگر متعلق به این جهان بود پیروان من می‌جنگیدند که مرا دستگیر نکنند. پیلاطس به یهودیان می‌گوید این مرد جرمى ندارد؛ ولى آنان اصرار می‌کنند که او را باید اعدام کنى و براباس را آزاد کنى. پس پیلاطس تسلیم می‌شود.[35]

د) صلیب و مرگ عیسى

سربازان پیلاطس عیسى را پس از استهزا بسیار بردند تا به صلیب بکشند. در راه شمعون قیروانى را مجبور کردند که صلیب عیسى را حمل کند (در انجیل یوحنا آمده است خود عیسى صلیب را حمل کرد). چون به محلى به نام جلجتا، به معناى کاسه سر، رسیدند، او را به صلیب میخکوب کردند. در دو طرف او دو راهزن را نیز به صلیب کشیدند و بالاى سر عیسى جرم او را نوشتند که «این است عیسى، پادشاه یهود». کسانى که از آنجا می‌گذشتند عیسى را مسخره می‌کردند و می‌گفتند چرا خدا او را نجات نمی‌دهد. حتى آن دو راهزن نیز به او توهین می‌کردند. (در انجیل لوقا آمده است که یکى از آنها به عیسى گفت: اگر تو مسیح هستى خود را نجات بده؛ اما دیگرى به او گفت: مگر از خدا نمی‌ترسى. او مثل ما مجرم نیست. پس از مسیح خواست که وقتى به سلطنت رسید او را به یاد داشته باشد. عیسى پاسخ داد: مطمئن باش همین امروز با من در فردوس خواهى بود). از ظهر تا ساعت سه بعد از ظهر تاریکى تمام زمین را فرا گرفت (در یوحنا نیست). در حدود ساعت سه عیسى فریاد زد: «خداى من، خداى من، چرا مرا ترک کردى؟» (در لوقا آمده است که گفت: «اى پدر، روح خود را به تو تسلیم می‌کنم» و در یوحنا آمده است که گفت «تمام شد»). عیسى بار دیگر فریاد بلندى کشید و جان سپرد. در آن لحظه پرده اندرون معبد دو پاره شد و زمین‌لرزه‌اى شدید رخ داد به گونه‌اى که سنگ‌ها شکافته شدند و قبرها باز شدند و بسیارى از مقدسین خفته در قبر برخاستند و… . سردار رومى تعجب کرد و اعتراف کرد که مسیح پسر خدا بود و… .[36]

ه‍‌) تدفین عیسى

غروب همان روز، که روز پیش از سبت (شنبه) بود، مردى ثروتمند از پیروان عیسى به نام یوسف به حضور پیلاطس رفته، از او جسد عیسى را طلب کرد تا دفن کند. پیلاطس دستور داد که جسد را به او تحویل دهند. یوسف جسد را گرفت، در پارچه کتانى پیچید و در قبرى سنگى ـ که براى خود تراشیده بود ـ دفن کرد و سنگ بزرگى جلوى قبر غلطانید و رفت.[37]

و) رستاخیز عیسى

بامداد روز یکشنبه مریم مجدلیه و مریم دیگر به دیدن قبر رفتند. ناگاه زمین‌لرزه شدیدى رخ داد؛ چون فرشته خدا از آسمان نزول کرده بود. فرشته سنگ قبر را کنار زد و بر روى آن نشست (در انجیل یوحنا آمده است مریم مجدلیه به زیارت قبر رفت و دید سنگ روى قبر نیست. پس رفته، به پطرس و شاگردى دیگر خبر داد و… . در مرقس آمده است مردى در داخل قبر ایستاده بود و در لوقا آمده است دو مرد در کنار زنان قرار گرفتند). او به زنان گفت: نترسید، می‌دانم که به دنبال عیساى مصلوب آمده‌اید. او اینجا نیست و همان‌طور که خود او گفته بود زنده شده است. بروید و به شاگردان او این خبر را بدهید و بگویید که او قبل از شما به جلیل می‌رود و در آنجا او را ملاقات خواهید کرد. زنان حرکت کردند اما در راه عیسى را دیدند و پیش پاى او به خاک افتادند. بعد از این حادثه تا مدتى گهگاه شاگردان او را ملاقات می‌کردند (ملاقات‌ها در چهار انجیل به صورت متفاوتى نقل شده‌اند).[38]

ز) صعود عیسى به آسمان

حدود چهل روز پس از رستاخیز، عیسى نزد شاگردان آمد و به آنان دستوراتى داد. پس از این صحبت‌ها عیسى به عالم بالا برده شد و در سمت راست خدا نشست. (در لوقا این عبارت آخر نیست و در اعمال رسولان با تفصیل بیشترى آمده است).[39]

ح) جمع‌بندى

این ماجراى پایان زندگى زمینى عیسى از زمان دستگیرى تا صعود به آسمان بود. هرچند چهار انجیل اختلافاتى در جزئیات داستان دارند ـ که البته برخى مانند وسوسه عیسى بالاى صلیب که در دو انجیل متى و مرقس آمده است در حالى که دو انجیل دیگر تسلیم محض‌بودن او را نشان می‌دهند، مهم و عجیب است ـ اما به هر حال خطوط اصلى داستان یکسان است. از جمله امورى که هر چهار انجیل به روشنى نشان می‌دهند این است که مسبب اصلى ماجراى صلیبْ یهودیان بوده‌اند و این برخلاف تلاش برخى از مسیحیان در عصر حاضر است که، احیاناً با انگیزه‌هاى سیاسى، تلاش می‌کنند نقش یهودیان را در ماجراى صلیب کم‌رنگ‌تر نشان دهند.
سراسر این داستان معجزه است و در نتیجه فراتر از علوم تجربى و در واقع علم گریز و خردگریز است. همان‌طور که قبلا اشاره شد در دین امور خردگریز وجود دارد و هیچ لطمه‌اى به آن نمی‌زند. تنها یک بخش از این داستان بحث‌انگیز است. عیسى از قبر برخاست و زنده شد. آیا بدن او یک بدن مادى و همان بدنى بود که به صلیب رفته بود؟ مسیحیان به این سؤال پاسخ مثبت می‌دهند و شواهدى از خود کتاب می‌آورند.[40] معناى این سخن این است که بدن عیسى در همین دنیا برخى از خواص جسم‌هاى عادى را نداشته باشد، مثلا از انظار غایب باشد و برخى او را ببینند. آیا در جهان وراى طبیعت قدرتى هست که بتواند با جسم کارى کند که گاهى دیده نشود یا اینکه با چشم‌ها کارى کند که آن جسم را نبینند؟ به هر حال این امر عقلاً غیرممکن نیست، پس علم گریز و خردگریز است. اما مسئله به همین جا ختم نمی‌شود. «مسیح به آسمان برده شد و در سمت راست خدا نشست». آیا مسیح با همین جسم نزد خدا رفت؟ نویسنده‌اى مسیحى ایرادهاى نقادان جدید و پاسخ به آنها را این‌گونه بیان می‌کند:
ایرادهاى نقادان جدید در مورد صعود مسیح اصولا بر دو اساس متکى است: اولا می‌گویند که اطلاعات ما در مورد کائنات نشان می‌دهد که امکان ندارد آسمان جاى به‌خصوصى ماوراى ستارگان باشد. ولى باید توجه داشته باشیم که کتاب مقدس نمی‌گوید آسمان کجاست هرچند چنان سخن می‌گویند که گویا یک محل یا حالت است. آسمان همان جایى است که خدا سکونت دارد و همان جایى است که فرشتگان و روح‌هاى عادلان وجود دارند و مسیح هم به همان جا رفت. بدن زنده شده مسیح حتماً به جایى احتیاج دارد. فرشتگان چون نامحدود نیستند نمی‌توانند در همه جا حاضر باشند و باید جاى به‌خصوصى داشته باشند. به علاوه مسیح فرمود «مى روم تا براى شما مکانى حاضر کنم» (یوحنا، 14: 2). ثانیاً نقادان جدید می‌گویند که بدن جسمانى نمی‌تواند خارج از جو زمین به زندگى ادامه دهد. در جواب می‌گوییم که ستارگان و اجرام سماوى در جو زمین نیستند ولى وجود دارند. پولس می‌فرماید «جسم‌هاى آسمانى هست و جسم‌هاى زمینى نیز» (اول قرنتیان، 15: 40). اگر رستاخیز بدنى مسیح را بپذیریم قبول صعود بدنى مسیح مشکل نخواهد بود. در واقع صعود بدنى مسیح براى قبول رجعت بدنى او لازم است، زیرا همان‌طور که صعود فرمود همان‌طور هم رجعت خواهد فرمود.[41] به نظر می‌رسد فقره فوق مشکلاتى داشته باشد. خدا جا ندارد و در مکان سکنا ندارد. فرشتگان نامحدود نیستند، اما اصولا جسمى مانند جسم‌هاى زمینى ندارند که مسیح با همین جسم نزد آنان باشد. معنا ندارد که جسم مسیح در جایى زندگى کند که روح‌هاى عادلان در آنجا هستند. رستاخیز بدنى با صعود بدنى بسیار متفاوت است؛ زیرا رستاخیز در محدوده طبیعت است و بنابراین مشکل عقلى پیدا نمی‌کند، اما صعود به معناى رفتن به فراتر از طبیعت است و جسم چگونه می‌تواند به ماوراى طبیعت، که در واقع ماوراى جسم است، برود؟ صعود بدنى براى رجعت بدنى ضرورت ندارد. ممکن است صعود روحانى باشد و به هنگام بازگشت متناسب با زندگى زمینى جسم بگیرد.
اشکال و ایراد اصلى در اینجا این است که آیا صعود عیسى یک صعود مکانى است یا صعود به لامکان؟ مسیح نزد خدا رفته است. مگر خدا مکان دارد که مسیح به آنجا رفته باشد؟ حتى اینکه گفته می‌شود خدا همه جا هست، از باب تسامح است؛ زیرا خدا مکان ندارد و فراتر از محدودیت‌هاى مکانى است. پس اگر مسیح نزد خدا رفته است، باید از محدودیت‌هاى مکانى خارج شده باشد. از آنجا که جسم ـ به هر شکل که باشد ـ محدودیت مکانى دارد، نمی‌تواند به لامکان و نزد خدا برود. این محال و غیرممکن است. در نتیجه این جمله که «جسم نزد خدا رفته» یک جمله درون ناسازگار و خردستیز است.
ادامه دارد…

زیرنویسها

[21]. رک: هنرى تیسن، پیشین، ص219.
[22]. رک: هنرى، متى، التفسیر الکامل للکتاب المقدس، ج2، ص349.
[23]. رک: رومیان، 7: 4؛ کولسیان، 2: 12ـ15.
[24]. رک: رومیان، 6: 4و9.
[25]. رک: الامیرکانى، پیشین، ص296ـ297؛ هنرى تیسن، پیشین، ص230ـ231.
[26]. بقره: 34ـ38.
[27]. روم: 30.
[28]. بقره: 38؛ طه: 123.
[29]. انعام: 164؛ اسراء: 15 و… .
[30]. نجم: 38ـ41 و… .
[31]. رک: تونى لین، پیشین، ص446ـ448.
[32]. رک: متى، 26: 47ـ56؛ مرقس، 14: 43ـ50؛ لوقا، 22: 47ـ53؛ یوحنا، 18: 1ـ11.
[33]. پسر انسان در عهد قدیم عنوانى براى مسیح است و عیسى در اناجیل مکرر آن را براى خود به کار برده است.
[34]. رک: متى، 26: 57ـ68؛ مرقس، 14: 53ـ65؛ لوقا، 22: 54ـ55 و 63ـ71؛ یوحنا، 18: 13ـ14 و 19ـ24.
[35]. رک: متى، 27: 1ـ2 و 11ـ26؛ مرقس، 15: 2ـ5؛ لوقا، 23: 3ـ5؛ یوحنا، 18: 33ـ38.
[36]. متى، 27: 32ـ56؛ مرقس، 15: 21ـ41؛ لوقا، 23: 26ـ49؛ یوحنا، 19: 38ـ20: 10.
[37]. متى، 27: 57ـ61؛ مرقس، 15: 42ـ47؛ لوقا، 23: 50ـ56: یوحنا، 19: 38ـ42.
[38]. متى، 28: 1ـ20؛ مرقس، 16: 1ـ18؛ لوقا، 24: 1ـ49؛ یوحنا، 20: 1ـ21: 25.
[39]. رک: مرقس، 16: 19ـ20؛ لوقا، 24: 50ـ53؛ اعمال رسولان، 1: 9ـ11.
[40]. رک: هنرى تیسن، الاهیات مسیحى، 231.
[41]. هنرى تیسن، پیشین، ص235؛ و الامیرکانى، پیشین، ص299.

منبع:پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید