ابراهیم ادهم و توبه او

ابراهیم ادهم و توبه او

در سبب توبه ابراهیم سخنان مختلفی گفته شده بعضی می گویند. روزی از پنجره قصر خود تماشا می کرد. مرد فقیری را دید که در سایه قصر او نشسته، کهنه انبانی با خود دارد. یک نان از انبان بیرون آورد و خود و بر روی آن آبی نیز آشامید پس از آن راحت خوابید. ابراهیم با مشاهده این حال از خواب غفلت بیدار شد با خود گفت هرگاه نفس انسان به این مقدار غذا قناعت کند و با کمال راحتی و آرامش پیدا نماید من این پیرایه های مادی را برای چه می خواهم جز رنج و اندوه هنگام مرگ نتیجه ای ندارد.
با همین اندیشه دست از سلطنت و مملکت شسته از بلخ خارج شد. نقل کرده اند روزی خواست داخل حمامی شود. صاحب حمام چون لباسهای کهنه و ژنده او را دید با خود خیال کرد دستش از مال دنیا تهی است اجازه ورود به حمام نداد. ابراهیم گفت بسیار در شگفتم کسی را که بدون پول حمامی راه ندهند چگونه بدون عمل و اطاعت داخل بهشت نمایند.(4)
شقیق بلخی می گوید ابراهیم از من پرسید زندگی خود را بر چه پایه ای بنا نهاده ای. گفتم اگر روزیم رسید می خورم، اگر نرسید شکیبا هستم.
گفت این کار مهمی نیست سگهای بلخ هم همین طورند. پرسیدم تو چه می کنی.
گفت اگر روزی به من داد دیگران را بر خود مقدم می دارم و اگر نداد شکر می کنم.(5)
نان جوین و خرقه پشمین و آب شور – سی پاره کلام و حدیث پیمبری
هم نسخه ای سه چار ز علمی که نافع است – در دین نه لغو بوعلی و ژاژ بختری
زین مردمان که دیو از ایشان حذر کند – در گوشه ای نهان شده بنشسته چون پری
با یک دو آشنا که نیر زد به نیم جو – در پیش ملک همتشان ملک سنجری
این آن سعادت است که بر وی حسد برد – آب حیات و رونق ملک سکندری


4) تتمه المنتهی، ص 154.

5) مستطرف.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید