جایگاه شهود قلبی در قرآن (2)

جایگاه شهود قلبی در قرآن (2)

نویسنده: عبدالله جوادی آملی

لزوم فهم اسرار برای مؤمن
هنگامی که ثابت شد حجابی جز گناه نیست که آن هم با تقوا و اطاعت برطرف می شود، شایسته است که مؤمن این اسرار را بفهمد و از کسانی باشد که خدا و ملائکه با او سخن می گویند؛ چنان که از فرمایش حضرت رضا (علیه السلام) بر می آید: دوست دارم که مؤمن محدَّث باشد. راوی پرسید: محدَّث چیست؟ حضرت فرمودند: مفهَّم، کسی که به او فهمانده می شود؛ إنّی أُحبّ أن یکون المؤمن محدَّثاً قال: قلت: و أیّ شیء المحدَّث، قال: المفهّم. (1) زیرا خداوند و ملائکه اش به مؤمن آموزش می دهند و آن چه را دیگران نمی دانند، به او می فهمانند؛ (هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا
). (2)
ظهور آیه در اختصاص صلوات خدا و ملائکه اش به کسی است که ایمان آورد و اهل اطاعت باشد، تقوا پیشه کند و معاد را باور داشته باشد. این صلوات همان رحمت خاصّ است که سیر به سوی خداوند را آسان می کند و چون سیر مسافر به سوی خدا کوتاه است و آسان شدن راه در گرو ایثار و تقوا و ایمان به عاقبت نیکو برای مؤمنان و متّقیان است، خداوند سبحان چنین راه می نماید: (فَأَمَّا مَن أَعْطَى وَاتَّقَى
* وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى
* فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى
) (3) و نیز (یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ
) (4) و (وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ
). (5)

شرح صدر وسیله ی تحقق هدایت
خداوند سبحان بیان می دارد که این هدایت ویژه تنها با شرح صدر پدید می آید که در مقابل تنگی دل و کوری آن است؛ (فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقًا حَرَجًا کَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاء کَذَلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ
) (6) سینه ی گشوده همان سینه ی بیناست، چنان که صدر ضیّق همان صدر نابینا به حقایق است.
پس هر که را خداوند اراده کند که شرح صدر عطا فرماید، به او می گوید: گشاده باش و آن نیز گشایش می یابد. چون برای اراده ی خداوند هیچ مانعی نیست، چنان که دل ها فعلیّت بینایی و شهود نمی یابند در صورتی که امر وجودی شهودی برای سینه مشروح نباشد و نیز خداوند آن سینه را سینه ای تنگ و تاریک نیابد.
این گشایش همان نور خاص الاهی است که مؤمن به واسطه ی آن، به عالم غیب و شهادت می نگرد. چنان که از حضرت رضا (علیه السلام) از پدرانشان از علی (علیه السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین روایت شده است: مؤمن با نور خداوند نظر می کند؛ المؤمن ینظر بنورالله. (7)
شاید این مؤمنی که سینه اش با هدایتی که فرد را به مطلوب می رساند، گشایش یافته است، در پیشگاه خداوند سبحان از فرشتگان مقرب گرامی تر باشد. چنان که از حضرت رضا (علیه السلام)، از پدرانشان از علی (علیه السلام) روایت شده که پیامبر (صل الله علیه و آله) فرمودند: مؤمن در آسمان شناخته شده است، چنان که خانواده و فرزندانش او را می شناسند و او نزد خداوند از فرشته ی مقرّب عزیزتر و گرامی تر است؛ إنّ المؤمن یعرف فی السّماء کما یعرف أهله و ولده، و إنّه لأکرم علی الله من ملک مقرّب. (8)
پس هنگامی که خداوند سینه ی مؤمن را می گشاید، مؤمنی که با دو بال ایمان و عمل صالح به سوی خداوند سیر می کند و خداوند آیات خودش را به او نشان می دهد و علم ویژه اش را به او می آموزد، علمی که از عمل جدا نبوده، جهل نمی شود و پرده ی نسیان و سهو آن را نمی پوشاند و وهم و خیال در آن راه ندارد؛ در این هنگام حکمت از قلب او به زبانش می جوشد.
از حضرت رضا (علیه السلام) از پدرانشان از علی (علیه السلام) روایت شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بنده ای که چهل روز خود را برای خداوند بزرگ خالص گرداند، چشمه های حکمت از قلب او به زبانش سرازیر می شود؛ ما أخلص عبد لله عزّ و جلّ أ‌ربعین صباحاً إلّا جرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه. (9)
زبان خصوصیتی ندارد، بلکه مراد جوشیدن چشمه های حکمت یعنی خیر کثیر در همه ی شئون زندگی طیّب اوست؛ اعم از زبان و غیر زبان. زیرا همه ی قوای مدرکه و محرکه محل جریان فیض قلب، و در نقص و کمال تابع آن هستند. اگر قلب نیکو شود، همه ی قوا نیکو می شوند و اگر قلب فاسد شود، همه ی نیروها فاسد می شوند. این قوا تنها از او دستور می گیرد و تنها با نهی او بازداشته می شوند. چون قلب امام آن هاست و این قوا اُمّت اویند و هیچ گونه استقلال و بی نیازی نسبت به قلب ندارند، چنان که زمینه ی نیازمندی این قوا به غیر قلب وجود ندارد.

جایگاه زبان عاقل و منافق
زبان عاقل پشت قلب اوست و قلب نادان پشت زبان اوست؛ لسان العاقل وراء قلبه و قلب الأحمق وراء لسانه، (10) معنای روایت این نیست که فقط زبان عاقل تابع قلب اوست، ولی زبان منافق پیرو قلب او نیست، بلکه قلب او مطیع زبان اوست و چون مأمومی که به امام اقتدا می کند، قلبش به زبانش اقتدا می کند؛ نه، بلکه مراد روایت آن است که قلب منافق – از آن جهت که نسبت به حقایق نابیناست – جز هوای نفس خود را نمی بیند و جز زیبایی زندگی دنیا را نمی نگرد و تنها به کارهای زشت امر کرده، از کارهای نیک نهی می کند؛ (الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنکَرِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَیَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
) (11).
در حالی که از عاقبت امر به بدی ها و نهی از خوبی ها غافل است و از ثمره ی خودداری کردن از همکاری در کارهای نیک و تقوا جاهل، و از نتیجه ی فراموش کردن خداوند سبحان نیز سرگشته و متحیر است. پس از آن است که زشتی و بدی اعمال و گناهان او آشکار می شود و در این هنگام در می یابد که چه بد عمل کرده است و محصول تلاش هایش دشمن اوست.

سرآمد حکمت
به هر حال، زبان پشت قلب است و به آن اقتدا می کند، چنان که سایر اعضا نیز به قلب اقتدا می کنند و بنده ی مخلص خداوند که حکمت به او ارزانی شده است، حکمتی که سرآمدش ترس از خداست همان کسی است که خداوند او را زنده کرده است و برای او نوری قرار داده که به واسطه ی آن در میان مردم حرکت می کند. پس مسیر سلوک او در ارتباطش با خداوند و خود مردم، برای خداوند و در راه او و در جهت رضای او و رسولش است.
از این جهت چشمه های حکمت از قلبش به انگشتانش سرازیر می شود، چنان که بر زبانش، و از قلبش بر گوش و چشمش می جوشد، همان گونه که بر زبانش و از آن بر سکوت و کلامش راه می یابد. چون او درباره ی باطل و تأیید آن سکوت می کند، چنان که در مورد حق و امضای آن سخن می گوید، جریان این چشمه های حکمت از قلب او بر نشست و برخاستش و صلح و سازش و جنگ و جهادش نیز راه می یابد. زیرا در حالی که حق گرا و مسلمان است و شرک نمی ورزد، روی خود را سوی فاطر آسمان ها و زمین کرده است. او کسی است که نماز و مناسک او، زندگی و مرگ او برای ربّ العالمین است که شریکی ندارد و از این رو امر شده است که از مسلمانان باشد؛ چه او کسی است که حق هر جا باشد، او گِردش می چرخد.
شاید بدین جهت باشد که بر امام معصوم (علیه السلام) در همه ی شئونش درود و سلام فرستاده می شود. چنان که در زیارت آل یاسین آمده است: سلام بر تو ای تلاوت کننده ی کتاب خدا، و تفسیر کننده ی آن، سلام بر تو در آنات شب و لحظات روزت … سلام بر تو هنگامی که بر می خیزی، سلام بر تو هنگامی که می نشینی، سلام بر تو هنگامی که می خوانی و احکام خدا را بیان می کنی، سلام بر تو هنگامی که نماز می خوانی و قنوت می گیری، سلام بر تو هنگامی که رکوع و سجده می کنی، سلام بر تو هنگامی که لاإله إلّا الله و الله اکبر می گویی، سلام بر تو هنگامی که حمد می گویی و طلب مغفرت می کنی، سلام بر تو هنگامی که صبح می کنی و روز را به عصر می رسانی، سلام بر تو در شبانگاهان که جهان را فرو می پوشد و صبحگاهان که ظهور می کند …؛ السّلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه، السّلام علیک فی آناء لیلک و أطراف نهارک … السّلام علیک حین تقوم، السّلام علیک حین تقعد، السّلام علیک حین تقرأ و تبیّن، السّلام علیک حین تصلّی و تقنت، السّلام علیک حین ترکع و تسجد، السّلام علیک حین تهلّل و تکبّر، السّلام علیک حین تحمد و تستغفر، السّلام علیک حین تصبح و تمسی، السّلام علیک فی اللّیل إذا یغشی و النّهار إذا تجلّی … . (12)

یاد خدا و آثار آن
غرض آن که اخلاص سبب نورانیت قلب است و قلب حاکم بر قوا و اعضاست. پس هرگاه اخلاص قوی شود، نور قلب نیز نیرومند می گردد تا آن که به سدره المنتهی برسد که همان اخلاص محض است که به انسان کامل معصوم (علیه السلام) اختصاص دارد و هرگاه اخلاص ضعیف شود، نور قلب نیز ضعیف می گردد.
اگر عصای اخلاص به قلب ویژه ی با استعداد بنشیند، چشمه های جوشان علم و عمل بر قوای علمی و عملی به جریان می افتند، چشمه هایی که از هر ناخالصی پاک و با صفا هستند. زیرا کدورت از ناحیه ی شیطان گمراه و گمراه کننده است، و هنگامی که بنده خالصانه به یاد خدا باشد و مخفیانه از روی تضرّع و ترس در هر صبح و شام ذکر خدا بگوید و از او غافل نباشد، خداوند متعالی نیز به یاد اوست، چنان که وعده داده است؛ (فاذکرونی أذکرکم). (13)
پس اگر خداوند سبحان را به یاد داشته باشد، شیطان با او همنشین نمی شود. زیرا شیطان تنها در زمان غفلت از یاد خدا به انسان هجوم می آورد و تنها در حال فراموشی یاد خدا، بی خبر و و سرزده وارد می شود و کتاب او را پشت سر او می اندازد. چون او غافل را می بیند و بر او هجوم می آورد و از راه خداوند منحرفش می سازد؛ (إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ). (14)

مؤمن در دژ مستحکم خداوند
مؤمنی که اهل ذکر خداوند است، شیطان و حمله ی او را می نگرد و منحرف کردن شیطان را می بیند. پس به پناهگاه می رود و به تکیه گاه مطمئنّی که همان خداوند متعالی است، پناهنده می شود؛ (إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ
) (15) و (وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
)(16) و (… وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا). (17)
پس هرگاه ببیند و متذکّر شود و به خداوندی که پناهگاهی جز او نیست، پناهنده شود، خداوند او را یاری کرده، حفظش می کند و فضلش را به او می رساند و هیچ کس مانع فضل او نیست، چنان که کسی برطرف کننده ی گزند او نیست؛ (وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصَیبُ بِهِ مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
). (18)
حاصل آن که، مؤمن متذکّر در دژ خداوند است و شیطان در او نفوذ نمی کند. زیرا او توانایی غلبه بر او را ندارد. چون شیطان از آن دژ مستحکم رانده شده است و از سدّی که خداوند با قدرت خود ساخته، دور گردیده است و هرگاه که شیطان راهی به او نداشته باشد و قبیله ی او و سوارگان و پیادگان سربازان و لشکریانش نیز راهی به او نیابند، چنین بنده ای آنچه را با قلب مشاهده می کند و با گوش درون می شنود و با چشم بصیرت می بیند، حقّ است و هر چه در خواب یا بیداری برای او تمثّل یابد، الهامی ربّانی یا فرشته ای است آسمانی، نه نفسانی است و نه شیطانی. زیرا فرض بر آن است که او با تزکیه ی نفس و یاد پروردگار خویش رستگار شده، از آلودگی نفس که به ناامیدی می انجامد، نجات یافته است و نفس خود را به تقوا ریاضت داده، به واسطه ی طاعت و بندگی پاک ساخته، از طغیان و سرکشی بر حذر داشته است.
از این رو، ریسمان های نفس امّاره که به بدی امر می کند یا مسوّله که انسان را می فریبد، همه را می شناسد و دام های شیطان و کارگزاران او را می داند و از آن ها می گریزد. بدین جهت شیطان سرمایه و سلاحی ندارد تا با آن در شهود این فرد دخالت کند، چنان که توان دخالت در تفکّر ذهنی و علم حصولی او را نیز ندارد؛ (کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ
* لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ
* ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ
). (19)
گفتنی است: این آیه اختصاصی به دیدن جهنم ندارد. چون مؤمن پرهیزکار که خداوند برای او نور قرار داده است، به طوری که آتش را می بیند و فریاد اهل دوزخ را می شنود، بهشت را نیز می نگرد و نیایش و دعای اهل آن را می شنود؛ یعنی تسبیح و تمحید و تحیت ایشان را که همان سلام است.

تأثیرانذار در اصلاح انسان
راز آن که قرآن به « جحیم » [دوزخ] اشاره می کند، آن است که اغلب مردم از آتش می ترسند و آنچه در طبیعت اکثر مردم اثر می گذارد، انذار و ترساندن است، نه بشارت و مژده؛ از این رو قرآن حکیم حضرت رسول را فقط منذر و ترساننده می شناساند، در صورتی که ایشان مبشر نیز هست؛ (قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُّبِینٌ
). (20)
پس کسی که خود را برای خداوند خالص گرداند، حق را بدون هیچ شائبه ی باطلی شهود می کند، و اسمای حسنا و مظاهر آن چون رضا و رحمت و مظهر آن یعنی بهشت و نیز خشم و غضب و مظهر آن یعنی جهنّم و نیز قبض و بسط و مظاهر آن دو، یعنی گمراه ساختن و هدایت کردن و جلوه های آن ها را می بیند … .

شهود فعلی قیامت
راز همه ی این ها، در این نهفته است که خداوند سبحان نوری است که هیچ حجابی برای او نیست و اسمای حسنای او نیز پرده ای ندارد، بلکه گناه پرده ی آویخته شده بر چشمان کافران و منافقان است و این آیه به فصاحت و شیوایی از آن سخن می گوید: (وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِّلْکَافِرِینَ عَرْضًا
* الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَن ذِکْرِی وَکَانُوا لَا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا
). (21) ظهور آیه در آن است که دیدگان کفّار نسبت به یاد خداوند در پرده است، نه این که یاد خداوند در پرده باشد. پس کوتاهی از چشمان آنان است، نه در ذکر خدای متعالی.
همچنین آیه ی: (لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَهٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ
) (22)، نشانه ی آن است که قیامت و مشاهد آن بالفعل موجود است و از هر پوششی محفوظ است، ولی پرده ای که بر دیدگان کافر آویخته شده است، در روز قیامت کنار می رود و چشمان کافر بسیار تیزبین می شود، به گونه ای که مظاهر غضب را می بیند و مشاهد خشم را می شنود، در حالی که از تماشای مظاهر رحمت و رضا ناتوان است.
بیان مطلب؛ گناه زنگاری است که بر قلب زده می شود، و بدین سان از مشاهده ی آیات و نشانه های خداوند در جان و جهان نابینا می گردد. چنان که مولای عارفان حضرت سیدالشهداء حسین بن علی (علیهما السلام) می فرماید: … کور است دیده ای که تو را بر خودش مراقب نمی بیند؛ عمیت عین لا تراک علیها رقیباً. (23)
پس هیچ یک از اسمای حسنای جمالیه و جلالیه را نمی بیند و هنگامی که می میرد و به عالمی که در آن اسرار نهان آشکار می شود، منتقل می شود، در حالی که ضمیر او نابینا بوده، باطنش ظهور می یابد و در آن روز نابینا محشور می گردد؛ (… وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى
)؛ (24) یعنی نابینا نسبت به مشاهده ی حق و جمال او و رحمت خاص او. زیرا خدای متعالی می فرماید: (کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ
) (25).

زنجیر بودن اعمال انسان
از آنجا که اعمال آدمی به سان گردن بندهایی بر گردن ها و زنجیرهایی بر پاهاست و ستمکاران هیزم آتش هستند؛ (وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا
) (26)، همچنین آتش گیره ی آتش نیز هستند، از این رو خود را در حالی می بینند که به آتش انداخته می شوند و در این هنگام می گویند: (رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحًا). (27)
با آن که از مشاهده ی جمال و رحمت خداوند نابینایند، آتش و زبانه های آن را به خوبی می بینند و با آنکه از شنیدن کلام حق ناتوانند، صدای خشمناک و ناله های آتش را می شنوند؛ (إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظًا وَزَفِیرًا
) (28) و (إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِیقًا وَهِیَ تَفُورُ
). (29) چون آنان در دنیا تنها به ندای شیطان گوش می دادند، و توان دیدن و شنیدن حق را نداشتند، از این جهت در روز قیامت این حالت برایشان پیش می آید، در حالی که جمال رحمت را نمی بینند و کلام خداوند را نمی شنوند. زیرا خداوند در آن روز با ایشان از روی عنایت و گرامیداشت سخن نمی گوید و از روی رأفت و رحمت به آنان نظر نمی کند، او کلام و نگاه خاص خود را برای کافرانی که در برابر حق، نابینا و ناشنوایند، حرام کرده است، چنان که آب و سایر روزی های بهشتی را بر آنان حرام ساخته است؛ (وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُواْ عَلَیْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ

). (30)
مراد از تحریم، نهی و تحریم تشریعی نیست. زیرا در عالم پاداش و جزا و حساب، تشریع احکام و قانون وجود ندارد، بلکه مراد حرمت تکوینی است. [پس بدین معنا نیست که نباید روزی های بهشتی را بخورند (حرمت تشریعی)، بلکه به این معناست که از آن روزی ها نمی خورند].

ظهور ملکات و اخلاق در روز قیامت
با این تحلیل روشن می شود، آیات دال بر این که کافرانِ سرکشِ پست در روز قیامت نابینا و ناشنوا محشور می شوند، با آیات دال بر این که آنان در حالی که آتش می جوشد و زبانه می کشد، آتش را می بینند و شهیق آن را می شنوند، هیچ گونه منافاتی ندارد. زیرا روز قیامت روز ظهور ملکات و اخلاق است.
کافران در دنیا نسبت به حق نابینا و ناشنوا بوده اند و نسبت به باطل بینا و ناشنوا، و همین سریره و باطن خاصّ آن ها به همان شکل دنیایی اش در روز قیامت آشکار می شود؛ (وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الرُّشْدِ لاَ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَکَانُواْ عَنْهَا غَافِلِینَ) (31) و (وَالَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَلِقَاء الآخِرَهِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ
). (32)
هیچ جای شگفتی نیست که در علم شهودی چنین تفکیک و تمایزی باشد، به طوری که چیزی (آتش جهنم) را می بیند، ولی چیز دیگری (نعمت های بهشتی) را نمی بیند، صدایی (مثل صدای زبانه آتش) را می شنود، ولی صدای دیگری (مثل صدای رحمت) را نمی شنود؛ چنان که همین امر در علم حصولی نیز جای تعجبی ندارد، به گونه ای که مطلبی را انسان می فهمد (مثل امور محسوس) ولی مطلب دیگری را نمی فهمد (مثل امور معقول).
برای مثال، کسی که بعضی از مبانی نگرش مادی در قلب او جا گرفته است، فقط اموری را درک می کند که به ماده مربوط باشد و بیرون از آن را نمی فهمد، بلکه آن را اسطوره ای بدون واقعیت می پندارد. چنان که خدای متعالی از قول ایشان حکایت می کند: (قَالُواْ یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِّمَّا تَقُولُ …) (33) و (… لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَّ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ یَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ
) (34) و (وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُوْلَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ
) (35) و (وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ
). (36)
نیز دیگر آیاتی که از درک نداشتن آنان به امور بیرون از حس و حوزه ی بالاتر از ماده حکایت می کند؛ با آن که محسوسات و آثار مادی فانی آن را درک می کنند، چنان که معانی خیالی بی واقعیتی چون تشبیه ها و استعاره ها و کنایه های شعری را که شیرین ترین آن ها دروغ ترین آنهاست، به خوبی می فهمند.

خیال پردازی بعضی از مردم
قرآن حکیم از بعضی به مختال ( خیال پرداز ) یاد می کند؛ یعنی کسی که به جای حرکت بر مدار عقل که همان حق است، گرد محور خیال می چرخد؛ (وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
). (37) اینان کسانی هستند که اوهامِ محصول قوّه ی وهم و خیال خود را درک می کنند، ولی حقایق خدایی را نمی فهمند، خدایی که ملکوت هر چیز در دستان اوست.
پس اگر در موردی حکم می شود که آنان چیزی نمی فهمند، مراد از این عمومی که از نکره ی در سیاق نفی بر می آید، شیء معقول است؛ یعنی آنان امور معقول را نمی فهمند. پس شامل امور وهمی و خیالی نمی شود. پس مقصود خدای متعالی از این آیه نیز روشن می شود: (فَمَا لِهَؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا
…). (38) زیرا مراد از «حدیثی» که آنان نمی فهمند، سخن عقلی است که پایه های آن بر برهان یقینی استوار است و سخنی را که بر لبه های پرتگاه وهم و خیال بنا شده است، در بر نمی گردد.

حقیقت آخرت
همچنین معنای این آیه روشن می گردد: (هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ
). (39) زیرا با آن که به درجاتی از زیرکی و حیله گری رسیده بودند؛ (وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء) (40)، خود را عاقل می پنداشتند و گمان می کردند کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده اند، سفیه و نادان اند.
اینان حقایق غیبی را نمی فهمند و آنچه را از جایگاه حس و دسترس خیال و تاریک خانه ی وهم بیرون است، درک نمی کنند.
حاصل آن که، تفکیک در علم حصولی ( کسی بعضی از امور را بفهمد و بعضی دیگر را نفهمد ) ممکن، بلکه واقع است، چنان که در علم حضوری نیز تفکیک رواست [کسی که بعضی از امور را به علم شهودی و حضوری درک می کند، ولی بعضی از امور برای او چنین نیست]، بلکه واقعیتی ضروری است. زیرا در حقیقت همان تفکیک در علم حصولی است که در دنیا محقق است. چون این دنیای فانی، عالم عمل است، نه حساب، و عالم آخرت عالم حیات و خانه ی پاداش و حساب است و عمل در آن جایی ندارد.
بنابراین، هر گناهی که انسان در دنیا انجام داده است، در آخرت ظهور می کند و در آنجا چیزی را نمی تواند کسب کند که در دنیا آن را انجام نداده است. پس اگر باطن انسان در دنیا نسبت به حق نابینا و نسبت به باطل بینا باشد، این باطن در قیامت ظهور می یابد و نیز حقی که او نسبت به آن بی رغبت بود، به صورت بهشتی که در زیر آن نهرهایی جاری است یا بهشتی برتر از آن، چون بهشت دیدار خداوند ظاهر می شود، چنان که باطلی که کافر نسبت به آن رغبت نشان می داد، به صورت آتشی که بر دل ها زبانه می کشد یا چیزی نزدیک تر از آن ظهور می یابد، چون آتش جسمانی که پوست را می سوزاند و در صورت سوختگی کامل آن، پوست دیگری جایگزین آن می شود تا شخص به خوبی طعم عذاب را بچشد.
این بیان از این آیه به دست می آید: (وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً
). (41) زیرا مراد از کوری، نابینایی حسی نیست، چون کسی که دیدگانش را از حرام فرو نمی پوشاند و از خیانت های چشم دوری نمی کند، کور نیست، بلکه مراد نابینایی عقلی است. هر که این حقایق را نمی فهمد: (وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ) (42) و (مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ) (43) و (والله یحیی و یمیت) (44) و (هو الّذی یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ) (45) و (فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى) (46) و او عزّت می بخشد و خوار می کند و قبض می کند و می گستراند و (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ
) (47)، چنین انسانی از دیدن حقایق نابیناست، گرچه به محسوسات بیناست.
از آنجا که آخرت باطن دنیاست و باطن هر انسانی در آنجا آشکار می شود، کسی که باطنش در دنیا کور است، این کوری در آخرت ظهور می یابد، چنان که در روایت حضرت رضا (علیه السلام) گذشت: … اما مردم از آنجا که نمی دانند، نسبت به حقّ متحیّر و نابینا و ناشنوا هستند و این همان سخن خدای بزرگ است: (وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً
) (48)؛ یعنی نسبت به حقایق نابیناست؛ و لکن القوم تاهوا و عموا و صمّوا عن الحقّ من حیث لا یعلمون و ذلک قوله عزّ و جلّ: (و من کان …)، یعنی أعمی عن الحقائق. (49)

تفاوت رسالت و ولایت
در مباحث پیشین گذشت که خداوند سبحان نوری است که ذاتاً حجابی ندارد و عَرَضاً نیز هیچ پوششی او را در بر نمی گیرد و نفس انسانی هم موجود مجردی است که ذاتاً حجابی ندارد، اما به صورت عرضی پرده ای آن را می پوشاند و نیز شهود نفس در گرو شهود خداست، چنان که وجود او نیز در گرو وجود خدای متعالی است و شهود حق سبب شهود اسمای حسنا و مظاهر بلند مرتبه ی اوست و آنچه مانع شهود است، از آنجا که عرضی است، زوال پذیر است و این زوال در روز ظهور کامل حق صورت می گیرد؛ روزی که در آن جایی برای تردید و حجاب نیست؛ (یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ
). (50)
همچنین شهود حقایق خارجی برای انسان میسر است؛ انسانی که نفس خود را می بیند و از آن غافل نمی شود و این امر اختصاصی به پیامبران هم ندارد. زیرا نبوّت موهبت خاصی است که به دیگران عطا نمی شود و رسالت عطیّه ی مخصوصی است که به سایر مردم نمی رسد، چون عهدی الاهی است و خداوند خود بهتر می داند که رسالت خود را در کجا قرار دهد.
افزون بر آن که، رسالت از جهت زمان و پایان، محدود و منقطع است، در حالی که شریعت حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم چنان پایدار است؛ امّا ولایت موهبت عامی است که زمان آن تمام نمی شود و شمار آن نیز محدود نیست. چون خداوند سبحان ولیّ است و این اسم (ولیّ ) در هر نسل و عصر و مصری مظهری دارد و نیز کامل ترین و درست ترین راه، شناخت شهودی نفس است، و کسی که به بیراهه رود، در زمین سرگردان می شود و کسی که بدون کژی سلوک کند، گمراه و حیران نمی گردد و آن حجابی که مانع شهود نفس است و قطعاً از شهود ربّ نیز باز می دارد، تنها و تنها گناه است و چیز دیگری نیست.

دوستی دنیا مانعی در برابر یاد خداوند
پیش از این وعده دادیم که حجاب اصیل و راه نجات و رستگاری از این حجاب را بیان کنیم. پس باید به وعده وفا شود. از این رو می گوییم: محبت دنیا که سرآمد همه ی گناهان است، همان حجاب از یاد خداوند و پرده ای از شناخت و شهود نفس است، به گونه ای که دوستی دنیا با ذکر خداوند جمع نمی شوند، چنان که دوستی دنیا با شناخت خداوند نیز جمع شدنی نیست؛ (فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاهَ الدُّنْیَا
* ذَلِکَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى
). (51) زیرا آیه دال بر آن است که دنیاخواهی حجابی برای یاد خداوند است. پس دنیا مصداق غفلت و طالب آن غافلی است که اهل ذکر نیست و خواستن دنیا با غفلت از یاد خداوند مساوی است. پس هر کس دنیا را بخواهد، از خداوند غافل شده، او را فراموش می کند و هر که خداوند را فراموش کند، خداوند او را به فراموشی نفس خویش دچار می سازد؛ (… نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ). (52)
بنابراین، هر کس زندگی دنیا را بخواهد، از نفس خود غافل شده، آن را فراموش کرده است و همچنین هر کس خدا را فراموش کند، خدا نیز او را فراموش می کند – خداوند از غفلت و سهو منزّه است – چنان که خداوند فرمود: (… نَسُواْ اللّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
) (53)، و کسی که هیچ ذرّه ای در آسمان و زمین از قلمرو علمش پنهان نیست، دچار نسیان نمی شود؛ (…وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا
) (54). پس آن فراموشی که به خداوند نسبت داده می شود، باید از مرتبه ی فعل او انتزاع شده باشد و برگرفته از ذات یا صفت ذاتی او نباشد.

حقیقت فراموشی
چون نسیان امری عدمی است، پس منشأ آن نیز باید چنین باشد. زیرا امر عدمی از متن امر وجودی به لحاظ وجودی بودنش، گرفته نمی شود، در صورتی هم که امر معدوم از امر موجود انتزاع شود، باید از جهت عدمی آن یعنی خودداری کردن از فیض خاص و نفرستادن آن گرفته شود.
پس هنگامی که خداوند از فیض خاص خود امساک می کند و فیض خود را به جانب کسی نمی فرستد که از ذکر او روگردانده، خواستار زندگی دنیاست – با فرض این که تنها فیّاض خداوند است – از این رو انسان غافل و فراموشکار و بی توجّه به یاد خداوند، فاقد کمال وجودی است و قرآن می گوید که نداشتن این کمال وجودی همانند نابینایی از مشاهده ی حق است؛ (وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَعْمَى
* قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنتُ بَصِیرًا
* قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنسَى
). (55)
بر پایه ی ظهور آیه، کسی که از یاد خدا روی برگرداند، نابینا و فراموش شده ی خداست و اگر خداوند از او یادی کند، بینا می گردد. پس فراموش شده ی خدا نابیناست و یاد شده ی خدا بینایی شاهد است؛ چنان که اعراض کننده از دنیا و ذاکر خدا، مورد یاد و ذکر خداوند واقع می شود.

‏ تقابل ذکر و فراموشی
از آنجا که ذکر و نسیان مقابل یکدیگرند، پس هنگامی که نابینایی منشأ انتزاع نسیان شود، بصیرت و بینایی منشأ یاد خداوند نسبت به عبد می گردد، و از آنجا که مراد از نابینایی همان نابینایی قلب و مراد از بصیرت همان بینایی قلب است، پس قلب انسان ذاکر، شاهد و بیناست، چنان که قلب انسان غافل و فراموشکار، نابیناست.
پس مدار شهود قلبی همان ذکر خدا و محبّت اوست و مدار نابینایی قلبی، یاد دنیا ودوستی آن است که با فراموشی خدا و نفس برابری می کند. پس نتیجه ی حیثیت عدمی چون نسیان، امر عدمی، یعنی نابینایی و ناشنوایی است و نیز برآیند حیثیت وجودی، یعنی یاد و ذکر دنیا و محبّت و اشتیاق به آن، امر وجودی؛ یعنی عذاب روز قیامت است؛ (فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
) (56) و (الْیَوْمَ نَنسَاکُمْ کَمَا نَسِیتُمْ لِقَاء یَوْمِکُمْ هَذَا وَمَأْوَاکُمْ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن نَّاصِرِینَ
* ذَلِکُم بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ هُزُوًا وَغَرَّتْکُمُ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ لَا یُخْرَجُونَ مِنْهَا وَلَا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ
). (57)

منشأ فراموشی
ظهور آیه ی فوق در آن است که منشأ عذاب، فراموش کردن معاد است که همان بازگشت به سوی مبدأ جهان یعنی خداوند سبحان، و نیز منشأ فراموشی، فریب خوردن از دنیا و پر شدن قلب از دوستی و محبّت آن است و این همان امر وجودی است که روز قیامت به صورت عذاب ظاهر می شود، چنان که یاد خداوند و محبت او نیز امری وجودی است که افزون بر امر وجودی شهود قلبی که پیش از این گفته شد، امر وجودی دیگری را نتیجه می دهد که همان رفاه و برخورداری از نعمت های بهشتی است که به وسعت آسمان ها و زمین است.
همچنین بر پایه ی ظهور آیه، منشأ مسخره کردن آیات خداوند، حرص داشتن به ذکر دنیای فریبنده و دوستی و محبت دنیاست که ریشه ی همه ی خطاها و عذاب های اخروی است؛ چنان که دوستی خداوند ریشه ی همه ی درستی ها در دنیا و منشأ همه ی برخورداری ها در آخرت است؛ (رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ
* قَالَ اخْسَؤُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ
* إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِّنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ
* فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتَّى أَنسَوْکُمْ ذِکْرِی وَکُنتُم مِّنْهُمْ تَضْحَکُونَ
* إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ
). (58) زیرا ظهور این آیات در بیان مبادی آن اوصاف در دنیا و آخرت است.
دنیا و زیورهای آن ریسمان شیطان است و از طریق دنیا انسان را صید می کند؛ (لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ). (59)
پس فراموشی خداوند و غفلت از یاد او و اعراض از توجه به او کار شیطان است. زیرا نفس اماره فریبنده و سایر شئون نفسِ روگردان از یاد خداوند، در تدبیر شیطان است، آن که انسان فریب خورده ی زرق و برق دنیا، او را به ولایت بر می گزیند و رو به سوی او داشته، با او بیعت می کند؛ (اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُوْلَئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ
). (60)

قرار گرفتن انسان در ولایت شیطان
از اینجا اصل دیگری روشن می شود؛ کسی که از یاد خداوند روی برتافته، از او غافل است و به ذکر دنیا آزمند بوده، دوستدار دنیاست، در ولایت شیطان به سر می برد؛ همان گونه که هر کس از دنیا روی برگرداند و آن را طلاق دهد و به ذکر خداوند بپردازد و او را دوست بدارد، در ولایت او به سر می برد؛ (اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ …) (61) و (إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ
) (62) و (تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
). (63)
از آنجا که امور اخروی نتیجه ی ملکات دنیوی است، و شیطان در دنیا ولیّ آنان بوده، در آخرت نیز شیطان سرپرست آن ها خواهد بود و زمام افراد خطاکار در دست شیطان است، و او بر آن ها مستولی است و معبود آنان است.
مراد از ولایت شیطان بر کسانی که کتاب خدا را پشت سرشان انداخته، آیات خداوند و مؤمنان را به مسخره گرفته اند، ولایت مستقل نیست. زیرا چیزی در عالم استقلال ندارد، مگر خداوندی که ذاتاً حق است و در افعالش نیز تنها حق از او سر می زند، بلکه مراد این است که خود شیطان یکی از لشکریان قهر الاهی است و گمراه کردن او ضلال کیفری است نه ابتدایی.
خداوند گناهان بعضی بندگان را از طریق استیلای شیطان بر آن ها کیفر می دهد. زیرا خداوند از گمراه ساختن آغازین پیراسته است. او هر چیزی را آفریده، سپس آن را هدایت می کند و شیطان برای گمراه و منحرف کردن قلب هایشان و کور ساختن سینه هایشان و راندن آنها از نور فطرت به تاریکی کفر و نفاق، مأموریت یافته است؛ این مأموریت پس از آن است که آنان با سوء اختیار خود منحرف گشته، با اعمال ناشایست از راه خداوند گمراه شدند، با سوء نیت از آخرت رو برتافته، به دنیا رو کرده اند و به جای هدایت، گمراهی را گرفتند، ولی با اعمال ناشایست خود در این تجارت بی رونق سودی نمی برند و در این هنگام است که خداوند شیطان را بر آنان مسلّط می کند تا بیماری قلبشان افزایش یابد؛ (إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاء لِلَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ
) (64) و (أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَى الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا
). (65)

بندگی موجودات آسمان ها و زمین
غرض آن که با توحید افعالی و ربوبیت مطلقه ای که خاص خداوند ربّ العالمین است، برای استقلال موجودات مجالی نمی ماند، خواه آن موجود شیطان باشد یا موجود دیگر؛ بلکه هر آنچه در آسمان ها و زمین است، بنده ی ذلیل درگاه خدای متعالی، و لشکر خاضع پیشگاه اوست.
خداوند سبحان گاهی فرشته ای می فرستد تا بنده ی نیکوکارش را از هر تاریکی احتمالی به سوی نور روانه سازد، چه به جهت دفع ظلمت باشد که نگذارد به آن درآید یا پس از ورود به ظلمت که آن را رفع کند، در این صورت او را از تاریکی نجات داده است.
گاهی نیز شیطانی می فرستد تا امور بنده ی بدکارش را سرپرستی کند؛ لیکن پس از آن که چندین بار به او مهلت می دهد ودر توبه و بازگشت و تسلیم را برای او می گشاید.
حاصل آن که، ولیّ مطلق خداوند سبحان است که در ولایتش مشابهی و در سلطنتش شریکی و در سیطره اش همتایی و در شکوه و هیمنه اش مانندی ندارد و به طور کلی ولیّ ای که به ضرورت ازلی هیچ چیز مثل او نیست، فقط خدای سبحان است مدار ولایت و سیطره، نفس آدمی است، نه چیز دیگر. پس خداوند ولیّ نفس است و از طریق تزکیه، آن را از ظلمات به نور می برد و شیطان نیز ولیّ نفس است و آن را از راه دسیسه و ناامید ساختن، از نور به تاریکی می کشاند.
اساس ترقی نفس همان شهود قلبی است که از آلودگی تصوّرات شیطانی پاک است، و پایه ی سقوط نفس و از دست رفتن آن، همان تاریکی قلب است که با مغالطه ی فکری یا تصورات شیطانی در صورت های متصل به نفس، درهم آمیخته باشد. عرصه ی نفس تنها میعادگاه زد و خورد، مسابقه و جنگ حق و باطل است و در این عرصه، شیطان هدفی جز فریفتن نفس ندارد، چنان که عنایت خاص الاهی صرفاً متوجّه هدایت و تزکیه ی نفس است. پس اساس فقط نفس است، نه چیز دیگر. زیرا همه ی شئون مدرکه و محرّکه پیرو نفس است، چنان که هر چه از نفس بیرون است، نیز تابع آن است.

نفس یا نقطه ی مرکزی سعادت و شقاوت
از آنجا که نفس نقطه ی مرکزی سعادت و شقاوت است، قرآن علمی و عینی، انسان را به شناخت آن و شناخت مصالح و مفاسد آن تشویق و نیز بر تهذیب و پیراستن آن از وابستگی به طبیعت ترغیب می فرمایند، چنان که نفس را از غفلت و فراموشی بر حذر داشته، آن را از سرکشی و عصیان می ترسانند و به تقوا و ایمان فرمان می دهند.

توجه قرآن به شناخت نفس
با توجه به بعضی از آیات قرآن علمی و احادیثی از قرآن عینی (معصومان علیهم السلام) کسانی که از نفس مطمئنه و راضیه ی مرضیه برخوردار و به دیدار پروردگارشان در حرکتند، آنان که در زمره ی بندگان مخلص و بهشت خاص خداوند درآمده اند؛ ضرورت شناخت نفس روشن می شود و بدین وسیله شهودِ قلبی حق مطلوب، از تصورات شیطانی باطل ممنوع، جدا می گردد؛ (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
). (66)

تنها راه دستیابی به جنه اللّقاء
بر پایه ی آیه ی پیشین، انسان سالک و صائر الی الله است که باید راه و هدف و غایتی داشته باشد؛ اما راه همان نفس است و غایت همان بهشت دیدار است و هیچ راهی برای رسیدن به این هدف جز شناخت نفس و تزکیه ی آن نیست؛ چنان که برای نفس غایتی جز دیدار خالق خود نیست.
از این رو محققان پیشین و دیگران در کتاب های ارزشمند خود به این مسئله توجه خاصی داشته اند، چنان که در شیوه های عملی خود از پلیدی طبیعت دور بوده اند. استاد علّامه ی طباطبائی (قدس سره) در کتاب گرانقدر خود (67) در موارد متعددی به این مبحث ارزشمند اشاره کرده اند، به ویژه در ذیل آیه ی مورد اشاره (105 مائده)، همچنین در سایر کتاب های ارزشمند خود خصوصاً رساله ای که درباره ی ولایت نگاشته اند. (68)
اکنون فرصت ذکر همه ی مطالب در این زمینه نیست. از این جهت تنها به نقل بعضی از روایات این موضوع (شناخت نفس) بسنده می کنیم که ایشان به سبب کمبود فرصت به آن ها نپرداخته اند یا با آوردن بعضی از روایات، ذکر بقیه ی موارد را لازم ندیده اند.

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

1- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الإیمان و الکفر، ص 260، ح 15.
2- سوره ی احزاب، آیه ی 43.
3- سوره ی لیل، آیات 5-7.
4- سوره ی مائده، آیه ی 16.
5- سوره ی عنکبوت، آیه ی 69.
6- سوره ی انعام، آیه ی 125.
7- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الإیمان و الکفر، ص 261، ح 20.
8- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الإیمان و الکفر، ص 260، ح 17.
9- همان، ص 290، ح 143.
10- غررالحکم و دررالکلم، فصل 76، ح 1.
11- سوره ی توبه، آیه ی 67.
12- مفاتیح الجنان، زیارت آل یس، حضرت صاحب الأمر (علیه السلام).
13- سوره ی بقره، آیه ی 152.
14- سوره ی اعراف، آیه ی 27.
15- سوره ی اعراف، آیه ی 201.
16- سوره ی اعراف، آیه ی 200.
17- سوره ی کهف، آیه ی 27.
18- سوره ی یونس، آیه ی 107.
19- سوره ی تکاثر، آیات 5-7.
20- سوره ی حج، آیه ی 49.
21- سوره ی کهف، آیات 100-101.
22- سوره ی ق، آیه ی 22.
23- مفاتیح الجنان، دعای امام حسین (علیه السلام) در روز عرفه.
24- سوره ی طه، آیه ی 124.
25- سوره ی مطففین، آیه ی 15.
26- سوره ی جن، آیه ی 15.
27- سوره ی سجده، آیه ی 12.
28- سوره ی فرقان، آیه ی 12.
29- سوره ی ملک، آیه ی 7.
30- سوره ی اعراف، آیه ی 50.
31- سوره ی اعراف، آیه ی 146.
32- سوره ی اعراف، آیه ی 147.
33- سوره ی هود، آیه ی 91.
34- سوره ی اعراف، آیه ی 179.
35- سوره ی محمد، آیه ی 16.
36- سوره ی انفال، آیه ی 31.
37- سوره ی لقمان، آیه ی 18.
38- سوره ی نساء، آیه ی 78.
39- سوره ی منافقون، آیه ی 7.
40- سوره ی بقره، آیه ی 13.
41- سوره ی اسراء، آیه ی 72.
42- سوره ی منافقون، آیه ی 7.
43- سوره ی مؤمنون، آیه ی 88 و سوره ی یس، آیه ی 83.
44- سوره ی آل عمران، آیه ی 156.
45- سوره ی بقره، آیه ی 258.
46- سوره ی انعام، آیه ی 95.
47- سوره ی زمر، آیه ی 62.
48- سوره ی اسراء، آیه ی 72.
49- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 90، ح 3.
50- سوره ی نور، آیه ی 25.
51- سوره ی نجم، آیات 29-30.
52- سوره ی حشر، آیه ی 19.
53- سوره ی توبه، آیه ی 67.
54- سوره ی مریم، آیه ی 64.
55- سوره ی طه، آیات 124-126.
56- سوره ی سجده، آیه ی 14.
57- سوره ی جاثیه، آیات 34-35.
58- سوره ی مؤمنون، آیات 107-111.
59- سوره ی حجر، آیه ی 39.
60- سوره ی مجادله، آیه ی 19.
61- سوره ی بقره، آیه ی 257.
62- سوره ی اعراف، آیه ی 196.
63- سوره ی نحل، آیه ی 63.
64- سوره ی اعراف، آیه ی 27.
65- سوره ی مریم، آیه ی 83.
66- سوره ی مائده، آیه ی 105.
67- المیزان، ج 6، ص 174.
68- فصل سوم و چهارم.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1382) قرآن حکیم از منظر امام رضا (علیه السلام)، ترجمه زینب کربلائی، قم: اسراء، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید