جایگاه شهود قلبی در قرآن (1)

جایگاه شهود قلبی در قرآن (1)

نویسنده: عبدالله جوادی آملی

تشویق قرآن به تحصیل برهان عقلی و شهود قلبی
علم از دو راه به دست می آید. زیرا گاهی بدون واسطه و گاهی با واسطه ی امر دیگری است. نوع نخست همان علم حضوری است که در آن میان معلوم و عالم واسطه ای نیست و دومی همان علم حصولی است که در آن، میان معلوم خارجی و عالم، علم واسطه می شود؛ گرچه میان علم و عالم واسطه ای نیست. زیرا اگر واسطه ای باشد، تسلسل پیش می آید (زنجیره ای بی نهایت از واسطه ها).
بنابراین، هر علم حصولی، نوعی علم حضوری و معلوم بالذات است. زیرا میان علم و عالم واسطه ای نیست و غیر از این دو قسم (حضوری و حصولی) علمی نیست. زیرا جز این دو معلوم، معلوم دیگری نیست. چون معلوم از سنخ وجود است یا از سنخ ماهیت یا چیزی که مانند این دوست یعنی مفهوم.
اگر معلوم از سنخ وجود باشد، تنها با علم حضوری دریافت می شود بدون آنکه میان معلوم (وجود) و عالم واسطه ای وجود داشته باشد و دستیابی به آن تنها از طریق شهود آن موجود در جایگاهش (عالم خارج) ممکن می گردد. زیرا تحققّ وجود در ذهن ممتنع است. چون لازمه ی تحقّق وجود در ذهن، انقلاب خارج به ذهن است و این انقلاب محال است.
اگر معلوم از سنخ ماهیت باشد، از آن جهت که در ذهن معلوم بالذات است (به گونه ای که خود ماهیت به ذهن راه پیدا می کند) و در نفس وجود دارد و مشهود آن است، علم حضوری است؛ ولی از آن جا که ماهیت از امری فراتر از خود (وجود مربوط به خود) حکایت می کند و وسیله ای است برای رسیدن نفس به عالم خارج، علم حصولی است.
این علم حصولی دو قسم دارد: تصور و تصدیق؛ تصدیق خود بر دو قسم است: درست و نادرست، و برای تشخیص این دو از یکدیگر معیاری لازم است که موادّ قیاس درست و پیراسته از خطا و نیز صورت هایی از قیاس را که نتیجه ده بوده، عقیم نباشد، آن را بیان کند.
ترازوی عدلی که خداوند به حق فرو فرستاده بر قلب پیامبری که خود زبان صداقت و ترازوی حقیقت است، معیار یگانه ای است برای جداسازی قیاس برهانی واجد شرایط ماده و آداب صورت از قیاس مغالطه آمیزی که بعضی یا همه ی شرایط را ندارد.
مورد بحث در این بخش، تشریح شهود قلبی و علم حضوری و بیان امکان آن و دلیل بر تحقق آن در خارج و نیز تشویق به تحصیل این نوع علم و هدایت کردن به شهود قلبی است که در آن، هر چه را در خارج محقق است، قلب می بیند، و نیز آنچه تجسّم شیطانی یا نفسانی است و بیرون از دایره ی نفس آدمی وجود ندارد، تا زمانی که مبدأ رحمانی یا ملکوتی ندارد، اعتنا کردنی نیست.

توجه وافر قرآن به علم حضوری
توجه قرآن به این قسم از علم بیش تر است، گرچه قرآن از علم حصولی زیاد سخن گفته، به آن دعوت کرده، معارف خود را بیش تر در چهارچوب آن بیان فرموده است.
افزون بر آن که خود قرآن، علم حضوری و وحی شهودی است که در آن حجاب و پرده ای میان پیامبر و واقعیت مشهود نیست؛ نه حجابی از نوع صورت ذهنی که موجود خارجی به وسیله ی آن تصور می شود و نه مفهوم ذهنی که از موجود خارجی حکایت می کند.
شناخت این قسم از علم (حضوری) شدنی نیست، مگر آشنایی اجمالی با آن. چون علم حصولی که در پشت ابرهای صورت یا در پس ابهام مفهوم است، از بیان حقیقت علم حضوری ناتوان است. هر دو قسم علم از ماورای خود حکایت دارد، ولی آنچه مشهود است، با آنچه در حجاب است و نیز معلوم بلاواسطه با معلوم با واسطه متفاوت است. از این رو توجه قرآن به علم حضوری از اعتنای آن به علم حصولی بیش تر است.

حجاب بودن علم حصولی
در مقایسه ی علم حصولی و علم حضوری، شناخت موجود خارجی از طریق علم حصولی چون پرده ای نسبت به علم حضوری است، اما همین علم حصولی در مقایسه با جهل به واقعیات چون نور و شهود است و نیز کسی که از پس پرده ی برهان نسبت به واقعیت علم دارد، در مقایسه با کسی که بدون وساطت مفهوم به واقعیت علم داشته، بدون حجاب صورت ذهنی، واقعیت را می بیند، همچون نابینایی در حجاب است، امّا در مقایسه با جاهل، شاهد و بیناست.
بدین جهت قرآن حکیم مؤمن را با صفت بینا و شنوا می ستاید و کافر را با اوصاف کور و کر وصف می کند؛ فرقی نیست که مؤمن از طریق شهود به اصول ایمان آورده باشد یا از طریق برهان، خصوصاً شمار مؤمنانی که از طریق برهان ایمان آورده اند، نسبت به آنان که از راه شهود مؤمن گردیده اند، بیش تر است. زیرا راه شهود دشوارتر است. پس سالکان این راه نیز کمترند.
در قرآن به هر دو قسم علم حضوری و حصولی « نور » گفته می شود؛ (…قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ
) (1) و (قَدْ جَاءکُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا وَمَا أَنَاْ عَلَیْکُم بِحَفِیظٍ
) (2) و (مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأَعْمَى وَالأَصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ
) (3).
راز بصیرت بخش بودن علم آن است که به خودی خود نور و حضور است، اگر چه نسبت به عالم خارج حکایت شده، نوعی حصول است و از آنجا که بیش تر مؤمنان از طریق علم برهانی به آموزه های وحیانی ایمان می آورند، بینایی و شهود و امثال آن اختصاص به علم شهودی ندارد و علم برهانی را نیز در بر می گیرد.
شاهد این سخن فرمایش خداوند سبحان است که پس از اقامه ی برهان بر توحید و تشویق به آن و در عین حال بر حذر داشتن از تامّل در ذات الاهی و توحید آن، می فرماید: (أَفَمَن یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ
). (4) زیرا آگاهی از آنچه به حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گردیده، حق است و شامل هر دو قسم علم حصولی و حضوری می شود، بلکه علم حصولی است که در میان مردم بیش تر رواج دارد.
بنابراین، اگر کسی از طریق برهان، علم حصولی پیدا کند که وحی حق است و در پی این علم به وحی ایمان آورد، در حقیقت این عالم از نور پروردگارش بهره مند و بصیر است؛ اما نابینا کسی است که این را نداند و از طریق برهان یا شهود نداند که وحی حق است. خداوند سبحان بیان کرده است که این نابینایی، وصف قلب است، نه بیماری دیدگان ظاهر؛ (أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ
). (5)
پس نفس انسانی که جایگاهش درک حقایق به شیوه ی حصولی یا حضوری است، اگر حقایق را نبیند و آن ها را درک نکند، نابینا و ناشنوا می گردد و این عارضه فقط شهود قلبی و علم حضوری را هدف نگرفته، بلکه علم حضوری و علم حصولی متداول را در بر می گیرد؛ هر چند این نابینایی و ناشنوایی بیش تر متوجه شهود قلبی بوده، ظهور و تمامیت آن در علم حضوری در مقایسه با علم حصولی بیش تر است.
حضرت رضا (علیه السلام) در فرمایش ذیل به این دو قسم علم اشاره فرموده اند: … امّا مردم گمراه از آنجا که نمی دانستند نسبت به حق نابینا و ناشنوا شده اند و این همان فرموده ی خدای بزرگ است: آن که در دنیا نابینا باشد، در آخرت نیز کور و گمراه خواهد بود؛ یعنی نسبت به حقایق موجود نابیناست؛ و لکنّ القوم تاهوا و عموا و صمّوا عن الحقّ من حیث لا یعلمون و ذلک قوله عزّ و جلّ: (و من کان فی هذه أعمی فهو فی الاخره أعمی و أضلّ سبیلاً) یعنی أعمی عن الحقائق الموجوده. (6) چون این فرمایش حضرت: « از حقایق موجود نابیناست » هر دو علم حصولی برهانی و حضوری شهودی را در بر می گیرد، چنان که این فرمایش حضرت: خردمندان می دانند هر استدلالی که در این عالم جایز باشد، در آن عالم نیز رواست؛ و قد علم ذَووا الألباب أن الاستدلال علی ما هناک لا یکون إلّا بما هیهنا (7)، ویژه ی علم حصولی برهانی است، ولی از آن به بینایی و نابینایی تعبیر نشده است.
غرض آن که، علم برهانی نسبت به شهود قلبی حجاب است، ولی در حد خود نور و حضور است. بنابراین، عالم به علم حصولی بینا و جاهل به آن نابیناست؛ اما مورد بحث در اینجا علم حضوری و نورانیت آن و شاهد و بصیر بودن چنین عالم و نیز غایب و نابینا بودن فاقد آن و نیز دیگر مباحث مهم مربوط به آن است.

امکان علم شهودی و تحقق آن در خارج
در لابه لای سخن روشن گردید که علم حضوری چیست؛ امّا باید امکان تحقّق خارجی و نیز امکان دستیابی به آن و آثار نیکوی برآمده از آن را با استفاده از بیان حضرت رضا (علیه السلام) بیان کنیم.

تحقق علم شهودی در خارج
هر یک از ما ذات خود را درک کرده، نفس خویشتن را بدون حجاب صورت ذهنی و پرده ی مفهوم می بیند (علم انسان به ذات خود، نخستین مصداق علم حضوری است. زیرا انسان به خوبی درک می کند که میان او و شناخت ذاتش هیچ واسطه ای نیست).
هر مفهوم ذهنی حتی مفهوم «من»، اگر با حمل شایع لحاظ شود، بیگانه و بیرون از ذات است و می توان گفت: او خود اوست، من نیستم. زیرا ذات هر یک از ما موجودی خارجی است که منشأ آثار بیرونی فراوانی است و این مفهوم – هر مفهومی که باشد حتی مفهوم «من» – امری ذهنی است که بر آن اثری بار نمی شود [پس فرد می تواند بگوید که آن مفهوم ذهنی، من نیستم] و از آنجا که هر مفهوم ذهنی حتی مفهوم « من » یک امر کلی است که صلاحیت انطباق بر بیش از یک فرد را دارد، ولی ذات هر یک از ما موجودی عینی است که انطباق بر کثیر در آن شدنی نیست، پس هیچ یک از مفاهیم ذهنی عین ذات ما نیست و علم به این مفاهیم علم به ذات ما نیست. (زیرا مفاهیم کلی بر «من» جزئی منطبق نمی گردد).
پس علم ما به ذات خوش از طریق علم حصولی نیست، بلکه از نوع علم شهودی است که در آن، میان عالم و معلوم خارجی واسطه ای نیست و نیز در آن مجالی برای تقسیم معلوم به معلوم ذاتی و معلوم عرضی وجود ندارد، چنان که در علم حصولی رواست.

توافق برهان و وجدان در علم نفس به ذات خود
در اینکه علم نفس به ذات خود از نوع علم شهودی است که در آن، علم عین معلوم خارجی و عالم است و حجاب و واسطه ای نیست، برهان و وجدان با یکدیگر توافق دارد و از آن رو که علم، عین نفس انسان است و نفس های آدمیان (با محتوای علمیشان) همچون معدن های نقره و طلاست، پس نفوس آن ها به حسب علم هایشان دارای مراتب مختلف است.
افزون بر آن، هر نفسی به تنهایی معدن خاصی است که مراتب آن متفاوت است: پدید آمدن و رسیدن آن به حد نصاب، خارج شدن آن از زیرزمین به روی زمین، تصفیه گوهر آن از خاک هایی که به دنبال دارد، ذوب کردن آن برای خالص کردن و تراشکاری آن با تراش خاصی که با زینت بودن آن متناسب باشد.
بنابراین، علم شهودی انسان نسبت به ذاتت خود نیز دارای درجات گوناگونی است، هر نفسی که وجودش نیرومندتر باشد، علم حضوری اش نسبت به ذات خود شدیدتر است و هر نفسی که وجودش ضعیف تر باشد، علم حضوری اش نیز نسبت به خود ضعیف تر است تا به نهایت ضعف می رسد که در آن علم اندک با جهل و فراموشی و غفلت آمیخته است.
از این سخنان روشن می شود که علم نفس به صورت های ذهنی خود نیز از نوع علم حضوری است، اگرچه نسبت به آنچه این صور از آن ها حکایت دارد، علم حصولی دارد. زیرا اگر به خود صورت ها علم حصولی داشته باشد – با توجه به این که علم حصولی همان صورت حاصل شده از شیء در پیشگاه نفس است – باید علم نفس به این صورت ها به واسطه ی علم به صورت های ذهنی دیگری باشد و همینطور تا بی نهایت ادامه یابد، در حالی که تسلسل محال است.
بنابراین، علم نفس به صورت های ذهنی از نوع علم حضوری است و وجدان نیز مؤیّد این مطلب است. از این سنخ علوم حضوری، علم نفس است به قوای مدرکه و محرکه ای که پس از آگاهی نفس از آن ها، ما را به استخدام خود در می آورد. زیرا چنان که گذشت، برهان و وجدان در حضوری بودن علم نفس به این قوا با یکدیگر توافق دارند. چون در علم نفس به قوای خود، هیچ واسطه ای وجود ندارد و انسان وجود آن ها را در نفس خود به نحو شهود و حضور درک می کند.
حاصل آن که، علم نفس به ذات و نیروها و شئون ذاتی خودش علم حضوری است، به گونه ای که موجود خارجی با وجود عینی خود، مشهود عالم است، چنان که علم هر موجود مجردی به ذات خود از نوع علم حضوری است.
آنچه گفته شد خلاصه ای بود درباره تحقق علم شهودی در خارج و امکان دستیابی اجمالی به آن، در صورت نبودن موانع و حجاب های این علم و نیز بیزاری جستن از آنچه سبب تمایل به زمین و فریب خوردن از زیبایی های دنیا می شود و پاک بودن از آنچه علت اعراض از حق و فراموش کردن آخرت می گردد، همچون پیروی از هوای نفس و آرزوهای طولانی.

آثار علم شهودی
آثار نیکوی علم شهودی بدین شرح است: علم شهودی عین معلوم خارجی مشهود است، به گونه ای که از جهت وجود و حکم هیچ تمایزی میان علم و معلوم وجود ندارد؛ حال اگر مشهود از غیر خود بی نیاز، و قائم به ذات خود باشد، علم به آن نیز از غیر خود بی نیاز، و قائم به ذات خود است؛ مانند علم خدا به ذات خود که معلوم (یعنی ذات حق) غنی و بی نیاز است، پس علم او نیز به ذات خود بی نیاز از غیر و قائم به ذات خود است و اگر مشهود، به غیر خود نیازمند باشد و به مبدأ خود قوام یابد، علم به آن نیز چون اوست یعنی نیازمند به غیر و قوام یابنده به وسیله ی غیر خود است.
پس تحقق آن معلوم بدون ارتباط به غیر خود مانند تحقق علم به آن، بدون ارتباط با علم به مبدأ آن شدنی نیست؛ یعنی علم شهودی به موجود فقیر محض و ربط صرف، بدون علم شهودی به غنیّ محض و مستقل، توهمی بیش نیست. زیرا فرض بر آن است که علم عین معلوم است و معلوم عین ربط به مبدأ؛ پس علم به معلوم در گرو علم به مبدأ آن است. چون همه ی آنچه به معلوم مشهود مربوط است یا معلوم مشهود به آن ارتباط دارد؛ مانند علل و معلول ها و مقارنات علیّت و معلولیت، در علم شهودی به آن، ارتباط خود را حفظ می کنند.
بدین سان معنای سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) روشن می شود که در موارد متعدّدی فرمودند: هر کس نفس خود را بشناسد، ربّ خود را شناخته است؛ من عرف نفسه فقد عرف ربّه. (8) نهایت معرفت آن است که شخص نفس خود را بشناسد. چون هر که نسبت به خود جاهل است، چگونه غیر خود را می تواند بشناسد و کسی که نفس خود را بشناسد، غیر خود را بهتر می شناسد؛ من عرف نفسه فهو لغیره أعرف. (9) کسی که در معرفت نفس پیروز شود، به رستگاری بزرگی دست یافته است؛ نال الفوز الأکبر من ظفر بمعرفه النّفس. (10) نسبت به نفس خود جاهل مباش. چون هر که نفس خود را نشناسد، هیچ چیز را نمی شناسد؛ لا تجهل نفسک فإنّ الجاهل معرفه نفسه جاهل کلّ شیء. (11) آگاه ترین شما به نفس خود، آگاه ترین نسبت به پروردگار خود است؛ أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه. (12)
افراد جست و جوگر روایات بی شماری درباره ی تشویق به نفس شناسی می یابند و از ضمیمه کردن بعضی از این روایات به بعضی دیگر، در می یابند که شناخت شهودی نفس ممکن، و آثار نیکوی آن بسیار است و نیز سیّئات جهل به نفس و آثار آن از گناهان نابخشودنی است و هر کس علمش به شناخت نفس بیش تر و عمیق تر باشد، شناختش به پروردگارش بیش تر می شود؛ آثار نیکوی شناختن نفس و نیز آثار ناپسند نشناختن آن بسیار است.

مهم ترین ثمره ی شناخت نفس
از اینجا روشن می شود، وجود دوازده گانه ای که محدّث شهیر محمدبن حسن عاملی در بیان این حدیث معروف من عرف نفسه فقد عرف ربّه مطرح می کند (13) و سیّد عبدالله شبّر هم آن را پسندیده است، این وجوه دوازده گانه (به استثنای وجه دوازدهم) را در قالب تفسیر یا تفریع و نتیجه گیری از این حدیث می توان برداشت کرد. او این حدیث امر محالی را در گرو محال دیگری دانسته است؛ یعنی همان گونه که شناخت حقیقت نفس شدنی نیست، شناخت حقیقت پروردگار نیز چنین است. پس باید خداوند را چنان وصف کرد که او خودش را می ستاید و خدا داناتر است. (14)
شناخت حقیقت نفس غیر ممکن نیست. زیرا نفس، امری موجود و مجرد است که اگر گناهان حجاب نشود، انسان ذات خود را می نگرد و نیز میان شناخت حقیقت نفس و شناخت کنه ذات خداوند سبحان تلازمی نیست [بلکه میان شناخت حقیقت نفس و شناخت خداوند ملازمه است، بدون آن که به کنه ذات او نظری باشد] چنان که وجه دهمی که محدث عاملی (قدس سره) مطرح کرده است، احتمالاً برداشتی است از این فرمایش حضرت علی (علیه السلام): کسی که نفس خود را بشناسد، با آن مبارزه می کند؛ من عرف نفسه جاهدها. (15)
غرض آن که، شناخت نفس از طریق علم حضوری شدنی است و علم حضوری عین معلوم است و معلوم خارجی عین ربط به خداوند. پس علم حضوری به معلوم (نفس) عین ربط به علم حضوری به خداوند سبحان است و ثمره ای مهم تر از شناخت خداوند نیست.
شاید از این جهت باشد که حضرت رضا (علیه السلام) می فرماید: برترین عقل، شناخت انسان نسبت به نفس خویش است؛ أفضل العقل معرفه الإنسان نفسه (16) زیرا علم کامل آن است که با عمل صالح همراه باشد. علم و عمل از یکدیگر جدا نمی شوند، مگر این که به هدف عالی برسند؛ هدفی که علم و اعتقاد به سمت آن بالا می روند و عمل صالح آن را بالا می برد. روشن است که لازمه ی علم شهودی به نفس و خالق قیّوم آن، ایمان و وحی الاهی است که به دنبال آن، عمل صالح پدید می آید.

عدم تلازم علم حصولی و ایمان و عمل صالح
علم حصولی به مبدأ و تصدیق برهانی به وحی و معاد، سبب ایمان به آن و مستلزم عمل صالح است، ولی این استلزام به نحو ایجاب جزئی است که با سلب جزئی منافاتی ندارد. از این رو شاید در بعضی از موارد به رستگاری نینجامد، بلکه حجت و بارگرانی علیه عالمِ به یقین رسیده باشد. چنان که از این سخن خدا بر می آید: (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَهً فَمَن یَهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ
). (17) زیرا مفاد آیه آن است که میان علم حصولی و ایمان تلازم ضروری وجود ندارد، چنان که میان علم حصولی و کفر و نفاق منافاتی نیست.
سپس خداوند سبحان پس از بیان این اصل عمومی به موارد جزئی اشاره می کند که شاهدی است بر عدم تلازم میان یقین حصولی و ایمان و عمل صالح، چنان که میان علم حصولی و انکار و سرکشی و طغیان نیز تضادی نیست؛ (وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ
) (18). بر پایه ی این آیه یقین حصولی به آنچه حضرت موسی (علیه السلام) آورده است، نشانه ای روشن بر نبوت اوست که گاهی عقل عملی که ابزار عبادت خداوند رحمان و کسب بهشت است، در برابر این نشانه خاضع نمی شود، بلکه با آن می ستیزد و در این حالت است که عدل به جای ظلم و تواضع به جای تکبر می نشیند. چنان که شعارشان آن روز چنین بود: (وَقَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى). (19)
پس میان علم قطعی ذهنی و عمل صالح تلازمی نیست. زیرا هر یک مبدأ خاص خود را دارد. چون مبدأ علم، عقل نظری است که عهده دار اموری است، چه به عمل مربوط باشد؛ مانند مسائل حکمت عملی یا نه، چون مسائل حکمت نظری.
اما مبدأ عمل، عقل عملی است که امور طبیعت و بدن را می گرداند و هر دو (عقل نظری و عقل عملی) دو قوه یا دو شأن از قوا و شئون نفس هستند، مانند دو قوّه ی مدرکه و محرّکه که از قوا و شئون نفس درمرتبه ی نازل آن هستند.
از این جهت می شود یکی از آن دو عقل باشد، ولی دیگری نباشد یا یکی ضعیف و دیگری قوی باشد یا هر دو ضعیف یا هر دو قوی باشند، چنان که در فرد عالم عادل هر دو (عقل نظری و عملی) نیرومند است، در حالی که در شخص جاهل ظالم هر دو یا ضعیف است یا اصلاً نیست و عالم ظالم و پارسای جاهل نیز یکی را واجد و دیگری را فاقد است.
غرض آن که، علم برهانی و عمل صالح جدایی پذیرند. زیرا هر یک سبب مخصوصی (عقل مربوط به خود) دارد و هر دو، عین یکدیگر نبوده، نیز هر دو معلول یک علت سوّمی نیستند، چنان که یکی معلول تام دیگری یا دیگری علت تام برای آن دیگری نیست؛ گرچه با کمی تأمّل، ارتباط اجمالی آن دو به یکدیگر معلوم می گردد.
پس تلازم ضروری میان آن دو نیست. چنان که خداوند سبحان می فرماید: (الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ
) (20) و (الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمُ الَّذِینَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ
). (21) زیرا بر پایه ی این آیه، علمای اهل کتاب که منکر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، در حقیقت یک حق معلوم و بدیهی را می پوشاندند؛ حقیقتی به روشنی شناخت پدر نسبت به فرزند خود، یعنی شناخت آنان نسبت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و صفات ویژه ی ایشان در حدّ حس و بداهت بود.
با این همه، ایشان نبوت حضرت را انکار کردند و حق را پوشاندند، گویا که هرگز ایشان را نمی شناسند (چگونه می شود که پدری فرزند خود را نشناسد) چنان که خداوند سبحان می فرماید: (أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ
). (22) پس از شناخت پیامبرشان دلیلی برای انکار آنان وجود ندارد. در قیامت هم در پیشگاه خداوند حجتی ندارند. زیرا نابودی آنان هلاکتی از روی دلیل روشن است، همان گونه که حیات دانشمندان نیکوکار نیز چنین است؛ (لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَهٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَهٍ). (23)
حاصل آن که علم، حصولی با عمل صالح ملازم نیست و نیز تضادی با عمل ناشایست ندارد. پس علم حصولی برترین علم ها نیست، بلکه برترین علم همان علم شهودی است که حضرت رضا (علیه السلام) به آن اشاره کرد که عمل صالح لازمه ی آن است و با وجود آن، جایی برای عمل غیر صالح نمی ماند و آن، علم حضوری و نفس است و عین علمی است که به اندازه ی توان بشر با مشاهده ی پروردگار سبحان ارتباط دارد و با وجود مشاهده ی جمال و جلال پروردگار، جایی برای گناه نمی ماند، چنان که با وجود گناه جایی برای مشاهده ی جمال و کبریایی او نمی ماند. زیرا گناه، رویگردانی از یاد خداوند و چسبیدن به زمین است و در این صورت مجالی برای شهود نفس نیست. چون پروردگاری که قوام دهنده ی نفس است، مورد غفلت واقع شده است و با غفلت از علّت، شهود معلول شدنی نیست.

مانعیت پیروی از هوای نفس از شهود
شاید از این جهت باشد که خداوند سبحان می فرماید: (وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِیَ آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ
* وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ) (24)؛ یعنی پیروی از هوای نفس مانع مشاهده ی جمال خداوند و اوج گرفتن با آیات الاهی شد و سبب روگردانی او از آیات حق گردید.
این اصلی قرآنی است که اختصاص به زمان خاصی ندارد، چنان که امام محمّد باقر (علیه السلام) می فرماید: این آیه در خصوص بلعم است، (مراد بلعم باعور از بنی اسرائیل است) خداوند او را مثالی آورده برای مسلمانی که هوای نفس خود را بر هدایت الاهی برگزیند؛ الأصل فی ذلک بلعم، ضربه الله مثلاً لکلّ مؤثر هواه علی هدی الله من أهل القبله. (25)
حاصل آن که، ایمان به خدا و روز قیامت و عمل صالحی که همان فرمانبرداری از وحی است، دو چیزی هستند که از آنها به کلم طیّبِ بالا رونده به سوی خداوند و بالا برنده ی این کلم طیب یاد می شود که هر دو با علم شهودی به نفس تحقق می یابند. علمی که درخت طوبایی است و در هر زمان به اذن پروردگارش میوه می دهد و همین اثر مهم برای آن بس است.

استواری شناخت غیب و شهادت بر محور شناخت خداوند
از آنجا که علم شهودی به نفس از علم شهودی به خداوند جدا نیست؛ خدایی که بر هر نفس و دستاوردهای آن و نیز بر همه ی موجودات با همه ی خواصّ و آثارش، قیومیت دارد، پس یکی از آثار علم شهودی – گذشته از آثار نیکویی که پیش از این گفته شد – علم حضوری به مظاهر اسمای الاهی است که ارکان هر چیز در آسمان و زمین را پر کرده است.
هرگاه روح قوی، و علم شهودی به آن شدید باشد، علم حضوری به قیّوم آن (خداوند سبحان) نیز شدید می شود، در نتیجه علم به مظاهر اسمای حسنای الاهی نیز قوی و شدید است و عکس این جریان نیز صادق است [یعنی اگر روح ضعیف و علم حضوری به آن ضعیف باشد، در نتیجه علم حضوری به قیوم آن و نیز مظاهر اسمای حسنای خداوندی ضعیف می گردد].
پس شناخت عالم غیب و شهادت و آگاهی یافتن بر سرائر و ضمایر و اطّلاع یافتن از گذشته و حال و آینده، در گرو شناخت خداوند سبحان است که این شناخت نیز در گرو شناخت شهودی نفس است. بنابراین شناخت نفس کامل ترین وسیله و بهترین راه برای کسی است که در صراط مستقیم حرکت می کند و به سوی خداوند سبحان در حال رفتن و شدن است. زیرا همان گونه که شهود معلول قوام یافته تنها با شهود علّت قیّم آن شدنی است، شهود علّت قیّوم بر هر نفسی با دستاوردهایش و نیز مهیمن بر هر چیزی که در عالم امکان ظهور یافته است، از شهود معلول ها و مظاهرش جدا نیست.
نیز همان گونه که وجود نفس که نسبت به ذات خود عارف است، ربط محض و فقر صرف است، شهودش نیز نسبت به خالق خود و آثارش غرق در نیاز به خالقش و فانی در علم خداوند سبحان به اشیاست، بدون آنکه محالی را در پی داشته باشد. زیرا علم انسان کاملی که نفس خود را بدون هیچ حجابی شناخته و پروردگارش را بدون پرده های آشکار و پنهان درک کرده است، علم امکانی و فقر محض است؛ چنان که اصل وجودش و اصل علمش به خود و خالق خود، فقر محض است. چون علم ذاتی و اصیل و مستقل در هیچ مورد تصور نمی شود، مگر برای وجود محض و علم صرف یعنی خداوند سبحان.
پس کسی که شناخت شهودی کامل نسبت به نفس خویش داشته باشد و در حدّ طاقت بشری پروردگارش را بشناسد، حق اوست که حقیقت را ببیند، چنان که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از خداوند چنین درخواست کردند: پروردگارا، اشیا را چنان که هستند، به من بنمایان؛ ربِّ أرنی الأشیاء کما هی. (26) این درخواست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان می دهد که دیدن حقیقت اشیا ناممکن نیست [به شرط آن که انسان شناخت شهودی کامل نسبت به نفس خویش داشته باشد] شاهدش این آیه است: (وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
). (27)

عرضه ی اعمال به پیشگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام)
بر پایه ی این آیه، هر عملی که انسان در نهان و آشکار انجام می دهد، در همان لحظه خداوند و پیامبر و مؤمنان که بارزترین مصداق آنها عترت طاهره هستند، آن عمل را می بینند. چنان که ایشان آیه را بر خود تطبیق کرده اند؛ عمر بن اذینه می گوید: خدمت حضرت صادق (علیه السلام) بودم و به ایشان عرض کردم: جانم به فدای شما! مراد از آیه ی: (وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ) (28) چه کسانی هستند؟ حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: ما هستیم؛ إیّانا عنی. (29)
همچنین عبدالله بن ابان روغن فروش که نزد حضرت رضا (علیه السلام) صاحب منزلتی بوده، می گوید: به ایشان عرض کردم: برای من و خانواده ام دعا کنید. حضرت فرمودند مگر چنین نمی کنم؟ به خدا سوگند! در هر شب و روز اعمال شما بر من عرضه می شود؛ أولست أفعل؟ والله إنّ أعمالکم لتعرض علیّ فی کلّ یوم و لیله. عبدالله می گوید: این سخن را بزرگ پنداشتم، آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: مگر کتاب خدای بزرگ را نخوانده ای. (وقل اعملوا …). (30)
سپس حضرت افزودند: به خدا سوگند! او (کسی که عمل شما را می بیند) امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) است؛ أما تقرأ کتاب الله عزّ و جلّ: (و قل اعملوا …) هو والله علیّ بن أبی طالب (علیه السلام). (31)
گفتنی است: این امر ویژه ی امیرالمؤمنین نیست، بلکه حضرت رضا (علیه السلام) ایشان را به احترام پدر امامان ذکر کرده اند. از این رو می فرماید: «… اعمال شما بر من عرضه می گردد». همین معنا در سخن دیگر حضرت رضا (علیه السلام) هم آمده است: اعمال نیک و بد بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه می شود؛ إنّ الأعمال تعرض علی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) أبرارها و فجّارها. (32)
همچنین معنای شاهد اعمال بودن نیز همین است که یکی از شئون ولایت انسان کامل است. قرآن کریم نیز در مواردی به آن اشاره دارد؛ مانند (کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ
* وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ
* کِتَابٌ مَّرْقُومٌ
* یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ
). (33) این آگاهی اختصاصی به اعمال ظاهری ندارد، بلکه اعتقادات و اوصاف نفسانی را نیز در بر می گیرد. زیرا خداوند سبحان فرشتگان گرامی و قلم به دست را عهده دار ثبت اعمال و عقاید و اوصاف انسان کرده است و ملائکه نیز آن ها را در صحیفه های نورانی و پیراسته از ماده و لوازم آن می نگارند و خود این صحیفه ها در کتاب های دیگری قرار دارند؛ (إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ). (34)
سپس « علّیّین » را به « کتاب مرقوم » تفسیر می کند. پس این کتاب در کتاب دیگری است که برتر از آن است و به آن احاطه دارد. مقرّبان، کتاب احاطه کننده را می نگرند و چیزی از صحیفه ی اعمال آدمیان از مشاهده ی علمی ایشان دور نیست. این فضل خداوند است که به هر کس بخواهد، عطا می فرماید.
همچنین مانند روایت حضرت رضا (علیه السلام) از پدرشان و ایشان از پدرانشان (علیهم السلام) و آنها از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمودند: پرنده ای در هوا بال نمی گشاید، مگر آن که ما به آن آگاهیم؛ قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): ما ینقلب جناح طائر فی الهواء إلّا و عندنا فیه علم. (35)
عبدالله بن جندب، تفسیر آیه ی: (و اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ …) (36) را به صورت کتبی از امام رضا (علیه السلام) پرسید. حضرت در پاسخ او نوشتند: امّا بعد، محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) امین خداوند در میان خلق بود و چون از دنیا رفت، ما اهل بیت وارثان اوییم. پس ما امنای الاهی در زمین هستیم و به مرگ و میرها، نزول بلاها و انساب عرب و نوزادان اسلام آگاهیم و زمینه سازان و رهبران و سخنگویان گروه های گمراه کننده و هدایت گر و شمار آنان را می دانیم و هرگاه کسی را ببینیم، او را با حقیقت ایمان یا حقیقت نفاق باز می شناسیم و اسامی شیعیان و پدران آنها پیش ما نوشته است.
خداوند از ما و نیز از آنان پیمان گرفته است که در مسیر حرکت ما قدم بگذارند و تا روز قیامت کسی جز ما و شیعیانمان کسی بر روش اسلام نیست، ما به دامان پیامبرمان چنگ می زنیم و پیامبرمان دامان پروردگارمان را گرفته است و این دامان نور است و شیعیان ما دامان ما را گرفته اند … : أمّا بعد فإنّ محمّداً کان أمین الله فی خلقه، فلمّا قبض النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) کنّا أهل البیت ورثته، فنحن أمناء الله فی أرضه، عندنا علم المنایا و البلایا و أنساب العرب و مولد الإسلام، و ما من فئه تضلّ مائه و تهدی مائه، إلّا و نحن نعرف سائقها و قائدها و ناعقها، و إنّا لنعرف الرّجل إذا رأیناه بحقیقه الإیمان و حقیقه النفاق، و إنّ شیعتنا لمکتوبون بأسمائهم و أسماء آبائهم، أخذ الله علینا و علیهم المیثاق یردون موردنا و یدخلون مدخلنا، لیس علی ملّه الإسلام غیرنا و غیرهم إلی یوم القیامه، نحن آخذون بحجزه نبیّنا، و نبیّنا آخذ بحجزه ربّنا، و الحجزه النّور، و شیعتنا آخذون بحجزتنا … . (37)
شاید این نور، همان ستون نوری باشد که پیش از این از حضرت رضا (علیه السلام) نقل گردید: خدای بزرگ ما را با روحی پاک و از سوی خودش یاری می رساند، روحی که فرشته نیست و پیش از این با کسی جز رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبوده است. این روح با ما ائمه است و ما را به صلاح و صواب وا می دارد و این روح ستونی از نور است میان ما و خدای والا؛ إنّ الله عزّ و جلّ قد أیّدنا بروح منه مقدّسه مطهّره لیست بملک لم تکن مع أحد ممّن مضی إلّا مع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، و هی مع الأئمّه منّا تسدّدهم و توفّقهم و هو عمود من نور بیننا و بین الله عزّ و جلّ … . (38)
ما درصدد تبیین علم امام (علیه السلام) به غیب نیستیم. زیرا آن جایگاه خاص و دلیل مخصوص دارد.

آثار مترتّب بر علم شهودی به نفس
اکنون به بعضی از آثار علم شهودی به نفس اشاره می شود، و مهم تبیین جایگاه شهود قلبی در پیشگاه قرآن حکیم و بیان راهی است که انسان را به شهود قلبی هدایت می کند، و نیز یادآوری گردنه های سخت و ناهموار این راه و اشاره به شرایط طی مسیر و موانع آن و نیز برطرف کردن این موانع تا حد ممکن و در نهایت تمایز میان شهود قلبی و تصورات شیطانی است تا از این راه شهود قلبی مطلوب را از نامطلوب تشخیص داد.

تفاوت مراتب حجب بر اساس مراتب توجه به نفس
خداوند سبحان نوری است که هرگز تاریکی ندارد. پس نه او را حجابی است و نه او در پشت پرده است. چنان که حضرت رضا (علیه السلام) می فرماید: … حجاب هایی که بعضی از بعضی دیگر است تا روشن شود که میان او و ذاتش جز آن پرده ها، حجابی نیست … ؛ حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه و بینها غیرها… (39)؛ یعنی اصلاً برای خدا هیچ حجابی وجود ندارد؛ نه ذات او حجاب ذاتش است و نه غیر او حجاب او، بلکه او شاهد ذاتش است، چنان که غیر خود را می بیند. بنابراین میان خدا و اشیا، حجابی جز خود اشیا نیست.
همان گونه که مضاف در اضافه ی اشراقی عین اضافه است، نه غیر آن؛ یعنی میان مضاف و مضاف الیه چیزی جز مضاف وجود ندارد، محجوب در این حجاب نیز عین حاجب است، پس میان محجوب و محجوب عنه چیزی جز خود محجوب نیست و تا زمانی که محجوب به خود توجه دارد، همان چنان در حجاب است، اما هنگامی که توجه به نفس خود را قطع کند و به سوی خالق خود باز گردد، پس میان او و خدا حجابی نمی ماند و در حدّ توان او را می بیند و پس از آن با نور الاهی، اشیا را می نگرد.
حضرت رضا (علیه السلام) می فرماید: … آیا فرموده ی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشنیده ای که از فراست و زیرکی مؤمن بر حذر باشید. چون او با نور خداوندی می نگرد؛ أما بلغک قول رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): اتّقوا فراسه المؤمن فإنّه ینظر بنور الله. گفت: آری شنیده ام. حضرت (علیه السلام) فرمود: هر مؤمنی فراستی دارد که خداوند را به اندازه ی ایمان و بصیرت و علم خود می بیند؛ و ما من مؤمن إلّا و له فراسه ینظر الله علی قدر إیمانه و مبلغ استبصاره و علمه. (40)
پس حجاب همان توجه به نفس با نگاه استقلالی است که از آن به هوا یاد می شود، اما توجه به نفس با ملاحظه آن که نفس آینه ی حق است، همان علم شهودی نسبت به معلول قوام یافته ای است که از شهود علّت مقوّم خود، جدا نمی شود. چون آینه تنها از صورتی خبر می دهد که در آن منعکس است و فقط به آن صورت هدایت می کند، پس هرگاه توجه قوی به هوای نفس باشد، حجاب غلیظ است و هرگاه این توجه ضعیف باشد، حجاب رقیق است.
حضرت رضا (علیه السلام) در پاسخ کسی که از محجوب بودن خداوند سبحان پرسید، با اشاره به همین معنا فرمودند: محجوب بودن خداوند نسبت به خلق به سبب گناهان زیاد آنان است، ولی هیچ چیز از لحاظ شب و روز بر خداوند پوشیده نیست؛ إنّ الحجاب عن الخلق لکثره ذنوبهم، فأمّا هو فلا تخفی علیه خافیه فی آناء اللّیل و النّهار.
راوی پرسید: پس چگونه است که حس بینایی او را درک نمی کند؟ حضرت فرمودند: به دلیل تفاوتی که میان خداوند و خلق اوست و خداوند بلند مرتبه تر از آن است که دیده ای او را ببیند یا وهمی او را احاطه کند یا عقلی او را دریابد… ؛ للفرق بینه و بین خلقه الّذین تدرکهم حاسّه الأ‌بصار، ثمّ هو أجلّ من أن تدرکه الأبصار أو یحیط به وهم أو یضبطه عقل … . (41)
پس حجابی جز گناه نیست و گناهکار تا زمانی که گناهکار است، محجوب است و کسی که گناه کند و به سبب گناه محجوب باشد و در این حال بمیرد، بدون آنکه با انابه حجاب گناه را پاره کند، در پرده ای از عصیان و طغیان به سر می برد؛ (کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ
* کَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ
* ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ
). (42)

حجاب مستور یا سقوط قلب
از آنجا که گناهان چون چرکی بر قلب هاست، تفاوتی میان گناه و گناه کار نیست، جز از جهت مفهوم. زیرا عمل قلبی که به صورت ملکه درآمده باشد، عین عامل آن است. از اینجا روشن می شودکه مراد خدا در آیه ی: (وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ حِجَابًا مَّسْتُورًا
) (43)، پرده ای کشیده شده در بیرون و جدا از قلب های کافران نیست، بلکه مراد همان سقوط قلب ها و دفن شدن نفس های آنان در قبرهای اعمال ناشایست آن هاست، اعمالی که جزو طبیعت آنها شده، چرکی بر دل آنان است؛ (وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْاْ عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا
…) (44)، و چون گناه پرده است و گنهکار در حجاب از حق است، خداوند سبحان می فرماید: (وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ یَسْمَعُواْ وَتَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ
) (45)؛ یعنی آنان اهل حس و نظر هستند نه اهل شهود و بصر.
نتیجه ی تدبّر در قرآن و حجاب بودن اعمال ناشایست را فرمایش حضرت سجّاد (علیه السلام)، یکی از به سخن درآورندگان قرآن، گواهی می کند؛ … پروردگارا، راه کسی که به سوی تو کوچ می کند، نزدیک است و تو از آفریده هایت پوشیده نیستی، جز این که اعمال آنان سبب گردیده که تو را نبینند؛ و أنّ الرّاحل إلیک قریب المسافه و أنّک لا تحجب عن خلقک إلّا أن تحجبهم الأعمال دونک. (46)
همچنین فرمایش حضرت کاظم (علیه السلام) در روز 27 ماه رجب، هنگامی که ایشان را به بغداد بردند؛ پروردگارا، تو از آفریده هایت در حجاب نیستی، جز این که اعمالشان مانع دیدار تو می شود و من می دانم که بهترین توشه برای مسافر کوی تو، اراده ی استواری است که با آن تو را بر می گزیند و قلب من با این اراده ی محکم با تو راز و نیاز می کند؛ و أنّک لا تحتجب عن خلقک إلّا أن تحجبهم الأعمال دونک و قد عملت أنّ أفضل زاد الرّاحل إلیک عزم إراده یختارک بها و قد ناجاک بعزم الإراده قلبی. (47)

سهولت عزیمت به سوی خداوند
حاصل آن که، مسیر سفر به سوی خداوند کوتاه و رسیدن به او آسان است، برای کسی که لوازم سفر را فراهم کند؛ عزمی استوار، اراده ای پایدار و مرکبی راهوار داشته باشد که همان تقوا و طهارت از هر گناهی است، اما کسی که در حجاب عصیان فرو رفته باشد، این مسیر برای او طولانی و رسیدن به خداوند برایش دشوار است؛ (أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ) (48) و (کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ
). (49)
آری، حجاب فقط گناه است؛ پس هر که را گناهی نباشد، پرده ای نیست و هر قدر گناه کوچک و سبک باشد، حجاب نازک تر است و نیز پاکی از گناه از مهم ترین شرایط شهود قلبی است، چنان که از این آیه بر می آید: (یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً …). (50)

مراد از هدایت
مراد از «فرقان» در آیه ی: (یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً)، همان نور خاصّی است که به واسطه ی آن حق کشف و باطل نابود می شود؛ نه فرقان عام که از آن به هدایت عامه یاد می کنند و متّقیان و بدکاران در آن مساویند. زیرا خداوند سبحان قرآن را برای هدایت مردم فرو فرستاد، بدون آن که میان اهل تقوا و گناه تمایزی باشد؛ (وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
) (51) و (وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا …). (52) چون مراد از هدایت در این آیات و مانند این ها که ایمان و اطاعت در آن ها شرط هدایت ذکر شده است، همان هدایت خاصّه ای است که از آن به «ایصال الی المطلوب» [رساندن فرد به هدف] یاد می شود و مطلوب چیزی جز دیدار خداوند و شهود اسمای حسنا و امثال علیای او نیست.

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره ی انعام، آیه ی 50.
2- سوره ی انعام، آیه ی 104.
3-سوره ی هود، آیه ی 24.
4- سوره ی رعد، آیه ی 19.
5- سوره ی حج، آیه ی 46.
6- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 90، ح 3.
7- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 90، ح 3.
8- غررالحکم و درر الکلم.
9- غررالحکم و درر الکلم.
10- همان.
11- همان.
12- همان.
13- الفوائد الطّوسیه، ص 79.
14- مصابیح الأنوار فی مشکلات الأخبار، ج 1، ص 204.
15- غررالحکم و دررالکلم، ح 2.
16- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 302، ح 44.
17- سوره ی جاثیه، آیه ی 23.
18- سوره ی نمل، آیه ی 14.
19- سوره ی طه، آیه ی 64.
20- سوره ی بقره، آیه ی 146.
21- سوره ی انعام، آیه ی 20.
22- سوره ی مؤمنون، آیه ی 69.
23- سوره ی انفال، آیه ی 42.
24- سوره ی اعراف، ایات 175-176.
25- نورالثقلین، ج 2، ص 102؛ مجمع البیان، ج 4، ص 769.
26- عوالی اللئالی، ج 4، ص 132.
27- سوره ی توبه، آیه ی 105.
28- سوره ی توبه، آیه ی 105.
29- بحار، ج 23، ص 339، ح 10.
30- سوره ی توبه، آیه ی 105.
31- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، باب التفسیر، ص 339، ح 96.
32- همان، ح 97.
33- سوره ی مطففین، آیات 18-21.
34- سوره ی مطففین، آیه ی 18.
35- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب الإمامه، ص 246، ح 465.
36- سوره ی نور، آیه ی 35.
37- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التفسیر، ص 357، ح 153.
38- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 133، ح 15.
39- همان، ص 123، ح 11.
40- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 133، ح 15.
41- مسند الإمام الرّضا (علیه السلام)، ج 1، کتاب التوحید، ص 27، ح 27.
42- سوره ی مطففین، آیات 14-16.
43- سوره ی اسراء، آیه ی 45.
44- سوره ی اسراء، آیه ی 46.
45- سوره ی اعراف، آیه ی 198.
46- مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
47- همان، دعای روز بیست و هفتم ماه رجب.
48- سوره ی فصّلت، آیه ی 44.
49- سوره ی غافر، آیه ی 35.
50- سوره ی انفال، آیه ی 29.
51- سوره ی تغابن، آیه ی 11.
52- سوره ی نور، آیه ی 54.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1382) قرآن حکیم از منظر امام رضا (علیه السلام)، ترجمه زینب کربلائی، قم: اسراء، چاپ اول

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید