روح؛حقیقت وجودی انسان(1) نگاهی دوباره به آیه روح

روح؛حقیقت وجودی انسان(1) نگاهی دوباره به آیه روح

نویسنده: عبدالله غلامی

 

چکیده

روح، از واژگانی است که با خود رازها و رمزهایی را به یدک می کشد که در حوزه های دین، فلسفه، عرفان، طب و روان شناسی بررسی شده است. در این مقاله به خوبی روشن می شود که آیه روح، بیشترین وضوح را به این مسئله می دهد و این میسر نمی شود مگر تفسیر قرآن به قرآن. و همچنین، وجود بعد دیگر انسانیّت که همان شخصیّت واقعی انسان است و تجرّد او و خصوصیات آن که از عالم امر پروردگار است، بررسی می شود و به ناچار باید به سرگذشت روح قائل شویم که عقل و نقل آن را به اثبات می رساند. واژه روح و دیگر کلمات مرتبط به آن در قرآن و حالات و خصوصیات آنها را مطرح می کنیم همچنین به بعضی از شبهات مطرح شده درباره روح و خلقت جواب می دهد .

مقدمه

از جمله مسائلی که در حوزه های مختلف علمی مورد بررسی قرار می گیرد، روح است . انسان با کمی فکر و تعمق کردن در پدیده های اطراف خود، اعم از جمادات، نبابات و حیوانات، و در نظر گرفتن مسئله روح، بیش از پیش حیرت زده می شود . در این مقاله بسیاری از زوایای تاریک درباره روح وضوح می یابد .

تاریخچه اعتقاد به روح

از مسائلی که از قدیم الایام، مورد اعتقاد بشر بود، اعتقاد به روح بوده است. آنجا که انسان خود را در انجام امری ناتوان می دیده و یا می خواست کاری را انجام دهد که از توان و طاقت او خارج است و یا هنگام گرفتار شدن به بیماری و یا اینکه وقتی می دید که کاری که از توان او خارج است ، ولی وقوع آن را می دید، منشئی شد معتقد شدن به فتیش و جادوگری و سحر و طلسم که اگر در آن دقت کنیم با مسئله روح انسان در ارتباط است .
مصریان قدیم، وایکینگها ، قبایل سرخ پوست آمریکا، قبایل بت پرست در آفریقا و سواحل اقیانوس آرام و بسیاری از ملل دیگر که به زندگی پس از مرگ معتقد بودند،برای سفر به جهان دیگر، غذا ، وسایل و سلاح را در کنار درگذشتگان خود می نهادند.1و حتی گاهی نیز با آنها طلا و جواهرات دفن می کردند. با کشفیاتی که در اهرم ثلاثه مصر صورت گرفته است، در کنار اجساد مومیایی شده، طلا و جواهرات و اسلحه و وسایل زندگی و گاه خمره هایی پر از عسل یافت شده است . از عوامل اعتقاد به روح در انسان ابتدایی، علاوه براینکه به احتمال زیاد، پیامبرانی در بین آنان بوده است که به امور ماورای طبیعت از جمله مسئله روح خبر دهد(زیرا در غیر این صورت، با عدل خدا سازگار نیست)می توان این را دانست که اعتقاد به روح براثر اندیشه و تأمل در پدیده هایی؛ مانند خوابیدن، خواب دیدن و مرگ که شباهت با یکدیگر دارند، به وجود آمده است .2
یکی از وجوه مشترک ادیان ابتدایی، اعتقاد به روح«Animisme»است. مردم شناسان با پژوهش در عقاید و آداب و رسوم اقوام بدوی و مطالعه آثار باز مانده از انسانهای ما قبل تاریخ در یافته اند که عقیده به وجود ارواح از اعتقادات اساسی آنها بوده است.3در اسلام، مسئله روح با طرح سؤالی از سوی یهودیان مطرح شده که آیه روح:«وَ یَسأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمر رَبِّی وَ مَا أُوتِیتُم مِّن العِلمِ إِلّا قَلیِلاً»(إِسراء/85)ناظر به آن است . این امر نشان می دهد که قبل از اسلام نیز، در بین مردم، خصوصاً یهودیان که اهل کتاب بودند،4اعتقاد به روح وجود داشته است، به همین سبب، مسئله روح مورد بحث علما و نظریه پردازان قرار گرفته است. قبل از نزول این آیه، سوره «ص»نازل شده است که در آن نفخ روح را در انسان مطرح می کند:«فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی»(آیه72)که پرده از وجود روح در انسان برمی دارد و پس از آن با نزول آیه روح، اسرار آن را فاش می کند که با در نظر گرفتن دیگر آیات قرآن، ماهیّت و حقیقت آن روشن می شود که در این مقاله در پی آن هستیم .

ریشه و وجه نام گذاری روح

واژه های روح، رَوح، ریح، ریاح، ریحان و مانند آن، سه حرف اصلی نر-و-ح»است. احمد بن فارس، اصل این کلمات را ریح می داند :«و اصل ذلک کلمه الریح، و اصل الیاء فی الریح، الواو»و ریح که در اصل روح بوده، «واو»آن به علّت کسره ما قبل به «یاء»تبدیل شده است.5همچنین در وجه تسمیه روح، در روایات از امام صادق علیه السلام نقل شده است که اسم روح، از ریح مشتق شده است، آنجایی که فرمود:«انّ الروح متحرّک کالرویح و انّما سمّی روحاً لانّه اشتق اسمه من الریح و انما اخرجه من لفظه الریح لانّ الارواح محاسبه الریح»؛6یعنی روح مثل باد متحرک است. چون اسم آن از «ریح»(باد)اشتقاق یافته است، و علّت اینکه از لفظ ریح گرفته شده است این است که روح های، هم جنس ریح(باد)هستند. مرحوم مجلسی(ره)در شرح این حدیث می فرماید: شاید علّت اخراج لفظ روح از ریح این باشد که عبارت از ایجاد«ریح»(باد)در بدن باشد با دمیدن در آن به سبب مناسبت بین روح و ریح و همجنس بودن آن دو.7روح و ریح در زبان عربی از یک ریشه مشتق شده اند و برای همین است که «نفخ»یعنی دمیدن برای هر دو به کار می رود8.

معنای اصلی روح

با تحقیق و تفحص در کتب لغت، این نتیجه روشن می شود که درباره معنای اصلی روح و مشتقات آن نظرهای مختلفی ابراز شده است. لغت پژوهان عرصه زبان عرب، صرفاً به ذکر مصادیق این ماده پرداخته و با ارائه ساخته های گوناگون از این ماده، فقط به ذکر معانی آن اصطلاحات پرداخته اند و در مقام تعیین معانی اصلی این باب، چیزی را بیان نکرده اند .
فقط ابن فارس است که در این باره می نویسد:«الراء و الواو و الحاء، اصل کبیر مطرّد، یدل علی سعه فستحه و اطّراد؛یعنی کلماتی که دارای سه حرف اصلی«ر-و-ح»باشد، دارای یک معانی اصلی هستند که دلالت بر وسعت و انبساط و گستردگی دارد».9محقق معاصر، نویسنده کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم»پس از نقل اقوال لغویین که اصطلاحات و تعابیر مورد استعمال عرب زبانان را ذکر کرده اند و معانی آنها را بیان داشته اند، در مورد معنای اصلی روح به اظهار نظر پرداخته است. ایشان می نویسند:«التحقیق أنّ الأصل الواحد فی هذه الماده، هو الظهور و جریان أمر لطیف»؛یعنی تنها معنی اصلی این ماده، جریان امری لطیف و ظهور آن است. من مصادیقه:تجلّی الفیض، جریان الرحمه و ظهورها ظهور مقام نبوه و ارسالها ، جریان الوحی، تنزیل الکتاب، و الأحکام ظهور مظاهر القدس و النزاهه ظهورها مظاهر الحق و الحکمه و تجلّی نور الحقّ و جریانه؛ یعنی از مصادیق روح، تجلّی فیض حق، جریان رحمت و ظهور آن، …می باشد.»
ایشان پس از ذکر معنی اصلی این ماده و ذکر مصادیق آن، آثار این ظهور و جریان را ذکر می کند:«من آثار هذه الظهور و الجریان:حصول الفصحه و السرور و الفرج و الطیب و الراحه و الفرجه و السهوله و النجاه و الإنقاذ ».مؤلف معاصر اضافه می کند که «رُوح»مصدر و «رَوح»اسم مصدر است و بین این دو اشتقاق اکبر وجود دارد، پس ظاهر می شود که روح آن چیزی است که از رَوح حاصل می شود ؛ یعنی آن چیزی که دمیده می شود علامه طباطبایی (ره)در مورد معنای روح می نویسد:«کلمه روح به طوری که در لغت معرفی شده است به معنای «مبدأ حیاه» است که حیوان(جاندار)به وسیله آن قادر براحساس و حرکت ارادی می شود».10ایشان با اشاره به اختلاف زیاد بین علما و مردم و اهل فن در مورد معنای روح می نویسد:«مردم چه در گذشته و چه در حال، با همه اختلاف شدیدی که درباره حقیقت روح دارند از کلمه روح یک چیر را می فهمیدند و در این معنا هیچ اختلافی ندارند و آن چیزی است که مایه حیات و زندگی است، البته حیاتی که ملاک و عامل شعور و اراده است».11

کاربرد معنای روح در کلام عرب

روح از نظر اهل لغت دارای همان معانی و مفاهیمی است که قرآن کریم بدانها اشاره کرده است و لذا می گویند:روح منشأ و عامل حیات نفس است.12البته غالبا نفس و روح از نظر زبانشناسان تازی دارای یک معنی است . آنچه که لغویان در معنای روح ذکر کرده اند: سه مورد است:

1.عامل حیات بدن :

فیروز آبادی در تعریف روح می نویسد:«ما به حیاه النفس»؛13یعنی آنچه به سبب حیات نفوس است . در این معنا، معادل فارسی آن، جان است.14ابن منظور در این باره می گوید:«هو فی الفارسی «جان»15،هروی نیز روح به ضم راء را عبارت از جان می داند.16تفاوت میان روح و حیات آن است که روح از قرائن حیات است و حیات عرضی است و روح جسمی است رقیق از جنس ریح(باد)و گفته شده است که روح جسم رقیق حس دار است .17

2.نفس :

در زبان عربی کلمه نفس به معنای «بن یک چیز»و یا «حقیقت یک چیز»به کار می رود. سید مرتضی می گوید:«نفس انسان یا غیر انسان مانند حیوان عبارت از نیرویی است که اگر انسان و یا حیوان فاقد آن گردند زنده نخواهند ماند.»18خلیل فراهیدی در این باره می گوید:«الروح»النفس التی یحیی به البدن، یقال خرجت روحه ای نفسه»19؛یعنی روح نفسی است که بدن به وسیله آن زنده است و وقتی گفته می شود روحش خارج شد یعنی نفسش خارج شد. ابن منظور در لسان عرب از قول ابن انباری می گوید:«الروح و النفس واحد، غیر انّ الروح مذکرو النفس مؤنث».20یعنی روح و نفسی، یکی هستند، مگر اینکه روح مذکر و نفس مؤنث است. مرحوم علامه طباطبایی(ره)نیز در ذیل آیه 35سوره انبیاء می گوید:نفس بعد، معادل روح به کار رفته است؛ چون آنچه که مایه قوام شخصیت است ؛ مانند حیات، علم و قدرت، از روح است؛ نظیر:«اخرجوا انفسکم»(النعام93:6)21برخی از خوابگزاران معتقدند هر دو (روح و نفس)همان جان است و گفته -اند که برای نفس در کلام عرب هشت معنا22و برای روح دوازده معنا23ذکر شده است که از این طریق برای نظر خود استدلال کرده اند.24

3.نَفَس :

ابن منظور گوید:«الروح فی کلام العرب: النفخ»،25در تفسیر نمونه آمده است: روح از نظر لغت در اصل به معنای نَفَس و دویدن است و علت نامیده شدن روح انسان، به روح را این می داند که از نظر تحرک و حیات آفرینی و ناپیدا بودن همچون نَفَس و باد است.26ملاصدرا، در شرح حدیث منقول از ابوعبدالله الصادق علیه السلام که می گوید: ان الروح متحرک کالریح، سپس اظهار می دارد:چون نفخ(یعنی دمیدن)در لغت نوعی حرکت دادن است.27فیروز آبادی در این مورد می گوید:جان آدمی را از آن جهت نفس گفته اند که پایداری آن به نَفَس است28و ابن منظور از ابن انباری نقل می کند:نفس را از آن جهت نفس گویند که نَفَس از آن برمی آید:«سمیّت النفس نفساً لتولّد النفس منها».29البته اگر از کتب قبل از اسلام، چیزی کشف شود، شاید بتوان به معنای دقیق تری برای روح در کلام عرب دست یافت .

اختلاف بین نفس و روح

واژه نفس و روح هر چند از لحاظ مفهوم، مترادف نبوده و هر کدام مفهومی خاص به خود دارد، ولی بسیاری از موارد مصادیق مشترک داشته و بر امر واحد اطلاق می شود.30وهبه الزحیلی با طرح این سؤال که آیا این دو یک چیزاند یا دو چیز؟ روایتی را در این مورد از ابن عباس نقل می کند:«قال ابن عباس:إنّفی ابن آدم نفساً و روحاً. بینهما مثل شعاع الشمس، فالنفس بها العقل و التمیز؛ و الروح: هی التی بها النَفَس التحریک. فیتوفّیان عند الموتو تتوفّی النفس وحدها عند الموت.»وهبه ی الزحیلی سپس اضافه می کند:«و أظهر أنهما شیء واحد».31اکثر حکما غیر از ابن سینا و پیروانش روح را به معنای نفس ناطقه به کار برده اند و امروزه زیست-شناسی با توسعه ای که حاصل کرده است لفظ روح را بیش از پیش مترادف با نفس ناطقه استعمال می کند.32
همچنین سه واژه ذهن«Mind»،نفس«Soul»و روح«Spirit»گاهی به جای یکدیگر به کار می روند. در نوشته های فلسفی باید تمایز این سه واژه را در نظر گرفت. واژه نفس همیشه همراه گونه ای فرض متافیزیکی است. نفس دارای سنخ وجودی متمایز از امور مادی و به اصطلاح فلسفی مجرد است. اما واژه ذهن اشکال ندارد از آن همان قصد شود که از نفس قصد می شود. در برابر این دو اصطلاح، در متون دینی بیشتر با واژه روح سروکار داریم . در این موارد واژه روح از نوع نگاه دینی به سرشت آدمی متأثر است. در عین حال این واژه در بیشتر موارد معدل با واژه نفس است.33در قرآن، حقیقت اصلی و مجرّده انسانی تا قبل از تعلقش به بدن و به هنگام تعلقش به بدن از آن به عنوان روح و نفخِ روح یاد می کند که ایجاد حیات و مبدأ آن است و پس از تعلّقش به بدن و تدبیر امور بدن و موضع امر نهی قرار دادنش و توفّای آن و ثواب و عقاب آن، از آن به نفس یاد می کند. گویی روح پس از افاضه اش به بدن، حقیقت دیگری پیدا می کند.34نظریه ای دیگر برآن است که نفس همان روح است که در قالب بدنی خاص در زمان و شرایطی خاص قرار گرفته است ؛ به عبارتی دیگر، روح تحقق یافته، نفس است که به یک شخص خاص تعلق گرفته است. بعید نیست که این نظریه اقوی باشد .

دیگر اصطلاحات مرتبط با روح

در متون دینی اسلامی از دیگر اصطلاحاتی که به کار برده شده است و به نحوی با روح انسان و حقیقت واقعی انسان مرتبط می باشد نفس، عقل، قلب، فؤاد، صدر، شعف و فطرت است. ابوحامد غزالی واژه های روح، عقل، قلب، نفس را اصطلاحات مترادف با روح می داند و مورد نظر از آنها را نفس ناطقه می داند.35

1.نفس

کلمه نفس و مشتقات آن367بار در قرآن کریم استعمال شده است.36غالباً مفهوم نفس در قرآن عبارت از موجود زنده می باشد. موجودی که دارای یک اصل و همواره در حال تکاثر[و تولید نسل]و دارای نیروی کسب و اشتها و غضب است و سرانجام باید نگران پاداش و یا کیفری در پی اعمال خوب و بدش باشد. کلمه نفس در قرآن کریم مفاهیم دیگری نیز ارائه می کند از قبیل جوهر و حقیقت انسان، عین چیز دیگر، ذات الهی، معانی نفس در قرآن چند مورد می باشد؛ از قبیل :
1.نفس به مفهوم خود انسان:(وَ اتَّقُوا یَوماً لاَّ تَجزِی نَفسٌ عَن نَّفسِ شَیئاً وَ لَا یُقبَلُ مِنهَا شَفَاعَهٌ وَ لَا یُؤخَذُ مِنهَا عَدلٌ وَ لاَ هُم یُنصَرونَ)(بقره48)(وَ إِذا طَلَّقتُمُ النِّساء فَبَلَغنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحنَ أَزوَاجَهُنَّ إِذاَ تَراضَوا بَینَهُم بِالمَعروُفِ ذَلِکَ یُوعظُ بِهِ مَن کَانَ مِنکُم یُؤمِنُ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ ذَلِکُم أَزکَی لَکُم وَ أَطهَرُ وَ اللهُ یَعلَمُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُونَ)(بقره232)(مِن أَجلِ ذَلِکَ کَتَبنَا عَلَی بَنیِ إِسرائیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفساً بِغَیرِ نَفسٍ أَو فَسَادٍ فِی الأَرضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمیِعاً وَ مَن أَحیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحیاالنَّاسَ جَمیِعاً وَ لَقَد جَاء تهُم رُسُلُناَ بالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیِراً مِّنهُم بَعدَ ذلِکَ فِی الأَرضِ لَمُسرِفُونَ)(مائده32)(یَا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُم وَ أَهلیِکُم نَاراً وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الحِجَارَهُ عَلَیها مَلَائکَهٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لَا یَعصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُم وَ یَفعَلُونَ مَا یُؤمَروُنَ)(تحریم6)(وَ المُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاثَهَ قُرُوءٍ وَ لَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکتُمنَ مَا خَلَقَ اللهُ فِی أَرحامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤمِنَّ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَلِکَ إِن أَرادُوا إِصلاحاً وَ لَهُنَّ مِثلُ الَّذی عَلَیهِنَّ بِالمعَرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَهٌ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ)(بقره228)(قَالَت فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَد رَاوَدتُهُ عَن نَّفسِهِ فَاستَعصَمَ وَ لَئِن لَّم یَفعَل مَا آمَرُهُ لَیُسجَنَنَّ وَ لَیَکوناً مِّنَ الصَّاغِرینَ)(یوسف32)(یُطافُ عَلَیهِم بِصِحافٍ مِّن ذَهَبٍ وَ أَکوَابٍ وَ فیِهَا مَا تَشتَهیِهِ الأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الأَعیُنُ وَ أَنتُم فِیهَا خَالِدوُنَ)(زخرف71)
(2)کلمه نفس به معنی درون انسان (رَّبُّکُم أَعلَمُ بِمَا فِی نُفُوسِکُم إِن تَکُونُوا صَالِحیِنَ فَإِنَّهُ کَانَ لِلأَوَّابینَ غَفُوراً)(اسرا25)(لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَینِ یَدَیهِ وَ مِن خَلفِهِ یَحفَظُونَهُ مِن أَمرِ اللهِ إِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَومٍ حَتَّ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِم وَ إِذَا أَرادَ اللهُ بِقَومٍ سوءاً فَلَا مَردَّ لَهُ وَ ماَ لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ)(رعد11)(وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسَانَ وَ نَعلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ وَ نَحنُ أَقرَبُ إِلَیهِ مِن حَبلِ الوَرِیدِ(ق16)
(3)کلمه نفس به معنای اصل و بن انسان(بشر اوّلی)37:(یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أَولادِکُم لِلذِّکَرِ مِثلُ حَظِّ الأُنثَنَینِ فَإِن کُنَّ نِساَء فَوقَ اثنَتَینِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ وَ إِن کَانَت وَاحدَهً فَلَهَا النِّصفُ وَ لأَبَویهِ لِکُلِّ وَاحِدٍ مِّنهُمَا السُّدُسُ مّمَّا تَرَکَ إِن کانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّم یَکُن لَّهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَواهُ فَلأُمِّه الثُّلُثُ فإِن کَانَ لَهس إِخَوَهٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعدِ وَصیَّهٍ یُوصِی بِهَا أَو دَینٍ آبَاؤُکُم وَ أَبناؤُکُم لَا تَدرُونَ أَیُّهُم أَقَربُ لَکُم نَفعاً فَریضَهً مِّنَ اللهِ إِنَّ اللهَ کَانَ عَلیما حکِیماً)(نساء11)(هو الذی خلقکم من نفس واحده )(نساء189)
(4)کلمه نفس به مفهوم ابعاد خاصی در درون انسان:(لاَ أُقسِمُ بِیَومِ القِیاَمَهِ وَ لَا أُقسمُ بِالنَّفسِ اللَّوَّامَهِ)(قیامه/1-2)(وَ مَا أُبَرِّیءُ نَفسی إِنَّ النَّفس لأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی َ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحیمٌ)(یوسف53)(یَا أَیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّهُ . ارجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیهً مَّرضِیَّهً)(فجر27)(وَ أَمَّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفسَ عَنِ الهَوَی)(نازعات40)
5روح:«اللهُ یَتَوَفَّی الأَنفُسَ حِینَ مَوتِهَا وَ الَّتِی لَم تَمُت فِی مَنَامِهَا فَیُمسِکُ الَّتی قَضَی عَلَیهَا المَوتَ وَ یُرسِلُ الأُخرَی إِلَی أَجلٍ مُسَمًّی إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِّقَومٍ یَتَفَکَّرونَ»(زمر/42)؛«یَومَ لَا تَملِکُ نَفسٌ لِّنَفسٍ شَیئاً وَ الأَمرُ یَومَئذٍ لِلهِ»(انفطار/19)
6تمیلات نفسانی و خواهش های وجود انسانی: یوسف/53؛شمس/7و8(7)قلوب و باطن: اعراف/205؛احزاب/37؛ یوسف/77؛طه/67؛اسرا/25؛احزاب/51.

2.عقل

قالب به کار رفته از عقل در قرآن کریم نمایانگر وجود عنصر و کانون تفکر و اندیشه در انسان است . وَظَلَّلنَا عَلَیکُمُ الغَمَامَ وَ أَنزَلنَا عَلَیکُمُ المَنَّ وَ السَّلوَی کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقنَاکُم وَ مَا ظَلَمُوناَ وَ لَکِن کَانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمونَ)(بقره57)؛(فَإِن لَّم تَفعَلُوا وَلن تَفعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتیِ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الحِجَارَهُ أُعِدَّت لِلکَافرینَ)(بقره24)؛(إِنَّ شَرَّ الدَّوابَّ عِندَ اللهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لَا یَعقِلوُنَ)(انفال22)؛(وَ قَالُوا لَو کُنَّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ مَا کَنَّا فِی أَصحابِ السَّعِیرِ)(ملک10). گاهی برعقل مدرک علوم بودن، اطلاق می شود که در این صورت همان قلب است که همان لطیفه است و از آن به عقل علمی تعبیر می شود و آنچه در روایت آمده است:«اول ما خلق الله العقل»38. در قرآن آیات فراوانی وجود دارد که امر به تعقّل می کند:«افلا تعقلون».عقل در اصل برای ادراک اولیاتی که نیاز به مقدمات ندارد، آفریده شده است .39واژه عقل از نظر لغویین به معنی علم به صفات اشیا و فهم و درک آنهاست؛ وقتی می گویند:عقل الشیء؛یعنی آن چیز را بست و نگاه داشت و یا جمله :عقل البعیر؛ یعنی زانوی شتر را ببست .

3.قلب

کلمه قلب به صور مختلف در 144مورد در قرآن کریم به کار رفته است.40استعمال قلب در قرآن چنین می نمایاند که اکثر معانی و مفاهیم آن بر پیرامون محور و مفهوم وجدان و عقل آدمی می چرخد. و به همین جهت است که قلب به عنوان محور و اساس فطرت سلیم و عواطف گوناگون اعم از عواطفی که برپایه حُب و علاقه و یا نفرت و انزجار مبتنی است -چهره می نمایاند و می توان آن را مرکز و کانون رشد و هدایت و ایمان و علوم و معارف و اراده و ضبط و خویشتن داری به شمار آورد. در قرآن کریم از قلب و قلوب بارها یاد شده است، و هم راه صلاح قلب و هم راه فساد قلب به خوبی بیان گشته است. و معرفت قلب بالاتر از معرفت نفس است. در قرآن به قلب حالاتی نسبت داده شده است؛ از قبیل:قلب سلیم:«إِلّاَ مَن أَتَی اللهَ بِقَلبٍ سَلِیمٍ»(شعرا/89)41؛قلب به مفهوم کانون فطرت سلیم:(…إِلّا مَن أَتَی اللهَ بِقَلبٍ سَلِیمٍ)(شعرا/89):قلب کانون عبرت اندوزی و مرکز تفکر و استدلال و ایمان:(مَا أَصابَ مِن مُصیِبَهٍ إِلَّا ِّإِذنَ اللهِ وَ مَن یُؤمِن بِاللهِ یَهدِ قَلبَهُ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیمٌ)(تغابن/11)، یَا أَیُّهَا الرَّسُول لَا یَحزُنکَ الَّذینَ یُسارِعونَ فِی الکُفرِ مِنَ الَّذینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفواهِهِم وَ لَم تُؤمِن قُلُوبُهُم وَ مِنَ الَّذینَ هادُوا سَمَّاعونَ لِلکَذبِ سَمَّاعونَ لِقوَمٍ آخَریِنَ لَم یَأتوکَ یَحَرِّفونَ الکَلِمَ مِن بَعدِ مَوَاضعِهِ یَقُولوُنَ إِن أُوتیِتُم هَذَا فَخُذُوهُ وَ إِن لَّم تُؤتَوهُ فَاحذَروا وَمَن یُرِدِ اللهُ فِتنِتَهُ فَلَن تَملِکَ لَهُ مِنَ اللهِ شَیئاً أُولَئِکَ الَّذینَ لَم یُرِدِ اللهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُم لَهُم فِی الدُّنیَا خِزیٌ وَ لَهُم فِی الآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ)(مائده/41)(وَاعلَمُوا أَنَّ فیکُم رَسُولَ اللهِ لَو یُطیعُکُم فِی کَثیرٍ مِّنَ الأَمرِ لَعَنتُّم وَ لَکِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَیکُمُ الإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکم وَ کَرَّهَ إِلَیکُمُ الکُفرَ وَ الفُسوقَ وَ العِصیانَ أو?ئِکَ هُمُ الرَّاشدونَ)(حجرات/7)،
(مَن کَفَرَ بِاللهِ مِن بَعدِ إِیمانِهِ إِلّا مَن أُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإِیمانِ وَ لَکِن مَّن شَرَحَ بِالکُفرِ صَدراً فَعَلَیهِم غَضَبٌ مِّنَ اللهِ وَ لَهُم عَذَابٌ عَظیِمٌ)(نحل/106)؛ قلب یا کانونی که دچار آلودگی می گردد:(کَذَلِکَ نَسلُکُهُ فِی قُلُوبِ المُجرِمینَ)(حجر/12)،(وَ إِن کُنتُم عَلَی سَفَرٍ وَ لَم تَجِدُوا کَاتِباً فَرِهَانٌ مَّقبُوضَهٌ فَإِن أَمِنَ بَعضُکُم بَعضاً فَلیُؤَدِّ الَّذِی اؤتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ وَ لَا تَکتُمُوا الشَّهاَدَهَ وَ مَن یَکتُمهَا فَإِنَّهُ آثمٌ قَلُّهُ وَ اللهُ بِمَا تَعمَلُونَ عَلیمٌ)(بقره/283)؛قلب یا کانون عواطف گوناگون:(ثُمَّ قَفََّینَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَ قَفَّینَا بِعِیسَی ابنِ مَریَمَ وَ آتَینَاهُ الإِنجیلَ وَ جَعَلنَا فِی قُلُوبِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ رَأفَهً وَ رَحمَهً وَ رَهبَانیَّهً ابتَدَعُوهَا مَا کَتَبنَاهَا عَلَیهِم إِلّا ابتِغَاء رِضوانَ اللهِ فَمَا رَعَوهَا حقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَینَا الَّذینَ آمَنُوا مینهُم أجرَهم وَ کَثیِرٌ مِّنهُم فَاسقونَ)(حدید/27))،(یَا أَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لَا تَکَونُوا کَالَّذینَ کَفَروُا وَ قَالُوا لإِخوَانِهِم إِذَا ضَرَبُوا فِی الأَرضِ أَو کَانوُا غُزَّی لَّو کانوُا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا لِیَجعَلَ اللهُ ذِلکَ حَسرَهً فِی قُلُوبِهِم وَ اللهُ یُحیِی و یُمِیتُ وَ اللهُ بِمَا تَعمَلُونَ بَصِیرٌ)(آل عمران/156)،(سَنُلقِی فِی قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعبَ بِمَا أَشرَکُوا بِاللهِ مَا لَم یُنَزِّل بِهِ سُلطَاناً وَ مَأواهُمُ النَّارُ وَ بِئسَ مَثوَی الظَّالِمِینَ)(آل عمران/151)(ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِّن بَعدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالحجَارَهِ أَو أَشَدُّ قَسوَهً وَ إِنَّ مِنَ الحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنهُ الأَنهَارُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخرُجُ مِنهُ المَاء وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا یَهبِطُ مِن خَشیَهِ اللهِ وَ مَا اللهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعمَلُونَ)(بقره/74
نتیجه :کلمه قلب در قرآن کریم دارای مفهومی اختصاصی تر و محدودتر نسبت به مفهوم نفس است. لذا قلب صرفاً بر محرکهای غریزی و یا عنصر حیاتی دلالت نمی کند، بلکه از بعدی در انسان حاکی است که واجد ظرفیت و گنجایش برای پذیرش حالات متنوع است .42
قلب عبارت از وجود محض و حقیقت و لبّ اشیا است و جمله رجل قلب به معنی مردی دگرگون ساخت می باشد.43راغب اصفهانی می گوید:«قلب الشیء:تصریفه و صرفه عن وجه إلی وجهٍ…و قلب الانسان ، قیل:سمّی به لکثره تقلّبه و یعبّر بالقلب عن المعانی التی تختص به من الروح و العلم و الشجاعه و غیر ذلک »:«و سیعلم الذین ظلموا ای ّ منقلبون»(شعرا/89)؛«الا بذکر الله تطمئنّ القلوب»(رعد/28)عرفا نیز روح انسان را به اعتبار آنکه بیرن دو وجه، متحوّل است، آن را قلب گویند.44قیصری در این زمینه گوید: قلب جوهری است متوسط میان روح و نفس.45در اصطلاح قرآن، قلب به معنای روح و عقل است .
ملامحسن فیض کاشانی درباره قلب می گوید:لفظ القلب یطلق لمعنین…و المعنی الثانی هو لطیفه ربانیه روحانیه، لها بهذا القلب الجسمانی تعلّق،و تلک اللطیفه هی حقیقه الانسان و هو المدرک العالم العارف من الانسان و هو المخاطب و المعاتب و المطالب. 46فیض کاشانی در ادامه گفتار خود اضافه می کند:«و المعنی الثانی هو الذی ارده لله تعالی بقوله:«قل الروح من امر ربی»و هو امر عجیب ربانی یعجز اکثر العقول و الافهام عن درک کنه.47علامه طباطبایی می گوید:«ادراکاتی که به قلب نسبت داده شده به روح و نفس نیز نسبت داده شده است .48«لاَّ یُؤَاخِذُکُم اللهُ بِاللغوِ فِیَ أَیمانکُم وَ لَکِن یُؤاخِذُکُم بِمَا کَسَبَت قُلُوبُکُم وَ اللهُ غَفُورٌ حَلیمٌ»(بقره225)علامه طباطبایی ذیل این آیه می فرماید:«این آیه دلالت دارد براینکه مراد از قلب خود آدمی است؛ یعنی خویشتن او و نفس و روح او؛ برای اینکه هر چه طبق اعتقاد بسیاری از عوام ممکن است تعلّق و تفکّر و حبّ و بغض، و ..را به قلب نسبت بدهیم، لکن مدرک واقعی، خود انسان است چون درک از مصادیق کسب و اکتساب است ؛نظیر:«وَ إِن کُنتُم عَلَی سَفَرٍ وَلَم تَجِدُوا کَاتباً فَرِهانٌ مَّقبُوضَهٌ فَإِن أَمِنَ بَعضُکُم بَعضاً فَلیُؤَدِّ الَّذی اؤتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لیَتَّقِ اللهَ رَبَّهُ وَ لَا تَکتُمُوا الشَّهَادَهَ وَ مَن یَکتُمهَا فَإِنَّهُ آثِمُ قَلبُهُ وَ اللهُ بِمَا تَعمَلُونَ عَلیمٌ»(بقره/283)؛من خشی الرحمن بالغیب و جاء بقلب منیب…»(ق/33)».49همنشینی با اهل ذوق بهترین کمک در تصفیه قلب است…اهل ذوق کسانی اند که باطن خود را از رذیلتهای اخلاقی پاک کرده اند تا الطاف حق به آنان برسد، الطافی که تعبیر از آن محال است… .50
4فؤاد
واژه «فأد»در لغت به معنای شدت و حرارت است؛ لذا به حالت گشت بریان شده گفته ی شود و به قلب(روح و نفس)انسان نیز فؤاد گفته می شود، هنگامی که به وسیله حرارت ایمان و محبت و توجه به خلوص و پاکی برسد مراد از آن مبادی ای است که آدمی به وسیله ان تعقّل می کند.51
«وَ لَقَد أخَذنَاهمُ بِالعَذابِ فَمَا استَکَانُوا لِرَبِّهِم وَ مَا یَتَضَرَّعُونَ»(مؤمنون/76)؛(قل قُل هُوَ الَّذِی أَنَأکُم وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأَبصَارَ وَ الأَفئِدَهَ قَلیلاً مَّا تَشکُروُنَ)(ملک/23)عطف با «واو»ترتیب در خلقت را نمی رساند؛ زیرا معنا ندارد که فؤاد(قلب متفکر یا عقل )بعد از نفخ روح مطرح شود(این مطلب، ناظر به آیه 9سوره سجده است)در حالی که قلب، روح، نفس، عقل، فؤاد، همگی ابعاد و اسامی یک واقعیت (بعد دوم انسان یعنی شخصیت واقعی او) است.52روح انسان در مرحله قلب در حال تحوّل و اضطراب است و هنگامی که با حرارت حوادث و شدت تحولات پخت و ساکن شد و اضطراب و تحول آن برطرف شد، آماده درک و تشخیص مصالح و مفاسد می شود و این مرحله فؤاد است پس فؤاد همان قلب و روح انسان است که در مرحله پاکی، خلوص، و تفکّر قرار گرفته است؛53لذا برخی از مفسران از آن با عنوان عقل یاد کرده اند.54

4.فطرت

فطرت الله عبارت است از آن نیرویی که در انسان قرار داده شده تا با آن نیرو ایمان به خدا را تشخیص دهد.55آیت الله جوادی روح را محل فطرت می داند:«فَأَقِم وَجهَکَ للِدِّینِ حَنیِفاً فِطرَهَ اللهِ التَّی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیهَا لَا تَبدیِلَ لِخَلقِ اللهِ ذَلکَ الدِّین القَیِّمُ وَ لَکِنَّ أکثَرَ النَّاسِ لاَ یَعلَموُنَ»(روم/30)

معرفت نفس

در بین نظراتی که درباره حقیقت نفس ارائه گردیده احیاناً نظریات غریبی به چشم می خورد. شاید بتوان یکی از عوامل گرایش به چنین اعتقادی را پیچیدگی نفس دانست تا جایی که بعضی از اندیشمندان حقیقت نفس را ناشناختی دانسته اند تا آنجا که شیخ بهایی(ره)در شرح حدیث چهلم می گوید:«و عقلا در حقیقتش متحیر مانده و بسیاری از آنان به عجز خویش از معرفت آن اعتراف کرده اند حتی یکی از اعلام گفته است: فرمایش امیرالمؤمنین (ع)که فرمود:«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»بدین معناست که نیل به معرفت نفس محال است، نیل به معرفت ربّ نیز محال است. [ظاهرا این مطلب برعکس برداشت شده است]و خدای عزّ و جلّ فرموده است:«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی» و این مؤیّد است آنچه را ما گفتیم.»56
صدر المتألهین در مقابل این نظریه می گوید:«نفس انسان دارای مقامات و درجات متفاوت است و هر چه چنین باشد ادراک حقیقت آن دشوار و فهم هویّتش سخت است.: علامه حسن زاده املی پس از نقل سخن شیخ بهایی و جواب ملاصدرا به او چنین اظهار می کند:«گویم: تعبیر به صعب و عسر در ادراک حقیقت نفس انسان، چنان که در اسفار آمده، خوب است، ولی نه تعبیر به محال و عدم امکان معرفت به طور مطلق، چنان که درتعبیرات دیگر[شیخ بهایی در چهل حدیث]است».57به وساطه اهمیت شناخت نفس است که در لسان دین، شناخت خود«نفس»مقدمه شناخت پروردگار دانسته شده است همچنان که خداوند در آیه 53فصلت می فرماید . همچنین روایت معروف «من عرف نفسه فقد عرفه ربه» به همین علت فلاسفه مسلمان، به ویژه ابن سینا عنایت ویژه ای به آن داشته اند .58
آنچه در قرآن آمده است که معرفت نفس، محال نیست ، شاید یپچیده باشد؛ چون در چندین آیه، خداوند به معرفت نفس اشاره کرده است:«أَوَلَم یَتَفَکَّرُوا فِی أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللهُ السَّمَاواتِ وَ الأَرضَ وَ مَا بَینَهُمَا إِلَّا بِالحقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمّیً وإِنَّ کَثیِراً مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِم لَکَافِرونَ»(روم/8)؛«سَنُریِهِم آیَاتِنَا وَ فِی الآفاقِ وَ فِی أَنفُسِهِم حَتَّی یَتَبَّینَ لَهُم أَنَّهُ الحَقُّ أَوَلَم یَکفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهیِدٌ«(فصلت/53)؛«وَ فِی الأَرضِ ایاتٌ لِّلمُوقِنینَ. وَ فِی أَنفُسِکُم أَفَلا تُبصِرونَ(ذاریات/20-21)؛من عرف نفسه فقد عرف ربه »(المناقب خوارزمی ص375)؛ « ما انزل الله کتاباً الا و فیه: اعرف نفسک یا انسان تعرف ربک »(الجواهر السنیه،ص95).

ثمرات معرفت نفس

راغب اصفهانی برای معرفت نفس امری را به عنوان ثمره نقل می کند:«انسان به واسطه معرفت نفسش، به معرفت غیر خودش می رسد؛ هر کس نفس خودش را بشناسد، حقایق موجودات دیگر را می شناسد. به مقتضای آیه»8»سوره روم؛هر کس نفس خودش را بشناسد، دشمنان خودش را شناخته است؛ هر کس نفس خودش را بشناسد، عیب های نفس خودش را می شناسد، با معرفت نفس، معرفت الله حاصل می شود».59

دلایل اثبات روح

الف)دلایل عقلی :
مهم ترین دلیل برای اثبات وجود روح این است که انسان حقیقتی دارد با اینکه تغییرات و دگرگونیهای برای بدن پیش می آید، آن حقیقت هیچ کاستی و افزایشی نمی یابد، بلکه در تمام طول عمر انسان ثابت است و تغییر ناپذیر و در طول سالیان عمر، با وجود اینکه دو سه بار تمام سلولهای بدن انسان کاملاً عوض می شود، ولی ما او را همان انسان سابق در چند ده سال پیش می دانیم و اینکه ما خود را در تمام طول عمر با کلمه «من»تعبیر می کنیم؛ از این رو، در می یابیم که انسان غیر از جسم و بدن، چیزی دیگر به عنوان روح یا نفس دارد که شخصیت اصلی آدمی را تشکیل می دهد.60
ب)دلایل قرآنی :
بنا به تصریح خود قرآن، وجود انسان از دو چیز تکوّن یافته است :«فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَختُ فیِهِ مِن رُّوحیِ فَقَعُوا لَه سَاجِدینَ»(حجر/29؛ص/72)و«ثُمَّ سَوَّاهُ و َ نَفَخَ فیِهِ مِن رُّوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمعَ وَ الأَبصاَرَ وَ الأَفئِدَهَ قَلیلاً مَّا تَشکُرونَ»(سجده/9). طبق این آیات ، انسان از روح و ماده ترکیب یافته است و دارای دو بعد است.61

تجرّد روح

پس از اثبات اینکه انسان دارای دو جنبه است و از دو بعد مورد مطالعه و بررسی قرار می گیرد و اینکه حقیقت اصلی و شخصیت واقعی انسان، آن جنبه از وجود او است که غیر از بدن و جسم او است که در لسان قرآن، هنگام افاضه شدن آن به انسان به آن روح اطلاق شده است، اما در مراحل مختلف حیا ت انسان و دریافت آن توسط فرشته مگر و حساب رسی آن، از آن در موارد بسیار زیادی تعبیر به نفس می کند. با این حال، این سؤال پیش می آید که آیا روح ماده است یا مجرد؟به عبارت دیگر ، روح(نفس)خواصّ ماده را دارد که بالاخره با مرگ انسان از بین می رود یا اینکه مجرد از ماده است و از آثار جسم مبراست؟
با پیشرفت قابل توجه فراروان شناسی که به حیات انسان پس از مرگ می پردازد62و یافته جدید و اطمینان بخش علم روحی و اثبات اینکه واقعاً غیر از بدن و جسم انسان چیز دیگری در شخصیت و رفتار انسان دخالت دارد حتی کسانی که به کلی منکر روح بوده اند(مادّیون)از ادّعای خود دست برگشته اند و به وجود روح قائل شده اند و برای آن در شخصیت و سرنوشت انسان نقشی اساسی قائل شده اند، منتهی این اعتقاد دارند که روح جسمانی است و می گویند:«غرض از روح خواصّ معین از تشکّل مخصوص ماده است».63

دلایل قرآنی تجرّد روح

نفس آدمس موجودی مجرد و ماورای بدن است؛ یعنی موجودی غیر مادی است که نه طول دارد و نه عرض، بلکه ارتباط و علقه ای دارد که به وسیله شعور و اراده و سایر صفات ادراکی، بدن را اداره تدبیر می کند.64آیاتی از قرآن نیز بر تجرد روح دلالت می کند؛ از جمله :«اللهُ یَتَوَفَّی الأَنفُسَ حیِنَ مَوتِهَا وَ التِی لَم تُمُت فِی مَنامِهَا فَیُمسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیهَا المَوتَ وَ یُرسِلُ الَأُخرِی إِلَی أَجلٍ مُسَمَّیً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَومٍ یَتَفَکَّرونَ»(زمر42)«توفّی»به معنای اخذ و گرفتن به تمام و کمال است و آیه به حکم این کلمه می رساند که هنگام مرگ و خواب، واقعیتی ورای بدن وجود دارد که خداوند آن را استیفا می کند. اگر شخصیت انسان را همان جنبه خارجی و مادی تشکیل می دهد، هرگز به کار بردن مفاهیمی مانند اخذ ، امساک و ارسال صحیح نبود.65«وَ لَا تَحسَبَنَّ الَّذِینَ قُتلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمواتاً بَل أَحیَاء عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ»(آل عمران/169)؛«وَ حاقّ بآل فرعون بسوء العذاب النار یعرضون علیها غداً و عشیاً…»؛غافر تناسخ بع معنای آن است که نفس و روح از بدنی عنصری یا طبیعی خارج شده، به بدن دیگری انتقال می یابد که این امر محال است؛ چه آنکه این انتقال در سطح پایینی است.«…قُل یَتَوّفَّا کُم مَّلَکُ المَوتِ الَّذیِ وُکِّلَ بِکُم ثُمَّ إِلَی رَبِّکُم تُرجَعُونَ»(سجده /11)؛«وَ لَا تَقوُلوَا لِمَن یُقتَل فیِ سَبیِلِ اللهِ أَموات بَل أَحیَاء وَلَکِن لَّا تَشعُروُنَ بقره /154؛«وَ مَن أَظلَمُ مِنَّنِ افتَرَی عَلَی اللهِ کَذباً أَو قَالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَم یُوحَ إِلَیهِ شَیءٌ وَ مَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثلَ مَا أَنزَلَ اللهُ وَ لَو تَرَی إِذ ِ الظَّالمِونَ فِی غَمَراتِ المَوتَ وَ المَلائِکَهُ بَاسِطُوا أَیدیِهِم أَخرجُوا أَنفُسَکُم آلیَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُونِ بِمَا کُنتُم تَقُولوُنَ عَلَی اللهِ غَیرَ الحقِّ وَ کُنتُم عَن آیَاتِهِ تَستَکبِرونَ»؛انعام/93«قیلَ ادخُلِ الجَنَّهَ قالَ یَا لَیتَ قَومِی یَعلَمونَ بِمَا غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ المُکرَمین»(یس/26-27؛«إِنَّکَ إِن تَذَرهُم یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لَا یَلِدُوا إِلّا فَاجراً کَفَّاراً »؛نوح/27؛«الَّذیِنَ تَتَوَفَّاهُمُ المَلائِکَهُ طَیِّبینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیکُمُ ادخُلوُ الجَنَّه َ بِمَا کُنتُم تَعمَلُونَ»(نحل/32. این آیات و بسیاری دیگر از آیات قرآن در مورد قیامت، معاد ،گفت و گو در اعراف میان انسانها و ملائکه و یا میان اهل ایمان و اهل نفاق، برزخ ارواح و ..همگی برتجرد روح و استقلال و حقیقت بدن برای انسانیت دلالت می کند .66
از جمله دلایل قرآنی بر تجرد روح، آیه روح و آیه امر و دیگر آیات ناظر به هم می باشد که این نتیجه را به دست می دهد که روح موجودی مجرد است ::«…وَ یَسألُونَکَ عَنِ الرّوحُ مِن أَمرِ رَبّی وَ مَا أُوتیتُم مِّن العِلمِ إِلّا قَلیلاً…»(اسرا/85)؛«إِنَّماَ أَمرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَن یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکوُنُ. فَسُبحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیءٍ وَ إِلَِیهِ تُرجَعونَ»(یس/82و83)؛«وَ ماَ أَمرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمحٍ بِالبَصَرِ«(قمر/50)
در آیه 85سوره اسرا، روح از سنخ امر معرفی شده است و امر خدا نیز مجرد از زمان و مکان می باشد و چون روح از مصادیق امر می باشد، پس روح نیز مجرد از ماده می باشد. علامه طباطبایی ذیل آیه 2سوره نحل چنین می فرماید:«امر خدا همان کلمه ایجادی است که خدای سبحان هر چیزی را با آن ایجاد می کند ، به عبارت دیگر، امر خدا همان وجودی است که آن را به اشیا افضه می کند، اما نه وجود از هر جهت، بلکه از این جهت که مستند به خدای تعالی است و آمیخته با ماده و زمان و مکان نیست، همچنان که آیه « و ما امرنا الاواحده کلمح بالبصر« به این مجرد ازماده و زمان و مکان شره دارد؛ زیرا این تعبیر مذکور در این آیه در جایی گفته می شود که تدریج در کار نباشد؛ یعنی مادی و محکوم به حرکت مادی نباشد».67ایشان در جایی دیگر، ضمن اشاره به همین آیه می فرماید:«امر خدا و کلمه «کن» موجودی آنی است، نه تدریجی که مشروط و مقیّد به مکان و زمان باشد و امر خدا که روح از مصادیق آن است، از جنس موجودات جسمانی و مادی نیست، چون از احکام عمومی ماده این است که به تدریج موجود شود و وجودش مقیّد به زمان و مکان باشد».68
همچنین با در نظر گرفتن آیاتی که روح را مطرح می کند، می توان سنخیت آن را فهمید. علامه طباطبایی (ره)در این باره می گوید:«خدای سبحان برای واضح نمودن و روشن کردن حقیقت روح فرمود:«قل الروح من امر ربّی»؛در این آیه «من»حقیقت جنس را معنا می کند و بیانیه می باشد؛ مثل آیات «یلق الروح من امره »(المؤمن/5)؛«یُنَزِّلُ المَلآئکَهَ بِالرُّوحِ مِن أمرِهِ عَلَی مَن یَشاء مِن عِبَادِهِ أَن أَنذِروُا أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقونِ»(نحل/2)؛«وَ کَذَلِکَ أَوحَینَا إِلَیکَ رُوحاً مِّن أَمرِنَا مَا کُنتُ تَدرِی مَا الکِتابُ وَ لَا الأیمانُ وَ لَکِن جَعَلنَاهُ نُوراً نَّهدِی بِهِ مَن نَّشاء مِن عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهدِی إِلی صِرَاطٍ مُّستَقیمٍ»(شوری/52)؛ـتَنَزَّلُ المَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أمرٍ«(قدر/4)؛در این آیات کلمه «من» می فهمند که روح از جنس و سنخ امر است».69

موارد استعمال روح در قرآن

در قرن 21بار واژه روح آمده است که در بعضی موارد به صورت مطلق و در برخی دیگر به صورت مضاف استعمال شده است که در ذیل به آنها اشاره می کنیم: الروح، هفت بار:اسرا/85(2بار)؛ غافر/15؛ معارج/4؛النبإ/38؛قدر/4؛نحل/2الروح الامین، یک بار: شعرا/193؛روح القدس، چهاربار: بقره /87و253؛مائده/107؛نحل/102؛روحنا، سه بار: مریم/17؛انبیا/91؛تحریم/12؛من روحی، دو بار: حجر/29؛ ص/72؛من روحه ، یک بار: سجده /9؛روحاً من امرنا، یک بار: شوری/52؛ بروح منه، یک بار: مجادله/22؛روح منه، یک بار: نساء/171. البته باید توجه داشت که کاربرد این اصطلاح در قرآن، در معانی و مصادیق متفاوتی می باشد .

مصادیق و کاربردهای روح در قرآن

مفسران برای واژه روح در قرآن معانی مختلفی را ذکر کرده اند و برای هر یک نیز توجیهی بیان داشته اند؛ از آنجا ذکر این دلایل و استدلالات از دایره این مقاله خارج است، فقط به ذکر معانی یاد شده ، بسنده می کنیم. این معانی و مصادیق ذکر شده برای واژه روح عبارت است از :جبرئیل(ع):(شعرا/93؛بقره/87و253؛مائده/110؛نحل/102؛مریم/17؛معارج/4؛نباء/38؛قدر/4)وحی:(نحل/2؛غافر/15)؛قرآن:(شوری/52؛اسرا/85)؛رحمت:(مجادله/22؛نحل/2؛نساء/171)؛روح یا نفس انسانی:(انبیا/91؛حجر/29؛ص/72؛سجده/9؛تحریم/12)؛نور ایمان:(مجادله/22)؛هدایت:(مجادله/22)؛نور:(مجادله/22)؛برهان:(مجادله/22)
اغلب مفسران قائل اند که روح در اغلب این آیات به خداوند اضافه شده و این امر ملکیت را می رساند؛ زیرا خداوند خالق و مالک روح است؛ لذا به منظور تشرف و بزرگداشت روح انسانه ی آن را به خود نسبت داده است.70

اوصاف روح در قرآن

با بررسی و تعمق در آیاتی که از روح نام میبرد، این نتیجه به دست می آید که قرآن برای روح، اوصافی خاص را بیان داشته است. مرحوم علامه طباطبایی این اوصاف را تحت شش عنوان ذکر می کند:
1.گاهی روح به تنهایی ذکر شده است؛ نظیر نبإ38،معارج4،و اسرا85.
2.همراه با ملائکه؛نظیر بقره97،شعرا193،نحل2و مریم17.
3.حقیقتی که انبیا با او تماس دارند؛ نظیر نحل2،بقره87،وشوری 52و…
4.حقیقتی همراه مؤمنین؛نظیر مجادله 22وانعام122.«نوراً»چون در این آیه از حیات جدیدی گفت و گو شده و حیات فرع روح است
5.حقیقتی منفوخ:روح گاهی حقیقتی است که در عموم آدمیان دمیده شده است؛ نظیر سجده 9.وص72.
6.روح گاهی به آن حقیقتی اطلاق می شود که در حیوانات و نباتات زنده وجود دارد که برخی از آیات اشعار به این معنا دارد؛ یعنی زندگی حیوانات و نباتات را هم روح نامیده است؛ چون حیات متفرع برداشتن روح است .
علامه متذکر می شود که با توجه به مطالب بالا، جواب آیه از سؤال از روح، مشتمل بر بیان حقیقت روح است و اینکه از مقوله امر است و آن علم روح که خداوند به شما داده است، بسیار اندک است که شگفت انگیز و اسرار امیز می باشد.71

اوصاف نفس در قرآن

همچنین از معانی نفس این است که لطیفه ای است که همان انسان است و در حقیقت به اوصاف مختلف متصف است؛72از قبیل:نفس مطمئنّه:«یاَ أَیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئنَّهُ.ارجِعِی إِلَی رَبِّکَ رَاضیَهً مَّرضیَّهً»فجر27و28؛نفس لوّامه :«وَ لَا أُقسِمُ بِالنَّفسِ الّلوَّامه/2؛نفس اماره :«وَ مَا أُبَرِّیءُ نَفسیِ إِنَّ النَّفسَ لَأَمَّارَهٌ بِالُّسوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبّیِ غَفُورٌ رَحیمٌ یوسف/53؛نفس مسوّله:«جاؤوا عَلَی قَمیِصهِ بِدَمِ کَذِبٍ قَالَ بَل سَوَّلَت لَکُم أَنفُسُکُم أَمراً فَصَبرٌ جَمیِلٌ وَ اللهُ المُستعَانس عَلَی مَا تَصِفوُنَ» یوسف/18؛«وَ أَلقِ مَا فِی یَمِینَکَ تَلقَفُ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعوا کَیدُ سَاحِرٍ وَ لَا یُفلِحُ السَّاحِرُ حَیثُ أَتَی»طه/96؛ نفس ملهمه:«وَ نَفسٍ وَ مَا سَوَّاهَا . فَأَلهمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقوَاهَا»شمس/7و8

تحلیل آیه روح

اغلب مفسران، ذیل این آیه، بحث از روح و موضوعات آن را مطرح می کنند و همچنین کسانی که به تفسیر موضوعی بپردازند و یا به موضوع روح متوجه شوند، به اقوال ارائه شده ذیل این آیه رجوع می کنند. اما با در نظر گرفتن روح قرآن و دیگر جوانب، این احتمال که یکی از مصادیق آیه روح، روح باشد، پذیرفتنی است، در حالی که این آیه مطلق روح را معرفی می کند، همچنان که علامه طباطبایی در تفسیر قیّم خود بدان اشاره می کند .

شأن نزول آیه روح

در بین مفسران نظریات مختلفی در مورد شأن نزول آیه نقل شده است، ولی آنچه معروف و مشهور است و آنچه از سیاق آیات ما قبل و ما بعد این آیه فهمیده می شود، این است که مخاطبان، آیه یهود باشند. مرحوم علامه طباطبایی در مورد شأن نزول آیه میفرماید:«گروهی اختلاف کرده اند که مخاطبین آیه چه کسانی هستند؟ و اینکه می فرماید :«وما اوتیتم من العمل الا قلیلا»آیا مخاطب به آن قوم یهود است یا قریش؟ البته اگر قریش باشد قطعاً یهودیان یادشان داده اند که از رسول خدا چنین سؤالی بکنند و یا اینکه مخاطبان آن رسول خدا و سایر مردمان است؟مناسب تر به سیاق آیه این است که مخاطبان به خطاب«و ما اوتیتم»یهود باشد و جمله مذکور را طرح کرده باشند ، چون در عصر رسول خدا یهود معروف به علم و دانش بوده اند و در این کلام و خطاب هم مختصر علمی برای آنان اثبات کرده است، اما قریش و کفار عرب که در پاره ای آیات قرآن از ایشان با جمله «وَ قَالَ الَّذینَ لَا یَعلَمُونَ لَولَایُکَلِّمُنَا اللهُ أَو تَأتینَا آیَهٌ کَذََلِکَ قَالَ الَّذینَ مِن قَبلِهمِ مِّثلَ قَولِهِم تَشَابَهَت قُلُوبِهُم قَد بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَومٍ یُوقِنونَ»(بقره/118)تعبیر شده و مردمی جاهل بوده اند».73
درباره مراد از روح از سوی سؤال کنندگان نیز در بین مفسران اختلاف نظر شدید وجود دارد که اقوال آنان به هشت مورد می رسد که هر کدام به نوبه خود مورد خدشه قرار می گیرند:گروهی گویند که چون متبادر به ذهن روح انسانی است، پس مراد روح انسان است و «قل الروح من امر ربّی»طفره رفتن از جواب دادن است، چون روح را به خدا اختصاص داده است.74…بنا به قول ششم مراد، روحی است که سبب حیات است75…
به هر حال مراد هر چه باشد، این نتیجه حاصل می شود که وجود روح انکار ناپذیر و مخلوق و یک حقیقت است و پی بردن به تمام روایای علمی آن، امکان ندارد«و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً»؛زیرا اسرار آمیز و مختص به خداست. هر چند روان کاوان رازهای زیادی از روان و روح انسان را فاش کنند، باز همه آن را نگفته اند، چون سرچشمه های اندوخته های بشر از سوی خداست و مقدار دانش بشر در مقایسه با مجموعه دانستنی های فراوان عالم، ناچیز و اندک است.76«قل الروح من امر ربّی»نیز برای نکته تأکید دارد که روح از عالم امر است و در مقابل عالم خلق که تدریجی و با اسباب طبیعی است و امر را نیز خود قرآن تفسیر کرده است که در مبحث عالم امر و عالم خلق به آن اشاره می کنیم.

پی نوشت:

1.روح و دانش جدید،ص201
2.خدا در اندیشه بشر، عبدالله نصری، ص134
3.همان،ص133
4.المیزان فی تفسیر القرآن،ج13،ص278
5.معجم المقاییس اللغه، احمد بن فارس، ح2،ص454-455
6.الکافی ، محمد بن یعقوب الکلینی، ج1ص133،ح3
7.مرآه العقول مجلسی،ج2،ص83،ح3،باب الروح
8.فروق فی اللغه ،ص250
9.معجم المقاییس اللغه، ابن فارس، ماده روح
10.المیزان ،ج13،ص270
11.همان،ج12،ص302
12.القاموس المحیط222/1؛لسان العرب289/3
13.القاموس المحیط محمد بن یعقوب فیروز آبادی،ماده روح
14.لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا،10864
15.لسان العرب، ابن منظور، ماده ی روح
16.عیون مسائل نفس و شرح آن، حسن زاده املی،ص376،عین 11
17.فروق فی اللغه، ص250
18.سید مرتضی ، الامالی6/2
19.کتاب العین، خلیل بن احمد فراهیدی، ماده روح
20.لسان العرب، همان
21.المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبایی، ج14،ص312
22.نَفَس، جان، خون، آب، برادر، همت، هستی، چشم زخم
23.جان، نسیم، کلام خدای متعال، جبرئیل، رحمت خدا، ،وحی ، گشایش، افسون، عیسی، زندگی بی مرگ، فرشته ای بزرگ
24.کلیّات تعبیر خواب، ابوالفضل حبیش بن ابراهیم تفلیسی،ص23
25.لسان العرب، ابن منظور، ماده روح
26.حقیقت روح ، احمد زمردیان، ص49(به نقل از تفسیر نمونه )
27.ترجمه شرح اصول کافی، ملاصدرا، ج3،ص618،ح3
28.معجم المقاییس اللغه، ابن فارس،ج5،ص460
29.لسان العرب،إبن منظور، ج6،ص235
30.پایان نامه رابطه نفس و بدن، اسحاق عارفی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی،ص8
31.تفسیر المنیر، وهبه الزحیلی، ج24،ص22،ذیل زمر/42
32.پایان نامه:قوی النفس، علی قربانی، دانشگاه رضوی، ص23
33.معارف اسلامی، ج1ص162
34.سجده/9-10؛و آیات دیگر
35.معارج القدس،ص40-42
36..Ency.of Islam:vol.3,part.2.p.827
37.ر.ک:انعام/98؛اعراف/189؛زمر/6
38.محجه البضاء،ج5،ص7
39.گزیده زبده حقایق، ص100
40.ر.ک:الصوفیه فی الاسلام، نیکلسون،ص70
41.حکمت متعالیه حکیمی، ص73
42.روان شناسی دکتر حجتی94-96
43.القاموس المحیط181/1
44.فرهنگ اصطلاحات عرفانی، ص642
45.شرح فصوص الحکم، قیصری، فص10
46.المحجه البیضاء، فیض کاشانی، ج5،ص5
47.همان،ص6
48.المیزان،ج2،ص335-338
49.همان
50.گزیده زبده حقایق، قاضی عین القضاه همدانی،ص135
51.المیزان،ج5،ص76
52.رضایی اصفهانی ص532
53.التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،ج9،ص9-11به نقل از :پژوهشی در اعجاز علمی قرآن، رضایی اصفهانی،ص530
54.ر.ک:پیام قرآن،ج2،ص91
55.مفردات راغب، ماده «فطر»
56.الربعین، شیخ بهایی، ص744،ح40
57.عیون مسائل نفس و شرح آن، حسن زاده املی، ج2،ص548،عین66
58.نامه حکمت،ش2،ص143
59.تفصیل النشأتین و تحصیل السعادتین، راغب اصفهانی، ص29-33
60.المیزان،ج1،ص527،ذیل بقره154(برداشت)
61.همچنین دیگر آیات مربوط به معاد و برزخ و آیات الانفس نیز به وجود روح در انسان دلالت دارند .
62.آلن کاردک، کتاب ارواح، ترجمه محسن فرشاد،ص12
63.انسان شناسی،ص32(بسیکولوژی،ارانی،ص9)
64.المیزان،ج1،ص528-529ذیل بقره/154
65.منشور جاوید جعفر سبحانی،ج9ص83
66.ر.ک:منشور جاوید، سبحانی، ج9،ص79–90؛المیزان ج1،ص529-530انسان شناسی، واحد تبلیغات اسلامی،ص34-37؛تفسیر موضوعی، آملی ج14،ص87-88؛آموزش عقاید، مصباح یزدی،ج3،ص32-33؛سیری در جهان پس از مرگ ، طاهری ص59-62؛حقیقت روح، زمردیان،ص67-70
67.المیزان،ج12،ص303،ذیل نحل/2
68.همان،ج1،ص528-529ذیل بقره154
69.همان،ج13،ص272
70.دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، به کوشش بهاء الدین خرمشاهی،ج1112،1-1123،واژه روح
71.المیزان،ج13،ص275-276
72.همان ص6
73المیزان،ج13،ص278
74.مجمع البیان، طبرسی،ج6،ص437
75.التفسیر الکبیر،ج21ص38
76.تفسیر راهنما، هاشمی رفسنجانی،ج10،ص227-230

منبع:تبریز، دانشگاه علوم پزشکی ، قرآن و روانشناسی علوم تربیتی ، موسسه انتشاراتی بنیاد پژوهشهای قرآنی حوزه و دانشگاه،1385

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید