بحث ما راجع به ملکه قدسیه تقوا و نقش زیر بنایی او در جمیع ابعاد وجودی انسان و نشئات وجودی انسان از دنیوی، برزخی، اخروی بود. در جلسه گذشته بحثمان به اینجا رسید که آیات شریفه دارد که «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى»؛ یعنی حسن خاتمه نسبت به کسانی است که دارای ملکه تقوا هستند و در مقابل کسانی که سوء خاتمه دارند از نظر نشئه دنیا که نقش اساسی دارد.
جلسه گذشته عرض کردم آنچه موجب می شود انسان در صدد این باشد که حسن عاقبت داشته باشد نه سوء عاقبت، خوف نسبت به عاقبت است؛ و در باب خوف نسبت به عاقبت عرض کردم می گویند اعظم خوفِ ممدوح عبارت از همین خوف است که انسان خوفِ سوءِ عاقبت داشته باشد و این در ابعاد گوناگون انسان نقش سازندگی دارد چه بعد عملی، خارجی، چه نفسانی، چه قلبی، چه عقلی، چه اعتقادی و این خوف نقش سازنده دارد که موجب می شود انسان حسن عاقبت پیدا کند.
تقوا، از ملکات حسنه
در این جلسه من مطلبی را می خواهم عرض کنم که در ارتباط با همین آیه شریفه ای است که ابتداء بحث آن را تلاوت می کنم؛ و او اینکه انسان هم اعمال خارجیه دارد که مربوط به اعضا و جوارحش است و هم اعمال باطنیه ای دارد که در بعد عقلانی اش اعتقادیاتش است. در بعد قلبی اش روابط تعلقاتی اش به اصطلاح ما که محبّت باشد این اعمالی است که به روح انسان حالت می دهد و در گذشته هم مکرر گفته ام این حالت تا رسوخ پیدا نکرده و جا سازی نشده در نفس یعنی در روح، این را حالت می گویند؛ بعد وقتی رسوخ پیدا کرد اسمش را عوض می کنند می گویند: خصلت، ملکه. حالا چه ملکات سیئه (بد) باشد، چه حسنه (خوب) باشد.
تقوا هم از ملکات است و از ملکات حسنه است و از آن هایی است که عرض کردم نقش زیر بنایی برای خیلی مسائل دارد و در اینجا راجع به حسن خاتمه و سوء خاتمه می خواهم بگویم. «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى». این ها در مقابلش هم آیات دیگری بود «فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ، فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمینَ». دیدید که در آیات زیاد داشتیم.
حالا کجا معلوم می شود؟ اولین گام که انسان می تواند این را بفهمد هنگام عبور از این نشئه دنیا به نشئه برزخ ست اولین گام گفتم آنجاست، آنجا معلوم می شود. چه معلوم می شود؟ اینکه انسان وقتی که از نشئه دنیا می خواهد عبور بکند، آنجاست که تعبیر می کنند چشم برزخی اش می خواهد باز شود. حالا چشم برزخی ام باز شد چه چیزی می بینم؟ ملکات؛ فهمیدی؟ ملکات خودت را می بینی. آیه هم همین را می فرماید.
مثل این کورها بوده آدم های معمولی را دارم می گویم، متوسطین از مؤمنین نه اولیاء خدا، اولیاء خاص بحثشان جداست. این ها مثل کور می مانند، نمی بینند چه دارند از اموری که در روح آن ها رسوخ کرده و شاکله درونی آن ها را ساخته است، نمی فهمند، آنجا که شد می بینند، چه می بینند؟ هم ابعاد اعتقادیات را می بینی چیست، هم ابعادی که مربوط به عقل است، هم قلبی ات را می بینی آن هایی که مربوط به تعلقات است، محبت و روابط محبتی که داشتی، هم اعمال خارجیه که این ها تجسم پیدا می کند و شکل می گیرد شکل برزخی آن ها را می بینی. هم اعتقادات، هم تعلقات و هم افعال خارجی ات این ها همه اثر گذاری دارد روی روح. به این معنا که یک مجموعه ای را تشکیل می دهند از ملکات. مواجه با این ها می شود.
در اینجا خوف از سوء عاقبت معنایش را می فهمی یعنی چه؟ یعنی نکند من مواجه بشوم با یک مجموعه ای از ملکات بد. یک وقتی بحث برزخ کردم نمی خواهم وارد آن بشوم مفصل هم بحث کردم. خودت می خواهی از خودت فرار کنی. خودت از خودت می خواهی فرار کنی! در آیات قرآن هم هست، من از خودم جعل نمی کنم ها! که می گوید: ای کاش در روز قیامت فاصله من با او چه بود؟ فاصله مان بعید بود؛ خودت از خودت زجر می کشی، خودت از خودت بدت می آید. چه طور می شود؟ این ملکاتت است. خوف از سوء خاتمهٔ زندگی، در دنیا نقش سازندگی دارد. این موجب می شود انسان برود سراغ حُسن عاقبت. حسن عاقبت با چیست؟ تحصیل ملکات حسنه در روابط گوناگون اعتقادی، قلبی، عملیِ خارجی؛ که ملکه قدسیه تقوا این مجموعه را تشکیل می دهد، اگر نظرتان باشد تقوا را معنا کردم، گفتم: تقوا محصول ایمان مستمر و عمل مکرر است. محصول اوست که این ملکه را تشکیل می دهد. خوفِ از سوء خاتمه معنایش این است. این خوف سازنده است انسان را به این سو می کشد. نکند وقتی که خواستم بمیرم مواجه با همچنین مسائلی بشوم.
نترسیدن متّقین از مرگ
مجبورم باید این ها را اشاره کنم یک بحثی است در هنگام موت مردم مواجه که می شوند با عزرائیل دو دسته می شوند: یک دسته این هایی هستند که به خواست خدا اصلاً و ابداً نمی ترسند، خوش آمدید من منتظرت بودم. عزرائیل مثل آینه است مواجه می شود با آدم. اگر خوشگل باشی همان خوشگله را نشان می دهد. آینه که تخلف نمی کند تو را نشان می دهد. اگر زشت باشی هولناک باشی هولناک تو را نشان می دهد. آن هایی که حسن خاتمه دارند از آمدنش حظ می کنند که آن ها افرادی هستند که این ملکه قدسیه تقوا را دارند. مرحبا به او می گویند. آن هایی که فاقد هستند از او وحشت می کنند. چرا؟ چون آن فرشته الهی منعکس کننده خود تو و ملکات توست. گفتم: مثل آینه دیگر. چاره ای جز این نداشتم که تنظیر اینجوری کنم. متقّی هیچ گاه از مرگ نمی ترسد. چرا؟ چون در این ابعاد گوناگون وجودی اش آن ملکات حسنه را تحصیل کرده که اسم این مجموعه را ملکه تقوا می گذاریم؛ و خوف از سوء خاتمه نقش سازندگی دارد به این معنا که در این ابعاد می روی خودت را اصلاح می کنی.
در اتباط با تقوا آیه است «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقین وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى». ما که نمی خواهیم ترجمه کنیم که چه می خواهد بگوید؟ یعنی آن موقع که از این نشئه می خواهی بروی آنجاست که کار را نشان می دهد. تمام این ملکات تو در روابط گوناگون که داشتی همه این ها در یک قالب هایی می ریزند چشم برزخی ات باز می شود، می بینی و در تمام این روابط همین مسئله هست. حالا نگاه کنید به آیه شریفه «یا ایّها الذّین امَنوا اتقوا الله حَقَّ تُقاتِه و لا تَموتنَّ اِلّا وانتم مُسلِمون». برو حق تقوا را تحصیل کن «و لا تَمُوتُنَّ». آیه اینجا مرگ را می آورد «و لا تَموتُنَّ الّا وانتم مُسلِمون». می فهمی یعنی چه؟ به هنگام مرگ نمیری مگر با حالت اسلام، اسلام مجموعه چیست؟ اعتقادات، بعد عقلانی دارد، قلبی دارد، نفسی دارد، عملیِ خارجی دارد.
اسلام این مجموعه است یک مکتبی که دارای این مجموعه است. ببین دست کجا گذاشته است؟ این همان خاتمه است «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقین وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى». «و لا تَموتُنَّ الّا وانتم مُسلِمون». آنجاست که آشکار می شود می فهمی. مقیّد باش این را که با حالت اسلام به این معنا بمیری. اگر انسان این ملکه تقوا را برای خودش تحصیل کند در هر مرتبه ای که باشد به همان مقدار از مرگ نمی ترسد. هرچه بالاتر ترسش کمتر. چرا؟ جهتش را گفتم؛ چون این ها همه ملکات هستند و انعکاس هایی که پیدا می کند.
صبر، ملکه درونی وجود انسان
من یکی دو روایت به عنوان شاهد نقل می کنم برای اینکه ملکه است و آن ملکات کار ساز است. این ها را در باب موت داریم در باب قبر داریم و… در روایتی هست از امام صادق(علیه السلام) که این معروف هم هست «إِذَا دَخَلَ الْمُؤْمِنُ قَبْرَهُ کَانَتِ الصَّلَاهُ عَنْ یَمِینِهِ وَ الزَّکَاهُ عَنْ یَسَارِهِ وَ الْبِرُّ مُطِلٌّ عَلَیْهِ وَ یَتَنَحَّى الصَّبْرُ نَاحِیَهً فَإِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یَلِیَانِ مُسَاءَلَتَهُ قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الْبِرِّ دُونَکُمْ صَاحِبَکُمْ فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَه». به اصطلاح این اعمال جوارحی اش «وَ یَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحیهً». صبر از ملکات است آن ها از اعمال است. این از ملکات است آن اعمال هم تجسم پیدا کرده است اما صبر یک ملکه درونی است از چه پیدا شده است؟ صبر بر طاعت، صبر از معصیت، جلوی خودم را گرفتم گناه نکنم، صبر نسبت به مصیبت؛ که بحث صبر جای خودش است «وَ إِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ الْمَلَکَانِ اللَّذَانِ یَلِیَانِ مُسَاءَلَتَهُ». نکیر و منکر این دو تا آمدند می خواهند سوال و جواب کنند «قَالَ الصَّبْرُ لِلصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ والبِرِّ دُونَکُمَ صَاحِبَکُمْ». آن صبر که ملکه است به این اعمال جوارحی می گوید «فَإِنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ». شما اگر کم آوردید من کارسازی می کنم یعنی منِ ملکه صبر که به صورت چه بود؟ حالت راسخه در نفس در ارتباط با اینکه خودم مقیّد بودم، فشار آوردم، اعمال واجبه را انجام بدهم، گناه را ترک بکنم و مصیبت را هم تحمل بکنم در راه خدا. این حالت رسوخ کرد در نفس من به صورت یک ملکه در آمد. این کار سازی از من است؛ کارسازی از من است. روایت زیاد است.
ابعاد وجودی انسان
بروم سراغ یکی از ابعاد، من گفتم انسان هم بعد عقلانی دارد، هم نفسانی دارد، هم قلبی دارد و هم جوارحیِ بیرونی دارد. این ها ابعاد مختلف وجودی انسان است. اشرف ابعاد وجودی انسان قلب انسان است، از عقل هم به معنایی اشرف است بالاتر از عقل است من بحثش را کرده ام. قلب شریف ترین بُعد وجودی انسان است و لذا انسان او را باید بیشتر مراقبت کند. در این مسئله ملکات که رسوخ در قلب. در اینجا قلب هم که می دانید کارش چیست؟ قلب کارش است ما می گوییم دلبستگی، قلب اصلاً کارش همین است، می چسبد، کار قلب است. خُوب حالا در دنیا به چه چیزی چسبیدی داری می روی؟ این چسبندگی ات همان موقع مرگ ظهور و بروز می کند این را به طور کلی بگویم. متقی در اینکه به چه چیزی دلش را بچسباند انتخابش، انتخابِ صحیح الهی است. غیر متقی هنگام مرگ چه می شود؟ باز همین بروز و ظهور می کند.
این مقدّمه بود حالا می روم سراغ روایت. در یک روایتی داریم از امیر المومنین(علیه السلام) حضرت فرمود: قال رسول الله(ص): «انْظُرُوا مَنْ تُحَادِثُونَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ إِنْ کَانُوا خِیَاراً فَخِیَاراً وَ إِنْ کَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً وَ لَیْسَ أَحَدٌ یَمُوتُ إِلَّا تَمَثَّلْتُ لَهُ عِنْدَ مَوْتِه». دقت کنید با چه کسی رفیق می شوید، رفاقت دلبستگی می آورد «فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ». هیچ کس نیست مگر اینکه هنگام مرگ که دارد می رود آن هایی که بهشان دلبسته شده بود به این ها تمثل پیدا می کند «إِنْ کَانُوا خِیَاراً فَخِیَاراً وَ إِنْ کَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً وَ لَیْسَ أَحَدٌ یَمُوتُ إِلَّا تَمَثَّلْتُ لَهُ عِنْدَ مَوْتِهِ». دلبستگی هایت هنگام مرگ، اگر به خیر بود خیر، شر بود شر.
تعلقات قلبی انسان
به تعبیر من، ثقل کار که نقش اساسی دارد که در هنگام مرگ حسن خاتمه برای چه کسانی است؟ برای آن کسانی است که اهل تقوا بودند، هم در رابطه با اعمال خارجی شان هم نسبت به اعتقادیات صحیح و هم تعلقات قلبی شان همه این ها یک مجموعه را تشکیل می دهد. این ها حُسن خاتمه دارند و قبول داریم همه باید باشد اما آنکه نقشش اساسی تر است، تقوا است. البته اگر این باشد آن های دیگر هم همراهش هست این ها باز هم یک وابستگی با هم دارند. هیچ وقت نمی توانی این ها را از همدیگر جدا کنی؛ یعنی یک کسی تعلقات قلبی اش درست باشد، الهی باشد بعد هم در خارج هر روز گناه بکند؟ گفت: دلت را صاف کن بقیه درست است. این به نظر من از خطاهای بزرگ است که در دهان هاست دلت را صاف کن اگر دل صاف بشود عمل هم صاف می شود. عمل نشئت از دل می گیرد. می گویم: چرا این کار را کردی؟ می گوید: دلم خواست. فهمیدی؟ اگر دلت درست شد عملت هم درست می شود دلت نادرست است، صفا ندارد، دلِ صفادار آن است که از هواهای نفسانیه پاک بشود.
امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «یُسْأَلُ الْمَیِّتُ فِی قَبْرِهِ عَنْ خَمْسٍ عَنْ صَلَاتِهِ وَ زَکَاتِهِ وَ حَجِّهِ وَ صِیَامِهِ وَ وَلَایَتِهِ إِیَّانَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَتَقُولُ الْوَلَایَهُ مِنْ جَانِبِ الْقَبْرِ لِلْأَرْبَعِ مَا دَخَلَ فِیکُنَّ مِنْ نَقْصٍ فَعَلَیَّ تَمَامُه». در نشئه برزخ پنج چیز «عَنْ صَلَاتِهِ وَ زَکَاتِهِ وَ حَجِّهِ وَ صِیَامِهِ»؛ که این ها اعمال خارجیه است «وَ وَلَایَتِهِ إِیَّانَا أَهْلَ الْبَیْتِ». مربوط به قلب است «فَتَقُولُ الْوَلَایَهُ مِنْ جَانِبِ الْقَبْرِ لِلْأَرْبَعِ». این تعلقات قلبی که اگر الهی بود؛ یعنی تعلقش به اولیاء خدا بود از آن طرف قبر به این چهار تا می گوید «مَا دَخَلَ فِیکُنَّ مِنْ نَقْصٍ فَعَلَیَّ تَمَامُهُ». اگر شما کم آوردید من جبرانش می کنم اما باید مایه داشته باشی، یک جاهایی آدم خطا کرده غفلتاً، از آن طرف مغرور نشوی. حبّ صادق عمل سالم در پی دارد؛ چون محبت پیرو ساز است اگر یک جایی کسری آوردی من کسری را جبران می کنم.
و بالاخره که آخر بحثم باشد حارث حمدانی است می گوید: قَالَ «أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع ذَاتَ یَوْمٍ نِصْفَ النَّهَارِ فَقَالَ مَا جَاءَ بِکَ قُلْتُ حُبُّکَ وَ اللَّهِ قَالَ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً لَتَرَانِی فِی ثَلَاثِ مَوَاطِنَ حَیْثُ تَبْلُغُ نَفْسُکَ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ». می گوید یک روز وسط گرما بوده نصف روز رفتم خدمت علی (علیه السلام) «فَقَالَ مَا جَاءَ بِکَ» فرمود: چه موجب شد توبلند بشی بیایی اینجا پیش من؟ «قُلْتُ حُبُّکَ وَ اللَّهِ» محبت تو من را کشید اینجا آورد که ببینمت «قَالَ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً» اگر راست می گویی ها! به تو بگویم: «لَتَرَانِی فِی ثَلَاثِ مَوَاطِنَ» در سه جا من را می بینی. اول: «حَیْثُ تَبْلُغُ نَفْسُکَ هَذِهِ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى حَنْجَرَتِهِ» آن موقع که جانت به اینجا برسد و با دستش اشاره کرد به گلویش یعنی همان موقع که بخواهی از این نشئه به نشئه دیگر بروی همانجا من را می بینی. گفتیم روابط قلبی تو با علی(علیه السلام) است که آنجا او را می بینی که در روایت هم داشت اول اینجا بعد «وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ»
جمع بندی
غرضم این است حسن خاتمه بستگی به تقوا دارد و معنایش هم این است که هنگام عبور از نشئه دنیا به نشئه برزخ این ملکات حسنه در روابط گوناگون جلوه گر می شود که اهمّ آن ها رابطه تعلق قلبی انسان است، اگر با اولیا خدا باشد که سرآمد اولیا خدا علی(علیه السلام) است اینجور جلوه می کند، بروز می کند، ظهور پیدا می کند.
اللهّم صلّ عَلی مُحمّد وآل مُحمّد.
آیت الله مجتبی تهرانی