نویسنده: مصطفی مُسلِم
مترجم: هادی بِزدی ثانی
مسأله ایمان و باور به آفرینندهای برای انسان، گیتی و زندگی، مسألهای است که به اندازه ژرفنای احساسی آدمی به خود، نیازها و ناتوانیاش و احتیاج وی به پناهگاه و ملجأ، در فطرت بشری ریشه دوانیده است. همان گونه که آدمی، عمق احساس غریزههای پدری، عشق به ماندن، داشتن و تملک را در هستیاش درک میکند و همان گونه که اگر این غرایز از راه درست برآورده نگردد، دچار پریشانی و اضطراب در زندگیاش میشود، به همان سان است احساس اضطراب و نگرانی او، اگر غریزه دین گرایی وی با برآوردن تمایلات روحی او و سودهی صحیح آنها به سوی معبودی راستین، اشباع نگردد.
پیش از حلول روح آدمی در این تن مادی، در جهان ذر، این عهد و پیمان بود که: «[و یاد کن] هنگامی را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریهی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: “چرا، گواهی داریم” تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم، یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانی پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطل اندیشان انجام دادهاند، هلاک میکنی؟ و این گونه آیات [خود] را به تفصیل بیان میکنیم، باشد که آنان [به سوی حق] بازگردند» (اعراف /172-174).
در صحیحین [صحیح بخاری و مسلم] است، حدیثی از شعبه به نقل از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «به جهنمیای در روز قیامت گفته آید که: آیا بر این باوری که اگر هر آنچه بر روی زمین است از آن تو بود، آن را [برای رهاییات] فدا میساختی؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: او میگوید: آری، لیک خداوند میگوید: همانا از تو آن گاه که در پشت آدم بودی، چیزی آسانتر از آن پیمان گرفتم که برای من چیزی را شریک نسازی، لیک تو پای فشردی که شریکم گیری». (1)
اصل وجود آدمی، فطرت است که خداوند مردم را بدان سرشته است؛ از این روست که گرایش به حق و پایبندی به آن و روی آوردن به آفریننده، با فروتنی و فرمانبری، همان اصلی است که فطرت باشد. با این حال، محیط و جامعه – در آغاز، جامعه خرد، خانواده و در پایان، جریانها و گرایههای اجتماعی در جامعه – مسیر این فطرت را در سالهای آغازین زندگی کودک، مشخص میسازد.
به این مهم، رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره میکند که: «هر کسی بر فطرت آفریده شده است، لیک این پدر و مادر اویند که وی را یهود، گبر و یا ترسا بار میآورند…».
روش قرآنی در بررسی و بیان عقیدهی خداگرایی، بر فطرت سلیم بشری، چونان نقطه آغاز در پژوهش، بررسی و شیوهی بیان و نتیجهگیری، تکیه میکند. در صفحههای بعد، با برجستهترین ویژگیهای روش قرآنی در بیان و بررسی عقیدهی خداگرایی، آشنا میشویم.
بشریت، هدایت گشته و باورمند به خدا آفریده شده است
قرآن کریم بیان میدارد که خداوند انسان را که در آفرینش و خلق و خوی و استعداد و توانایی، از میان مخلوقات خود، بزرگ داشته است و بر دوش او بار امانتی را نهاده که آسمانها و زمین و کوهساران از آن سربرتافتند، بیهوده نیافریده است، بلکه آفرینش او برای جانشینیاش در زمین و پرستشش در آن است: «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: “من در زمین جانشینی خواهم گماشت” [فرشتگان] گفتند: “آیا در آن کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد؟ و حال آن که ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه میکنیم و به تقدیست میپردازیم”. فرمود: “من چیزی میدانم که شما نمیدانید”» (بقره/30).
«و جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند. از آنان هیچ روزیای نمیخواهم و نمیخواهم که مرا خوراک دهند، خداست که خود، روزی بخش نیرومند استوار است.» (ذاریات /56 – 58).
ابوالبشر بر روی زمین گام نگذارد مگر آن که او را رهنمودها و هدایتهایی همراه بود که وظیفه مورد تلاش وی را و شیوهی برخورد با موجودات دیگر، از فرزندان و جز ایشان را برایش مشخص ساخته بود.
«… فرمودیم: “جملگی از آن [بهشت] فرود آیید. پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد، آنان که هدایتم را پیروی کنند، بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد”» (بقره/38).
خانوادهی نخستین در جامعه بشری، در سایه سار وحی الهی، به وجود آمده است. هر کس داستان فرزندان آدم [هابیل و قابیل] را که دو عضو خانوادهی نخستین بودند، بخواند، در گفتگویی که میان آن دو در جریان است، درمییابد که مسائل اساسی عقیده و رفتار بشری، در ذهن این دو، دارای ویژگیهای روشنی بوده است؛ خداوند بزرگ میفرماید:
«و داستان دو پسر آدم را به درستی برایشان بخوان، هنگامی که [هر یک از آن دو] قربانیای پیش داشتند. پس از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. [قابیل] گفت: “حتماً تو را خواهم کشت”». [هابیل] گفت: “خدا فقط از تقوا پیشگان میپذیرد”. «اگر دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من دستم را به سوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم، چرا که من از خداوند، پروردگار جهانیان میترسم. من میخواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوی خدا] بازگردی، و در نتیجه از اهل آتش باشی، و این است سزای ستمگران. پس نفس [اماره] اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد، و وی را کشت و از زیانکاران شد. پس، خدا زاغی را برانگیخت که زمین را میکاوید، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند. [قابیل] گفت: “وای بر من! آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم؟ «پس از [زمرهی] پشیمانان گردید. (بقره/27-31)”.
از عبدالله بن مسعود نقل است که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «کسی از سر ظلم کشته نمی گردد، مگر آن که بر فرزند نخستین آدم است که نسبت به خون وی پاسخگو باشد، چه همانا او اولین کسی بود که کشتن را باب کرد (2)» این روایت را امام احمد و جمعی از محدثان به جز ابوداوود بازگویه کردهاند.
از همین روی، باور به خداوند سبحان و نزدیکی و تقرب به او با کارهای نیک و برای خشنودی وی، و تقوای الهی و پایبندی به آن، علت و انگیزهی تعیین کنندهای است برای پذیرش اعمال و ترس از خدا نسبت به بدعاقبتی کارهای زشت و گناهانی که فاعلش را به آتش سوق میدهد. پاداش و کیفر اخروی نیکوکاران و بدکرداران، بسته به آنچه است که در زندگی دنیا، مرتکب گشتهاند. همهی این موارد، مبانی عقیدهای است وحیانی در تمامی شریعتهای آسمانی که در ذهن دو فرزند نخست آدم، دارای ویژگیها و مشخصههای روشنی بوده است.
جوامعی که بر اثر زاد و ولد افزایش یافته و در گوشه و کنار جهان پراکنده گشتهاند، هر آنگاه که برداشت و نگاهشان به عقیده و باور، تار شود و رویارویش، با انحراف از راه خدا، راههایی مشوش در هم آمیزد، خداوند پاک و والا به سویشان رسولانی میفرستد برای برگردانیدن اینان به سوی راه راست و برای از میان بردن تاری و تاریکی از باورها و برداشتهای آنها: «… و هیچ امتی نبوده مگر این که در آن هشدار دهندهای گذشته است» (فاطر/ 24).
«مردم، امتی یگانه بودند، پس خداوند، پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت، و با آنان، کتاب [خود] را بحق فرو فرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند، داوری کند. و جز کسانی که [کتاب] به آنان داده شد – پس از آن که دلایل روشن برای آنان آمد- به خاطر ستم [و حسدی] که میانشان بود، [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد. پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند، به توفیق خویش، به حقیقت آنچه در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد، و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت میکند» (بقره/213).
از همین جاست که انحراف و کژی راه و روشهایی را که جامعه شناسان و دین پژوهان تطبیقی طی کردهاند در مییابیم آنگاه که برای بررسی و پژوهش در عقاید و باورهای ساکنان مناطق، آهنگ جنگلها، چکاد کوهها و مناطق به دور از جهان متمدن را کردهاند تا از خلال پژوهشهایشان به اصل شکلگیری اندیشهی ادیان و تحول و تطور آن، برسند. اشتباه این روش از این فرضیهی نادرست اینان نشأت میگیرد که انسان است که باور و عقیدهی خویش را هستی میدهد و آن را مطابق با شرایط معیشتی و زندگی اجتماعی و سطح فرهنگیاش، تحول میبخشد. (3) روش قرآنی، این فرضیه را از بنیاد، باطل میداند، زیرا باور انسان نخست و عقیدهی خانواده نخستین، عقیده به یکتاپرستی و باور به هدایتها و رهنمودهای الهی نازل شده، وحی و ایمان به روز واپسین بوده است. مردمان، چونان امتی بودند یگانه بر این اعتقاد، لیک چون از راه الهی دور گشتند و نسبت به این هدایتها، بعیدالعهد شدند و میان آنها اختلاف افتاد، رسولانی نویدگر و انذار ده به سویشان فرستاده شد تا میان مردم در آنچه سرناسازی داشتهاند، داوری کند، و ایشان را دیگربار به حصار امن توحید و پایبندی و التزام به راه الهی برگردانند.
در این چنین جوامع عقب مانده یا ابتدایی، رسالتها شکل نگرفته است، بلکه رسولان برای تبلیغ ندای حق، به سوی کسانی فرستاده میشدند که زمام حکومت و اقتدار به دست داشتهاند و چالش و نزاع میان پیروان حق – پیامبران و پیروان اینان – و طاغوتیان اهل هواها و هوسها و مرفه پیشگان اهل شهوات، بوده است: «و در حقیقت، در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم [تا بگوید:] “خدا را بپرستید و از طاغوت [= فریبگر] بپرهیزید”. پس، از ایشان کسی است که خدا [او را] هدایت کرده، و از ایشان کسی است که گمراهی بر او سزاوار است. بنابراین، در زمین بگردید و ببینید فرجام تکذیب کنندگان چگونه بوده است» (نحل/ 36).
هر آن کس که داستانهای پیامبران را – که درود و سلام بر ایشان باد- در قرآن کریم بخواند، درمییابد که رسالتهای آسمانی در میان جوامع پیشرفته و متمدن، ظهور کرده و کسانی را در نظر داشته است که سکاندار رهبری و سروری بودهاند. از این روست که در داستان نوح (علیه السلام) میبینیم که تبلیغ و چالش میان وی و گروهی (مَلأ) از مردمش است. کلمهی «ملأ» در واژه، به معنای گروهی از مردمان است که به فزونی تعداد، توان و ثروتشان، خشنودند؛ نیز میبینیم که رخدادهای داستان ابراهیم (علیه السلام) گاه با نمرودی است که گفته شده یکی از دو کفرپیشهای است که جهان باستان را حکمفرما بودند و گاه دیگر با پادشاه مصر است.
– و همین گونه است در داستان موسی (علیه السلام) با فرعون و گروهش (ملأ).
– و داستان عیسی، زکریا و یحیی (علیه السلام) با حکومت رومی از یک سو و با یهودیان متنفذ، نیرنگباز و مکار از سویی دیگر.
قرآن کریم، سرنوشت دروغزنان و تکذیب کنندگان را در یکی از موارد زیر، مشخص کرده است:
1. فرو فرستادن عذابی خانه برانداز به هنگامی که نشانهها و آیات الهی را که از باب تحدی یا ناتوان قلمداد کردن، درمیخواستند، تکذیب مینمودند: «پیش از آنان، قوم نوح [نیز] به تکذیب پرداختند و بندهی ما را دروغزن خواندند و گفتند: “دیوانهای است”. و [بسی] آزار کشید. تا پروردگارش را خواند که: “من مغلوب شدم؛ به داد من برس! پس درهای آسمان را به آبی ریزان گشودیم. و از زمین چشمهها جوشانیدیم تا آب [زمین و آسمان] برای امری که مقدر شده بود به هم میپیوستند”. (قمر/9-12).
«قوم ثمود، هشدار دهندگان را تکذیب کردند. و گفتند: “آیا تنها بشری از خودمان را پیروی کنیم؟ در این صورت، ما واقعاً در گمراهی و جنون خواهیم بود”. “آیا از میان ما [وحی] بر او القا شده است؟ [نه]، بلکه او دروغگویی گستاخ است. به زودی فردا بدانند دروغگوی گستاخ کیست. ما برای آزمایش آنان [آن] ماده شتر را فرستادیم” و [به صالح گفتیم] “مراقب آنان باش و شکیبایی کن، و به آنان خبر ده که آب میانشان بخش شده است: هر کدام را آب به نوبت خواهد بود”. پس رفیقشان را صدا کردند و [او] شمشیر کشید و [شتر را] پی کرد. پس چگونه بود عذاب من و هشدارهای [من]؟ ما بر [سر] شان یک فریاد [مرگبار] فرستادیم و چون گیاه خشکیدهی [کومهها] ریزریز شدند» (قمر/23-31).
2. درماندگی و شکست و آوارگی در زمین به دست پیامبران – که درود و سلام بر ایشان باد- و پیروان اینان:
«در حقیقت، ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویدهاند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان بر پای میایستند، قطعاً یاری میکنیم» (غافر/51).
3. اگر چه تکذیب کنندگان رسالت رسول مدت زمانی باقی بودند، این زمان محدود بوده است، تا زمانی که مؤمنان، بن مایههای دستیابی به پیروزی را در خود کامل میکردند – و فرجام نیک از آن پرهیزکاران است. با این حال، برگشت این مورد به یکی از دو مورد قبلی و یا گرویدن و مشارکت در دعوت به خیر و رستگاری است.
مورد دوم یعنی آوارگی و شکست [دروغزنان] پس از پیروزی ندای حق، برای ما اهمیت دارد. چه بسیار میبود که عنادورزان بازدارنده از دعوت حق، میگریختند و برای فرار از شمشیر حق، به ستیغ کوهساران، ژرفنای درهها و جنگلها و بیشه زاران دوردست میپیوستند. با گذشت روزها و سالها، مال و دارایی پی در پی میآیند و هواها و هوسها گونهگون میگردند و در این گونه کسان شکافی جدی پدید میآید میان پافشاری فطرت که بیانگر ابراز خضوع و کرنش و دینمداری در زندگی اینان است و میان طغیانهای گمراه کنندهی کژمدار که در نتیجه آن، رفتارهای عبادی منحرفی از عبادت پدران و نیاکان و درختان و پدیدههای طبیعی، به وجود میآید. با این همه، به هیچ روی، فطرت، انگیزه و علت این گونه شکلهای انحرافی [عبادی] نیست، بلکه محیط، شرایط و تأثیرپذیری منحرفان، علتی است که گرایشهای گمراه کننده را پدید میآورد. بهترین نمونه در این باره، داستان عمرو بن لُحیّ است که پرستش بتان را در جزیره العرب وارد ساخت (4)، در حالی که مردم، پیش از آن، در فکر چنین گمراهیای نبودند.
از این روی، حالت شرک و بت پرستی و انحراف، حالتی است عارضی که ناشی از عقب ماندگی، دوری و کنارهگیری و نتیجهی گریز از فروغ حق است.
این است روش قرآن در بیان این حقیقت که مادی گرایان امروزی از آن منحرف گشتهاند؛ مادی گرایانی که گمان کردهاند همانا انسان است که ایدئولوژی خویش را به وجود میآورد و آن را نسبت به مراحل زندگی اجتماعیاش و مطابق با سازوکارهای تمدنی خود که در زندگی معیشتیاش به کار میبندد، تحول میبخشد.
به راستی، اختلاف و تباینی کامل است میان فهم عقلانی هدایت یافته به فروغ وحی الهی و میان دریافت عقلانی برگرفته از هواها و تمایلات بشری.
برای این دو نوع دریافت و فهم، هیچ ارتباط و پیوندی نیست با وسایل معیشتی یا تمدنی و سطح زندگی انسان، چه دریافت عقلی درست که مبتنی بر فروغ وحی الهی است، در پیشرفتهترین جامعههای متمدن میباشد و در همین حال، چنین دریافتی در جامعهای دیگر نیز که تنها اندکی از وسایل تمدنی را داراست، میتواند باشد.
همچنین، جاهلیت انحراف یافته از هدایت خداوند سبحان – مقصود ما از جاهلیت، حالتی درونی است که انسان را از راه الهی منحرف میسازد، چنان که محمد قطب در جاهلیت قرن بیستم شناسانده است- در نزد ساکنان جنگلها، ژرفناهای درهها و ارتفاعات کوهها وجود دارد و در صور مختلفی از اشکال آیینهای عبادی اینان در پرستش توتمها، سنگ، درخت و پدیدههایی طبیعی از رعد و برق، خورشید و ماه و جز آن، رخ مینماید… در همین اثنا، چنین جاهلیتی نزد باشندگان آسمان خراشان، فضانوردان، کاشفان اتم و رایانهها نیز وجود دارد که در اشکال مختلفی از رفتارهای عبادی، از تقدس بخشیدن به مال، تولید، دانش، طبیعت، حزب و آزادی و اندیشههایی باز ظهور میکند که خود تشریع میکنند و حلال و حرام را قانونگذاری مینمایند. همهی اینها، نمودها و تجلیات جاهلیت و نادانیای است که پایه بر هوی و هوس دارد.
بنابراین، ارتباط و پیوندی میان هدایت و خصوصیت مادیگری انسان نیست، همچنان که ارتباطی نیست میان جاهلیت و سطح معیشتی و زندگی فرد و گروه.
پینوشتها:
1- بخاری، الصحیح، ج7، ص198، کتاب الرقاق؛ مسلم نیشابوری، الصحیح، ج 8، ص 134.
2 – احمد بن حنبلی، المسند، ج 1، ص 383؛ بخاری، الصحیح، ج 2، ص 79، کتاب الجنائز؛ مسلم نیشابوری، الصحیح، ج5، ص 106، کتاب القسامه.
3- برخی روزنامهها، نقل کردهاند که یک زن پژوهشگر آمریکایی، به جنگلهای استرالیا رفته و با بزرگ یکی از قبایل عقب مانده از تمدن ازدواج کرده است تا از نزدیک، عقاید و باورهای آن قبیله و رسم و رسوم اجتماعی و گروهی آن را بشناسد…!.
4 – [نک: هشام بن محمد کلبی، کتاب الاصنام (تاریخ پرستش عرب قبل از اسلام)، ترجمه محمدرضا جلالی نائینی، ص 154 (م)].
منبع مقاله :
مسلم، مصطفی؛ (1390)، پژوهشی در تفسیر موضوعی، ترجمهی هادی بزدی ثانی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم