زهد

زهد

برای رسیدن به «ما عندالله» ، چاره ای جز ترک متاع فریب نیست و این ترک، «زهد» نام دارد که به تعبیر مرحوم محقق طوسی از مراحل مانع زدایی از سیر و سلوک است. البته زهد، به معنای ترک متاع فریب نیست، بلکه به معنای بی رغبتی است، و چون بی رغبت بودن، تمرین طلب می کند، نخست انسان باید متاع نیرنگ را ترک کند، آنگاه کم کم در آن بی رغبت شود و برای بی رغبتی، معرفت لازم است. اگر انسان بداند چیزی مایه فریب است و او را بعد از سلب حیثیت رها می کند آن را ترک می کند؛ مانند این که شخص معتاد، مواد مخدر را ترک می کند و نسبت به آن زاهد و بی رغبت می شود تا به زیانش آگاه باشد و بداند که این مواد، انسان را ترک می کند؛ یعنی انسان را به جایی می رساند که دیگر تحمل آن را ندارد. بنابراین، زهد، صرف ترک نیست، بلکه ترک آمیخته با بی رغبتی است و ترک، اولین قدم زهد است.

در قرآن کریم در قصه حضرت یوسف ( علیه السلام) آمده است:

«و کانوا فیه من الزاهدین» (1) ؛

آنان، در خرید یوسف، بی رغبت بودند. حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام) نیز می فرمایند :

«زهدک فی راغب فیک، نقصان حظ و رغبتک فی زاهد فیک ذل نفس» (2)

بی رغبتی تو نسبت به کسی که به تو علاقه مند است دلیل کمی بهره توست و رغبت تو به کسی که او نسبت به تو بی میل است، عامل خواری توست. پس زهد در یک شی ء به معنای بی رغبتی به آن است.

تعلق به دنیا برای سالک، رهزن و پایبند است و قدرت را از وی سلب می کند. از این رو تلاش قرآن کریم این است که انسان را نسبت به دنیا بی رغبت کند و بگوید در عین حال که دنیا جلال و جمال فراوانی دارد، ولی جز ابزار چیز دیگری نیست و بنابراین، اگر کسی به این ابزار دل ببندد، خود را «متعلق» می سازد و با دست خودش، پای خود را می بندد و از سلوک باز می ماند.

قرآن کریم به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

«لا تمدن عینیک إلی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و أبقی» (3)

به شکوفه هایی که در دست دیگران است و ما به آنان داده ایم، چشم مدوز؛ زیرا ما می خواهیم آنان را با آن شکوفه ها بیازماییم ولی رزق پروردگار تو بهتر و ماندنی تر است؛ زیرا شکوفه های دنیا برای کسی میوه نخواهد شد. عالم طبیعت چنان سرد است که تا این شکوفه بخواهد به بار بنشیند و به ثمر تبدیل شود سرمای زودرس طبیعت از راه می رسد و شکوفه می ریزد.
نشانه زهد

نشانه زهد در سوره «حدید» آمده است:

«لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتکم» (4).

اگر کسی خواست بفهمد به مقام زهد رسیده و به قرارگاه آن بار یافته است یا نه، نشانه آن این است که نه هنگام آمدن متاع دنیا خوشحال و نه هنگام رخت بر بستن آن نگران خواهد شد.

گاهی انسان، در حقیقت، سوداگر است ولی خود را زاهد می پندارد و این روا نیست؛ یعنی چون طمع نعمتهای بهشت دارد، در دنیا زاهد است مانند مهمانی که کم بخورد تا در سفره مهمانی بتواند پرخوری کند که این، زهد نیست بلکه فرومایگی روح و یک سوداگری مذموم است؛ یعنی، گاهی کسی دنیا را برای دنیا یا ستایش مردم، ترک و خود را به این اوهام سرگرم می کند و او در این صورت، سوداگر و به تعبیرمحقق طوسی فرومایه است (5).ولی گاهی انسان ازمسائل دنیا می گذرد و زاهدانه زندگی می کندتادرآخرت به آتش جهنم نسوزدیابه بهشت برود (نه برای خوردن) .در این صورت نیز گرچه امید بهشت خوب است ولی درجه عالیه کمال انسانی نیست.

زهد راستین آن است که انسان نسبت به غیر خدا زاهد یعنی بی رغبت و نسبت به خدا راغب باشد و «ماسوی الله» را برای «الله» ترک کند؛ آن خدایی که همه چیز است و در اعماق هستی انسان، حضور و ظهور و بر آن، احاطه دارد و همه هستی انسان را لذیذ و کامیاب می کند؛ لذتی که قابل وصف نیست.

در باره امام سجاد ( علیه السلام) نقل شده است که در دل شب می فرمود:

«أین الزاهدون فی الدنیا أین الراغبون فی الاخره» (6)

یا فرشتگانی که زاهدان را ندا می دهند، ناظر به همین قسم از زهد است. البته در اوائل امر، سخن از

«و الاخره خیر و أبقی» (7)

است، ولی در مراحل نهایی

«و الله خیر و أبقی» (8)

مطرح است.
خیر ماندگار

چنانکه گذشت، نزاهت روح با تعلق به غیر خدا هماهنگ نیست. به همین جهت، قرآن کریم گاهی دستور می دهد شما دنیا را ترک کنید و زهد بورزید و گاهی ترک دنیا و لزوم زهد را با تحلیل عقلی، بیان می کند. عصاره آن تحلیل عقلی به صورت قیاس اقترانی شکل اول است که به عنوان صغرای قیاس می فرماید:

«ما عندکم ینفد و ما عند الله باق» (9)

و به عنوان کبرای قیاس می فرماید:

«بقیت الله خیر لکم إن کنتم مؤمنین» (10)

و نتیجه، آن که: «ما عندالله خیر» ؛ آنچه نزد خداست، همان باقی و خیر است.

البته این «خیر» به آن معنا نیست که آنچه نزد شماست خوب و آنچه نزد خداست بهتر است؛ زیرا خیر، «افعل تعیینی» است نه «تفضیلی» ، به عبارت دیگر، «خیر» مانند لفظ «أولی» در آیه:

«أولوا الارحام بعضهم أولی ببعض» (11)

برای تعیین است نه تفضیل؛ یعنی فقط آنچه ماندنی یا آنچه نزد خداست خیر است.

بر اساس آیه شریفه

«و ما الحیوه الدنیا إلا متاع الغرور» (12)

هر چه صبغه غیر الهی دارد فریب است و دیگر معنا ندارد که گفته شود آنچه نزد خدا یا به نام آخرت است، از دنیا بهتر است؛ زیرا دنیا اصلا «به» نیست تا آخرت «بهتر» باشد.

نتیجه قیاس منطقی که گفته شد این می شود که:

«ما عند غیر الله فان و ما هو الفانی شر لکم»

پس

«ما هو عند غیر الله شر لکم»

که به این ترتیب، یک «قیاس صریح» و یک «قیاس مطوی» به دست می آید.
زندگی جاودانه!

انسان زندگی جاوید می خواهد و این خواسته اش حق است؛ زیرا انسان مردنی نیست؛ او هم اکنون زنده است و اگر حجاب تن را بیفکند زنده تر می شود و نیز خواهان شرکت در سعادت گذشتگان و آیندگان است و این خواسته نیز حق و امکان پذیر است؛ اما اگر بخواهد تلاش و کوشش کند تا جلو مرگ تن را بگیرد و در عالم طبیعت، به مدت نامحدود به سر ببرد، سودی ندارد و راه باطلی است.

در تعارفهای مردم ایران هنگام دید و بازدید عید نوروز سابقا گفته می شد: «هزار سال بمانی !» . این تعارف باطل که هم اکنون نیز کم و بیش در برخی از نقاط هست، از ایران به حجاز رفت و آنها هم در برخوردها به یکدیگر می گفتند: «عش ألف نیروز» ؛ یعنی، هزار سال ماندگار باش که در این زمینه آیه نازل شد:

«یود أحدهم لو یعمر ألف سنه و ما هو بمزحزحه من العذاب» (13)

یعنی گروهی مانند یهود و مشرکان علاقمندند هزار سال بمانند و بر فرض این که هزار سال بمانند و این تمنی باطل جامه عمل بپوشد، از عذاب الهی رهایی ندارند و هزار سال زندگی کردن، مشکل آنها را حل نمی کند.

حد معمول و متوسط عمر عده ای بین شصت تا هفتاد سال است و در روایات نیز آمده است که بین شصت و هفتاد سال صحنه کارزار مرگ است:

«ما بین الستین إلی السبعین معترک المنایا» (14).

پیغمبر اکرم و امیرالمؤمنین (صلوات الله علیهما) نیز شصت و سه سال زندگی کردند. ما وظیفه داریم در این مدت کوتاه دل خود را از غبار تعلق به غیر حق پاک کنیم و برای تابش نور خدا درآن زمینه را فراهم کنیم؛ چون کار بدنی و ارزش آن محدود است ولی ارزش کار قلب، که به تولی و تبری برمی گردد و آن را معرفت صحیح تأمین می کند، نامتناهی است؛ زیرا قلب و روح مجرد است و مجرد، محدود به زمان و مکان نیست.

چنانچه ما دوست ابرار و محب بالاتر از آنان بوده و، خودمان جزو ابرار باشیم، کم کم به مقام مقربین راه پیدا می کنیم. و اگر از نظر درک و گرایش درونی صحیح نباشیم و فقط علاقمند به ابرار باشیم، بهره کافی نخواهیم برد. باید از کسی که می گوید: «أحب الصالحین و لست منهم» ، پرسید چرا از آنان نیستی و چرا سعی نکرده ای که از آنان باشی؟ با این که راه باز و شرایط حاصل است.

در روایتی از امام صادق ( علیه السلام) نقل شده که:

«حب الابرار للابرار ثواب للأبرار و حب الفجار للابرار، فضیله للأبرار و بغض الفجار للابرار زین للابرار و بغض الابرار للفجار خزی علی الفجار» (15)

محبت ابرار (نیکان) به ابرار فضیلتی برای ابرار است؛ محبت فجار نسبت به ابرار نیز فضیلتی برای ابرار است، ولی مشکلی را برای فاجر حل نمی کند. و کینه توزی فاجر نسبت به ابرار زینتی برای مردان نیک است، بدون این که از عظمت آنها بکاهد، ولی اگر مردان نیک که تبری آنان حق است، نسبت به فاجران کینه داشته باشند، این مایه رسوایی آن فاجران است. این چهار جمله نورانی که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، روشنگر معیار ارزش اخلاقی است که بر اساس تولی و تبری تنظیم می گردد.

بهترین راهی که قرآن کریم برای تهذیب روح ارائه می دهد، این است که پس از شناخت تجرد روح، آن را به چیزی جاودانه علاقمند کنیم و اصرار بر زندگی جاودانه در دنیا نداشته باشیم؛ زیرا هر انسانی حتی پیامبران در این جهان جاودانه نیستند:

«إنک میت و إنهم میتون» (16)

بلکه اصرار داشته باشیم که آثار ما جاودانه باشد. چنانکه قرآن کریم می فرماید:

«و نکتب ما قدموا و اثارهم» (17).

آثار جاودانه را روح جاوید بر جای می گذارد و این کار هم شدنی است.
مراتب زهد

برای زهد، مراتبی است: زهد در حرام، زهد در مشتبهات و زهد در مباحات.

اولین قدم زهد در حرام ترک حرام است؛ اما صرف ترک حرام برای نزاهت روح کافی نیست. کسی که مایل است معصیت کند ولی برای ترس از جهنم یا رسیدن به بهشت معصیت نمی کند اهل سیر و سلوک نیست، اضافه بر ترک معصیت یا حرام، باید انسان نسبت به آن متروک، زاهد یعنی بی رغبت باشد.

سالک پس از گذراندن این مرحله، باید نسبت به شبهات زاهد باشد.

امام صادق ( علیه السلام) فرمودند:

«إنما الامور ثلاثه: أمر بین رشده فیتبع و أمر بین غیه فیجتنب و أمر مشکل یرد علمه إلی الله» .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز فرمودند:

«حلال بین و حرام بین و شبهات بین ذلک فمن ترک الشبهات نجا من المحرمات و من أخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حیث لا یعلم… فإن الوقوف عند الشبهات خیر من الإقتحام فی الهلکات» (18)

بعضی از امور، حلال روشن و بعضی حرام روشن و بعضی مشتبه، و بین حلال و حرام است؛ نیز از امام امیرالمؤمنین ( علیه السلام) نقل شده است که گناهان به منزله «قرقگاه» خداست؛ کسی که در اطراف قرقگاه قدم بزند، ممکن است در آن داخل شود:

«و المعاصی حمی الله، فمن یرتع حولها یوشک أن یدخلها» (19).
زهد در زهد

کسانی که «منازل السائرین» را تنظیم کرده اند می گویند: زهد، برای توده مردم «قربت» ، و برای سالک «ضرورت» ، و برای خاصه مردم، «خشیت» است. توده انسانها اگر زاهد باشند، به خدا نزدیک می شوند و همین مایه بهشتی شدن آنهاست، ولی کسانی که اهل سیر و سلوکند، گرچه این زهد برای آنها مایه تقرب است ولی آن را ضرورت می دانند و می گویند چاره ای جز این نیست.

اگر کسی بخواهد به «باقی» برسد، باید از دام «فانی» برهد، نه تنها از نظر عمل بلکه از نظر رغبت هم باید از آن فاصله بگیرد. پس زهد برای سالکان، ضرورت است؛ اما برای کسانی که در اواخر سیر و سلوکند همین زهد خشیت است یعنی مایه هراس است که مبادا در حد زهد، بمانند و فریب زهد را بخورند و گرفتار خودخواهی و غرور شوند و بگویند ماییم که زاهدانه به سر می بریم.

از سوی دیگر، انسان وقتی در زهد تمرین کرد برای این که از قربت و ضرورت و خشیت برهد و به مرحله والاتر برسد، کم کم در خود زهد، زهد می ورزد. در اوایل و نیز اواسط راه، زاهد به زهد که وصفی کمالی است علاقمند است؛ اما در پایان راه می بیند این وصف هم برای او دام است؛ چون اگر وصف را می خواهد معلوم می شود اولا موصوف را هم می خواهد، یعنی به خودش نیز توجه دارد و خود را هم می خواهد و ثانیا به وصف خود توجه دارد و آن را مایه کمال خود می داند و هیچ یک از اینها با «سلوک الی الله» سازگار نیست. چون در سیر و سلوک الی الله، مقصود نهایی «لقاء الله» است. بنابراین، توجه به زهد و عنایت به خود زاهد، رهزن است. به همین جهت سالک آگاه در پایان راه، در خود زهد هم، زهد می ورزد، یعنی در بی رغبتی، زاهد است و از آن اعراض می کند.

تا دل کسی، اهل تسبیح و تقدیس نباشد به لقای «سبوح قدوس» راهی ندارد و آن دلی مسبح و مقدس است که خودش، مظهر سبوح قدوس باشد. پس اگر به خود و به کمال خود توجه دارد، سبوح و منزه از نقص نیست و وقتی خود، مبرای از عیب و منزه از نقص نباشد، مظهر سبوح و قدوس بالذات هم نیست. بنابراین، وقتی مظهر سبوح و قدوس می شود که خود و کمال خود را نبیند : «یک نکته ات بگویم: خود را مبین که رستی» .
اثر غبارروبی دل

زهد، غبار روبی دل است. صحنه دل، چون آیینه، مایل به سوی حق است و هر علاقه ای به غیر خدا غباری است بر آیینه دل. جان غبار آلوده و گرد گرفته راهی به حریم خدا ندارد و غبارروبی ضریح دل و گردگیری رواق جان شرط لازم تابش نور حق در آیینه دل است. ذات اقدس اله برای قلب، کعبه ای قرار داده که قلب فطرتا به آن متوجه است و تعلق به غیر خدا جلو دید قلب را می گیرد.

فرشتگان که دائما به یاد حقند و هرگز از عبادت او، خسته نمی شوند، بر اثر این است که آنان متوجه کعبه مقصودند و غباری جلو دید آنها را نمی گیرد و اولیای الهی هم که در غبارروبی مجربند، در حد فرشته زندگی می کنند.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره فرشته ها و همچنین اولیای الهی سخنی دارند که نشان می دهد هم فرشتگان و هم اولیای الهی، مبرا و منزه از تعلق به غیر خدا هستند؛ در وصف ملائکه می فرمایند:

«لم تطمع فیهم الوساوس فتقترع برینها علی فکرهم» (20)

وسوسه، طمع و شیطانی که در دل انسان و جن وسوسه می کند، درحرم امن دلهای فرشتگان راه ندارد و به همین جهت ذات اقدس اله، منقطه نفوذ شیاطین را فقط محدوده انسان و جن می داند و در سوره فلق و ناس به ما می آموزد که بگوییم:

«قل أعوذ برب الفلق من شر ما خلق..» . (21)

«قل أعوذ برب الناس ملک الناس إله الناس من شر الوسواس الخناس..» . (22).

بنابراین، به فرموده امام علی (علیه السلام) وسوسه ها در ملائکه، طمع نکرده است تا چرک شک بر دل آنها سلطه یابد و آن را غبار بگیرد؛ یعنی وسوسه «رین» ، غبار و چرک است وشیاطین در فرشته ها این نفوذ را ندارند و بنابراین، دلهای آنان منزه از غبار تعلق به غیر خداست .

در نامه حضرت علی ( علیه السلام) برای معاویه نیز آمده است:

«و قد دعوت إلی الحرب، فدع الناس جانبا و اخرج إلی و اعف الفریقین من القتال لتعلم أینا المرین علی قلبه و المغطی علی بصره» (23)

ای معاویه! تو به جنگ فرا خوانده ای. بنابراین، مردم را به یک سوی رها کن و آنان را به میدان جنگ نفرست و خودت بیا تا بفهمی که در قلب کدام یک از ما «رین» یا تعلق به غیرخداست؛

یعنی

«کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» (24)

دامنگیر تو شده و رین و چرک، قلبت را آلوده کرده و جلو دید تو را گرفته است و هم از این روست که خدا را نمی بینی، ولی قلب من مبرای از رین و غبار و تعلق به غیر خداست.

در این نامه، امیرالمؤمنین ( علیه السلام) همان وصفی را که برای ملائکه یاد می کند برای خودش نیز یاد می کند و این، خاصیت ولایت است؛ زیرا آلودگی دل، از وسوسه شیطان نشئت می گیرد و منشأ وسوسه از درون، نفس اماره و از بیرون، ابلیس است. از این جا معلوم می شود که انسانهای مهذب که دل را دفعا یا رفعا غبارروبی کرده اند، با فرشتگان، محشورند.

حکیم ابونصر فارابی (رضوان الله علیه) که از حکمای بزرگ اسلامی به شمار می رود، در باره سر نامگذاری ابراهیم ( علیه السلام) به خلیل می گوید:

«وقیل: سمی «خلیلا» بأربعه أشیاء، ببذل نفسه للنیران و قلبه للرحمن و ولده للقربان و ماله للاخوان» (25)

سر این که ابراهیم ( علیه السلام) به «خلیل» ملقب شد، این است که او قلب خود را به خدا و جانش را به آتش سپرد؛ فرزندش را قربانی کرد و مال خود را به دوستان بخشید.

اولین کار ابراهیم خلیل، این بود که قلبش را به خدا داد؛ یعنی چهره جانش را متوجه کعبه لقای حق کرد و چیزی به عنوان تعلق به غیر خدا در حرم قلب او، راه پیدا نکرد و مهم هم همین است که انسان قلبش را متوجه خدا کند. در این صورت اگر تن را به آتش بدهد، مهم نیست؛ چون اگر چه تن می سوزد ولی جان رنج نمی برد. احساس، از آن روح است و اگر روح متوجه جای دیگر باشد، انسان واله در حب خدا احساس عذاب ندارد و درد را نمی یابد. از این رو خلیل حق در مقابل

«حرقوه و انصروا الهتکم» (26)

کاملا ایستادگی کرد؛ آنها دستور دادند بدن ابراهیم خلیل را بسوزانید و بتهای خود را یاری کنید، ولی خلیل حق، مقاومت کرد.

اگر چه این نظم و ترتیب، در کتاب «المله» فارابی نیامده است؛ اما نظم منطقی همین است که گفته شد. بنابراین، اول، بذل بدن به آتش نیست بلکه بذل قلب به خدا و آنگاه بذل بدن برای آتش و تقدیم فرزند برای قربانی و مال به دوستان است. این کارها بعد از آن کار اول، دشوار نیست. چون محور اصلی تصمیم گیری، قلب است.

حکایتهای فراوانی از انبیا، اوصیا و اولیا ( علیهم السلام) نقل شده است که از مجموع آنها می توان اصل مشترکی را استنباط کرد و آن این است که گاهی آنان کارهای سخت را در حال نماز انجام می دادند و رنج آنها را احساس نمی کردند. چون قلب آنان متوجه کعبه حقیقی بود. پس معلوم می شود که اگر صحنه قلب مبرای از تعلق به غیر خدا باشد، همه کارها سهل است.

شاهد دیگر، تکلیف دشوار و سنگینی است که خدای سبحان متوجه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کرد و فرمود:

«لا تکلف إلا نفسک» (27)

تو مؤمنان را به جنگ با دشمنان و دفاع از حریم دین، ترغیب کن و اگر کسی به ندای تو پاسخ مثبت نداد، تو خود، مکلف هستی که صحنه را ترک نکنی. افراد عادی می توانند بر اثر ترس یا تقیه، وظیفه خود را ترک کنند؛ اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم موظف است تا آخرین لحظه برای حفظ دین مقاومت کند و چنین ایستادگی بسیار دشوار است. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از مکه به طائف رفت و در آن جا به پاهای مبارک او سنگ زدند تا خونین شد و در حقیقت پای او را رجم کردند؛ همان گونه که برخی از انبیا را تهدید به رجم می کردند و می گفتند:

«لئن لم تنتهوا لنرجمنکم» (28)

اما او از ابلاغ پیام الهی دست برنمی داشت.

از سوی دیگر، ذات اقدس اله به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که ما کارها را برای تو آسان کرده ایم:

«الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی أنقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک» (29)

«و نیسرک للیسری» (30)

ما تو را برای انجام کار خیر، میسر می کنیم؛ یعنی، نه تنها کار را برای تو آسان می کنیم بلکه تو را برای انجام کار خیر، میسر می کنیم که این فوق میسر کردن کار برای انسان است . خدای سبحان در پاسخ حضرت موسای کلیم که به او عرض کرد:

«یسر لی أمری» (31)

می فرماید: این خواسته تو همراه با خواسته های دیگر، مستجاب شده است:

«لقد أوتیت سؤلک یا موسی» (32)

اما خدای سبحان به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، با وجود این که آن حضرت دشواریها را تحمل کرد، می فرماید:

«و نیسرک للیسری» (33)

ما تو را برای انجام کارها و عاقبت خیر و کمال، آسان می کنیم.

علت، آن است که صعوبت و سهولت را جان درک می کند، نه تن و اگر جان، متوجه «الله» باشد، همه کارها برای او سهل است؛ چون چیزی به عظمت و ارزش لذت لقای حق نیست؛ چنانکه مرحوم فارابی می گوید: «در بهشت، نعمتهای فراوانی هست ولی بالاتر از نعمتهای بهشتی، زیارت انبیا و اولیا و بالاتر از همه، «لقاء الله» است (34).
هم نشینی با بیماردلان

دستور قرآن حکیم و عترت طاهرین به ما این است که وقتی به عیادت بیمار رفتید، زیاد ننشینید و زود برخیزید. برای این که او خسته است و رنج می برد. حکیم بزرگ اسلام جناب فارابی نقل می کند: از حکیمی پرسیدند بهترین موعظه ها چیست؟ گفت: با مردم عادی نباید زیاد نشست . چون آنان نوعا بیمارند و انسانهای سالم در اقلیت هستند: «إذا دخلت علی مریض فلا تطل القعود عنده، والناس کلهم مرضی، فاعلم وافهم» (35).

خداوند درباره ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) می فرماید:

«إذ جاء ربه بقلب سلیم» (36)

و کسانی در قیامت، طرفی می بندند و از عذاب می رهند که در آن روز با قلب سلیم، وارد شوند:

«إلا من أتی الله بقلب سلیم» (37).

همچنین عیسای مسیح و یحیای زاهد (سلام الله علیهما) دارای قلب سلیمند؛ زیرا قرآن کریم با دو تعبیر، سلامت این دو بزرگوار را بیان کرده است: درباره حضرت یحیی می فرماید:

«و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا» (38)

و از زبان حضرت عیسی می فرماید:

«و السلام علی یوم ولدت و یوم أموت و یوم أبعث حیا» (39).

اینها دارای قلب سلیم هستند؛ زیرا سلامت دوران حیات و سلامت حال موت حتما به معنای سلامت قلب است و گرنه انسانی که می میرد در حال مردن قطعا سلامت بدن ندارد.

اما از انبیا، اولیا و «اوحدی» از مؤمنان که بگذریم، تحصیل قلب سالم از غبار و رین، دشوار است و بنابراین، بسیاری از انسانها بیماردلند. قرآن منافق را «مریض» می داند:

«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا» (40)

«فتری الذین فی قلوبهم مرض یسارعون فیهم یقولون نخشی ان تصیبنا دائره» (41)

کسانی را که قلبشان مریض است می بینی که با بیگانه رابطه سری دارند و می گویند شاید نظام اسلامی شکست بخورد و مشرکین برگردند.

نیز قرآن، عده ای را مریض می داند که منافق نیستند ولی ایمانشان ضعیف است و بر اثر ضعف ایمان، مریضند؛ چنانکه در سوره «احزاب» می فرماید:

«لئن لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لنغرینک بهم» (42).

در این آیه، منافقان، بیماردلان و نیز کسانی که اراجیف، اکاذیب و شایعات دروغ پخش می کنند جدای از یکدیگر ذکر شده اند؛ یعنی، یک عده با این که منافق نیستند، مریضند. البته ناشران اراجیف یا از منافقانند یا از افراد ضعیف الایمان. بنابراین، بسیاری از مردم، مریض هستند و فارابی می گوید انس با آنان روا نیست. نشست و برخاستی که عالمانه و زاهدانه نبوده و در مدار تعلیم و تعلم نباشد روا نیست. کسی که بخواهد رشد کند، باید مواظب نشست و برخاست خود باشد.

کسی که در مجلسی بنشیند و در آن علمی فرا نگیرد، حق آن مجلس را ادا نکرده و به همان نسبت از خدا دور شده است، بنابراین، در دید و بازدیدها و جلساتی که سود علمی و معنوی ندارد باید نشستها کوتاه شود. البته اگر جلسه، عالمانه و در آن، مسائل علمی و سودمند مطرح است انسان هر چه بنشیند رواست.
راه تمحیص دل

قرآن، همان گونه که هدف وحی را نزاهت روح آدمی می داند، راه تهذیب روح را هم ارائه کرده، می فرماید:

«و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم» (43)

جهاد اکبر، اوسط و اصغر و هرگونه دستور الهی، برای آزمون دل است. اگر دلی تیره باشد، خداوند با افاضه های متوالی آن چنان فیض مستمر و متنوع را از راه وحی و عقل یا از راه آزمونهای علمی و عملی ادامه می دهد تا این تیرگی را برطرف کند.

تمحیص، به معنای تطهیر است و تأدیب ظریفی را نیز به همراه دارد: معلوم می شود گناه، آلودگی است و گنهکار، آلوده است و آلوده به حریم کبریای خدا، راه ندارد. خداوند وقتی ناخالصی را زدود، صفا در قلب می نهد. البته شفافیت و صفا مراتبی دارد: اگر به اوج خود برسد، معرفت خود را به آن قلب، تا آن جا که ظرفیت دارد، عطا می کند و اگر به اوج شفافیت نرسد، بعضی از مراحل وسط و پایین علوم و الهامها را بهره او می کند؛ اوصاف ملائکه، آخرت، بهشت و گوشه ای از اسرار نهانی و غیب را به او می فهماند.

برای «تمحیص» ، دو نمونه در سوره مبارکه «رعد» آمده است که یکی در امور طبیعی و دیگری در امور صنعتی است. در زمینه امور طبیعی می فرماید:

«أنزل من السماء ماء فسالت أودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا» (44)

خداوند از آسمان، بارانی نازل کرده است که این بارانهای متراکم، سیل می شود و این سیل خروشان، کفی را به همراه دارد.

در زمینه امور صنعتی نیز می فرماید:

«و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه أو متاع زبد مثله» (45)

اگر فلزی مانند طلا را گداخته و ذوب کنید، کفی بر روی آن قرار می گیرد که زرگرها برای استحصال طلای ناب آن کف را می زدایند و به این کار «تمحیص» می گویند.

رودخانه های کم آب، در مسیر رسیدن به دریا، به مصارف گوناگون کشاورزی، صنعتی و مانند آن رسیده یا وارد شن زاری می شود و در شنها فرو می رود و به دریا نخواهد رسید. این سیل است که از قله کوه، ریزش می کند و به سینه و دامنه آن می رسد و چیزی جلو آن را نمی گیرد و خود را به اقیانوس می رساند و به مقصد می رسد اما عباب سیل را حباب و زبد همراهی می کند و آنچه ماندنی است همان عباب است که به مقصد می رسد.

چنانکه برای تشخیص طلای خالص از ناخالص و زدودن ناخالصی از آن، کوره حدادی و گداختن لازم است. اگر کسی بخواهد مشکلات اخلاقی خود را برطرف کند باید خلق خالص را از خلق ناخالص جدا کند و این، تنها با موعظه و درس و بحث، حاصل نمی شود، بلکه باید یا سیل گونه اشک بریزد و بنالد و ضجه بزند و یا بر اساس علل و عواملی باید جان گداخته و دل سوخته ای او را بسوزاند و به تعبیر استاد ما مرحوم «الهی قمشه ای» بگوید:

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

خام بدم، پخته شدم، سوختم

بنابراین، اگر کسی بخواهد پاک شود و به بهشت راه پیدا کند، باید گداخته شود. اگر خود، گداخته نشود، گدازندگان او می گدازند:

«کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها» (46).

پی نوشت ها:

.1 سوره یوسف، آیه .20

.2 نهج البلاغه، حکمت .451

.3 سوره طه، آیه .131

.4 سوره حدید، آیه .23

.5 أوصاف الأشراف، ص .80

.6 بحار، ج 46، ص .76

.7 سوره اعلی، آیه .17

.8 سوره طه، آیه .73

.9 سوره نحل، آیه .96

.10 سوره هود، آیه .86

.11 سوره احزاب، آیه .6

.12 سوره آل عمران، آیه .185

.13 سوره بقره، آیه .96

.14 بحار، ج 6، ص .119

.15 محاسن برقی، ج 1، ص .414

.16 سوره زمر، آیه .30

.17 سوره یس، آیه .12

.18 وسائل، ج 27، ص .157

.19 وسائل، ج 27، ص .161 «قرقگاه» همان منطقه ممنوعه است؛ اطراف مناطق باتلاقی یا دره های هولناک را «قرق» می کنند تا کسی به خطر نیفتد.

.20 نهج البلاغه، خطبه 91، بند .48

.21 سوره فلق، آیات .2 1

.22 سوره ناس، آیات .4 1

.23 نهج البلاغه، نامه 10، بند .7

.24 سوره مطففین، آیه .14

.25 المله، ص .100 فخر رازی این تعبیر ادبی و ظریف را بدون اسناد به فارابی در تفسیر خود آورده است.

.26 سوره انبیاء، آیه .68

.27 سوره نساء، آیه .84

.28 سوره یس، آیه .18

.29 سوره انشراح، آیات .4 1

.30 سوره اعلی، آیه .8

.31 سوره طه، آیه .26

.32 سوره طه، آیه .36

.33 سوره اعلی، آیه .8

.34 المله، ص .96

.35 همان.

.36 سوره صافات، آیه .84

.37 سوره شعراء، آیه .89

.38 سوره مریم، آیه .15

.39 سوره مریم، آیه .33

.40 سوره بقره، آیه .10

.41 سوره مائده، آیه .52

.42 سوره احزاب، آیه .60

.43 سوره آل عمران، آیه .154

.44 و .45 سوره رعد، آیه .17

.46 سوره نساء، آیه .56

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید