«امید و آرزوی مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

«امید و آرزوی مطلوب» – قسمت دوم و پایانی

آن چه پیش رو دارید گزیده‏اى از سخنان حضرت آیه اللّه علامه مصباح یزدى(دامت برکاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است که در تاریخ 09/07/86 مطابق با نوزدهم ماه مبارک رمضان 1428 ایراد فرموده‏اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم‏

توحید خالص
امام زین‏العابدین(ع) در مناجات راجین بعد از یاد رحمت‏هاى خدا و ذکر صفات جمالیه الهى از خدا مى‏خواهد: خدایا توحید خالص به من عطا کن! عالى‏ترین مراتبى که اولیاء خدا به آن مى‏رسند، در مسیرِ توحید است. در بعضى آیات اشاره مى‏کند اکثر مؤمنین ایمانشان آمیخته‏ى با شرک است و توحیدشان خالص نیست، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ1». با این که ایمان مى‏آورند اما مراتبى از شرک هم دارند، لکن هر کسى متناسب با معرفت و مرتبه ایمانش. دو مثلثى را که مجموعشان یک مستطیل تشکیل مى‏دهد در ذهنتان مجسّم کنید، دل مؤمن ظرف این مستطیل است. قاعده‏ى یک مثلث کفر است و هر چه رو به بالا مى‏رود از کفر کاسته و جا براى ایمان بازتر مى‏شود، تا مى‏رسد به نقطه‏اى که فقط ایمان خالص است. این مثلث کفر است اما عکسش، مثلث ایمان، مثلث بعدى است که آن بالا قاعده‏اش وسیع است. پایین که مى‏آید با مثلث کفر جفت مى‏شود، هر چه از وسعت ایمان کم مى‏شود بر وسعت کفر افزوده مى‏شود. دو تا متقابل هستند. هر چه کفه‏ى ایمان سنگین‏تر مى‏شود، کفرش سبک‏تر و بالعکس. وسطها که مى‏رسد تقریبا مساوى مى‏شود، نصفش ایمان، نصفش کفر. عالى‏ترین مرتبه‏اش آن است که هیچ آمیختگى با کفر ندارد، این مى‏شود عبد خالص؛ «أشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدً عَبْدُهُ وَ رَسُولُه».

در دنیا چه بخواهیم؟
بعد حضرت چیزهایى را که در دنیا مى‏خواهد ذکر مى‏کند. یک بند از این چیزها، نعمت‏هایى عینى است که ملموس است و در سعادت انسان مؤثر است و مى‏تواند به کمک آنها رضاى الهى را کسب کند. خوردن، خوابیدن، محفوظ ماندن از امراض شدید، سرما و گرماى شدید، این‏ها لازمه زندگى است و الا انسان زنده نمى‏ماند. نعمتى که جزء وجود آدم نیست، اما در دنیا خیلى براى انسان ارزش دارد، همان است که عباد الرحمن از خدا مى‏خواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ2»، شاید اگر در دنیا نعمتى ارزشمندتر از همسر و فرزند خوب بود از خدا مى‏خواستند. مى‏گویند: خدایا نور چشم ما را در همسران و فرزندان خوب قرار بده.

فرازهایى از مناجاهالراجّین

ذکر خدا
«یا مَنْ سَعِدَ بِرَحْمَتِهِ القاصِدُونَ»؛ اى کسى که هر که تو را قصد کند، به واسطه‏ى رحمت تو سعادتمند مى‏شود. «وَ لَمْ یَشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ»؛ کسانى که استغفار مى‏کنند مبتلا به نقمتى نمى‏شوند که موجب شقاوتشان بشود. استغفار مانع ابتلا به شقاوت است. سعادت انسان در سایه‏ى یاد خدا و توجه به اوست. «کَیْفَ أنْسَاکَ؟! وَلَمْ تَزَلْ ذاکِری»؛ چگونه تو را فراموش کنم و حال آنکه تو همیشه به یاد من هستى. یک یاد، یاد مخصوص و تشریفى است که توأم با رحمت و عنایت خاص است و آن وقتى است که انسان به یاد خدا و در صدد بندگى او باشد، آن وقت خدا هم یادش هست؛ «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ3». این یاد غیر از یادى است که خدا نسبت به همه‏ى موجودات دارد، خدا که چیزى را فراموش نمى‏کند. مثل هدایت خاص مى‏ماند در مقابل هدایت عام. خدا همه‏ى انسانها را به طور عموم هدایت کرده، اما هدایت خاصى که دست یک کسى را بگیرد و به منزل برساند، مخصوص بندگان خاصى است که لیاقتش را دارند. در رابطه‏هاى طرفینى یکى هم محبت متقابل بین خدا و انسان است، «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ4»؛ هم آنها خدا را دوست دارند هم خدا آنها را. یکى هم رضایت خدا از بندگان است: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه5»؛ آنها از خدا راضى اند و خدا هم از آنها. این رابطه‏هاى متقابل معناى لطیفى دارد. اینها بیشتر براى این است که ما توجه پیدا کنیم و تغییرى در حال ما پیدا بشود، و الا خدا که تغییرى نمى‏کند! وقتى ما به این معنا توجه مى‏کنیم که خدا همیشه به یاد ماست، باعث مى‏شود ما هم بیشتر به یاد خدا باشیم.

اعتصام
«وَکَیْفَ ألْهُو عَنْکَ؟! وَأنْتَ مُراقِبی.» چطور من سرگرم بشوم و از تو غفلت کنم با اینکه تو مراقب من هستى. «إلهی بِذَیلِ کَرَمِکَ أعْلَقْتُ یَدِی»؛ خدایا دستم را به دامن کرم تو چسباندم – یک استعاره‏ى تخییلیه است – یعنى آدم فرض مى‏کند که رحمت و کرم خدا پرده‏ى آویخته‏اى است بین زمین و آسمان و من مى‏روم گوشه‏اى از این پرده را مى‏گیرم. «وَلِنَیْلِ عَطایاکَ بَسَطْتُ أَمَلِی»؛ امید و آرزویم را گسترش دادم براى اینکه از عطایا و بخشش‏هاى تو استفاده کنم. یعنى آماده‏ى این هستم که تو لطف کنى و من دریافت کنم. حالا چه مى‏خواهد؟

نهایت بندگى
«فَأخْلِصْنی بِخَالِصَهِ تَوْحِیدِکَ»؛ من را خالص کن به توحید خالص. یعنى بالاترین چیزى که بعد از نجات از عذاب مى‏توان تصور کرد توحید خالص است. یک معنایش این است که آدم جز به خدا امید نداشته باشد و جز از خدا نترسد. توکلش فقط بر خدا باشد. بالاترش این است که اصالتاً جز خدا هیچ کس را دوست نداشته باشد. «وَاجْعَلْنی مِنْ صَفْوَهِ عَبِیدِکَ»؛ من را از آن بنده‏هاى صاف و زلال خودت قرار بده. بندگى گاهى آمیخته و مشوب است. چیزى قاطى‏اش شده، پر کاهى، غبارى، گردى؛ و گاهى نه، زلال و پاک است. سر تا پاى وجودش بندگى است. خدایا مى‏خواهم آن طورى بشوم که تو مى‏خواهى. جایى بروم که تو دوست دارى، حالى داشته باشم که تو دوست دارى. جورى درس بخوانم که تو دوست دارى. اگر موعظه مى‏کنم طورى باشد که تو دوست دارى. «صَفْوَهِ عَبِیدِکَ»، بندگانى که صاف باشند، و غیر از بندگى، براى خودشان شأنى قائل نباشند. حاصلش این که اگر بنده‏ى خالص باشم، همه چیز دیگر در آن هست!

برخى از اوصاف الهى
باز بر مى‏گردد صفات خدا را ذکر مى‏کند. آمادگى بیشترى براى این که چیزهایى براى دنیا بخواهد.
«یا مَنْ کُلُّ هارِبٍ إلَیْهِ یَلْتَجئُ»؛ اى کسى که هر کس فرار کند به تو پناه مى‏آورد. «وَکُلُّ طالِب إیّاهُ یَرْتَجی»؛ هر کس هر چیزى را بخواهد و طلب کند، امیدش به این است که خدا به او بدهد. «یا خَیْرَ مَرْجُوٍّ، وَیا أکْرَمَ مَدْعُوٍّ»؛ اى بهترین کسى که به او امید بسته مى‏شود و کریم‏ترین کسى که از او درخواست مى‏شود. «وَیا مَنْ لا یُرَدُّ سائِلُهُ، وَلا یُخَیَّبُ آمِلُهُ»؛ اى کسى که سؤال کنندگان از درِ خانه‏اش طرد نمى‏شوند؛ امیدواران به او ناامید نمى‏شود. «یا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعِیهِ»؛ اى کسى که درش به روى دعا کننده باز است. «وَحِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجِیهِ»؛ هر کس به خدا امید داشته باشد، خدا پرده‏ى بین خودش و او را بر مى‏دارد. اگر امید، صادق باشد، حجابى بین انسان و خدا باقى نمى‏ماند. حالا چه مى‏خواهد از او؟ خوب است ما هم یاد بگیریم حاجات دنیوى‏مان را از این گونه قرار دهیم.

چشم روشنى
«أسْألُکَ بِکَرَمِکَ أنْ تَمُنَّ عَلَیَّ مِنْ عَطائِکَ بِما تَقَرُّ بِهِ عَیْنی»؛ از این که این عطایا مقابل شده با چیزهاى دیگر که بعد مى‏آید پیداست منظور عطایاى عینى است. از آن عطایایى که به من مى‏دهى چیزى بده که موجب روشنى چشمم باشد. مؤمن به چه چیز چشمش روشن مى‏شود؟ به هر چه که او را در راه بندگى خدا کمک کند. بتواند در راهى که خدا راضى هست آن را به کار بگیرد. روشنىِ چشم مؤمن به اینهاست و الّا شکم و دامن و لباس و… که هر مؤمن و کافرى مرزوق است و خدا روزى‏شان را ضمانت کرده. اگر مؤمن در دنیا چیزى از خدا بخواهد چیزى است که موجب تکامل خودش باشد.
جهان مقدمه‏اى است براى پیدایش انسان و آن را براى انسان خلق کرده است. انسان را خلق کرده براى اینکه در اثر اعمال اختیارى‏اش لیاقت رحمتى پیدا کند که هیچ کس دیگر لیاقت آن رحمت را ندارد. خب وقتى مى‏بیند خدا دوست دارد که موجودى به وجود بیاید به نام انسان که لیاقتِ بهترین رحمت خدا را داشته باشد، از خدا مى‏خواهد او را وسیله پیدایش انسانى قرار دهد که بنده‏ى صالح خدا بشود و هدف از خلقت به این وسیله تحقق پیدا بکند. و آن یعنى فرزند صالح! راهِ فرزنددار شدن هم همسر است. تا همسر صالح نداشته باشد فرزند صالح ندارد. آن که مایه‏ى چشم روشنى انسان در دنیا مى‏شود همسر و فرزند صالح است. این از صفات عبادالرحمن است که از خدا مى‏خواهند: «هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ»

علت آرامش و پرخاشگرى در انسان
حالا براى وجود خودمان از خدا چه بخواهیم؟ بدترین حالت براى انسان در دنیا، حالتِ وانهادگى و سرگردانى است یعنى آدم احساس بکند که هیچ کس دلش به حال او نمى‏سوزد. این حالت وقتى شدت پیدا مى‏کند انسان را به خودکشى وا مى‏دارد. شاید آیه‏ى شریفه‏ى سوره‏ى حج ناظر به همین حالت است، «مَنْ کانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ6». البته این آیه را چند جور تفسیر کردند، اما شاید این احتمال اظهر باشد. اگر کسى گمانش این باشد که خدا هم او را کمک نمى‏کند و به کلى به خودش وانهاده شده، طبعاً دچار خشم عجیبى مى‏شود. انسان نسبت به همه چیز بدبین مى‏شود. دلش نمى‏خواهد با کسى معاشرت کند، دستش به دنبالِ هیچ کارى نمى‏رود. یکى از نمودهایش افسردگى‏هاى شدید است. این وانهادگى‏ها، این افسردگى‏ها و ناامیدى‏ها است که موجب پرخاش مى‏شود. ممکن است دست به هر جنایتى بزند. مى‏فرماید: اگر امید به خدا نداشته باشى مثلاً چه کار مى‏خواهى بکنى؟ فرض کن یک ریسمانى تا آسمان بکشى و بروى طرف آسمان و بعد این ریسمان را ببرى، آن وقت چطور مى‏شود؟ خشمت رفع مى‏شود؟ «هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ». باید بدانى که خدا هیچ وقت تو را رها نمى‏کند. باید امیدت به خدا باشد. بهترین چیزى که باید انسان بخواهد این است که خدا به او امید بدهد. وقتى امید به خدا داشت دیگر هر مشکلى برایش پیش بیاید مى‏گوید: کسى را دارم که رفع کند. غم و غصه‏اش برطرف مى‏شود؛ شاید یکى از معانى «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ7» همین باشد. انسان‏هاى با خدا نه هیچ غمى دارند نه از هیچ چیزى مى‏ترسند. براى اینکه به جایى وصلند که مرکز همه‏ى قدرتها و خوبى‏هاست. از چه بترسند؟ ولایت یعنى ارتباط و وابستگى به خدا. اولیاء خدا کسانى اند که خودشان را وابسته به خدا مى‏بینند. بارها از زبان مبارک خود امام1، در سخنرانى‏هاى اول نهضت شنیدیم که قسم خوردند: من در عمرم از هیچ چیز نترسیدم. چه نعمتى بالاتر از این که انسان به خدا امید داشته باشد؟! «وَمِنْ رَجائِکَ بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِی»؛ خدایا! تو آن قدر امیدِ به خودت را به من بده، که به آرامش و اطمینان برسم. عدم آرامش یا براى غصه‏ى گذشته است یا ترس از آینده.

یقین قلبى
«وَمِنَ الیَقِینِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَیَّ مُصیباتِ الدُّنْیا»؛ هیچ زندگى‏اى بدون سختى در دنیا نیست، خیال مى‏کنیم کسانى که کاخ نشین‏هاى کذایى هستند هیچ غم و غصه و نگرانى ندارند. اگر با دلشان آشنا بشوید مى‏فهمید صد برابر شما نگرانى و ناراحتى دارند. بیشترین دارویى که در کشور آمریکا و کشورهاى متمدن مصرف مى‏شود، داروهاى آرام بخش و اعصاب است. دواى این غم‏ها، ترس‏ها، نگرانى‏ها و…، یقین است. این خودش احتیاج به توضیح دارد. «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاَّ فِی کِتابٍ8»؛ هر مصیبتى که به شما برسد مقدّر است و در کتابى نوشته شده و مضبوط است، «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ9»، چه خوبى‏هایى که به اشخاص مى‏رسد و چه ناراحتى‏ها. این حکمتى دارد، براى این که یک چیز خوبى که به شما مى‏رسد، این عطاها روى حسابى تنظیم شده که باید به آن برسید، خودتان را گم نکنید و سرمست نشوید. همچنین مصیبتى که به شما مى‏رسد یا چیزى از دستتان مى‏رود، ناراحت نشوید. این حالت اگر کامل باشد اسمش یقین است. «لَا یَجِدُ عَبْدٌ طَعْمَ الْإِیمَانِ» انسان وقتى شیرینىِ ایمان را درک مى‏کند که چنین یقینى پیدا کند؛ «حَتَّى یَعْلَمَ أَنَّ مَا أَصَابَهُ لَمْ یَکُنْ لِیُخْطِئَهُ…10»؛ این که هر چه به او رسیده یا مصیبتى دیده، مى‏بایست مى‏رسید. حساب شده است، خوب ببین اگر اشتباهى کردى، در صددِ جبرانش باش. اگر اشتباهى نکردى، آزمایش و امتحانى است از خدا. بر این صبر کن و از خدا بخواه جبرانش کند. این دیگر جزع و فزع ندارد! چه موقع مى‏توان چنین حالى را حفظ کرد؟ آن وقتى که یقین داشته باشیم. «وَمِنَ الیَقِینِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَیَّ مُصیباتِ الدُّنْیا»؛ پس از خدا مى‏خواهیم یقینى بدهد که مصیبت‏هاى دنیا بر ما آسان شود.

اعراض از ذکر خدا
ولى گاهى روى چشم دل پرده‏هایى مى‏افتد و کور مى‏شود. چه چیز موجب این کور دلى مى‏شود؟ قرآن مى‏فرماید: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى؛ قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً؛ قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى11» آنچه که موجب مى‏شود دل انسان کم کم به کورى برسد، اعراض از ذکر خداست. این که عده‏اى انسان را متوجه خدا بکنند، اما او بى اعتنایى کند. یک وقت غفلت از ذکر است که آن موجب مى‏شود شیطان رفیق انسان شود؛ «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ12» ولى بالاتر از غفلت این است که اصلاً اعراض کند. مى‏بیند صحبت از خدا و قیامت و مرگ و… است اما مى‏گوید: این حرفها چیست؟ ناراحت مى‏شود. اما اگر صحبت این باشد که فلان چیز گران شده، بفروشیم، چقدر درآمد دارد یا فلان جا وام مى‏دهند، با کمال نشاط گوش مى‏دهد! این اعراض موجب مى‏شود که در همین دنیا یک زندگى سخت و تنگى داشته باشد و نیز به همان حالات وانهادگى و افسردگى دچار شود و هم در آخرت و روز قیامت کور محشور مى‏شود. بعد اعتراض مى‏کند که خدایا من کور نبودم، «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى» چه طور من را کور محشور کردى؟ خطاب مى‏شود: تو در دنیا آیات ما را به فراموشى سپردى ما هم اینجا تو را فراموش مى‏کنیم.
به خدا بگوییم: «وَتَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِیرَتی غَشَواتِ الْعَمى»؛ پرده‏هاى کورى را، از جلوى چشم بصیرت من بردار تا حقایق را بهتر درک کنم. این کورى چشم ظاهرى نیست ، بلکه کورى چشم دل است.
«بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرَّاحِمینَ».

پی نوشت :

1. یوسف / 106.
2. فرقان / 74.
3. بقره / 152.
4. مائده / 54.
5. مائده / 119.
6. حج / 15.
7. یونس / 62.
8. حدید / 22.
9. حدید / 23.
10. الکافی، ج 2، ص 58، باب فضل الیقین، روایت 7.
11. طه / 126-124.
12. زخرف / 36.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید