اهمیت موعظه
بحث ما در این جلسه در رابطه با درس ها و نکات و عبرت های عاشوراست. یکی از درس های مهمی که ما از عاشورا می گیریم، بحث خشوع و تأثیر پذیری است. اگر انسان از آیات قرآن، از کلام الهی و موعظه تأثیر نپذیرد و فقط بشنود و عمل نکند، به یک نوع گرفتاری و بیماری اخلاقی دچار شده است. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم به ابوذر غفاری می فرماید: اباذر بعد از من دو چیز خیلی زود از میان مردم رخت برمی بندد«أوّل شَیء یُرْفَعُ مِنْ هَذِهِ الأُمّهِ» اولین چیزی که از میان این امت خیلی زود رخت برمی بندد و به بوته فراموشی سپرده می شود:«اداءُ الأمانهُ وَالخُشوعُ»[1]امانت داری است. و همین گونه هم شد، امانتی از امیرالمؤمنین علیه السلام بالاتر نبود؛ «السلامُ عَلَیْکَ یَا أمینَ اللهِ فِی أرْضِهِ» آن گونه با او برخورد شد، و دیگری خشوع و نصیحت پذیری بود، که در میان جامعه کمرنگ شد. شما وقتی نوع برخورد امام حسین علیه السلام را در روز عاشورا با دشمن دنبال می کنید، می بینید آن حضرت تلاش زیادی در موعظه و تبیین مسائل و نصیحت به طرق گوناگون کرد؛ گاهی به معرفی شخص خودش پرداخت و فرمود: من حسینم، فرزند زهرا علیها السلام هستم، جدّم کیست، گاهی آنها را به وجدانشان ارجاع داد، فرمود: «إرجِعوا الی أنْفُسِکُم»[2]؛ به خودتان برگردید. – ممکن است هر کسی از طریقی جذب شود، امام حسین علیه السلام همه راه ها را رفت- احتجاج کرد، فرمود: اباسعید هنوز زنده است، سهل ساعدی هنوز زنده است، جابر بن عبدالله انصاری هنوز زنده است بروید از آن ها سوال کنید؛ آیا پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم پیشانی و سینه مرا می بوسید یا نه؟ می فرمود: این حسین علیه السلام ، جان من است، نفس من است، سید شباب اهل جنت است. آنها را به وجدانشان ارجاع داد. گاهی قرآن را می آورد و می فرمود: بین ما و شما این کتاب حاکم باشد، بیایید این آیات را به عنوان حَکَم قرار بدهیم، ببینیم آیا این آیات ظلم را تأیید می کنند یا مشی ما و روش ما را؟ گاهی می آمد انتساب خودش را با پیغمبر گرامی اسلام صلی الله وعلیه وآله وسلم مطرح می کرد، و عمامه پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم را به سر می گذاشت، می فرمود: شما ببینید این عمامه پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم است، به عقیده شما عمامه پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم پیش من چه می کند؟ گاهی شمشیر دست می گرفت و می فرمود این شمشیر پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم است، این شمشیر پیش من چه می کند؟ نوشته اند گاهی بر مرکبی سوار می شد و استناد به پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم می کرد. گاهی می آمد عاقبت کار را برایشان مطرح می کرد و می فرمود: اگر شما با من بجنگید از مهلکین خواهید بود، از بین خواهید رفت و آتش در انتظار شماست. برای موعظه از همه شیو ها و روش ها، استفاده کرد. اما چرا تأثیر نمی پذیرفتند؟ خود حضرت گاهی می فرمود: این شکم های شما از حرام پر شده، لذا نصیحت نمی پذیرید. می فرمود: شما بنده دنیا هستید به همین دلیل نصیحت نمی پذیرید. می فرمود: شما مطیع شیطانید، که نصیحت نمی پذیرید. پیغمبر گرامی اسلام صلی الله وعلیه وآله وسلم بارها می فرمود: مردم! این قلب های شما مثل آهن می ماند، چگونه گاهی آهن زنگ می زند، سمباده آهن معلوم است یک ضد زنگی است، به هر حال شیء خاصی است که این زنگ و این زنگار را از بین می برد. قرآن هم می فرماید: «کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم»،[3] – «رَین» به معنای زنگار است- یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ! اگر این قلب ها زنگ می زند و زنگار می گیرد، چه کنیم که این قلب جلا پیدا کند؟ چون قرآن می فرماید: «یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُون. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیم»[4]؛ قلب سالم و بی زنگار و بدون قساوت باید وارد صحرای محشر شود. پیغمبر خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم فرمود: خداوند به صورت اعمال شما کاری ندارد، به قلوب شما، نیت های شما و انگیزه های شما کار دارد. یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ! چه کنیم که این قلب ها زنگار نگیرد، و این قلب ها قساوت نگیرد، فرمود: سه چیز یعنی تلاوت قرآن، موعظه و یاد مرگ زنگار را از قلب های شما می برد. لذا خود پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم با آن عظمت و جایگاه گاهی به جبرئیل می فرمود: «عِظْنی»؛ مرا موعظه کن. – یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ! من شما را موعظه کنم؟ قنبر شاگرد امیرالمؤمنین علیه السلام است، به مراتب پایین تر از او است گاهی امیرالمؤمنین علیه السلام به او می فرمود: «عِظْنی» – آقا، من برای شما چه بگویم؟ می فرمود: در شنیدن اثری است که در گفتن و در خواندن نیست. پیغمبر خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم گاهی به عبدالله بن مسعود می فرمود: تو قرآن بخوان تا من گوش کنم. یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم شما حافظ قرآن هستید، قرآن بر شما نازل شده، قلب شما ظرف قرآن است، پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم می فرمود: بله، اما بخوان، چون در شنیدن اثر زیادی است.[5] پس یکی از درس های مهم عاشورا درس خشوع و تأثیرپذیری است، این که انسان از حوادث پیرامون خودش، از وقایع و اتفاقات و موعظه اثر بپذیرد. شما نگاه کنید حرّ اثر پذیرفت، سعد و ابوالحتوف اثر پذیرفتند؛ اما عبیدالله حرّ جعفی اثر نپذیرفت. لذا معنای خشوع و تأثیرپذیری این است که انسان از آنچه که پیرامون خودش هست و از موعظه و آیات قرآن تأثیر بپذیرد.قرآن مجید می فرماید:«فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَهِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ»[6]؛ وای بر آن قلبی که قساوت بگیرد. قلب قسی تأثیر نمی پذیرد، قلب قسی اشک ندارد، قلب قسی نگاهش به اطرافش بدبینانه است. عبدالملک مروان به مکه آمده بود و می خواست طواف کند، حال نداشت، می خواست نماز بخواند حال نداشت، هر چه کرد دید هیچ حالی برای نماز طواف ندارد، دنبال شخصی به نام ابوحازم فرستاد، وقتی آمد به او گفت: من حال گناه و معصیت دارم، اگر حجاج به من بگوید صد نفر دویست نفر آدم کشتم ناراحت نمی شوم و برایم عادی است، اما نمی دانم چرا برای طواف و نماز حال ندارم، اصلاً از این اعمال خوشم نمی آید. گفت: اگر چیزی به تو بگویم ناراحت نمی شوی؟ گفت: نه بگو. گفت: عبدالملک، قلب انسان یک سری بیماری هایی دارد- قلب مثل جسم است، گاهی می گویند فلان مشکل برای قلب پیدا شد، فلان مشکل برای مغز پیدا شد، فلان قسمت بدن از کار ایستاد، کم کم همه علائم حیاتی قطع شد و آقا از دنیا رفت- گفت: عبدالملک قلب و روح انسان هم این گونه است. قرآن یک سری بیماری هایی را برای روح بیان می کند، بعضی اوقات می گوید قلب، قساوت می گیرد، بعضی اوقات می گوید زنگار می گیرد، بعضی اوقات می گوید: «خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهم»[7]؛ قلب مختوم می شود بعضی اوقات می گوید قلب قفل می خورد، بعضی اوقات می گوید « طَبَعَ اللهُ»[8]؛ مهر می خورد، همین گونه می شمارد تا این که می گوید بعضی ها روحشان می میرد و مرده متحرک می شوند. حالا شما دنیا را هم دور بزنید بخواهید ابوجهل را نصحیت کنید زیر بار نمی رود. اگر بخواهید شمر را نصیحت کنید زیر بار نمی رود. روز تاسوعا شمر به عمر سعد گفت: امروز کار را تمام کن. عصر روز نهم زهیر مقابل شمر آمد و صدا زد: «شمر انَّما أنتَ البَهیمه»؛ اصلا تو انسان نیستی، حیف است که اسم انسان بر تو بگذارند، تو یک چهار پایی، تو یک حیوان هستی. شمر گفت: زهیر، تو که در خط امام حسین علیه السلام نبودی، تو عثمانی مذهب بودی، چه شده حالا آمده ای از پسر فاطمه علیها السلام دفاع می کنی؟ گفت: من قبول دارم، من منکر گذشته ام نیستم، اول در خط امام حسین علیه السلام نبودم و نمی خواستم بیایم؛ اما در اثر تأثیرپذیری از یک موعظه این جا هستم- همسرش به او گفت: برو پسر فاطمه علیها السلام را تنها نگذار، آمد به پسر فاطمه علیها السلام پیوست و امشب از آن کسانی است که به امام حسین علیه السلام عرض کرد: اگر مرا قطعه قطعه کنند اگر هفتاد مرتبه بمیرم و زنده شوم دست از شما برنمی دارم.- شمر، تو یک بهیمه هستی ، من قبول دارم در مسیر نبودم، اما برگشتم، تو چرا نصیحت نمی پذیری؟ امام حسین علیه السلام فرمود: زهیر برگرد، فایده ندارد این ها قلب هایشان مرده و تأثیر پذیر نیست. ابوحازم به عبدالملک مروان گفت: می دانی چرا حال طواف نداری؟ می دانی چرا حال دعا نداری؟ می دانی چرا کسالت داری؟ چون قلب تو مرده، تو یک میّت متحرکی.
توبه و بازگشت
امان از آن زمانی که انسان به این جا برسد که از ارتکاب گناه لذت ببرد، خیلی خطرناک است. یک وقت آدم گناه می کند بعد از آن ناراحت است- جوانی پیش من آمد و گفت: آقا، چند سؤال دارم، گاهی فلان خطا را می کنم مثلا بعضی اوقات نمازم را نمی خوانم ولی بعد از آن ناراحتم، از هر صحنه گناهی که بلند می شوم خودم را سرزنش می کنم، هر روز که نماز نمی خوانم احساس می کنم آن روز، روز تاریکی است، همین طور چندین مورد را شمرد. گفتم: همین خوب است، این نقطه مثبت تو است. در همین مورد امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «إذا صُنْعَ إلَیْکَ مَعْرُوفُ فَانْشُرهُ»[9]؛ نقاط مثبت را بگیرید و منتشر کنید. همین که پیش من آمده ای و سوال می کنی نکته مثبت است. گاهی در زندگی انسان همه روزنه ها بسته نمی شود، امان از آن زمانی که انسان گناه کند و بعد خوشحال شود و تلخی گناه را احساس نکند، امام سجاد علیه السلام فرمود: «إیّاکَ وَ الابتِهاجَ بِالذَنبِ فَإنَّ الابْتِهاجَ بِهِ أعْظَمُ مِنْ رُکُوبِهِ»[10]؛ بپرهیز از شادی بر گناه، از توجیه گناه، زیرا خوشحالی بر گناه بدتر از ارتکابش است.
امان از آن زمان که انسان شیرینی و حلاوت عبادت را احساس نکند، نماز و دعا برایش سنگین باشد، ارتباط با خدا برایش سنگین باشد؛ لذا خشوع و تأثیرپذیری از موعظه یکی از ویژگی های انسان های باتقواست. فضیل یک آیه شنید: «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»[11] ای گنه کارها، وقت آن نرسیده که دست بردارید و خاشع شوید؟ خدایا وقتش رسیده، آمد و عوض شد، تغییر کرد. مطعم ابن جبیر به مدینه آمده بود تا اسیر خودش را ببرد، پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم داشت آیات سوره مبارکه طور را می خواند، همین که آیات را شنید، گفت: یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ، چقدر این ها زیباست. عوض شد، آمد مسلمان شد و با اسلام برگشت. نمونه های فراوانی از این موارد داریم.در این جا یک جریان تاریخی را خدمتتان عرض کنمو بعد علامت های قلب خاشع را بگویم. رسول گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله وعلیه وآله وسلم به مدینه آمدند، جنگ بدر واقع شد، عده ای از مشرکین در این جنگ کشته شدند، مکه عزادار این کشته هاست، ابوسفیان در پی انتقام این قضیه است، شخصی به نام «وهب بن عمیر» می گوید: وارد مسجد الحرام شدم، دیدم شخصی نشسته و سرش را پایین انداخته و ناراحت و اندوهناک اشعاری را با خودش زمزمه می کند، خیلی ناراحت است جلو رفتم، دیدم صفوان بن امیّه است، از سران مشرکین. گفتم: صفوان، چه شده؟ خیلی ناراحتی! گفت: ناراحتی از این بالاتر که این شخص، یعنی پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم در میان ما زندگی می کرد، هیچ جایگاه و پایگاه حکومتی نداشت، از میان ما برخاست ، خواستیم او را ترور کنیم اما او به مدینه رفت، آن جا یاور پیدا کرد، حالا بین ما جنگ پیش آمد و ما شکست خوردیم. اگر کسی پیدا می شد که پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم را ترور می کرد، من حاضر بودم هر اندازه پول و امکانات بخواهد در اختیارش بگذارم. گفت: صفوان، پای حرفت هستی؟ من می روم پیامبر صلی الله وعلیه وآله وسلم را ترور می کنم، پسرم هم آن جا اسیر است او را آزاد می کنم. برق در چشم های صفوان جهید. گفت: بله، من خرج تو را می دهم شمشیر و امکانات هر چه بخواهی به تو می دهم، زن و بچه تو را بهتر از زن و بچه خودم تأمین می کنم. گفت: قرض هم دارم. گفت، قرض هایت را هم می دهم تو برو این ترور را انجام بده، شمشیر خریداری شد، شمشیر را مسموم کرد و به طرف مدینه آمد. وقتی به مدینه رسید، سوال کرد رسول گرامی اسلام صلی الله وعلیه وآله وسلم کجاست؟ گفتند: با او چه کار داری؟ گفت: پسرم اسیر است می خواهم با پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم مذاکره کنم. گفتند: در مسجد است. بعد از نماز صبح به مسجد آمد، رسول خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم نشسته بود و اطراف پیغمبر یاران و اصحابش بودند. رسول خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم نگاهی به چشمان وهب بن عمیر کرد و فرمود: از کجا می آیی؟ گفت: از مکه. برای چه آمده ای؟ گفت: فرزندم اسیر است اگر شما اجازه بدهید، فدیه بدهم آزادش کنم. فرمود: این شمشیر را چرا بسته ای؟ جا خورد، گفت: مسیری که آمدم خطرناک بود، بالاخره حوادث هست. فرمود: چرا مسمومش کردی؟ چرا زهرآلودش کردی؟ عجب، پیغمبر خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم غیب هم می داند، – پیغمبر خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم از حوادثی که در مکان و زمان دیگری اتفاق افتاده اطلاع دارد بله، این از ویژگی های معصوم صلی الله وعلیه وآله وسلم است، این از ویژگی های رسول خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم است – اول خواست انکار کند حضرت فرمود: انکار نکن، تو و صفوان کنار حجر اسماعیل بودید که او قرضت را تقبل کرد، خرج زن و بچه ات را تقبل کرد، قرار شد این جا بیایی و من را ترور کنی، این طور نیست؟ گفت: بله، یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ، مثل این که شما نفر سوم ما بودی، ما دو به دو این گفت و گو را کردیم. بلافاصله شمشیر را دور انداخت و دست و پای پیامبر صلی الله وعلیه وآله وسلم را بوسید، شهادتین را گفت و مسلمان شد. پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم هم گفت پسرش را بیاورید. پسر هم مسلمان شد. این کادر سازی است و این هنر است. بلافاصله این دو مسلمان به طرف مکه حرکت کردند، صفوان منتظر است آنها خبر ترور پیامبر صلی الله وعلیه وآله وسلم را برایش بیاورند. آنها وارد مکه شدند، صفوان به آنها گفت: چه شد؟ من تا حالا کلی خرج کردم قرض هایت را دادم، خرج زن و بچه ات را دادم. گفتند: ما رفتیم مسلمان شدیم. گفت: عجب، من شما را برای کشتن پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم فرستادم، رفتید مرید شدید؟ گفتند: بله، صفوان تو هم اشتباه می کنی. او قهر کرد و رابطه اش را با آنها قطع کرد، سال ها گذشت، وقتی پیغمبر خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم مکه را فتح کرد، همه را بخشید جز ده نفر، فرمود: من این ده نفر را نمی بخشم. – البته بعداً هم حوادثی پیش آمد و پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم بسیاری از آنها را هم بخشید. یکی از آنها همین صفوان است. – فرمود: او نقشه ترور مرا ریخته بود، باید محاکمه شود. وهب بن عمیر آمد پیش صفوان گفت: اگر من بروم پیش پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم و واسطه شوم قبول می کنی مسلمان شوی؟ نصیحتش کرد، گفت: سال ها قبل تو نقشه ترور پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم را کشیدی، او نیز تو را مهدور الدم اعلام کرد، ولی من می روم و واسطه تو می شوم. نزد رسول خدا صلی الله وعلیه وآله وسلم آمد و گفت: یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ، رفیقم بیاید با شما گفت و گو کند؟ فرمود: بیاید. حضرت عمامه مبارکش را از سر برداشت، فرمود: این را به او بدهید که روی دستانش بگیرد تا مردم با او کاری نداشته باشند؛ چون حکم او اعلام شده بود، ممکن بود قبل از این که خدمت پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم برسد، او را ترور کنند و بکشند. عمامه پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم روی دستش بود که بر پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم وارد شد. گفت: یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ، نیامده ام مسلمان شوم، آمده ام تحقیق کنم. یا رسول الله صلی الله وعلیه وآله وسلم ، دو ماه به من فرصت بدهید. فرمود: چهار ماه به تو فرصت می دهیم تا تحقیق کنی، هر چقدر دلت می خواهد برو تحقیق کن. آخر سوره یوسف علیه السلام را نگاه کنید: «قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی»؛ پیغمبر صلی الله وعلیه وآله وسلم ، به مردم بگو راه ما راه روشن است، «أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ»[12] ؛ دین ابهام ندارد، در دین جهل نیست، دین آشکار است. بیش از 77 مرتبه کلمه علم در قرآن آمده؛ آغاز وحی با واژه علم است: «اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَم. الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَم».[13]مرحوم شهید ثانی می گوید روایات علم آموزی و تحریک بر علم، و ثواب بر علم کمرشکن است، آن قدر زیاد هستند که غیرقابل شمارش هستند. مدتی گذشت تا این که جنگ حنین شروع شد، آن موقع صفوان آمد و مسلمان شد. شما ببینید این شخص تأثیر پذیرفت، او با هفت هشت سال فاصله تأثیر پذیرفت. خوب است قلب انسان تأثیر پذیر باشد.
علائم انسان های خاشع
از پیغمبرخدا صلی الله وعلیه وآله وسلم سوال کردند: علامت قلب خاشع چیست؟ فرمود: «عَلَامَهُ الخَاشِعِ فَأرْبَعَهُ»؛ علامت قلب خاشع و تأثیرپذیر و قلبی که قساوت ندارد چهار چیز است.
1. مراقبت:«مُراقِبَهُ اللهِ فِی السِّرِّ وَ العَلَانیَه»؛ مراقبت بر خداوند دارد؛ یعنی همه جا خدا را ناظر می بیند، چه مخفی چه آشکار. این امر باید در زندگی من و شما تحقق پیدا کند. یکی از اساتید ما نقل می کرد، می گفت: هر وقت خدمت علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه می رسیدیم از ایشان تقاضای نصیحت می کردیم، ایشان این آیه را می خواند: «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَی»[14]؛ انسان، خدا تو را می بیند. اگر این موضوع در زندگی انسان هر چند کم تحقق داشته باشد به همان میزان خشوع می آورد، و به همان میزان آسیب پذیری در مقابل گناه را کاهش می دهد. این ویژگی در زندگی افرادی که در کربلا بودند، نبود. سپاهیان ابن زیاد، خدا را ناظر نمی دیدند که این گونه به فرزند پیغمبر خدا برخورد کردند. شما حوادث امشب را مطالعه بکنید، سید بن طاووس می گوید هر کس از دور این خیمه ها رد می شد«لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَویِّ النَّحل» از آن ها مثل کندوی زنبور عسل صدای مناجات می آمد، امشب از داخل خیمه ها صدای گریه می آمد.[15] چرا حضرت امروز عباس علیه السلام را فرستاد تا اجازه بگیرد؟ برای چه امام حسین علیه السلام اجازه گرفت؟ وقتی اباالفضل علیه السلام آمد، حضرت فرمود: «بنفسی انت»؛ حسین علیه السلام به قربان تو، برادر به قربانت- ببینید مقام عباس علیه السلام را که امام به او می گوید: «بنفسی انت»- برادر، برو سوار شو امشب را از آنها مهلت بگیر، به آنها بگو حسین علیه السلام می گوید: «أنّی کُنتُ قَدْ أُحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَتِلاوَهَ کِتابِهِ وَکَثْرَهَ الدُّعاءِ وَ الاستغفارِ».[16]امشب را می خواهم برای نماز، دعا و استغفار. حسینی که خود تجسم دعاست، شما دعای عرفه آن حضرت را ببینید، نمازهای طولانی او را ببینید، وقتی امام سجاد علیه السلام بدن مبارکش را میان قبر می گذاشت بعضی ها گفتند: یابن رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ، این زخم هایی که بر بدن پدرت هست، همه این ها جدید نیست، بعضی هایش قدیمی است! بعضی از این زخم ها و خراش ها، حکایت از جریان های قبل از کربلا دارد! فرمود: همین طور است، این ها جای انبان هایی است که پدرم به دوش می کشید، و به خانه فقرا و مستمندان می برد.[17] این شخصیت با این همه تلاش، می گوید امشب را اجازه بگیرید تا نماز و دعا بخوانم چه روحیاتی! «مراقبه الله»، اگر خدا را ناظر و حاضر ببینید، ضریب ارتکاب گناه پایین می آید، خواه کسی بفهمد یا نفهمد. به خدا قسم، گناه تلخ است، گناه مرارت دارد، گناه افسردگی دارد، ممکن است الان این فیلم، سی دی، عکس و این صحنه گناه برای فرد لذت آنی بیاورد اما همان هم آخرش به بن بست می رسد و به این نتیجه می رسد که این ها راه لذت و راه سرور نیست. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «أستَغفِرُکَ….مِنْ کُلَّ سُرُورٍ بِغَیرِ قُربِک»[18]؛ خدایا هر شادی و سرور که در آن قرب تو نباشد من آن را نمی خواهم. سرور و شادی ای برای من ارزش دارد که تو راضی باشی، لذا فرمود: اولین علامت قلب خاشع مراقبت است که خدا ناظر است.
2. اندیشه در قیامت: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «التَّفَکُّرُ لِیومِ القیامه»؛ اندیشه در قیامت یعنی چه؟ آیا یعنی این که پاهایمان را دراز کنیم و بگوییم منتظر مرگیم و از خانه هم بیرون نرویم؟ خیر، به این معنا نیست. کسی نزد پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم ، چه کنم که با شهدا محشور شوم؟ «هَل یُحْشَرُ مَعَ الشُهِداءِ أحَدٌ؟»؛ آیا می شود کاری کنم که با شهدا محشور شوم؟ «قالَ نَعَمْ مَنْ یَذْکُرُ الْمَوْتَ بَیْنَ الیَومِ وَاللَّیلَهِ عِشرینَ مَرَّه»[19]؛ فرمود بله، هر کس در شبانه روز بیست مرتبه به یاد مرگ بیفتد با شهدا محشور خواهد شد. یاد مرگی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «أفْضَلُ التَّفَکُّرِ ذِکْرُ المَوْت»[20]؛ بالاترین تفکر است. یاد مرگ یعنی چه؟ یعنی انسان فرایض و واجباتش را خوب انجام بدهد؛ یعنی انسان گناه را کنار بگذارد؛ یعنی انسان در صحنه ای که معصیت پیش می آید با یاد قیامت خودش را کنار بکشد، این معنای یاد مرگ است. اگر شما یاد امتحان بودید آیا شب امتحان می خوابیدید؟ اگر شما یاد کنکور بودید آیا درس نمی خواندید؟ اگر شما فردا آزمون رانندگی داشتید و به یادش بودید آیا تمرین نمی کردید؟ معنای آمادگی و تفکر در قیامت که تمام ائمه ما به مناسبت های مختلف نسبت به این قضیه یادآوری می کردند، این است. امام سجاد علیه السلام ، امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از هر نماز عشاء رو به جمعیت می کرد و می فرمود: «تَجَهَّزوا رَحِمَکُمُ الله»[21]؛ به یاد مرگ باشید، خداوند رحمت کند شما را. لذا فرمود: دومین نشانه قلب خاضع تفکر است.
3. گفت و گو با خداوند: سومین نشانه قلب خاشع «المناجات لله»، گفت و گوی با خدا است. این که انسان در گوشه ای بنشیند و دعاهایی که در مفاتیح است بخواند، اگر هم کسی بخواهد خودش با زبان خودش با خدا صحبت کند این هم یک نوع گفت و گو است. اگر شما یک حادثه را دو بار برای بهترین دوستت تعریف کنی برای بار سوم که بخواهی تعریف کنی می گوید این تکراری است، چند بار این را گفتی. اما خداوند می گوید من گریه را دوست دارم، اصرار را دوست دارم.
4. احسان به دیگران: نشانه چهارم فرمود: «وَرُکُوبُ الجَمیل»[22]؛ نیکویی کردن. آدمی که خاشع است ضرر او به دیگران نمی رسد، حتی اگر دیگران در حق او بدی کنند او خوبی می کند و دستور قرآن هم همین است: «وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَلَا السَّیِّئَهُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[23]؛ اگر دیگران هم بدی کردند باز هم تو خوبی و احسان کن.
پس دانستیم که قلب خاشع چهار نشانه دارد: مراقبت، تفکر، یاد مرگ و معاد، و احسان به دیگران. گفته شد یکی از درس هایی که از عاشورا می گیریم، درس خشوع و تأثیرپذیری است، این که انسان بتواند از موعظه و نصیحت اثر بپذیرد. در اشک چشم در حلاوت عبادت، در تلخی معصیت، این خشوع خودش را نشان می دهد. قلب خاشع اشک دارد، قلب خاشع از موعظه تحت تأثیر واقع می شود، قلب خاشع در نماز حضور قلب دارد، قلب خاشع از مرارت معصیت می گریزد، قلب خاشع سخنان معصومین علیهم السلام و قرآن را که می شنود، بر او اثر می گذارد و موعظه را می پذیرد. در مقابل، قلب قسی هیچ کدام از این تأثیرپذیری ها را ندارد.
حجه الاسلام دکتر رفیعی
[1]. بحارالانوار، ج 74، ص 80؛ اعلام الدین، ص 192؛ مکارم الاخلاق، ص 461. [2]. الارشاد، ج 2، ص 97؛ کشف الغمه، ج 2، ص 55؛ مثیر الاحزان، ص 51. [3]. مطففین، 14. [4]. شعراء، 88- 89. [5]. داستان راستان، داستان 63 به نقل از کحل البصر محدث قمی، ص 79. [6]. زمر، 22. [7]. بقره، 7. [8]. نساء، 155. [9]. مستدرک، ج 16، ص 362؛ شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غرر الحکم، ج 3، ص 116. [10]. بحارالانوار، ج 75، ص 159؛ کشف الغمه، ج 2، ص 108. [11]. حدید، 16. [12]. یوسف، 108. [13]. علق، 3- 4. [14]. علق، 14. [15]. بحارالانوار، ج 44، ص 394؛ اللهوف، ص 91. [16]. بحارالانوار، ج 44، ص 391. [17]. هزار و یک حکایت اخلاقی، ص 469. [18]. بحارالانوار، ج 91، ص 151؛ منهاج النجاح فی ترجمه مفتاح الفلاح، ص 44. [19]. مستدرک، ج 2، ص 104؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 268. [20]. أفضل الزُهدِ فِی الدّنیا ذِکرُ المَوْتِ وَ أفْضَلْ العِبادَه ذِکْرُ المَوْت وَ أفضَلُ التّفکرِ ذِکْرُ المَوْت فَمَن أثقلَهُ ذِکْرُ المَوْتِ وَجَدَ قَبْرَهُ رَوضَهً مِنْ ریاضِ الجَنّهِ (مستدرک، ج 2، ص 104؛ بحارالانوار، ج 6، ص 137؛ جامع الاخبار، ص 165). [21]. بحارالانوار، ج 68، ص 172؛ مشکاه الانوار، ص 304؛ نهج البلاغه، خطبه 204. [22]. بحارالانوار، ج 1، ص 120؛ تحف العقول، ص 20؛ الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 509. [23]. فصلت، 34.